۶۷ مین دوره جشنواره فیلم کن به روزهای پایانی خود نزدیک میشود. بسیاری از منتقدان فیلمهای به نمایش درآمده در این دوره را بالاتر از سطح متوسط دانستند و ستارههای بسیاری خرجشان کردند و به لطف شبکههای اجتماعی به ویژه توییتر تنها دقایقی پس از اتمام فیلمها، میشد از نظر کلی منتقدان درباره فیلم به نمایش درآمده و ستارههای دریافتی احتمالی مطلع شد.
روز ۲۱ ماه مه، هشتمین روز از جشنواره، سه فیلم در بخش اصلی به نمایش درآمدند. فیلم «جستوجو» از میشل آزاناویسوس، خداحافاظی با زبان ساخته ژان لوک گدار و «مامی» تازهترین ساخته اگزاویه دولانُ، فیلمساز جوان کانادایی.
جستوجو: روایتی از جنگ دوم چچن
میشل آزاناویسوس پیشتر در سال ۲۰۱۱ با فیلم «آرتیست» به جشنواره کن آمده بود و با همین فیلم در سال ۲۰۱۲ توانسته بود اسکار بهترین فیلم خارجی را به دست بیاورد که شهرت بسیاری برایش به همراه داشت. آزاناویسوس که اصالتا اهل لیتوانیست امسال با داستانی از چچن و جنگ دوم چچن که بین سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۰ رخ داد در جشنواره فیلم کن حاضر است.
فیلم «جستوجو» که گفته میشود بازسازی فیلمی با همین نام ساخته فرد زینهمان در سال ۱۹۴۸ است، داستان جدافتادن پسری خردسال با نام حاجی از خانواده و خواهرش در جریان جنگ و هجوم نیروهای روس به روستای محل زندگی پسر است و همزمان با این داستان، داستان یک پسر روس جوان که به جرم کشیدن حشیش دستگیر میشود و به جنگ فرستاده میشود نیز روایت میشود. البته تنها در انتهای فیلم است که متوجه میشویم این دو داستان به لحاظ زمانی موازی نیستند و یکی پیش از دیگری رخ داده است.
آزاناویسوس پیشتر با فیلم آرتیست نیز تلاش کرده بود تا روح هالیوود کلاسیک را زنده کند و با این فیلم باز به سراغ یکی از نسخههای قدیمی سینما رفته، اما نتیجه کار بر خلاف فیلم آرتیست به مذاق منتقدان خوش نیامده است.
برنیس بژو، همسر آزاناویسوس، که سال گذشته با بازی در فیلم گذشته به کارگردانی اصغر فرهادی توانست نخل بهترین بازی نقش اول زن را از آن خود کند، در این فیلم نقش دیدهبان اتحادیه اروپا در مسائل حقوق بشری چچن را برعهده دارد وبه زعم منتقدان بازی ضعیفی از خود ارايه داده است.
آنت بننینگ نیز که پیشتر چهاربار نامزد دریافت اسکار شده، نقش مدیر یک ان جی اوی بشردوستانه را برعهده دارد و منتقدان معتقدند که او بیتفاوتترین مدیر ان جی او است که در تاریخ سینما خلق شده است.
در فیلم آزاناویسوس، برنیس بژو که نقش کارول را بازی میکند قرار است از پسربچه گمشده (که کارگردان سعی کرده او را شبیه به «پسر بچه» چارلی چاپلین خلق کند) نگهداری کند. اما تصمیم او در قیاس با نمونههای موفقی که پیشتر در سینما خلق شدهاند (نظیر فیلم «به سارایوو خوش آمدید» ساخته مایکل وینترباتوم) به روشنی واکاوی نمیشود و فیلم ذهن و قلب کارول را باز نمیکند تا بیننده انگیزههای او را بهتر درک کند و رابطهای موفق بین حاجی و کارول خلق نمی شود.
