همیشه این سوال در اذهان ناظران تحولات سیاسی ایران وجود دارد که چرا برخی از فعالان سیاسی و دگر اندیشان و دگر باوران بیش از دیگر افرادی از همین سنخ سرکوب میشوند، چرا برخی از معترضان کشته نمیشوند و برخی کشته میشوند، چرا برخی از آنها در زندان شکنجه می شوند و برخی نمی شوند، و چرا حکومت رفتاری متفاوت با معترضان و مخالفان خود دارد.
این امر تصادفی نیست.
در این نوشته می خواهم حداقل یک عامل را در فهم این تفاوتها توضیح دهم که موضوع یا پدیدهی «همافزایی» است به این معنا که وقتی چند عامل تحقیر، درجهی چندم بودن، ممنوعه بودن یا «دل ناچسبی» برای حکومت در کنار هم قرار گیرند احتمال سرکوب شدیدتر تا حد شکنجه و مرگ افزایش مییابد.
ممنوعهها
در ایران فهرست بلند بالایی از امور ممنوعه یا دل ناچسب برای حکومت و دولت (اما غیر مضر برای عموم مردم) وجود دارد: مشاغل ممنوع، اقدامات ممنوع (اعتراض به حکومت بالاخص به ولی فقیه)، ادیان ممنوع (بهایی) یا محدود شده، ایدئولوژیهای ممنوع، کتابها و فیلمها و سی دیهای موسیقی ممنوعه، گرایشهای ممنوع (عضویت در حلقات عرفانی و دراویش)، جنسیتهای درجه دو و سه (زن، دو جنسی)، گرایشهای جنسی ممنوع (همجنسگرایی)، قومیتهایی که به آنها نگاه درجه دوم میشود، و ملیتهایی که با تحقیر بدانها نگاه می شود (افغانها).
کسانی که خود از جمله این امور ممنوعه یا تحقیر شده باشند یا به امور ممنوعه به گونهای متصل شوند، در زندگی جاری خود با مشکل مواجه می شوند یا جانشان بر سر این کار گذاشته می شود. اگر دو یا سه مورد از امور فوق در کنار هم قرار گیرند (هم افزایی کنند) کار و زندگی را برای افراد مشکلتر میسازند. در انتهای صف زندگی و حقوق کسانی قرار میگیرند که چند مورد از امور ممنوعه بر آنها صدق کند. ذیلا مواردی از گروههایی را که در انتهای صف شهروندی قرار می گیرند با برخی نمونهها عرضه میکنم.
عضو گروههای سازمان یافته/غیر مکتبی یا غیر مذهبی
اکثر افرادی که در ماجرای قتلهای زنجیرهای دههی هفتاد کشته شدند عضو سابق یا موجود گروههای سازمان یافته بودند. محمد مختاری و محمد جعفر پوینده عضو کانون نویسندگان و داریوش و پروانهی فروهر عضو حزب ملت ایران بودند. سازمانیافتگی از امتیازاتی است که فقط نیروهای وفادار به ولی فقیه در جمهوری اسلامی از آن برخوردارند و دیگران باید از آن محروم باشند. از این جهت کسانی که سازمان یافته عمل میکنند باید حذف شوند. اگر سازمان یافتگی را در کنار چپ بودن یا ملی بودن یا هر مشخصهی غیر مکتبی دیگر قرار دهیم حکم حذف را خود به خود به دست می دهد چون برای حکومت آلترناتیو ایجاد میکند. بر خلاف باور نیروهای مذهبی آلترناتیو حکومت حداقل از نگاه مقامات و دستگاههای امنیتی صرفا یک جریان مذهبی نیست بلکه همهی کسانی هستند که در انتهای صف شهروندی قرار داده شدهاند.
کرد/سنی/فعال سیاسی، عرب/فعال سیاسی
صانع ژاله از نمونههای بارز این مقوله است. بسیاری از کردهای فعال سیاسی با اتهاماتی مثل عضویت در «گروههای مسلح» بازداشت و به اعدام محکوم میشوند در حالی که حتی عضویت در یک گروه مسلح صرفا به معنای اقدام به قتل افراد نیست. اتهامات حتی بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی به افراد تعلق می کیرد و نه به گروهها. فرد را باید بر اساس اقدامات خلاف قانون خود او محاکمه کرد و نه عضویتش در یک گروه. اعرابی نیز که با حکومت مرکزی مخالفت کنند به سرنوشت کردهای مخالف دچار میشوند. حکومت در آذر ۱۳۹۲ چهار عرب معترض را اعدام کرد بدون آن که به وکلای آنها اطلاع داده شود یا جنازههای آنها تحویل خانوادههایشان شود.
