مرد سیستانی میگفت: «فرشتگان بر دستان کسانی که به ما کمک کنند، بوسه خواهند زد.»*
چهره رنگ پریده این ماهیگیر حکایت از روزگار و احوال ناخوش او میکند، پوست آفتابسوختهاش گویای سالها سختی و ناملایمات است و چشمانش نشانی از اشکهای فروخوردهاش دارد. حسرت زمانی را میخورد که روزگار تاحدی به کامش بود و از ایامی میگفت که دریاچهها پر از آب و ماهی بودند، فرزندانش شاد و زندگی بر وفق مراد بود.
گفتههایش به قدری تکان دهنده بود که فراموش کردم نامش را بپرسم. میخواست حرفهایش را بشنوم و بعد دنیا را در جریان شرایط ناگوار فقیرترین و نامساعدترین منطقه ایران یعنی تالابهای هامون سیستان قرار دهم.
امروز «تالاب» دیگر واژهای درست نیست. زیرا اینجا حالا زمینی خشک و تفتیده است. اشتغال سودآور اندک است و بیش از نیمی از ساکنان با کمکهای «کمیته امداد امام خمینی» زندگی میکنند.
کار بیشتر آنان ماهیگیری است – یا بود. حالا تقریبا همگی بیکارند و در ویرانههای روستاهای متروکی زندگی میکنند که در حاشیه رودخانههایی ساخته شده بودند که روزگاری پرآب و شکوفا بودند. باد در اسکلههای پرسروصدا، بازارهای خالی از ماهی و قایقهای شکستهای میپیچد، که همه جا پخش شده است.
هامونها از سه ناحیه تالابی بزرگ به وسعت ۵ هزار و ۶۶۰ کیلومتر مربع تشکیل شدهاند. دوسوم این تالابها در ایران قرار دارند و آب رودخانه هلمند افغانستان آنها را به هم ربط داده و تغذیه میکند. بیشتر این ناحیه تا بیست سال پیش سرسبز و گونههای گیاهی و جانوری در آنجا فراوان و دریاچه پر از ماهی بود. مجموع صید سالانه از ۱۲هزار تن فراتر میرفت و ماهیگیران ماهیهایی بیست کیلوگرمی صید میکردند. تالابها آب کشاورزان و رمههای گاومیش و امکانات معاش هزاران خانواده را تامین میکردند.
اما ایجاد سدها و کانالها در افغانستان آب رودخانه را برای کشاورزی در استانهای فقیرنشین قندهار، هلمند و نیمروز منحرف کرد و میزان آب دریاچهها کاهش یافت. و بعد ایجاد چهار مخزن در داخل خود ایران به انحراف بیشتر آب از مسیر طبیعی آن منجر شد.
من از سه روستای تخت دولت، ادیمی و کوه خواجه دیدن و با بسیاری از ساکنان آنها صحبت کردم. مردم از بیآبی ناراحت بودند و از دولت و سازمان ملل متحد کمک میخواستند. مردم سیستان احساس میکنند برای کمک به آنان هیچ کاری –جز پرداخت کمکهای نقدی– انجام نمیشود. آنان میخواهند کار کنند.
خانم سالمندی که دست دو نوه خردسالش را گرفته بود، میگفت «ما برای بقای خود مبارزه میکنیم.» و در حالی که به چهره محزون و موهای خاکآلود یکی از نوههای پنج سالهاش اشاره میکرد، گفت «دخترک دارد میمیرد. ما نمیخواهیم آخرین نسلی باشیم که در اینجا زندگی میکنیم.»
حدود ۴۰۰ هزار نفر در ناحیه سیستان زندگی میکنند که تعداد زیادی از آنان زیر خط فقر قرار دارند. کمک نقدی که از دولت یا «کمیته امداد امام خمینی» دریافت میکنند به زحمت از ۲۰ دلار در ماه فراتر میرود. مردی میگفت: «ما صیادیم و زمین برای کشاورزی نداریم. یعنی اگر ماهی نباشد زندگی هم نیست.»
این فاجعه زیستمحیطی هزاران نفر را وادار به ترک منطقه کرده است. به گفته منابع دولتی تنها در ۲۰۱۲ حدود ۵ هزار خانواده منطقه را ترک کردهاند. در مجموع ۶۰۰ هزار نفر از آنجا بیرون رفتهاند. بیشتر آنان با طی مسیری دو هزار کیلومتری به استان گلستان در شمال ایران رفتهاند تا زندگی تازهای آغاز کنند، دیگران در همه جای ایران پراکنده شدهاند. آنان که ماندهاند هرسال فقیرتر میشوند.