منتقد وبسایت ایندی وایر درباره این فیلم مینویسد که حتی اگر تمام تلاش آزاناویسوس این بوده که جنگی فراموششده را به یاد بیاورد، در این کار موفق نبوده، چرا که «دلایل این جنگ» و «تلفات گسترده انسانی او» در این فیلم نشان داده نمیشود. اولیور لیتلتون در نقد منفی خود بر این فیلم مینویسد که فیلم آزاناویسوس به عنوان یک فیلم جنگی به جای آنکه در بیننده «چالش» ایجاد کند و او را منقلب کند، فقط قاب را بر فجایع بسته و به بیننده «آسایش» میدهد.
خداحافظی با زبان: سینمای شهودی
ژان لوک گدار همان طور که پیشبینی میشد به جشنواره کن امسال نیامد. اما نامهای تصویری برای برگزارکنندگان جشنواره کن (ژیل ژاکوب و تیهری فرمو) فرستاد و درباره این غیاب گفت «من آنجایی که شما فکر میکنید نیستم. در واقع من دنبال مسیر دیگری هستم. در جهانهای دیگری زندگی میکنم، گاهی برای سالها و گاهی برای لحظاتی، تحت حمایت عشاق فیلم، رفتهام و ماندهام.»
پس از پایان این بخش که با صدای خود گدار خوانده میشود، صدای ادی کنستانتین در فیلم آلفاویل را میشنویم که میگوید «دیگه در این فضا احساس آرامش نمیکنم. دیگه سال ۱۹۲۳ نیست و من دیگه اون مردی نیستم که از وسط سنگر با پلیس میجنگید [...] زنده موندن از استالین و انقلاب مهمتره.»
بعد تصاویری از «شاه لیر» گدار پخش میشود با صدای مولی رینگوالد که میگوید «دیگه قلبم تو دهنم نیست.» کات به صدای گدار در حال حاضر که میگوید «دیگر قلبم در دهنم نیست، مثل برگ درختان پاییزی که با وزیدن باد میریزند» تصویری از فرانسوا تروفو این جملات گدار را همراهی میکند.
در آخرین حرفهایش در این نامه تصویری، گدار میگوید «ممکن نیست بتوانم ۲۱ ماه مه [روز نمایش فیلم] بیایم. این فیلم دیگر فیلم نیست، بلکه والسی ساده است» و سپس تکههایی از صدای لئونارد کوهن را میشنویم که «این والس را بپذیر» را میخواند.
فیلم گدار نیز چندان تفاوتی با این نامه یا آن فیلم کوتاهی که سال گذشته در مجموعه «3D3X» نشان داده شد و به شیوه «3D» ساخته شده بود ندارد.
این فیلم دومین تجربه گدار از سینمای «3D» پس از فیلم کوتاهیست که سال پیش با نام «سه فاجعه» در کنار فیلمهایی از پیتر گرینووی و و ادگار پرا در جشنواره کن به نمایش درآمد. پس از اتمام فیلم چندین منتقد در صفحه توییتر خود نوشتند که گدار سینمای «3D» را دوباره اختراع کرده است.
این فیلم با پلاتی غیرقابل فهم، ترکیبی است از تصاویری مخدوش و زیبا با رنگهایی به شدت اشباع شده که بلافاصله به بینندهاش میگوید «همین است که هست یا بمان و لذت ببر یا برو.»
بازگشت گدار ۸۳ ساله به جشنواره کن توجهات بسیاری را به خود جلب کرد. صف طویلی از منتقدان و سینمادوستان ساعتها پیش از شروع فیلم در خارج از کاخ محل نمایش منتظر ایستاده بودند تا آخرین ساخته «استاد» را ببینند.
پیتر برادشو از گاردین درباره حضور گدار در بخش اصلی مسابقه میگوید که این حضور درست مانند آن است که بگویند «چهگوآرا از توطئه قتل سیآی ای در جنگل بولیوی جان سالم به دربرده و حال برگشته تا بانکی در حومه لاپاز را بزند و برای انقلاب پول جمع کند.»
گدار در نزدیک به نیم قرن تجربه کاری خود همواره سعی کرده این مفهوم را منتقل کند که زبان و ارتباط برقرار کردن چیزی جز توهم بشر نیست و در این فیلم نیز سعی در پیشبرد همین مفهوم دارد.