نوکیش مسیحی، بهایی یا یهودی/فعال عقیدتی
آن دسته از باورمندان مذهبی که از منظر حکومت تهدید به حساب میآیند همیشه تحت خطر بازداشت یا قتل هستند. کشیشان تبشیری مذهبی مثل مهدی دیباج و طاطهووس میکائیلیان، تکه تکه شدند و قتل آنها نیز بر گردن مجاهدین خلق گذاشته شد. صدها نوکیش مسیحی، بهایی و یهودی صرفا به دلیل فعال بودن در میان همدینان خود بازداشت شده و سالها را در زندان گذراندهاند.
آزادیخواه/خواننده
فریدون فرخزاد نمونهای از این گونه افراد بود و وزارت اطلاعات با این تحلیل که کسی مثل او توسط هیچ گروهی حمایت نمیشود یا قتل او مخالفت زیادی بر نمیانگیزد، او را ترور کرد. معمولا در فهرست ترورها افرادی قرار میگیرند که قتل آنها هزینهی اندکی برای حکومت ایجاد میکند یا تصور میشود که آنها برههای تنهایی هستند که به راحتی میتوان آنها را شکار کرد.
لیبرال/روزنامه نگار/ منتقد
شغل روزنامهنگاری در ایران به تنهایی مخاطرهانگیز است. اگر روزنامهنگاری لیبرال باشد این مخاطره در شرایط بحرانی مثل انتشار مقاله یا کارتونی انتقادی از حاکمان یا فراتر رفتن از خط قرمزها افزایش مییابد. اگر این روزنامه نگار رهیافتی انتقادی در کارش داشته باشد سروکار او بالضروره با وزارت اطلاعات و دستگاه قضایی خواهد افتاد.
زن/روزنامه نگار و زن/محقق/دو ملیتی
زهرا کاظمی به عنوان یکی از شاخصترین نمونههای زنانی که جرات کردهاند از روبهروی زندان اوین گزارش تهیه کنند جانش را بر سر این کار نهاد. موارد بازداشت و زندانی کردن زنان روزنامهنگار یا محقق دو ملیتی بسیار متعدد است مثل رکسانا صابری و هاله اسفندیاری. اسفندیاری همسر یک یهودی ایرانی، دو ملیتی و محقق بود که ماهها برای سفر به ایران در زندان نگاه داشته شد. نازی عظیما خبرنگار رادیو فردا نیز ماهها ممنوع الخروج بود.
حکومت در سرکوب مخالفان یا هر گروهی که برای حذف و سرکوبی تعیین میشود زنان را در اولویت کار خود قرار میدهد چون آنها را آسیبپذیرتر تلقی میکند. اگر زنی فعال سیاسی (هاله سحابی، فاطمه باقریان نژاد، مهسا امرآبادی، شیرین علم هولی، محبوبه کرمی، فرح واضحان، بهاره هدایت)، معترض به سرکوب بسیج و لباس شخصیها (زهرا بنی یعقوب و آوین عثمانی)، و معترض خیابانی (ندا آقا سلطان) باشد به سرعت زندانی یا کشته میشود.
زن/وکیل /فعال حقوق بشر
شیرین عبادی و نسرین ستوده دو نمونه از زنانی هستند که علاوه بر وکالت مستقل در حوزهی حقوق افراد (شغل نامطلوب برای حکومت) در کار خود پیگیر و استوار نیز بودهاند. نسرین ستوده سالها در زندان گرفتار شد و شیرین عبادی اگر جایزهی نوبل نمی گرفت و به خارج نمی رفت به احتمال زیاد بازداشت و محاکمه میشد تا «درسی» به زنان وکیل و فعال حقوق بشر داده شود.