آنچه حیرت آور است سرعت پیشرفت این فاجعه ساخته دست انسان است. طی تنها ۲۰ سال امکانات معاش مردم نابود شده است. بادهای شرقی که زمانی با وزیدن روی دریاچه عامل تهویه طبیعی هوا بودند حالا فقط توفانهای شن به پا میکنند و روزهای متوالی باعث تیرگی هوا میشوند و توفان شن را به افغانستان و حتی دورتر یعنی تا پاکستان میبرند.
به نظر میرسد بیشتر ایرانیان اطلاع چندانی از رنج مردمی ندارند که در منطقه زندگی میکنند. در مقایسه، فاجعه زیستمحیطی نمادینتری در ایران یعنی مرگ آرام دریاچه ارومیه از توجه شدید رسانهای و سیاسی برخوردار است. اما وقتی اخیرا به دریاچه ارومیه سفر کردم، با ناامیدی شدید و یاس و درماندگی فراوانی مواجه نشدم که در هامونهای سیستان شاهد بودم.
این مشکل احتمالا تنها در صورت تحقق دو رویداد کلیدی حل خواهد شد.
نخست، افغانستان و ایران باید مشترکا درباره مسیر اقدام برای تقسیم عادلانه آبی که قرنها بین خود تقسیم میکردهاند به توافق برسند. دویست سال پیش مرزی در کار نبود. آنچه در آن زمان اهمیت داشت جامعهها و خانوادهها بود که فرهنگ و زبانی مشترک داشتند و یافتن راه حل آسانتر بود.
دوم، لازم است خود ایرانیان آب اندکی را که به ایران میرسد بهتر تقسیم کنند. درحال حاضر بیشتر آب برای تامین آب آشامیدنی و کشاورزی به شبکه مخزن چاه نیمه عمیق منحرف میشود. در حالی که هنوز میتوان اجازه داد بیشتر این آب به طور طبیعی به هامونها جریان یابد و باعث احیای آنها و ادامه زندگی جوامع محلی شود.
ایرانیان و جامعه بینالمللی باید نسبت به این فاجعه واکنش نشان دهند. و باید هم اکنون چنین کنند. حامیان لازم است کار با ساکنان هامونها را شروع کنند و به احیای روش زندگی آنان یاری رسانند.
اجازه دهید در آن هنگام فرشتگان تصمیم بگیرند مرحمت خود را چگونه و در کجا ارزانی دارند.
---------------------------------
* نویسنده این مقاله گری لوئیس، هماهنگکننده مقیم سازمان ملل متحد در ایران است. این مقاله به مناسبت روز جهانی تالابها (دوم فوریه) برای نشریات و رسانهها فرستاده شده است.
چهره رنگ پریده این ماهیگیر حکایت از روزگار و احوال ناخوش او میکند، پوست آفتابسوختهاش گویای سالها سختی و ناملایمات است و چشمانش نشانی از اشکهای فروخوردهاش دارد. حسرت زمانی را میخورد که روزگار تاحدی به کامش بود و از ایامی میگفت که دریاچهها پر از آب و ماهی بودند، فرزندانش شاد و زندگی بر وفق مراد بود.
گفتههایش به قدری تکان دهنده بود که فراموش کردم نامش را بپرسم. میخواست حرفهایش را بشنوم و بعد دنیا را در جریان شرایط ناگوار فقیرترین و نامساعدترین منطقه ایران یعنی تالابهای هامون سیستان قرار دهم.
امروز «تالاب» دیگر واژهای درست نیست. زیرا اینجا حالا زمینی خشک و تفتیده است. اشتغال سودآور اندک است و بیش از نیمی از ساکنان با کمکهای «کمیته امداد امام خمینی» زندگی میکنند.
کار بیشتر آنان ماهیگیری است – یا بود. حالا تقریبا همگی بیکارند و در ویرانههای روستاهای متروکی زندگی میکنند که در حاشیه رودخانههایی ساخته شده بودند که روزگاری پرآب و شکوفا بودند. باد در اسکلههای پرسروصدا، بازارهای خالی از ماهی و قایقهای شکستهای میپیچد، که همه جا پخش شده است.
هامونها از سه ناحیه تالابی بزرگ به وسعت ۵ هزار و ۶۶۰ کیلومتر مربع تشکیل شدهاند. دوسوم این تالابها در ایران قرار دارند و آب رودخانه هلمند افغانستان آنها را به هم ربط داده و تغذیه میکند. بیشتر این ناحیه تا بیست سال پیش سرسبز و گونههای گیاهی و جانوری در آنجا فراوان و دریاچه پر از ماهی بود. مجموع صید سالانه از ۱۲هزار تن فراتر میرفت و ماهیگیران ماهیهایی بیست کیلوگرمی صید میکردند. تالابها آب کشاورزان و رمههای گاومیش و امکانات معاش هزاران خانواده را تامین میکردند.