گذشته از این گدار باز هم به همان درونمایه کلاسیک خودش و به سالهای سینمای دهه شصتاش بازگشته است: یک زن و یک مرد. این دو با هم در خانهای زندگی میکنند، با هم میخوابند ولی با این همه با هم غربیهاند و نمیتوانند ارتباطی برقرار کنند. شاید برای گداردوستان اینها هیچکدام داستان تازهای نباشند.
نمایش دستانی که کتابها را ورق میزنند، نمایش جسمیت کتاب، نمایش نام نویسندگان و عنوان کتابها، نام بردن از هیتلر و تداخل صداها و دیالوگها در باند صوتی همگی همانطوریست که پیشتر در سینمای گدار دیدهایم. اما تفاوت این فیلم استفاده از ابزار «3D» است. ابزاری که به گدار اجازه داده کلمات را بر کلمات بیندازد و شخصیتها از قابی متعلق به یک داستان به قابی دیگر متعلق به داستانی دیگر دخول کنند.
فیلم گدار در نهایت زیباییاش، منطقی را دنبال نمیکند، روایت او آغاز و پایانی ندارد و تنها بینندهاش را برای هفتاد دقیقه از جهان واقعی اطرافش بیرون میکشد و وارد دنیایی میکند که غیرقابل فهم مینماید. اما لحظاتی در فیلم است که روزنههایی از نور و درک به روی مخاطب گشوده میشود تا با اشراق خود دست بر گردن آن روزنهها بیندازد و خود را وارد جهان گدار کند. جهانی که پیرمرد نشسته بر سیاره تنهایی خویش در حال تصویر کردن/ نوشتن است.
مامی: برای یک رهایی
آخرین فیلمی که شامگاه روز چهارشنبه، ۲۱ ماه مه در بخش اصلی مسابقه به نمایش درآمد، مامی نام داشت و ساخته اگزاویه دولان کارگردان کانادایی اهل کبک بود.
مامی داستان زندگی دایانا «دای» و استیو، پسرش، است که دچار «ای دی اچ دی» یا اختلال بیحواسی و بیشفعالی است. در ابتدای فیلم مادر به یک کلینک روانی میرود تا پسرش را که مدتی است در آنجا نگهداری میشود به خانه بیاورد. در میانه داستان نیز کایلا، زنی که در همسایگی زندگی میکند، به این جمع میپیوندد و داستان حول این سه شخصیت شکل میگیرد.
زندگی با شخصیتی نظیر استیو برای دای آسان نیست. از لحظاتی که استیو به شدت خشمگین میشود گرفته تا زمانی که احساسی شده و لبهای مادر را میبوسد. با این همه هرچقدر هم موقعیت روانی بین مادر و پسر پیچیده و خطرناک شود، اما باز هم اگزاویه دولان رابطه بین این دو را بسیار دینامیک، روشن و پر انرژی به تصویر میکشد.
خلق موقعیت پیچیده بین مادر و پسر درونمایه فیلم اول دولان، من مادر را کشتم، نیز بود و شباهتهای بسیاری بین این دو فیلم دیده میشد، با این همه این بار دولان روایتی دو سویه را برای فیلمش برگزیده و نشان میدهد که یک مادر تا چه میزان میتواند برای پسرش از خود گذشتگی کند.
داستان فیلم دولان به شدت تاثیرگذار است و مسیری که پیشتر فیلمهایی از این دست برگزیدهاند را در پیش نمیگیرد. دولان فیلمی خلق میکند که به اندازه و تحت کنترل احساسی است. تعدادی از منتقدان معتقدند که فیلم زیادی طولانی است و توضیح ابتدایی فیلم درباره قانونی تازه به تصویب رسیده در کانادا در زمان دولتی خیالی تا حدودی داستان را لو میدهد، با این همه اینها تنها انتقادات وارد شده به فیلم است و اکثر منتقدان فیلم دولان و ریتمش را پسندیدهاند.