وبلاگ نویس/دگر اندیش
ستار بهشتی و امیدرضا میرصیافی از وبلاگ نویسانی بودند که در زمان بازداشت کشته شدند. اینها افراد دگر اندیش بیپناهی بودند که جرات کرده بودند حکومت را به تنهایی مورد چالش قرار دهند و بازداشت کنندگان میدانستند کسی در میان نیروهای سیاسی از آنها حمایت نمیکند چون کسی آنها را نمیشناسد. از همین جهت آنها را مورد ضرب و شتم قرار می دهند و همین ضرب و شتم میتواند افرادی را که به طور طبیعی آسیبپذیر هستند به کشتن بدهد. هانیه صانع فرشی، اشرف علیخانی، و لادن مستوفی از زنان وبلاگ نویسی بودهاند که نقاد حکومت نیز بوده و سالها در زندان گذراندهاند.
ناهمرنگهایی در صف بی حقوق بودن
تصور کنید که مردی یهودی یا بهایی در تهران یا یکی دیگر از شهرهای بزرگ کشور همجنسگرا و آرایشگر زنان نیز باشد. اگر سروکار او با نیروی انتظامی بیفتد به او رحم نخواهند کرد. این گونه افراد معمولا حامیانی در گروههای سیاسی پیدا نمیکنند چون حتی اگر یک گروه سیاسی یا جمعی از افراد از بهاییان حمایت کنند احتمال این که از همجنسگرایان هم حمایت کنند اندک است یا اگر از هر دوی اینها حمایت کنند (بالاخص اگر مذهبی باشند) از آرایشگری زنان توسط مردان حمایت نمیکنند. کسانی که حکومت میداند نیروهای سیاسی آنها را نادیده می گیرند و حمایت از آنها هزینهی زیادی دارد بیشتر در معرض خطر هستند.
ناهمرنگها در حوزهی جنسیت بسیار در معرض آسیب هستند. اینها اگر حامل عناصر دیگری از ممنوعه بودن مثل لیبرال، خواننده، نویسنده و مانند آنها نیز باشند به شدت در معرض خطر قرار می گیرند. در آینده که این گونه افراد خود را در جامعه بیشتر بنمایانند شاهد قربانی شدن آنها نیز خواهیم بود.
_____________________
یادداشتها بیانگر نظر نویسندگان آنهاست و نه بازتاب دیدگاههای رادیو فردا.
این امر تصادفی نیست.
در این نوشته می خواهم حداقل یک عامل را در فهم این تفاوتها توضیح دهم که موضوع یا پدیدهی «همافزایی» است به این معنا که وقتی چند عامل تحقیر، درجهی چندم بودن، ممنوعه بودن یا «دل ناچسبی» برای حکومت در کنار هم قرار گیرند احتمال سرکوب شدیدتر تا حد شکنجه و مرگ افزایش مییابد.
ممنوعهها
در ایران فهرست بلند بالایی از امور ممنوعه یا دل ناچسب برای حکومت و دولت (اما غیر مضر برای عموم مردم) وجود دارد: مشاغل ممنوع، اقدامات ممنوع (اعتراض به حکومت بالاخص به ولی فقیه)، ادیان ممنوع (بهایی) یا محدود شده، ایدئولوژیهای ممنوع، کتابها و فیلمها و سی دیهای موسیقی ممنوعه، گرایشهای ممنوع (عضویت در حلقات عرفانی و دراویش)، جنسیتهای درجه دو و سه (زن، دو جنسی)، گرایشهای جنسی ممنوع (همجنسگرایی)، قومیتهایی که به آنها نگاه درجه دوم میشود، و ملیتهایی که با تحقیر بدانها نگاه می شود (افغانها).
کسانی که خود از جمله این امور ممنوعه یا تحقیر شده باشند یا به امور ممنوعه به گونهای متصل شوند، در زندگی جاری خود با مشکل مواجه می شوند یا جانشان بر سر این کار گذاشته می شود. اگر دو یا سه مورد از امور فوق در کنار هم قرار گیرند (هم افزایی کنند) کار و زندگی را برای افراد مشکلتر میسازند. در انتهای صف زندگی و حقوق کسانی قرار میگیرند که چند مورد از امور ممنوعه بر آنها صدق کند. ذیلا مواردی از گروههایی را که در انتهای صف شهروندی قرار می گیرند با برخی نمونهها عرضه میکنم.
