اگر در دو فيلم قبلی اصغر فرهادی «چهار شنبه سوری» و «درباره الی»، کارگردان به دغدغه ها و چالش های طبقه متوسط شهری پرداخته بود و آنها را دستمايه ساخت فيلم خود کرده بود، اما در فيلم «جدايی نادر از سيمين» طبقه پايين شهری هم وارد داستان می شود و رودر روی طبقه متوسط قرار می گيرد.
اين بار هم مثل «درباره الی» دروغ و قضاوت، مضمون اصلی فيلم را تشکيل می دهند. اگر در فيلم قبلی اين کارگردان، قضاوتهای چند دوست در مورد همسفری(الی) که هيچ شناختی از او نداشته اند، بار اصلی مضمونی فيلم را بر دوش می کشيد، در «جدايی نادر از سيمين» دروغ است که باعث چالش ميان کاراکترهای اثر می شود.
شايد يکی از مهمترين ويژگی های «جدايی نادر از سيمين»، به چالش کشيدن وجدان تماشاگر و رودر روکردن مستقيم او با رفتار و تصميم گيری های شخصيت های فيلم باشد. در سکانسی از فيلم، قاضی پرونده، دختر نادر را فرا می خواند تا از او درباره مطلع بودن پدرش از بارداری راضيه(ساره بيات) سئوال کند. هم تماشاگر و هم دختر می دانند که پدر دروغ گفته و حقيقت را پنهان کرده است. در اين سکانس پرتنش(که التهابی کاملا حسی و درونی و نه بيرونی دارد)، تصميم دختر برای گفتن حقيقت و محکوم کردن پدر و يا کتمان آن و نجات پدر، کاملا برای تماشاگر پوشيده و مبهم است. اينجاست که کارگردان وجدان تماشاگر را به چالش می کشد، چرا که تماشاگر دوست دارد دختر دروغ بگويد و پدرش را تا حدود زيادی از مخمصه برهاند. در ادامه فيلم، اين اتفاق رخ می دهد و دختر هم به نفع پدر مجبور به دروغ گويی می شود. اينجاست که تماشاگر تماشاگر احساس نوعی خشنودی همراه با عذاب وجدان می کند و درست در همين لحظه است که جادوی فيلم اتفاق می افتد.
تماشاگری که تا چند دقيقه پيش درحال محکوم کردن احتمال دروغ گويی راضيه و همسرش حجت(شهاب حسينی) و نتيجه آن(مجازات نادر) بود، به هيچ وجه دوست ندارد حقيقت تلخ دروغگويی نادر فاش شود. اما اين کتمان حقيقت همانقدر که برای دختر دردناک و آزار دهنده است، برای تماشاگر فيلم نيز چنين حسی را به دنبال دارد.
اگر اصغر فرهادی در اثر قبلی اش «درباره الی» يک پايان تلخ را بر يک تلخی بی پايان ترجيح می دهد، اما در فيلم «جدايی نادر از سيمين» او يک تلخی بی پايان را انتخاب می کند. در«درباره الی» با پيدا شدن جسد «الی» در انتهای فيلم، تماشاگر با يک پايان تلخ مواجه می شود اما در «جدايی نادر از سيمين» او با يک تلخی بی پايان روبروست.
سکانس های آغازين و پايانی فيلم در دادگاه می گذرند؛ اتفاقی که قرار است در سکانس ابتدايی بيفتد، در سکانس آخر فيلم رخ می دهد و نادر و سيمين از هم جدا می شوند. اما در بين اين دوسکانس، اتفاقاتی ديگری به وقوع پيوسته اند که برخی از آنها به وضوح به تماشاگر نشان داده می شوند و برخی ديگر يا با نشانه هايی همراه شده اند و يا اينکه سرانجام آنها تا حدودی نامشخص مانده اند. در سکانس پايانی نادر پيراهن مشکی بر تن دارد و اين نشانه مرگ پدر است. ترک خانه حجت و راضيه و شيشه شکسته ماشين نادر(که ناشی از کوبيدن سر حجت به آن است)، می تواند نشان دهنده پرداخت نشدن پول در قبال دريافت رضايت و رهايی حجت از دست طلبکارانش باشد.
از سويی ديگر نادر هم در پايان همسرش را راضی به ماندن نمی کند و از او جدا می شود. دختر هم با گذشتن از ميان آن دو در راهروی دادگاه، گويی که هيچکدام را انتخاب نمی کند و همه اينها در انتهای فيلم، يک تلخی بی پايان را رقم می زنند.
ايجاد يک موقعيت دراماتيک بسيار پيچيده بر روی عناصر بسيار ساده و باورپذير زندگی روزمره، پی ريزی ساختاری متناسب با مضمون با تاکيد بر دکوپاژ و ميزانسن هايی که ساده ترين سکانس ها به لحاظ داستانی را تبديل به صحنه هايی ملتهب و پرتحرک می کنند، بازيهای چشمگير گروه بازيگران که انتخاب بهترين در ميان آنها دشوار به نظر می رسد، همه و همه باعث شده اند تا اصغر فرهادی مهمترين کارگردان سينمای ايران در آغاز دهه ۹۰ شمسی لقب بگيرد.
انتخاب سردبیر
پرخوانندهترینها
۱