اگزاویه دولان که تنها ۲۵ سال دارد، پیشتر ۴ فیلم بلند را کارگردانی کرده که به جز فیلم آخرش (تام در مزرعه) همگی در جشنواره کن مورد توجه قرار گرفتهاند.
روز ۲۱ ماه مه، هشتمین روز از جشنواره، سه فیلم در بخش اصلی به نمایش درآمدند. فیلم «جستوجو» از میشل آزاناویسوس، خداحافاظی با زبان ساخته ژان لوک گدار و «مامی» تازهترین ساخته اگزاویه دولانُ، فیلمساز جوان کانادایی.
جستوجو: روایتی از جنگ دوم چچن
میشل آزاناویسوس پیشتر در سال ۲۰۱۱ با فیلم «آرتیست» به جشنواره کن آمده بود و با همین فیلم در سال ۲۰۱۲ توانسته بود اسکار بهترین فیلم خارجی را به دست بیاورد که شهرت بسیاری برایش به همراه داشت. آزاناویسوس که اصالتا اهل لیتوانیست امسال با داستانی از چچن و جنگ دوم چچن که بین سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۰ رخ داد در جشنواره فیلم کن حاضر است.
فیلم «جستوجو» که گفته میشود بازسازی فیلمی با همین نام ساخته فرد زینهمان در سال ۱۹۴۸ است، داستان جدافتادن پسری خردسال با نام حاجی از خانواده و خواهرش در جریان جنگ و هجوم نیروهای روس به روستای محل زندگی پسر است و همزمان با این داستان، داستان یک پسر روس جوان که به جرم کشیدن حشیش دستگیر میشود و به جنگ فرستاده میشود نیز روایت میشود. البته تنها در انتهای فیلم است که متوجه میشویم این دو داستان به لحاظ زمانی موازی نیستند و یکی پیش از دیگری رخ داده است.
آزاناویسوس پیشتر با فیلم آرتیست نیز تلاش کرده بود تا روح هالیوود کلاسیک را زنده کند و با این فیلم باز به سراغ یکی از نسخههای قدیمی سینما رفته، اما نتیجه کار بر خلاف فیلم آرتیست به مذاق منتقدان خوش نیامده است.
برنیس بژو، همسر آزاناویسوس، که سال گذشته با بازی در فیلم گذشته به کارگردانی اصغر فرهادی توانست نخل بهترین بازی نقش اول زن را از آن خود کند، در این فیلم نقش دیدهبان اتحادیه اروپا در مسائل حقوق بشری چچن را برعهده دارد وبه زعم منتقدان بازی ضعیفی از خود ارايه داده است.
آنت بننینگ نیز که پیشتر چهاربار نامزد دریافت اسکار شده، نقش مدیر یک ان جی اوی بشردوستانه را برعهده دارد و منتقدان معتقدند که او بیتفاوتترین مدیر ان جی او است که در تاریخ سینما خلق شده است.
در فیلم آزاناویسوس، برنیس بژو که نقش کارول را بازی میکند قرار است از پسربچه گمشده (که کارگردان سعی کرده او را شبیه به «پسر بچه» چارلی چاپلین خلق کند) نگهداری کند. اما تصمیم او در قیاس با نمونههای موفقی که پیشتر در سینما خلق شدهاند (نظیر فیلم «به سارایوو خوش آمدید» ساخته مایکل وینترباتوم) به روشنی واکاوی نمیشود و فیلم ذهن و قلب کارول را باز نمیکند تا بیننده انگیزههای او را بهتر درک کند و رابطهای موفق بین حاجی و کارول خلق نمی شود.
منتقد وبسایت ایندی وایر درباره این فیلم مینویسد که حتی اگر تمام تلاش آزاناویسوس این بوده که جنگی فراموششده را به یاد بیاورد، در این کار موفق نبوده، چرا که «دلایل این جنگ» و «تلفات گسترده انسانی او» در این فیلم نشان داده نمیشود. اولیور لیتلتون در نقد منفی خود بر این فیلم مینویسد که فیلم آزاناویسوس به عنوان یک فیلم جنگی به جای آنکه در بیننده «چالش» ایجاد کند و او را منقلب کند، فقط قاب را بر فجایع بسته و به بیننده «آسایش» میدهد.
