ماتيو برودسکی، از پژوهشگران «مرکز سياستگذاری يهوديان» که مقرش در واشينگتن است، در نوشتهای در روزنامه بريتانيايی گاردين به مقالهای که اين هفته محمود عباس، رئيس تشکيلات خودگردان فلسطينی، در روزنامه آمريکايی نيويورکتايمز منتشر کرده، پاسخ داده است.
محمود عباس در آن مقاله خواستار شناسايی کشور مستقل فلسطين شده بود. وی همچنين به حکم دادگاه بينالمللی اشاره کرده است که در سال ۲۰۰۴، سرزمينهای سال ۱۹۶۷ را، عليرغم بودن زير اشغال اسرائيل، کشور فلسطين توصيف کرده بود.
ماتيو برودسکی تأکيد میکند که فاجعه اصلی فلسطينیها ناشی از استقلال اسرائيل نيست بلکه فاجعه آن است که فلسطينیها در طول تاريخ به راهحلها «نه» گفتهاند، حقايق را تغيير داده و همچنان به افسانههای خود چسبيده و در رويا بهسر بردهاند، درحالی که آنها نيز از دههها قبل میتوانستند کشور مستقل خود را داشته باشند.
ماتيو برودسکی در اين مقاله که پنجشنبه در بخش نظرات (Comment is Free) گاردين منتشر شد، يادآوری کرده است، در هفتهای که باراک اوباما، سخنرانی مهم خود را پيرامون سياستهای ايالات متحده در قبال خاورميانه ايراد میکند و با بنيامين نتانياهو، نخستوزير اسرائيل، ملاقات میکند، نيويورکتايمز به محمود عباس، رئيس حکومت خودگردان فلسطينی امکان داد با انتشار مقالهای در اين روزنامه، راهبرد جديد خود را آشکار کند.
نويسنده میافزايد که بدين ترتيب، آقای عباس میخواهد با ارائه طرحی که هدف آن دور زدن گفتگو (با اسرائيل) است، کشور فلسطين را برپا کند و اورشليم (بیتالمقدس) را تحت تسلط بگيرد.
به گفته برودسکی، آقای عباس فاش میکند که اصل قضيه، و کشاکش اصلی فلسطينيان، در واقع بر سر (تعيين) مرزها نيست، بلکه معضل اصلی برای آنها (ادامه) موجوديت اسرائيل است؛ که گاردين به کنايه مینويسد «اين همان نماد عدالت از جانب فلسطينيان»، آن هم به جای پايان بخشيدن به نزاع از طريق گفتگو میباشد.
ماتيو برودسکی در گاردين مینويسد که محمود عباس برای توجيه اين قضيه، به پردهپوشی واقعيات تاريخی متوسل میشود تا بتواند حمايت غربیها را (که ناآگاه به تاريخ منطقه هستند) به دست آورد. او برای مثال، همان افسانهسرايیهای شناخته شده فلسطينی را در مورد استقلال اسرائيل تکرار میکند؛ همان رخدادی که ابومازن و فلسطينیها تا به امروز آن را «يوم النکبه» (روز فاجعه) برای خود تعبير میکنند. او میگويد که آخرين بار که قضيه کشور فلسطينی در تريبون سازمان ملل مطرح شد، در جريان نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحد (در بيست و نهم نوامبر۱۹۴۷) بود؛ زمانی که قطعنامه تقسيم اين سرزمين به دو کشور برای يهوديان و فلسطينیها تصويب شد.
محمود عباس در مقاله خود در نيويورک تايمز مینويسد: «در نوامبر ۱۹۴۷، مجمع عمومی سازمان ملل در پاسخ به مباحثات مربوط به آينده اين سرزمين، تقسيم اين خاک را تصويب کرد. اما نيروهای صهيونيستی (ملیگرايان يهودی) بلافاصله شروع به اخراج اعراب فلسطينی کردند تا اکثريت قاطع يهودی در اين سرزمين را برای دولت آتی اسرائيل تضمين کنند (و پس از آن بود) ارتشهای عرب دخالت کردند، که حاصل آن، جنگ و اخراج بيشتر فلسطينیها بود».
آقای برودسکی ياد آور میشود که آقای عباس در اين ذکر مصيبت، «هوشمندانه» مسئوليت فلسطينیها را در اين رخدادها ناديده میگيرد و حقايق را به گونهای جلوه میدهد که گويی فلسطينیها تنها قربانيان خاموش و منفعل عمليات اسرائيل بودهاند.
اين مقاله میافزايد اما ابو مازن عمداً نمیخواهد به حقيقتی که برای او تلخ است، اعتراف کند و آن اينکه، يهوديان قعطنامه ۱۹۴۷ در مورد تقسيم سرزمين را پذيرفتند در حالی که فلسطينیها و کشورهای عرب بودند آن را رد کرده و به جای آن، جنگ عليه اسرائيل نوپا را آغاز کردند. معضل آوارگان فلسطينی هم - يعنی همانها که سرنوشتشان در کانون «عدالتخواهی» عباس قرار دارد- نتيجه مستقيم همين جنگ بود.