عضو گروههای سازمان یافته/غیر مکتبی یا غیر مذهبی
اکثر افرادی که در ماجرای قتلهای زنجیرهای دههی هفتاد کشته شدند عضو سابق یا موجود گروههای سازمان یافته بودند. محمد مختاری و محمد جعفر پوینده عضو کانون نویسندگان و داریوش و پروانهی فروهر عضو حزب ملت ایران بودند. سازمانیافتگی از امتیازاتی است که فقط نیروهای وفادار به ولی فقیه در جمهوری اسلامی از آن برخوردارند و دیگران باید از آن محروم باشند. از این جهت کسانی که سازمان یافته عمل میکنند باید حذف شوند. اگر سازمان یافتگی را در کنار چپ بودن یا ملی بودن یا هر مشخصهی غیر مکتبی دیگر قرار دهیم حکم حذف را خود به خود به دست می دهد چون برای حکومت آلترناتیو ایجاد میکند. بر خلاف باور نیروهای مذهبی آلترناتیو حکومت حداقل از نگاه مقامات و دستگاههای امنیتی صرفا یک جریان مذهبی نیست بلکه همهی کسانی هستند که در انتهای صف شهروندی قرار داده شدهاند.
کرد/سنی/فعال سیاسی، عرب/فعال سیاسی
صانع ژاله از نمونههای بارز این مقوله است. بسیاری از کردهای فعال سیاسی با اتهاماتی مثل عضویت در «گروههای مسلح» بازداشت و به اعدام محکوم میشوند در حالی که حتی عضویت در یک گروه مسلح صرفا به معنای اقدام به قتل افراد نیست. اتهامات حتی بر اساس قانون اساسی جمهوری اسلامی به افراد تعلق می کیرد و نه به گروهها. فرد را باید بر اساس اقدامات خلاف قانون خود او محاکمه کرد و نه عضویتش در یک گروه. اعرابی نیز که با حکومت مرکزی مخالفت کنند به سرنوشت کردهای مخالف دچار میشوند. حکومت در آذر ۱۳۹۲ چهار عرب معترض را اعدام کرد بدون آن که به وکلای آنها اطلاع داده شود یا جنازههای آنها تحویل خانوادههایشان شود.
نوکیش مسیحی، بهایی یا یهودی/فعال عقیدتی
آن دسته از باورمندان مذهبی که از منظر حکومت تهدید به حساب میآیند همیشه تحت خطر بازداشت یا قتل هستند. کشیشان تبشیری مذهبی مثل مهدی دیباج و طاطهووس میکائیلیان، تکه تکه شدند و قتل آنها نیز بر گردن مجاهدین خلق گذاشته شد. صدها نوکیش مسیحی، بهایی و یهودی صرفا به دلیل فعال بودن در میان همدینان خود بازداشت شده و سالها را در زندان گذراندهاند.
آزادیخواه/خواننده
فریدون فرخزاد نمونهای از این گونه افراد بود و وزارت اطلاعات با این تحلیل که کسی مثل او توسط هیچ گروهی حمایت نمیشود یا قتل او مخالفت زیادی بر نمیانگیزد، او را ترور کرد. معمولا در فهرست ترورها افرادی قرار میگیرند که قتل آنها هزینهی اندکی برای حکومت ایجاد میکند یا تصور میشود که آنها برههای تنهایی هستند که به راحتی میتوان آنها را شکار کرد.
لیبرال/روزنامه نگار/ منتقد
شغل روزنامهنگاری در ایران به تنهایی مخاطرهانگیز است. اگر روزنامهنگاری لیبرال باشد این مخاطره در شرایط بحرانی مثل انتشار مقاله یا کارتونی انتقادی از حاکمان یا فراتر رفتن از خط قرمزها افزایش مییابد. اگر این روزنامه نگار رهیافتی انتقادی در کارش داشته باشد سروکار او بالضروره با وزارت اطلاعات و دستگاه قضایی خواهد افتاد.
