در زندگی هر خبرنگار فرصت پوشش یک اتفاق تاریخی دستکم یکبار رخ می دهد. اما در حدود دو سالی که من مذاکرات هستهای ایران و شش قدرت جهانی را دنبال میکردم، این فرصت دو بار به سراغ من آمد. یکی در سوم آذر سال ۱۳۹۲، زمانی که ایران و شش قدرت جهانی توانستند به یک توافق اولیه در یک شب سرد در ژنو دست یابند و بار دوم وقتی که ماراتن ۱۶ ماهه آنها به تفاهمی بر سر «پارامترهای برنامه جامع اقدام مشترک» منجر شد.
پوشش مذاکرات هستهای شاید در نگاه اول کار پیچیدهای به نظر نیاید. در ظاهر اینگونه است که خبرنگاران به شهرهایی زیبا و هتلهای مجللی میروند که این مذاکرات در آن برگزار میشود. هر بار یک موضوع تکراری را پوشش میدهند و سپس به شهرهای خود بازمیگردند تا این روند بار دیگر تکرار شود.
اما ما خبرنگاران، رخدادی را پوشش میدهیم که هر لحظه ما را به شهری میکشاند و باید آمادگی داشته باشیم در هر ساعت به این روند بپیوندیم. ما مذاکراتی را پوشش میدهیم که در گزارش آن هر یک کلمه و جمله میتواند کل معنای موضوع را تغییر دهد. مثلا همین کلمه «قرارداد»، «توافق» یا «تفاهم» کلماتی بودند که ما دائم به خود یادآوری میکردیم که در استفاده از آن دقت کنیم.
در مسیر پوشش این مذاکرات یاد گرفتیم که هر یک از ما در کنار اینکه رسانهای را نمایندگی میکنیم، باید در کنار یکدیگر زیر یک سقف کار کنیم. آنها که مذاکرات اتمی را در این ۱۶ ماه اخیر در محل دنبال میکردند، تقریبا مانند یک خانواده شدند. ما بیش از آنکه همکاران خود را در دفاترمان ببینیم، در شهرهای مختلف در کنار هم جمع میشدیم و این موجب شده بود که یکدیگر را بیشتر بشناسیم، و نسبت به یکدیگر احساس مسئولیت کنیم. همانند یک خانواده که اعضای آن رویکردهای مختلف به یک موضوع دارند، گهگاه با هم بحث میکردیم و شاید از یکدیگر دلگیر هم میشدیم.
سختی کار پوشش مذاکرات در زمانی بیشتر نمود پیدا کرد که شبهای طولانی ِ کار از راه رسید چه در ژنو در سال ۹۲، چه در وین در سال ۹۳ و چه همین هفته گذشته در لوزان. شبهایی که مذاکرات تا پاسی از نیمه شب ادامه پیدا میکرد و گاهی تا طلوع خورشید، و آنجا بود که همکاری خبرنگاران بیشتر اهمیت پیدا میکرد. در مقاطعی وقتی ما خستگی را در صورت یکدیگر میدیدیم، دیگری را به استراحت ترغیب میکردیم؛ یکی بیدار میماند و دیگری برای دقایقی به خواب میرفت.
در مواقعی رقابت جای خود را به رفاقت داد. در اتوبوسی که روز ۱۳ فروردین از هتل بوریواژ در لوزان ما را به محل برگزاری کنفرانس خبری میبرد، از گروهی از عکاسان ایرانی میشنیدم که در فکر یکی از عکاسانی بودند که از اتوبوس اول جا مانده بود. آنها در میان خود قرار گذاشتند تا حتما برای همکار خود که شاید میتوانست رقیب آنها در ثبت یک رویداد تاریخی باشد نیز جایی نگه دارند تا او نیز از این فرصت بینصیب نماند.
در این ماهها جمع شدن دهها و در مواقعی صدها خبرنگار از کشورهای مختلف، نمونهای از «گفتوگوی تمدنها و فرهنگها» را نیز رقم زد. پوشش این مذاکرات فرصتی کمنظیر برای خبرنگارانی بود که تا به حال به ایران نرفته بودند، و از این طریق میتوانستند درباره ایران و ایرانیها بیشتر بدانند و بشنوند. پیش از آغاز سال جدید در ایران، وقتی محل مذاکرات در لوزان را ترک میکردم، چندین خبرنگار غیر ایرانی یاد گرفته بودند که چگونه به فارسی سال نو را تبریک بگویند. صبح روز «سیزده به در» وقتی از ساعتی استراحت در گوشهای از اتاق خبرنگاران در بوریواژ به اتاق بزرگتر رفتم، با «لیس دوسِت»، خبرنگار ارشد شبکه جهانی بیبیسی، مواجه شدم که با تعارف شکلات، «سیزده به در» را تبریک میگفت و چنین اتفاقهای کوچکی کافی بود که خستگی چندین روز کار سخت را از تن به در کند. برای ایرانیها نیز آشنا شدن با روزنامه نگاری ِ روز دنیا از یک سو و آشنایی با فرهنگ سایرین از جذابیت برخوردار بود. چنین فرصتی، گاه یک ناظر را به این نتیجه میرساند که اگر این خبرنگاران به جای سیاستمداران بر سر میز مذاکره بودند، کار بسیار راحتتر پیش میرفت!
خبرنگاران هم در جریان این مذاکرات سیاستمداران، انسانهایی هستند که در کنار شغلی که دارند، مثل سایر افراد عادی یک جامعه زندگی میکنند. در این ماهها ما شاهد رخدادهای متعددی هم در روند عادی زندگی بودیم. یکی از خبرنگاران با سابقه این حوزه، مایکل آدلر، که آخرین بار او را روی صندلی چرخدار برای پوشش این مذاکرات در وین دیدم، در گذشت. روی دیگر سکه خبرنگاری دیگر بود که به دلیل تولد فرزندش دیگر به این مذاکرات نپیوست. خبرنگار دیگری از ایران روزها و شبها نگران پدر بیماری بود که در تهران گذاشته بود و برای کار به سوییس آمده بود. دیگری جشن سالروز تولد فرزندش را نتوانسته بود در خانه همانند بسیاری دیگر از مادران سپری کند. اینگونه داستانهای زندگیست که همه ما را وا میدارد به خود یادآوری کنیم که ما در کنار خبرنگاری، انسانیم. انسانهایی که در پی دستیابی ایران و ۵+۱ به یک تفاهم بر سر راه حلها، به یکدیگر گفتیم که دلمان برای هم تنگ خواهد شد. البته اگر چه یک دور از این ماراتن را پشت سر گذاشتهایم اما راهی طولانی در پیش داریم. از همین رو با همدیگر خداحافظی نکردیم و تنها به یکدیگر گفتیم: «به امید دیدار»!