خداحافظی با زبان: سینمای شهودی
ژان لوک گدار همان طور که پیشبینی میشد به جشنواره کن امسال نیامد. اما نامهای تصویری برای برگزارکنندگان جشنواره کن (ژیل ژاکوب و تیهری فرمو) فرستاد و درباره این غیاب گفت «من آنجایی که شما فکر میکنید نیستم. در واقع من دنبال مسیر دیگری هستم. در جهانهای دیگری زندگی میکنم، گاهی برای سالها و گاهی برای لحظاتی، تحت حمایت عشاق فیلم، رفتهام و ماندهام.»
پس از پایان این بخش که با صدای خود گدار خوانده میشود، صدای ادی کنستانتین در فیلم آلفاویل را میشنویم که میگوید «دیگه در این فضا احساس آرامش نمیکنم. دیگه سال ۱۹۲۳ نیست و من دیگه اون مردی نیستم که از وسط سنگر با پلیس میجنگید [...] زنده موندن از استالین و انقلاب مهمتره.»
بعد تصاویری از «شاه لیر» گدار پخش میشود با صدای مولی رینگوالد که میگوید «دیگه قلبم تو دهنم نیست.» کات به صدای گدار در حال حاضر که میگوید «دیگر قلبم در دهنم نیست، مثل برگ درختان پاییزی که با وزیدن باد میریزند» تصویری از فرانسوا تروفو این جملات گدار را همراهی میکند.
در آخرین حرفهایش در این نامه تصویری، گدار میگوید «ممکن نیست بتوانم ۲۱ ماه مه [روز نمایش فیلم] بیایم. این فیلم دیگر فیلم نیست، بلکه والسی ساده است» و سپس تکههایی از صدای لئونارد کوهن را میشنویم که «این والس را بپذیر» را میخواند.
فیلم گدار نیز چندان تفاوتی با این نامه یا آن فیلم کوتاهی که سال گذشته در مجموعه «3D3X» نشان داده شد و به شیوه «3D» ساخته شده بود ندارد.
این فیلم دومین تجربه گدار از سینمای «3D» پس از فیلم کوتاهیست که سال پیش با نام «سه فاجعه» در کنار فیلمهایی از پیتر گرینووی و و ادگار پرا در جشنواره کن به نمایش درآمد. پس از اتمام فیلم چندین منتقد در صفحه توییتر خود نوشتند که گدار سینمای «3D» را دوباره اختراع کرده است.
این فیلم با پلاتی غیرقابل فهم، ترکیبی است از تصاویری مخدوش و زیبا با رنگهایی به شدت اشباع شده که بلافاصله به بینندهاش میگوید «همین است که هست یا بمان و لذت ببر یا برو.»
بازگشت گدار ۸۳ ساله به جشنواره کن توجهات بسیاری را به خود جلب کرد. صف طویلی از منتقدان و سینمادوستان ساعتها پیش از شروع فیلم در خارج از کاخ محل نمایش منتظر ایستاده بودند تا آخرین ساخته «استاد» را ببینند.
پیتر برادشو از گاردین درباره حضور گدار در بخش اصلی مسابقه میگوید که این حضور درست مانند آن است که بگویند «چهگوآرا از توطئه قتل سیآی ای در جنگل بولیوی جان سالم به دربرده و حال برگشته تا بانکی در حومه لاپاز را بزند و برای انقلاب پول جمع کند.»
گدار در نزدیک به نیم قرن تجربه کاری خود همواره سعی کرده این مفهوم را منتقل کند که زبان و ارتباط برقرار کردن چیزی جز توهم بشر نیست و در این فیلم نیز سعی در پیشبرد همین مفهوم دارد.