زن/روزنامه نگار و زن/محقق/دو ملیتی
زهرا کاظمی به عنوان یکی از شاخصترین نمونههای زنانی که جرات کردهاند از روبهروی زندان اوین گزارش تهیه کنند جانش را بر سر این کار نهاد. موارد بازداشت و زندانی کردن زنان روزنامهنگار یا محقق دو ملیتی بسیار متعدد است مثل رکسانا صابری و هاله اسفندیاری. اسفندیاری همسر یک یهودی ایرانی، دو ملیتی و محقق بود که ماهها برای سفر به ایران در زندان نگاه داشته شد. نازی عظیما خبرنگار رادیو فردا نیز ماهها ممنوع الخروج بود.
حکومت در سرکوب مخالفان یا هر گروهی که برای حذف و سرکوبی تعیین میشود زنان را در اولویت کار خود قرار میدهد چون آنها را آسیبپذیرتر تلقی میکند. اگر زنی فعال سیاسی (هاله سحابی، فاطمه باقریان نژاد، مهسا امرآبادی، شیرین علم هولی، محبوبه کرمی، فرح واضحان، بهاره هدایت)، معترض به سرکوب بسیج و لباس شخصیها (زهرا بنی یعقوب و آوین عثمانی)، و معترض خیابانی (ندا آقا سلطان) باشد به سرعت زندانی یا کشته میشود.
زن/وکیل /فعال حقوق بشر
شیرین عبادی و نسرین ستوده دو نمونه از زنانی هستند که علاوه بر وکالت مستقل در حوزهی حقوق افراد (شغل نامطلوب برای حکومت) در کار خود پیگیر و استوار نیز بودهاند. نسرین ستوده سالها در زندان گرفتار شد و شیرین عبادی اگر جایزهی نوبل نمی گرفت و به خارج نمی رفت به احتمال زیاد بازداشت و محاکمه میشد تا «درسی» به زنان وکیل و فعال حقوق بشر داده شود.
وبلاگ نویس/دگر اندیش
ستار بهشتی و امیدرضا میرصیافی از وبلاگ نویسانی بودند که در زمان بازداشت کشته شدند. اینها افراد دگر اندیش بیپناهی بودند که جرات کرده بودند حکومت را به تنهایی مورد چالش قرار دهند و بازداشت کنندگان میدانستند کسی در میان نیروهای سیاسی از آنها حمایت نمیکند چون کسی آنها را نمیشناسد. از همین جهت آنها را مورد ضرب و شتم قرار می دهند و همین ضرب و شتم میتواند افرادی را که به طور طبیعی آسیبپذیر هستند به کشتن بدهد. هانیه صانع فرشی، اشرف علیخانی، و لادن مستوفی از زنان وبلاگ نویسی بودهاند که نقاد حکومت نیز بوده و سالها در زندان گذراندهاند.
ناهمرنگهایی در صف بی حقوق بودن
تصور کنید که مردی یهودی یا بهایی در تهران یا یکی دیگر از شهرهای بزرگ کشور همجنسگرا و آرایشگر زنان نیز باشد. اگر سروکار او با نیروی انتظامی بیفتد به او رحم نخواهند کرد. این گونه افراد معمولا حامیانی در گروههای سیاسی پیدا نمیکنند چون حتی اگر یک گروه سیاسی یا جمعی از افراد از بهاییان حمایت کنند احتمال این که از همجنسگرایان هم حمایت کنند اندک است یا اگر از هر دوی اینها حمایت کنند (بالاخص اگر مذهبی باشند) از آرایشگری زنان توسط مردان حمایت نمیکنند. کسانی که حکومت میداند نیروهای سیاسی آنها را نادیده می گیرند و حمایت از آنها هزینهی زیادی دارد بیشتر در معرض خطر هستند.
ناهمرنگها در حوزهی جنسیت بسیار در معرض آسیب هستند. اینها اگر حامل عناصر دیگری از ممنوعه بودن مثل لیبرال، خواننده، نویسنده و مانند آنها نیز باشند به شدت در معرض خطر قرار می گیرند. در آینده که این گونه افراد خود را در جامعه بیشتر بنمایانند شاهد قربانی شدن آنها نیز خواهیم بود.
_____________________
یادداشتها بیانگر نظر نویسندگان آنهاست و نه بازتاب دیدگاههای رادیو فردا.