کتاب «اروس و تمدن» نوشته هربرت مارکوزه،که ترجمه فارسی آن اخير منتشر شد،تحليل ها و آراء يکی از خلاق ترين متفکران مکتب انتقادی فرانکفورت را در نقد نظريات فرويد و در بسط روانشناسی در بر دارد.
اين کتاب را علی رضا افتخاریراد ترجمه کرده است.
هربرت مارکوزه را که از الهام دهندگان جنبش های انقلابی دهه های ۶۰ و ۷۰ ميلادی و از موثرترين چهره ها بر جنبش دانشجوئی آن روزگار بود،از پدران نظری چپ نو و از خلاق ترين چهره های فلسفی دهه های پايانی اواخر قرن بيستم می دانند.
مارکوزه با ارائه تحليل های نو از «جامعه صنعتی پيشرفته» و نسبت فرهنگ و تمدن با روان شناسی و آزادی بشری و با نقد مارکسيزم و چپ سنتی،چشم اندازهای تازه ای را در فلسفه و فلسفه سياسی،تفکر اجتماعی،روان شناسی و زيبائی شناسی قرن بيستم خلق کرد.
مارکسيم تا پيش از مکتب انتقادی فرانکفورت فاقد روان شناسی بود و نظريه زيبائی شناسی و هنر و ادبيات نيز در اين مکتب،به رغم تلاش های سترگ کسانی چون جورج لوکاچ،بسط نيافته و به تحليل جامعه شناختی هنر و ادبيات محدود بود.
مارکوزه از متفکرانی بود که در عرصه های روان شناسی،زيبائی شناسی و نظريه ادبی مفاهيم و نظريات نو و بحث انگيزی مطرح کرد و با تحليل دگرگونی ها ساختاری جامعه سرمايه داری در اواخر قرن بيستم عرصه های تازه ای را فلسفه سياسی گشود.
مارکوزه در کتاب «اروس و تمدن» نظريات بنيادين «زيگموند فرويد» را نقد کرده،مفاهيم برساخته او را بسط داده و با تحليل نسبت روان شناسی با ماهيت بشری،فرهنگ و تمدن و با نظام های مبتنی بر سلطه و استثمار نتايجی نو عرضه می کند.
«اروس» خدای عشق در اساطير يونانی و«لوگوس» نماد عقل و خرد و منطق در يونان باستان بود.فرويد از اين دو مفهوم بهره گرفت تا شخصيت بشری را تحليل کند.
نزد فرويد چالش غريزه های ذاتی اروس و لوگوس،که اولی به زندگی و دومی به مرگ نظر دارد و نيز «اصل واقعيت»،که ازتمدن بشری بر خاسته و اروس را کنترل و سرکوب می کند،عوامل اصلی سازنده شخصيت بشری است.
مارکوزه در کتاب «اروس و تمدن»بر آن است که تقليل انسان به توليد کننده ارزش مضاعف اضافی نه حاصل تمدن و فرهنگ،که نتيجه تمدن و فرهنگی است که از نظام های مبتنی بر استثمار،سلطه و اقتدار برخاسته است.
از منظر مارکوزه اسارت آدمی نه امری ماهوی و ذاتی،که بندی است که عقل و فرهنگ و «عقلانيت غيرعقلانی شده» جامعه مبتنی بر استثمار و اقتدار بر پای آزادی آدمی می نهند .
مارکوزه چون فرويد اروس را غريزه زندگی معنا می کند اما برخلاف فرويد، که به بعد جنسی اين نيرو نظر داشت،اروس را در دو بعد غريزی و ارگانيک و بعد اجتماعی معنا می کند.
مارکوزه در کتاب اروس و تمدن موقعيتی را تحليل می کند که در آن آدمی نظام سلطه و استثمار و اقتدار را بر می اندازد،از «نيازهای کاذب»،«بسته های فرهنگی» و «سلطه و کنترل» رها می شود و عقلانيتی نو بر جای لوگوس برآمده از استثمار و سلطه می نشيند.در اين موقيعت که با انقلاب حاصل می شود اروس با لوگوس نو و آزادی و خرسندی از لذت غريزی با خرد و عقلانيت سازگار می شوند.