ماتيو برودسکی در ادامه پاسخگويی به مقاله محمود عباس مینويسد: انتخاب محتاطانه واژگان از سوی عباس؛ نظير «جنگ و اخراج بيشتر متعاقب آن»، به طرز چشمگيری حالت انفعالی دارد در حالی که حقيقت اين است که اين کشورهای مصر، اردن و سوريه بودند که نبرد سال ۱۹۶۷ را به اسرائيل تحميل کردند و اين در حالی است که اردن تا آن زمان کرانه باختری را در انقياد خود داشت و مصر هم باريکه غزه را اشغال کرده بود.
ماتيو برودسکی يادآور میشود، در زمانی که اعراب نبرد ۱۹۶۷ را به اسرائيل تحميل کردند، فلسطينیها در جستجوی کشور مستقلی در همسايگی اسرائيل برای خود نبودند و حتی رهايی از اشغالگری اعراب را، که از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۷ ادامه يافته بود، فرياد نمیکردند.
وی میافزايد اين حقيقت تاريخی را خاطرنشان میکند که کوتاه مدتی پس از جنگ سال ۱۹۶۷، رهبران هشت کشور عربی در قطعنامه پايانی (کنفرانس عالی سران عرب) در خارطوم، پايتخت سودان، نوشتند: «نه صلح با اسرائيل؛ نه شناسايی موجوديت اسرائيل؛ نه گفتگو با اسرائيل...».
نویسنده مقاله ادامه میدهد که در واقع لازم بود که دو دهه ديگر هم (تا سال ۱۹۸۸) سپری شود تا سازمان آزاديبخش فلسطين (ساف) حق موجوديت اسرائيل را- ولی نه به عنوان يک کشور يهودی- دستکم به صورت زبانی بپذيرد و بگويد که تروريسم را کنار میگذارد و قطعنامه ۲۴۲ شورای امنيت را قبول میکند.
هرچند که به نوشته برودسکی، تا چهل سال پس از برپايی اسرائيل طول کشيد که ساف به اين تصميم برسد که با اسرائيل وارد گفتگو شود و خواستههای آشکار خود را برای نابودی اسرائيل ظاهراً کنار بگذارد اما حقيقت آن بود که ساف به بازی با کلمات روی آورده بود؛ تنها تاکتيک را تغيير داد اما هدف غاییاش همان که بود، باقی ماند.
محمود عباس در حالی که داستان خود را شرح میدهد، از سوم شخص مفرد استفاده کرده و مینويسد: «او و خانوادهاش در طول دههها در آرزوی بازگشت به خانه پدری به سر برده و در تمامی اين مدت از حقوق اساسی خود محروم بودهاند».
ماتيو برودسکی يادآوری میکند که شهر «صفات» بخشی از خاک اسرائيل در قبل از نبرد ۱۹۶۷ بوده و جزو آن بخش از سرزمينهايی نيست که فلسطينیها آن را برای استقلال کشور فلسطين را طلب میکنند.
این یادداشت این گونه ادامه مییابد که بدين ترتيب، آقای عباس خواهان بازگشت حدود چهار ميليون و ۸۰۰ هزار آواره فلسطينی به اضافه نوادگان آنها به اسرائيلی میشود که خودش جمعيتی دارد که تنها اندکی بيش از هفت ميليون نفر است و ۲۰ درصد اين جمعيت نيز عرب هستند.
برودسکی مینويسد آقای عباس، اين «رهبر ميانهروی تشکيلات خودگردان فلسطينی» هم تنها از جامعه بينالمللی نمیخواهد که از استقلال کشور فلسطين حمايت کنند، بلکه حمايت دنيا را از نابودی اسرائيل میطلبد.
به نوشته وی، اگر اين طرح محمود عباس آشنا به نظر میرسد دليلش اين است که اين همان برنامه گام به گام ارائه شده از سوی حماس با هدف نابودی اسرائيل است.
وی میافزاید معضل محمود عباس و تشکیلات فلسطینی مرزهای سال۱۹۶۷ نیست بلکه آنها خواستار بازگشت به مرزهای ۱۹۴۸ و نابودی اسرائیل هستند.
ماتیو برودسکی مینويسد اگر فلسطينیها نيز مانند يهوديان قطعنامه سال ۱۹۴۷ مجمع عمومی سازمان ملل را در مورد تقسيم اين سرزمين پذيرفته بودند، آنها نيز امسال شصت و سومين سالروز استقلال خود را در کنار اسرائيل جشن میگرفتند و نه جنگی رخ میداد و نه معضل آوارگی فلسطينیها به وجود میآمد. اما گذشتهها گذشته است و تاريخ را نمیتوان عوض کرد.
به نوشته این نویسنده، برخلاف طرحی که آقای عباس در مقالهاش در نيويورک تايمز ارائه کرده، اکنون تنها راهکار عملی برای پيشرفت به سوی آينده، نشستن فلسطينیها دور ميز مذاکره با اسرائيل است و گفتگو نيز تنها زمانی موفقيتآميز خواهد بود که سران فلسطينی از چسبيدن به افسانهسرايیهای خويش دست بردارند و راهکار وجود دو کشور؛ يکی برای اعراب فلسطينی و ديگری برای يهوديان اسرائيل را که در صلح و مسالمت در کنار هم زندگی کنند، بپذيرند.