ظهور و قدرت گرفتن نيرويی بنام بسيج در جامعه ايران پس از انقلاب ۱۳۵۷ با جنگ هشت ساله ايران و عراق پيوند خورده است. در آن سال ها هزاران جوان داوطلب با پيوستن به صفوف بسيج به جبهه ها رفتند و فداکاری و از جان گذشتگی اين نيرو نقش مهمی در تحول جنگ و راهکارهای نظامی آن زمان ايفا کرد. در بين بسيجی هايی که داوطلبانه به جبهه های جنگ اعزام می شدند گاه حتی نوجوانان کم سن و سال به چشم می خورند و شمار فراوانی از آنها هم جان خود را در علميات نظامی از دست دادند.
بازخوانی چند و چون شکل گيری فرهنگ مرگ و شهادت دوستی در ميان بسيجی ها يکی از نکات مهم جامعه شناسانه سال های جنگ است. پرسش مهمی که در برخورد با اين پديده به ميان می آيد اين است که اين جوانان با چه درک و ذهنيتی بسوی بسيج کشانده شدند و جذابيت شهادت و فرهنگ مرگ دوستی در ميان آنها داری کدام معنا بود؟
واقعيت اين است که پژوهش های ميدانی فراوانی در رابطه با اين پديده صورت نگرفته است. آثاری که به بسيجی ها پرداخته اند بيشتر تلاش دارند شهادت طلبی جوانان در جبهه های جنگ را با تکيه بر فرهنگ شيعه، سنت امام حسين و شهادت، فناتيسم مذهبی، اطاعت کورکورانه و يا عوامل مشابه توضيح دهند. چنين برداشت هايی بدون ترديد جنبه هايی از اين واقعيت اجتماعی را منعکس می کنند. با اين همه ايرادی که می توان به اين گونه تحليل ها گرفت حرکت از عوامل بيرونی برای توضيح پديده ای است که با شرايط خاص دوره پس از انقلاب و جنگ، تجربه ها و ذهنيت بازيگران اجتماعی آن زمان ارتباطی تنگاتنگ دارد.
کار ميدانی فرهاد خسرو خاور استاد مدرسه عالی مطالعات اجتماعی پاريس در ميان بسيجی ها از نادر پژوهش های جامعه شناسی ايران است که نگاهی از درون به اين پديده بغرنج می افکند و تلاش دارد شهادت و مرگ در راه انقلاب را از ديدگاه خود بسيجی ها و بر بستر فضای آنروز جامعه درک کند. اين پژوهش که بطور عمده در کتابی به زبان فرانسه به نام «اسلامگرايی و مرگ» (۱) چاپ شده و به همين دليل هم شايد نزد کسانی که با اين زبان آشنايی ندارند کمتر شناخته شده است.
کتاب «اسلام گرايی و مرگ» به طور عمده به رفتار بسيجی ها در جامعه و جبهه های جنگ اختصاص دارد. ماده خام کتاب را مصاحبه های نويسنده با بسيجی ها و بررسی وصيت نامه های آنها تشکيل می دهد. انتخاب چنين روشی برای بررسی شهادت دوستی امکان طرح عوامل ذهنيتی و اجتماعی که جوانان بسيجی را بسوی چنين درک و انتخابی هدايت کرده را فراهم می آورد.
يکی از مهم ترين آموزه های اين کتاب نشان دادن اين واقعيت مهم است که شهادت و مرگ دوستی اين گروه از جوانان بيش از آنکه معنای مذهبی داشته باشد دارای بعد اجتماعی است و بازتاب شرايط جامعه پسا انقلابی آن سال ها.
فرهاد خسرو خاور با تکيه بر داده های خود می کوشد نشان دهد که هزاران جوانی که داوطلبانه به جبهه های جنگ رفتند و برخی از آنها مشتاقانه مرگ را پذيرا شدند همان شهدای سنتی فرهنگ شيعه ايران نيستند. مرگ و شهادت دوستی اين جوانان دارای معنای اجتماعی، فردی و هويتی جديدی است که بايد زمينه های آنرا در ويژگی های جامعه ايران آن زمان و روند تحول انقلاب جستجو کرد.
برای درک چرايی همراهی جوانان با بسيج و داوطبانه به جنگ و به استقبال مرگ رفتن نويسنده به سراغ ذهنيت و روانشناسی آنها و نيز عوامل هويتی اين بخش از جوانان ايران و انگيزه های آنها برای پيوستن به جنبش اسلامی و انقلابی و رهبری فرهمند(کاريسماتيک) آن آيت الله خمينی رفته است.