گذشته از این گدار باز هم به همان درونمایه کلاسیک خودش و به سالهای سینمای دهه شصتاش بازگشته است: یک زن و یک مرد. این دو با هم در خانهای زندگی میکنند، با هم میخوابند ولی با این همه با هم غربیهاند و نمیتوانند ارتباطی برقرار کنند. شاید برای گداردوستان اینها هیچکدام داستان تازهای نباشند.
نمایش دستانی که کتابها را ورق میزنند، نمایش جسمیت کتاب، نمایش نام نویسندگان و عنوان کتابها، نام بردن از هیتلر و تداخل صداها و دیالوگها در باند صوتی همگی همانطوریست که پیشتر در سینمای گدار دیدهایم. اما تفاوت این فیلم استفاده از ابزار «3D» است. ابزاری که به گدار اجازه داده کلمات را بر کلمات بیندازد و شخصیتها از قابی متعلق به یک داستان به قابی دیگر متعلق به داستانی دیگر دخول کنند.
فیلم گدار در نهایت زیباییاش، منطقی را دنبال نمیکند، روایت او آغاز و پایانی ندارد و تنها بینندهاش را برای هفتاد دقیقه از جهان واقعی اطرافش بیرون میکشد و وارد دنیایی میکند که غیرقابل فهم مینماید. اما لحظاتی در فیلم است که روزنههایی از نور و درک به روی مخاطب گشوده میشود تا با اشراق خود دست بر گردن آن روزنهها بیندازد و خود را وارد جهان گدار کند. جهانی که پیرمرد نشسته بر سیاره تنهایی خویش در حال تصویر کردن/ نوشتن است.
مامی: برای یک رهایی
آخرین فیلمی که شامگاه روز چهارشنبه، ۲۱ ماه مه در بخش اصلی مسابقه به نمایش درآمد، مامی نام داشت و ساخته اگزاویه دولان کارگردان کانادایی اهل کبک بود.
مامی داستان زندگی دایانا «دای» و استیو، پسرش، است که دچار «ای دی اچ دی» یا اختلال بیحواسی و بیشفعالی است. در ابتدای فیلم مادر به یک کلینک روانی میرود تا پسرش را که مدتی است در آنجا نگهداری میشود به خانه بیاورد. در میانه داستان نیز کایلا، زنی که در همسایگی زندگی میکند، به این جمع میپیوندد و داستان حول این سه شخصیت شکل میگیرد.
زندگی با شخصیتی نظیر استیو برای دای آسان نیست. از لحظاتی که استیو به شدت خشمگین میشود گرفته تا زمانی که احساسی شده و لبهای مادر را میبوسد. با این همه هرچقدر هم موقعیت روانی بین مادر و پسر پیچیده و خطرناک شود، اما باز هم اگزاویه دولان رابطه بین این دو را بسیار دینامیک، روشن و پر انرژی به تصویر میکشد.
خلق موقعیت پیچیده بین مادر و پسر درونمایه فیلم اول دولان، من مادر را کشتم، نیز بود و شباهتهای بسیاری بین این دو فیلم دیده میشد، با این همه این بار دولان روایتی دو سویه را برای فیلمش برگزیده و نشان میدهد که یک مادر تا چه میزان میتواند برای پسرش از خود گذشتگی کند.
داستان فیلم دولان به شدت تاثیرگذار است و مسیری که پیشتر فیلمهایی از این دست برگزیدهاند را در پیش نمیگیرد. دولان فیلمی خلق میکند که به اندازه و تحت کنترل احساسی است. تعدادی از منتقدان معتقدند که فیلم زیادی طولانی است و توضیح ابتدایی فیلم درباره قانونی تازه به تصویب رسیده در کانادا در زمان دولتی خیالی تا حدودی داستان را لو میدهد، با این همه اینها تنها انتقادات وارد شده به فیلم است و اکثر منتقدان فیلم دولان و ریتمش را پسندیدهاند.
اگزاویه دولان که تنها ۲۵ سال دارد، پیشتر ۴ فیلم بلند را کارگردانی کرده که به جز فیلم آخرش (تام در مزرعه) همگی در جشنواره کن مورد توجه قرار گرفتهاند.