جمشید ارجمند، منتقد فیلم باسابقه، از حلقه دوستان پرویز دوایی، کیومرث وجدانی، پرویز نوری و دیگر منتقدان سینمایی شناخته شده دهه چهل، روز چهارشنبه بیست و سوم تیر در بیمارستانی در تهران درگذشت.
ارجمند از نسل پرشر و شوری بود که عاشقانه سینما را دوست داشت و از نوجوانی عاشق جادوی سینما شد؛ عاشق هنرپیشگان زیبا و شیفته داستانهای عاشقانه موزیکالها که دنیای رنگارنگ و متفاوتی عرضه میکردند، نسلی که به قول خودش حس مشترکی داشتند و «آن عشق به سینما بود».
ارجمند در سال ۱۳۳۸، زمانی که بیست سال داشت، کار مطبوعاتیاش را برای دیرپاترین مجله سینمایی پیش از انقلاب، «ستاره سینما»، آغاز کرد. او همکلاسی پرویز نوری در دوره دبیرستان بود و حالا نوری شده بود سردبیر ستاره سینما و این سرآغازی برای همکاری آنها. پ
یش از آغاز کار البته ارجمند هم عاشق سینما شده بود و هم علاقهمند به مجله ستاره سینما. او در گفتوگویی با نگارنده (برای کتاب «نقد فیلم در ایران- آگه سازان- ۱۳۷۷) میگوید: «من مثل غالب پسران جوان آن زمان، علاقه زیادی به سینما داشتم. سینما جادویی بود و هست که از اولین نگاه آدم را شیفته میکند. اولین نگاههای من طبعاً از کودکی شروع شد. اولین فیلمی که به یاد دارم که دیدم سندباد بحری بود. بعد فیلمهای سریال زیادی دیدم: مسافرت به کره مریخ، صاعقه و... در همین احوال هم به مناسبت آشنایی پدرم با مدیر سینما که در خیابان استانبول بود، دو سه فیلم روسی خیلی مهم دیدم: ایوان مخوف و گل سنگی. بین فیلم صاعقه و ایوان مخوف برای من کودک، اختلاف فضای شدیدی وجود داشت. ایوان مخوف را هم به عنوان سینما با اشتیاق رفتم، ولی وقتی از سینما درآمدم، یک چیزی روی دلم سنگینی میکرد. یعنی هرگز آن لذتی را که انتظار داشتم از تماشای تصویر متحرک ببرم، از این فیلم نبردم... از آن زمان در ذهن من یک زمینه مقایسه ایجاد شد. شاید این اولین مایههای شکلگیری نقد در وجود من باشد.»
همان گونه که از این جملات برمیآید، دنیای کودکی و عشق آن سالهای ارجمند- و سایر منتقدان آن نسل؛ به ویژه پرویز دوایی- به سینما، برای همیشه با او ماند و نوع نگاه و سلیقهاش را شکل داد. ارجمند با آنکه انسان روشنفکر، فرهیخته و اهل مطالعهای بود، اما کماکان دنیای ساده و راحت سینمای داستانگو نظیر فیلمهای وسترن را بر فیلمهای روشنفکرانه اروپایی ترجیح میداد. هرچند شاید معروفترین نوشته او، درباره یک فیلم کاملاً روشنفکرانه است (هشت و نیم ساخته فدریکو فلینی) اما سلیقه او به مانند پرویز دوایی با فیلمهای داستانگو بیشتر همخوان ماند: «در یک دوره خاص، سینمای روشنفکرانه اروپا بر من خیلی تاثیر گذاشت، اما حالا باز از این فاصله بسیار دور که تماشا میکنم، میبینم که در عمق وجودم، جایی را که برای سینمای معصوم و نجیب و خالص مبتنی بر حرکت قائلم، برای انواع سینماهای هنری دیگر قائل نیستم.»
ارجمند زبان فرانسه میدانست و همین موجب شد تا با نشریات فرانسوی آن زمان نظیر کایه دو سینما یا سینه موند و سینه رووو آشنا شود و همین مجلات تا حد زیادی دانش پایهای او را درباره سینما شکل دادند. همین خواندنها و ترجمهها، این گروه را با «نظریه سینمای مولف» آشنا کرد؛ نظریهای که ردپای آن را به روشنی میتوان در نقدنویسی دهه چهل- که دوران طلایی نقد فیلم در ایران خوانده میشود- دید.
ارجمند درباره فضای نقد نویسی دهه چهل میگوید: «فضای دهه چهل طبعاً بر فضای دهه بیست و سی مبتنی بود. یعنی تقریباً روی خلاء. قبل از دهه چهل، کار نقد جدی در ایران وجود نداشت، در نتیجه میشود گفت آنچه ما کردیم و پدید آوردیم، مبنا و پایهاش بر فرهنگ و تجربه موجود غرب بود. یعنی ما بیشتر از تجربهها و دانشها و محتوای فکری فرهنگ غرب استفاده کردیم و معیارهایمان این گونه بود. یک دسته معیارهای محکم داخلی نداشتیم. به نوعی آغازگری کردیم. البته فرخ غفاری، طغرل افشار، ش. ناظریان، ساسان سیامکپور، ترو آل گیلانی و چند تنی دیگر کارهایی در دهه سی انجام داده بودند. در نیمه دوم دهه سی، گروه ما در مجله ستاره سینما کارش را شروع کرد و اوایل دهه چهل شکل گرفت. میشود گفت نگاههایمان قاطعیت یک سونگر داشت و حس مشترکمان عشق شدید به سینما بود که همزمان شد با شکل گیری سینمای فارسی که طبعاً سینمایی بسیار خام و ابتدایی بود و مقتضا و لازمهاش موضع گیری ما در برابرش بود، تا کم کم سینمای داخلی هم به کمک تکچهرهها بشارتش داده شد و ما هم به دفاع و حمایت از آن تکچهرهها بلند شدیم.»
ارجمند طی سالها در نشریات مختلفی چون ستاره سینما، روشنفکر و فردوسی قلم زد، کتابهایی چون «درباره چند سینماگر» را تالیف کرد و ترجمههای زیادی را هم به بازار نشر فرستاد. (از جمله آثاری از سولژنیتسین و داریوش شایگان)
طی سالهای پس از انقلاب، ارجمند کم کارتر بود، اما کماکان رابطهاش را با سینما با نوشتن مقاله و یادداشت برای ماهنامه فیلم ادامه داد.
ارجمند انسان آرام و موقری بود که شمرده و با طمانینه حرف میزد، از داستانها و متون کهن مثال میآورد و عشقاش به سینما همیشه در لابلای جملاتش آشکار بود. بیست سال قبل نمیدانم چرا یکدفعه گفت: «فکر میکنم وقتی من بمیرم تو اولین کسی هستی که خبردار میشوی!» بیست سال بعد، او رفت و من در سوی دیگر دنیا دیرتر از بقیه خبردار شدم.