مصاحبه ها و وصيت نامه های بسيجی ها آئينه تمام نمای برخی انگيزه های اصلی که به ذهنيت و درک شخصی آنها از مرگ، شهيد شدن، انقلاب و رابطه آنها با اين مقولات مربوط می شود است. سرخوردگی از روند تحول انقلاب در گفتمان آنها جايی برجسته را به خود اختصاص می دهد. اين سرخوردگی زمينه های گوناگون اجتماعی و ذهنيتی دارد. شکست آرمان ها و اتوپيای انقلابی را شايد بتوان مهم ترين سرچشمه سرخوردگی بسيجی ها دانست.
مشاهدات و تجربه های عادی در جامعه به اين دسته از جوانان نشان می داد که انقلاب قادر به عملی کردن شعارها و وعده های خود نيست و اميدهايی که با انقلاب شکل گرفتند در بن بست روزمره گی گرفتار آمده اند. آنها که فکر می کردند در هم آميختگی سياست و مذهب راه نجات کشور و برپايی جامعه آرمانی است با تلخی شاهد به گل نشستن کشتی انقلاب بودند.
سرخوردگی ديگر اما به رويگردانی روزافزون مردم از انقلاب و پايان تلخ يکپارچگی اسطوره ای روزهای انقلاب برمی گردد. بسياری از مردم و جوانان از انقلاب نوميد شده اند و ديگر مانند گذشته همنوايی عمومی با انقلاب در همه جا مشاهده نمی شود.
پاسخ بسيجی ها به اين سرخوردگی ها راديکاليسم، نامدارايی سياسی و پذيرش داوطلبانه مرگ و شهادت است. پذيرا شدن مرگ و شهادت در حقيقت واکنشی است به گسست بازگشت ناپذير ميان آرمان های انقلاب و واقعيت های جامعه ای که ديگر باورش را به انقلاب و معجزه انقلابی از دست داده است. افسون زدايی دوران پس از انقلاب، ناکامی انقلاب در تحقق آرمان های خود، بسته تر شدن فضای سياسی، نارضايتی و سرخوردگی روز افزون افکار عمومی سبب راديکاليزه شدن فرهنگ انقلابی نزد کسانی شد که هنوز بر سر پيمان خود با انقلاب اسلامی و رهبری فرهمند آن بودند. بر بستر چنين روانشناسی و بازنمايی است که سنت های مرگ دوستی و پرستش شهادت در قالب و معنای جديد بازسازی می شود.
بسيجی های بسياری در مصاحبه های خود پرده از بحران وجودی (اگزيستانسيل) و هويتی خود برمی دارند. آنها نوميدانه ناکامی انقلاب، ناممکن بودن روياهای انقلابی، سرخوردگی اجتماعی و عدم موفقيت در جبهه ها را بيشتر به حساب ايثار ناکافی و «غفلت»، «کم کاری»، «گناه» و يا «ناپاکی» انقلابيون می گذارند. بار سنگين و تحمل ناپذير سرخوردگی و گناه بر دوش آنها سنگينی می کند. مرگ در اين شرايط «کمترين هزينه» ای است که يک انقلابی می تواند به «انقلاب اسلامی» و «رهبر» خود تقديم کند. آنها گويی با مرگ تراژيک خود با لجاجت می خواهند پيوند شکست خورده نظم قدسی و امر زمينی را ممکن کنند.
رفتار بسيجی در براير مرگ و شهادت بيشتر بصورت نوعی خودکشی سياسی در واکنش به ناممکن بودن اتوپيای انقلابی درميايد. چنين مرگی فراتر از نيست شدن فرد پيامی سياسی و اجتماعی دارد. بسيج برای اين گروه از جوانان ظرفی بود که در آن سياست و دين، وحدت انقلابی، نظم قدسی و امر زمينی با يکديگر به گونه ای تفکيک ناپذير پيوند می خوردند. همزمان شهادت در ميان اين جوانان اسلام گرا و انقلابی نوعی گسست مدرن از روايت سنتی مذهب و مشارکت در بازسازی آن هم بود.
ميان انگيزه درونی و شخصی اين گروه از بسيجی ها و شهادت دوستی جمعی آنها و بهره برداری سياسی که از سوی نهادهای رسمی از اين فرهنگ و عمل صورت گرفت تفاوت وجود دارد. فرهنگ مرگ و شهادت به اين ترتيب در خدمت بازتوليد فرهنگ خشونت و نظم سرکوبگرانه در آمد.