به گفته مارکوزه در اين موقعيت «اخلاقيت متمدن شده با واسطه هماهنگ کردن آزادی غريزی و نظم دگرگون میشود.غرايز رها شده از ستم خرد سرکوبگر به آزادی و مناسبات وجودی پايا گرايش می يابند و اصل واقعيت نوينی را خلق می کنند.خرد سرکوبگر جای خود را به عقلانيت نوينی می دهد که با آزادی و شادمانی بشری و رهائی او از سلطه و استثمار سازگار است»
از قيام برلين تا استادی دانشگاه در آمريکا
هربرت مارکوزه در ۱۸۹۸ در خانوده ای يهودی در برلين متولد شد.در جنگ جهانی اول به اجبار کسوت سربازی پوشيد اما با انقلايون چپ همراه شد و به عنوان عضو «شورای سربازان انقلابی برلين» در قيام «اسپارتاکيست ها» عليه حکومت شرکت کرد.
پس از شکست قيام از برلين به دانشگاه فرايبورگ رفت و نزد استادنی چون هوسرل،بنيانگذار پديدارشناسی و مارتين هايدگر درس خواند در ۱۹۲۲ با نوشتن رساله دکترای خود در فلسفه با عنوان «رمان آلمانی» موفق به اخذ دکترا از دانشگاه فرايبورگ شد و چندی در اين دانشگاه دستيار «مارتين هايدگر» بود.
مارکوزه به دعوت «هورکهايمر» به «مؤسسه پژوهشهای اجتماعی ادانشگاه فرانکفورت» پيوست که بعدتر به «مکتب انتقادی فرانکفورت» معروف شد.
با قدرت گيری نازی ها در آلمان مارکوزه به ناچار در ۱۹۳۳ به ژنو و يک سال بعد به آمريکا مهاجرت کرد و در اين ديار کرسی استادی دانشگاه برادليس به او اعطا شد اما اين دانشگاه در۱۹۶۵ مارکوزه را از تدريس محروم و او به دانشگاه کلمبيا رفت.
مارکوزه کتاب «مارکسيزم شوروی» را در سال ۱۹۵۸ منتشر کرد.او در اين کتاب از تحليل های رايج روزگار خود برگذشت و امکان تحول دموکراتيک را در ساختار استبدادی شوروی پيش بينی کرد که با اصلاحات گورباچف تحقق يافت.
مارکوزه يکی از مهم ترين آثار خود،«انسان تک ساحتی» را در سال ۱۹۶۴ منتشر کرد. مارکوزه در کتاب «انسان تک ساحتی» از منظر چپ نو می نگرد و تحليلی تازه از ساختار و مناسبات «جامعه صنعتی پيشرفته» و به ويژه از روند توليد و مصرف انبوه،توليد نيازهای کاذب،جذب طبقه کارگر در ساختار نظام استثماری،نقش انقلابی نيروهائی که از نظام به بيرون پرت شده اند،کنترل، فرهنگ و رسانه های جامعه سرمايه داری پيشرفته به دست داده و نشان می دهد که سرمايه داری با توليد نيازهای کاذب آدمی را به « انسان تک ساحتی» تقليل می دهد.مارکوزه در اين کتاب روند «غيرعقلانی» شدن عقلانيت بورژوازی را نيز تحليل می کند.
مارکوزه پس از انسان تک ساحتی آثاری چون «در باب تحمل و تساهل سرکوبگر»،«جستار درباره رهايی»،«ضدانقلاب و طغيان» و «بعد زيبايیشناختی» را منتشر و در اين آثار تساهل ليبرالی در حفظ نظام و رابطه اقتدار و آزادی را در جامعه پيشرفته سرمايه داری نقد و از جنبش های انقلابی عصر خود دفاع و مبانی جديدی را در زيبائی شناسی خلق کرد.