اما ایجاد سدها و کانالها در افغانستان آب رودخانه را برای کشاورزی در استانهای فقیرنشین قندهار، هلمند و نیمروز منحرف کرد و میزان آب دریاچهها کاهش یافت. و بعد ایجاد چهار مخزن در داخل خود ایران به انحراف بیشتر آب از مسیر طبیعی آن منجر شد.
من از سه روستای تخت دولت، ادیمی و کوه خواجه دیدن و با بسیاری از ساکنان آنها صحبت کردم. مردم از بیآبی ناراحت بودند و از دولت و سازمان ملل متحد کمک میخواستند. مردم سیستان احساس میکنند برای کمک به آنان هیچ کاری –جز پرداخت کمکهای نقدی– انجام نمیشود. آنان میخواهند کار کنند.
خانم سالمندی که دست دو نوه خردسالش را گرفته بود، میگفت «ما برای بقای خود مبارزه میکنیم.» و در حالی که به چهره محزون و موهای خاکآلود یکی از نوههای پنج سالهاش اشاره میکرد، گفت «دخترک دارد میمیرد. ما نمیخواهیم آخرین نسلی باشیم که در اینجا زندگی میکنیم.»
حدود ۴۰۰ هزار نفر در ناحیه سیستان زندگی میکنند که تعداد زیادی از آنان زیر خط فقر قرار دارند. کمک نقدی که از دولت یا «کمیته امداد امام خمینی» دریافت میکنند به زحمت از ۲۰ دلار در ماه فراتر میرود. مردی میگفت: «ما صیادیم و زمین برای کشاورزی نداریم. یعنی اگر ماهی نباشد زندگی هم نیست.»
این فاجعه زیستمحیطی هزاران نفر را وادار به ترک منطقه کرده است. به گفته منابع دولتی تنها در ۲۰۱۲ حدود ۵ هزار خانواده منطقه را ترک کردهاند. در مجموع ۶۰۰ هزار نفر از آنجا بیرون رفتهاند. بیشتر آنان با طی مسیری دو هزار کیلومتری به استان گلستان در شمال ایران رفتهاند تا زندگی تازهای آغاز کنند، دیگران در همه جای ایران پراکنده شدهاند. آنان که ماندهاند هرسال فقیرتر میشوند.
آنچه حیرت آور است سرعت پیشرفت این فاجعه ساخته دست انسان است. طی تنها ۲۰ سال امکانات معاش مردم نابود شده است. بادهای شرقی که زمانی با وزیدن روی دریاچه عامل تهویه طبیعی هوا بودند حالا فقط توفانهای شن به پا میکنند و روزهای متوالی باعث تیرگی هوا میشوند و توفان شن را به افغانستان و حتی دورتر یعنی تا پاکستان میبرند.
به نظر میرسد بیشتر ایرانیان اطلاع چندانی از رنج مردمی ندارند که در منطقه زندگی میکنند. در مقایسه، فاجعه زیستمحیطی نمادینتری در ایران یعنی مرگ آرام دریاچه ارومیه از توجه شدید رسانهای و سیاسی برخوردار است. اما وقتی اخیرا به دریاچه ارومیه سفر کردم، با ناامیدی شدید و یاس و درماندگی فراوانی مواجه نشدم که در هامونهای سیستان شاهد بودم.
این مشکل احتمالا تنها در صورت تحقق دو رویداد کلیدی حل خواهد شد.
نخست، افغانستان و ایران باید مشترکا درباره مسیر اقدام برای تقسیم عادلانه آبی که قرنها بین خود تقسیم میکردهاند به توافق برسند. دویست سال پیش مرزی در کار نبود. آنچه در آن زمان اهمیت داشت جامعهها و خانوادهها بود که فرهنگ و زبانی مشترک داشتند و یافتن راه حل آسانتر بود.
دوم، لازم است خود ایرانیان آب اندکی را که به ایران میرسد بهتر تقسیم کنند. درحال حاضر بیشتر آب برای تامین آب آشامیدنی و کشاورزی به شبکه مخزن چاه نیمه عمیق منحرف میشود. در حالی که هنوز میتوان اجازه داد بیشتر این آب به طور طبیعی به هامونها جریان یابد و باعث احیای آنها و ادامه زندگی جوامع محلی شود.
ایرانیان و جامعه بینالمللی باید نسبت به این فاجعه واکنش نشان دهند. و باید هم اکنون چنین کنند. حامیان لازم است کار با ساکنان هامونها را شروع کنند و به احیای روش زندگی آنان یاری رسانند.
اجازه دهید در آن هنگام فرشتگان تصمیم بگیرند مرحمت خود را چگونه و در کجا ارزانی دارند.
---------------------------------
* نویسنده این مقاله گری لوئیس، هماهنگکننده مقیم سازمان ملل متحد در ایران است. این مقاله به مناسبت روز جهانی تالابها (دوم فوریه) برای نشریات و رسانهها فرستاده شده است.