(۱) Khosrokhavar F. (۱۹۹۵). L’islamisme et la mort. Le martyre révolutionnaire en Iran. Paris : L’Harmattan.
بازخوانی چند و چون شکل گيری فرهنگ مرگ و شهادت دوستی در ميان بسيجی ها يکی از نکات مهم جامعه شناسانه سال های جنگ است. پرسش مهمی که در برخورد با اين پديده به ميان می آيد اين است که اين جوانان با چه درک و ذهنيتی بسوی بسيج کشانده شدند و جذابيت شهادت و فرهنگ مرگ دوستی در ميان آنها داری کدام معنا بود؟
واقعيت اين است که پژوهش های ميدانی فراوانی در رابطه با اين پديده صورت نگرفته است. آثاری که به بسيجی ها پرداخته اند بيشتر تلاش دارند شهادت طلبی جوانان در جبهه های جنگ را با تکيه بر فرهنگ شيعه، سنت امام حسين و شهادت، فناتيسم مذهبی، اطاعت کورکورانه و يا عوامل مشابه توضيح دهند. چنين برداشت هايی بدون ترديد جنبه هايی از اين واقعيت اجتماعی را منعکس می کنند. با اين همه ايرادی که می توان به اين گونه تحليل ها گرفت حرکت از عوامل بيرونی برای توضيح پديده ای است که با شرايط خاص دوره پس از انقلاب و جنگ، تجربه ها و ذهنيت بازيگران اجتماعی آن زمان ارتباطی تنگاتنگ دارد.
کار ميدانی فرهاد خسرو خاور استاد مدرسه عالی مطالعات اجتماعی پاريس در ميان بسيجی ها از نادر پژوهش های جامعه شناسی ايران است که نگاهی از درون به اين پديده بغرنج می افکند و تلاش دارد شهادت و مرگ در راه انقلاب را از ديدگاه خود بسيجی ها و بر بستر فضای آنروز جامعه درک کند. اين پژوهش که بطور عمده در کتابی به زبان فرانسه به نام «اسلامگرايی و مرگ» (۱) چاپ شده و به همين دليل هم شايد نزد کسانی که با اين زبان آشنايی ندارند کمتر شناخته شده است.
کتاب «اسلام گرايی و مرگ» به طور عمده به رفتار بسيجی ها در جامعه و جبهه های جنگ اختصاص دارد. ماده خام کتاب را مصاحبه های نويسنده با بسيجی ها و بررسی وصيت نامه های آنها تشکيل می دهد. انتخاب چنين روشی برای بررسی شهادت دوستی امکان طرح عوامل ذهنيتی و اجتماعی که جوانان بسيجی را بسوی چنين درک و انتخابی هدايت کرده را فراهم می آورد.
يکی از مهم ترين آموزه های اين کتاب نشان دادن اين واقعيت مهم است که شهادت و مرگ دوستی اين گروه از جوانان بيش از آنکه معنای مذهبی داشته باشد دارای بعد اجتماعی است و بازتاب شرايط جامعه پسا انقلابی آن سال ها.
فرهاد خسرو خاور با تکيه بر داده های خود می کوشد نشان دهد که هزاران جوانی که داوطلبانه به جبهه های جنگ رفتند و برخی از آنها مشتاقانه مرگ را پذيرا شدند همان شهدای سنتی فرهنگ شيعه ايران نيستند. مرگ و شهادت دوستی اين جوانان دارای معنای اجتماعی، فردی و هويتی جديدی است که بايد زمينه های آنرا در ويژگی های جامعه ايران آن زمان و روند تحول انقلاب جستجو کرد.
برای درک چرايی همراهی جوانان با بسيج و داوطبانه به جنگ و به استقبال مرگ رفتن نويسنده به سراغ ذهنيت و روانشناسی آنها و نيز عوامل هويتی اين بخش از جوانان ايران و انگيزه های آنها برای پيوستن به جنبش اسلامی و انقلابی و رهبری فرهمند(کاريسماتيک) آن آيت الله خمينی رفته است.