هربرت مارکوزه که تا پايان عمر از الهام دهندگان تفکر و جنبش های انقلابی بود در سال ۱۹۷۹ در آلمان درگذشت.
اين کتاب را علی رضا افتخاریراد ترجمه کرده است.
هربرت مارکوزه را که از الهام دهندگان جنبش های انقلابی دهه های ۶۰ و ۷۰ ميلادی و از موثرترين چهره ها بر جنبش دانشجوئی آن روزگار بود،از پدران نظری چپ نو و از خلاق ترين چهره های فلسفی دهه های پايانی اواخر قرن بيستم می دانند.
مارکوزه با ارائه تحليل های نو از «جامعه صنعتی پيشرفته» و نسبت فرهنگ و تمدن با روان شناسی و آزادی بشری و با نقد مارکسيزم و چپ سنتی،چشم اندازهای تازه ای را در فلسفه و فلسفه سياسی،تفکر اجتماعی،روان شناسی و زيبائی شناسی قرن بيستم خلق کرد.
مارکسيم تا پيش از مکتب انتقادی فرانکفورت فاقد روان شناسی بود و نظريه زيبائی شناسی و هنر و ادبيات نيز در اين مکتب،به رغم تلاش های سترگ کسانی چون جورج لوکاچ،بسط نيافته و به تحليل جامعه شناختی هنر و ادبيات محدود بود.
مارکوزه از متفکرانی بود که در عرصه های روان شناسی،زيبائی شناسی و نظريه ادبی مفاهيم و نظريات نو و بحث انگيزی مطرح کرد و با تحليل دگرگونی ها ساختاری جامعه سرمايه داری در اواخر قرن بيستم عرصه های تازه ای را فلسفه سياسی گشود.
مارکوزه در کتاب «اروس و تمدن» نظريات بنيادين «زيگموند فرويد» را نقد کرده،مفاهيم برساخته او را بسط داده و با تحليل نسبت روان شناسی با ماهيت بشری،فرهنگ و تمدن و با نظام های مبتنی بر سلطه و استثمار نتايجی نو عرضه می کند.
«اروس» خدای عشق در اساطير يونانی و«لوگوس» نماد عقل و خرد و منطق در يونان باستان بود.فرويد از اين دو مفهوم بهره گرفت تا شخصيت بشری را تحليل کند.
نزد فرويد چالش غريزه های ذاتی اروس و لوگوس،که اولی به زندگی و دومی به مرگ نظر دارد و نيز «اصل واقعيت»،که ازتمدن بشری بر خاسته و اروس را کنترل و سرکوب می کند،عوامل اصلی سازنده شخصيت بشری است.
مارکوزه در کتاب «اروس و تمدن»بر آن است که تقليل انسان به توليد کننده ارزش مضاعف اضافی نه حاصل تمدن و فرهنگ،که نتيجه تمدن و فرهنگی است که از نظام های مبتنی بر استثمار،سلطه و اقتدار برخاسته است.
از منظر مارکوزه اسارت آدمی نه امری ماهوی و ذاتی،که بندی است که عقل و فرهنگ و «عقلانيت غيرعقلانی شده» جامعه مبتنی بر استثمار و اقتدار بر پای آزادی آدمی می نهند .
مارکوزه چون فرويد اروس را غريزه زندگی معنا می کند اما برخلاف فرويد، که به بعد جنسی اين نيرو نظر داشت،اروس را در دو بعد غريزی و ارگانيک و بعد اجتماعی معنا می کند.
مارکوزه در کتاب اروس و تمدن موقعيتی را تحليل می کند که در آن آدمی نظام سلطه و استثمار و اقتدار را بر می اندازد،از «نيازهای کاذب»،«بسته های فرهنگی» و «سلطه و کنترل» رها می شود و عقلانيتی نو بر جای لوگوس برآمده از استثمار و سلطه می نشيند.در اين موقيعت که با انقلاب حاصل می شود اروس با لوگوس نو و آزادی و خرسندی از لذت غريزی با خرد و عقلانيت سازگار می شوند.
