طلسم سرانجام شکست و جشنواره آوینیون- بزرگترین جشنواره هنرهای نمایشی جهان در کنار ادینبورگ- پس از هفتاد سال، در بخش اصلی خود میزبان نمایشی از ایران بود: «شنیدن» اثری به کارگردانی امیررضا کوهستانی.
کوهستانی از نسل جوانی است که از ابتدای کارش به تئاتر تجربی بها داد و سعی داشت حیطههای تازهای را در اجرا تجربه کند. همین تجربهگرایی از «رقص روی لیوانها» راه را برای این کارگردان باز کرد و او میان کارگردانان ایرانی طی ده سال گذشته، احتمالاً بیشترین اجرا را در کشورهای مختلف داشته است.
اولیویه پی، مدیر جشنواره آوینیون، می گوید با کار کوهستانی آشنا بوده و از او خواسته است که در بخش ویژه امسال جشنواره، «رویکردی به خاورمیانه»، اجرا داشته باشد.
«شنیدن» داستان سادهای دارد که به طرز پیچیدهای روایت میشود: ابتدا دختری به نام سمانه مجبور است به سوالات نه چندان مهربانانهای که از سوی حراست خوابگاهشان- یک نگهبان زن- پرسیده میشود پاسخ بدهد. ظاهراً ندا دوست پسر خود را در شب سال نو، زمانی که خوابگاه تقریباً تعطیل بوده، به اتاق خود آورده و سمانه ظاهراً صدای آنها را شنیده است.
همه چیز از همین جا شکل میگیرد؛ ابتدا ما گمان میکنیم که این اتفاق رخ داده، اما در ادامه لایههای پیچیدهتری از واقعیت شکل می گیرد و تا انتهای نمایش مشخص نیست که آیا ندا واقعاً دوست پسر خود را به خوابگاه آورده یا نه.
با آن که فرم اثر بسیار به چشم میآید و به نظر میرسد که شنیدن اثری است اساساً فرم گرایانه، اما این نمایش لایههای اجتماعی جذابی هم دارد که در آن به اشکال مختلف درباره موقعیت زن در جامعه امروز ایران سخن به میان میآید: شنیدن روایتگر نقطهای است که یک دختر جوان متهم میشود- برای کاری که مشخص نیست انجام داده یا نه؛ و در هر حال مسالهای شخصی است- خیلی زود محکوم و از دانشگاه اخراج میشود، و بعدتر وقتی که در سوئد با جواب رد برای پناهندگی اش روبهرو میشود، خودکشی میکند.
«شنیدن» این داستان را فقط در دیالوگهای دو یا سه نفرهای به نمایش میگذارد که به بازجویی شبیهاند. این دو دختر رو به تماشاگر میایستند و باید از خود دفاع کنند. با قرار گرفتن بازجو/ نگهبان در بین تماشاگران- که ناگهان با روشن شدن نور روی صورت او میفهمیم که او هم در بین تماشاگران روی یک صندلی نشسته- ما در موقعیت بازجو قرار میگیریم: ما در واقع در حال سرکشی و پرسوجو در زندگی شخصی یک دختر هستیم که در شرایط عادی و طبیعی، ربطی به دیگران ندارد.
نمایش این مایه را گسترش میدهد. با ورود دوربین ویدئویی- که روی سر شخصیتها قرار میگیرد و تصویر آن بر روی پرده پشت شخصیت ها ظاهر میشود- واقعیت ابعاد مختلفی مییابد: بعد «شنیدن» و «دیدن».
در چند دیالوگ بر فرق شنیدن و دیدن تاکید میشود (سمانه صدای این زوج را «شنیده» ولی آنها را «ندیده») و دوربین ویدئویی که ممکن است در ابتدا بازیای فرمی به نظر برسد، از لحاظ مفهومی در صدد ارتباط برقرار کردن بین شنیدن و دیدن است: هم بازجویی را ثبت می کند- شاید برای ثبت در تاریخ- و هم به ما فرصت میدهد چهره- هرچند مخدوش- دو شخصیت اصلی را بیرون از صحنه/ دادگاه ببینیم. ندا و سمانه از روی صحنه به پشت صحنه می روند و ما با دوربین روی سر آنها، شاهدشان هستیم. صدای آنها(«شنیدن») را به طور گسسته میشنویم و باید بخشی از دیالوگهای آنها را حدس بزنیم. بعدتر اما شکل کامل این دیالوگ را دوباره میبینیم و میشنویم.
تکرار، بخشی از فرم نمایش را شکل می دهد و به عنصر مهمی بدل می شود. برخی صحنه ها چند بار تکرار می شوند و دیالوگ ها، گاه در تکرارهای بعدی، کام تر میشوند تا شاید گرهای از واقعیت را باز کنند؛ اما در نهایت «واقعیت» مساله نمایش نیست: این که ندا دوست پسرش را به خوابگاه آورده یا نه، در واقع هیچ اهمیتی ندارد( واقعاً در زندگی عادی بشر در دنیای معاصر در جاهایی به جز ایران هم هیچ اهمیتی ندارد)، آن چه با اهمیت است نابود شدن زندگی دختری است که تنها و خسته در سوی دیگر آبها خودکشی میکند و عذاب وجدانش میماند برای سمانه (و شاید بازجو/بازجوهایش؟).