مصاحبه ها و وصيت نامه های بسيجی ها آئينه تمام نمای برخی انگيزه های اصلی که به ذهنيت و درک شخصی آنها از مرگ، شهيد شدن، انقلاب و رابطه آنها با اين مقولات مربوط می شود است. سرخوردگی از روند تحول انقلاب در گفتمان آنها جايی برجسته را به خود اختصاص می دهد. اين سرخوردگی زمينه های گوناگون اجتماعی و ذهنيتی دارد. شکست آرمان ها و اتوپيای انقلابی را شايد بتوان مهم ترين سرچشمه سرخوردگی بسيجی ها دانست.
مشاهدات و تجربه های عادی در جامعه به اين دسته از جوانان نشان می داد که انقلاب قادر به عملی کردن شعارها و وعده های خود نيست و اميدهايی که با انقلاب شکل گرفتند در بن بست روزمره گی گرفتار آمده اند. آنها که فکر می کردند در هم آميختگی سياست و مذهب راه نجات کشور و برپايی جامعه آرمانی است با تلخی شاهد به گل نشستن کشتی انقلاب بودند.
سرخوردگی ديگر اما به رويگردانی روزافزون مردم از انقلاب و پايان تلخ يکپارچگی اسطوره ای روزهای انقلاب برمی گردد. بسياری از مردم و جوانان از انقلاب نوميد شده اند و ديگر مانند گذشته همنوايی عمومی با انقلاب در همه جا مشاهده نمی شود.
پاسخ بسيجی ها به اين سرخوردگی ها راديکاليسم، نامدارايی سياسی و پذيرش داوطلبانه مرگ و شهادت است. پذيرا شدن مرگ و شهادت در حقيقت واکنشی است به گسست بازگشت ناپذير ميان آرمان های انقلاب و واقعيت های جامعه ای که ديگر باورش را به انقلاب و معجزه انقلابی از دست داده است. افسون زدايی دوران پس از انقلاب، ناکامی انقلاب در تحقق آرمان های خود، بسته تر شدن فضای سياسی، نارضايتی و سرخوردگی روز افزون افکار عمومی سبب راديکاليزه شدن فرهنگ انقلابی نزد کسانی شد که هنوز بر سر پيمان خود با انقلاب اسلامی و رهبری فرهمند آن بودند. بر بستر چنين روانشناسی و بازنمايی است که سنت های مرگ دوستی و پرستش شهادت در قالب و معنای جديد بازسازی می شود.
بسيجی های بسياری در مصاحبه های خود پرده از بحران وجودی (اگزيستانسيل) و هويتی خود برمی دارند. آنها نوميدانه ناکامی انقلاب، ناممکن بودن روياهای انقلابی، سرخوردگی اجتماعی و عدم موفقيت در جبهه ها را بيشتر به حساب ايثار ناکافی و «غفلت»، «کم کاری»، «گناه» و يا «ناپاکی» انقلابيون می گذارند. بار سنگين و تحمل ناپذير سرخوردگی و گناه بر دوش آنها سنگينی می کند. مرگ در اين شرايط «کمترين هزينه» ای است که يک انقلابی می تواند به «انقلاب اسلامی» و «رهبر» خود تقديم کند. آنها گويی با مرگ تراژيک خود با لجاجت می خواهند پيوند شکست خورده نظم قدسی و امر زمينی را ممکن کنند.
رفتار بسيجی در براير مرگ و شهادت بيشتر بصورت نوعی خودکشی سياسی در واکنش به ناممکن بودن اتوپيای انقلابی درميايد. چنين مرگی فراتر از نيست شدن فرد پيامی سياسی و اجتماعی دارد. بسيج برای اين گروه از جوانان ظرفی بود که در آن سياست و دين، وحدت انقلابی، نظم قدسی و امر زمينی با يکديگر به گونه ای تفکيک ناپذير پيوند می خوردند. همزمان شهادت در ميان اين جوانان اسلام گرا و انقلابی نوعی گسست مدرن از روايت سنتی مذهب و مشارکت در بازسازی آن هم بود.
ميان انگيزه درونی و شخصی اين گروه از بسيجی ها و شهادت دوستی جمعی آنها و بهره برداری سياسی که از سوی نهادهای رسمی از اين فرهنگ و عمل صورت گرفت تفاوت وجود دارد. فرهنگ مرگ و شهادت به اين ترتيب در خدمت بازتوليد فرهنگ خشونت و نظم سرکوبگرانه در آمد.
(۱) Khosrokhavar F. (۱۹۹۵). L’islamisme et la mort. Le martyre révolutionnaire en Iran. Paris : L’Harmattan.