به گفته مارکوزه در اين موقعيت «اخلاقيت متمدن شده با واسطه هماهنگ کردن آزادی غريزی و نظم دگرگون میشود.غرايز رها شده از ستم خرد سرکوبگر به آزادی و مناسبات وجودی پايا گرايش می يابند و اصل واقعيت نوينی را خلق می کنند.خرد سرکوبگر جای خود را به عقلانيت نوينی می دهد که با آزادی و شادمانی بشری و رهائی او از سلطه و استثمار سازگار است»
از قيام برلين تا استادی دانشگاه در آمريکا
هربرت مارکوزه در ۱۸۹۸ در خانوده ای يهودی در برلين متولد شد.در جنگ جهانی اول به اجبار کسوت سربازی پوشيد اما با انقلايون چپ همراه شد و به عنوان عضو «شورای سربازان انقلابی برلين» در قيام «اسپارتاکيست ها» عليه حکومت شرکت کرد.
پس از شکست قيام از برلين به دانشگاه فرايبورگ رفت و نزد استادنی چون هوسرل،بنيانگذار پديدارشناسی و مارتين هايدگر درس خواند در ۱۹۲۲ با نوشتن رساله دکترای خود در فلسفه با عنوان «رمان آلمانی» موفق به اخذ دکترا از دانشگاه فرايبورگ شد و چندی در اين دانشگاه دستيار «مارتين هايدگر» بود.
مارکوزه به دعوت «هورکهايمر» به «مؤسسه پژوهشهای اجتماعی ادانشگاه فرانکفورت» پيوست که بعدتر به «مکتب انتقادی فرانکفورت» معروف شد.
با قدرت گيری نازی ها در آلمان مارکوزه به ناچار در ۱۹۳۳ به ژنو و يک سال بعد به آمريکا مهاجرت کرد و در اين ديار کرسی استادی دانشگاه برادليس به او اعطا شد اما اين دانشگاه در۱۹۶۵ مارکوزه را از تدريس محروم و او به دانشگاه کلمبيا رفت.
مارکوزه کتاب «مارکسيزم شوروی» را در سال ۱۹۵۸ منتشر کرد.او در اين کتاب از تحليل های رايج روزگار خود برگذشت و امکان تحول دموکراتيک را در ساختار استبدادی شوروی پيش بينی کرد که با اصلاحات گورباچف تحقق يافت.
مارکوزه يکی از مهم ترين آثار خود،«انسان تک ساحتی» را در سال ۱۹۶۴ منتشر کرد. مارکوزه در کتاب «انسان تک ساحتی» از منظر چپ نو می نگرد و تحليلی تازه از ساختار و مناسبات «جامعه صنعتی پيشرفته» و به ويژه از روند توليد و مصرف انبوه،توليد نيازهای کاذب،جذب طبقه کارگر در ساختار نظام استثماری،نقش انقلابی نيروهائی که از نظام به بيرون پرت شده اند،کنترل، فرهنگ و رسانه های جامعه سرمايه داری پيشرفته به دست داده و نشان می دهد که سرمايه داری با توليد نيازهای کاذب آدمی را به « انسان تک ساحتی» تقليل می دهد.مارکوزه در اين کتاب روند «غيرعقلانی» شدن عقلانيت بورژوازی را نيز تحليل می کند.
مارکوزه پس از انسان تک ساحتی آثاری چون «در باب تحمل و تساهل سرکوبگر»،«جستار درباره رهايی»،«ضدانقلاب و طغيان» و «بعد زيبايیشناختی» را منتشر و در اين آثار تساهل ليبرالی در حفظ نظام و رابطه اقتدار و آزادی را در جامعه پيشرفته سرمايه داری نقد و از جنبش های انقلابی عصر خود دفاع و مبانی جديدی را در زيبائی شناسی خلق کرد.
هربرت مارکوزه که تا پايان عمر از الهام دهندگان تفکر و جنبش های انقلابی بود در سال ۱۹۷۹ در آلمان درگذشت.