لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۸:۰۵

مصدق: کودتاچی ها را با لگد بيرون می کنم


دکتر مصدق (راست) در کنار لوی هندرسن، سفير واشينگتن در تهران،
دکتر مصدق (راست) در کنار لوی هندرسن، سفير واشينگتن در تهران،
«افتح يا سمسم» ! «کنجد،‌ بگشای!»، با اين عبارت رمز،‌ «انتونی ايدن»، وزير خارجه و فرستاده ویِژه چرچيل،‌ سياستمدار بلند آوازه بريتانيا،‌ دروازه غاری را به روی آمريکاييان گشود که گوهرهای گرانبها و دردانه های نهفته در آن، با گنجينه خفته در دل غار افسانه يی چهل دزد بغداد پهلو به پهلو می زد.

احتمالاً در همين سفر بود که انتونی ايدن به عموزادگان آمريکاييش مژده داد که اگر به سرنگونی دولت دکتر مصدق ياری رسانند، لندن بر سر اين پيمان که سهم آمريکا از نفت ايران، ‌سهم شير نر باشد، خواهد ايستاد.



«انتونی ايدن»، در بخش «نفت» در کتاب «دايره کامل» که محمود تفضلی آن را به فارسی برگردانده است، می نويسد:

«... چنين به نظر می رسيد که رئيس جمهوری (پرزيدنت آيزنهاور) از تصور يک ايران کمونيست بشدت نگران است.... در پايان مذاکرات،‌ اين رضايت برای من وجود داشت که به توافق نزديکتر شده ايم. وضع ايران مسلماً تيره بود. اما من در فکر بودم که به جای آن بکوشيم مصدق را با پول راضی سازيم، بهتر است که در جست و جوی جانشينی برای او برآييم ،‌ در آخرين مذاکرات با آمريکاييان، ما درباره اين مطلب با هم توافق کرديم......»

پاسخ منفی پرزيدنت آيزونهاور به درخواست های دکتر مصدق،‌ نخست وزير و قهرمان ملی کردن صنعت نفت ايران، آخرين ميخ ها را بر تابوت تنهايی و بی کسی او فرو کوبيد.

دکتر مصدق اميدوار بود که آمريکا با خريد نفت ايران، ديوار محاصره يی را فرو ريزد که بريتانيايی ها کشيده بودند و اجازه نمی دادند نفت ايران به بازارهای جهانی برسد.

چندين کشتی نفتکش حامل نفت ايران را انگليس ها متوقف و مصادر کرده بودند.و ديگر حتی ماجراجويان هم حاضر نبودند با خريد نفت ايران، سرمايه شان را به خطر اندازند و خود را با لندن دراندازند. تنها آمريکا می توانست اين بن بست را از ميان بردارد. اما دوستی واشينگتن و لندن استوارتر از آن بود که واشينگتن را به چنين کاری وسوسه کند.

از سوی ديگر، مناسبات و توافق های نوشته و نانوشته شرکت های غول پيکر نفتی نيز- آنچنان که پرزيدنت آيزنهاور در نامه اش به دکتر مصدق تصريح کرده بود- اجازه چنين داد و ستدی را نمی داد.

دکتر مصدق،‌ ای بسا خود نيز می دانست که آمريکا ديوار محاصره ايران را نخواهد شکست. اما همچنان اميدوار بود که واشينگتن با دادن ياری مالی به او،‌ هزينه دو سه ماه آينده حکومتش را تامين کند. دولت ايران، در واقع، پول کافی برای پرداخت حقوق کارمندانش را هم نداشت. پرزيدنت آيزنهاور اين اميد را با اين استدلال نقش بر آب کرد که ايران سرزمينی است نفتخيز که بايد مساله نفت را حل کند و با درآمد فروش آن چرخهای اقتصادش را بگرداند.

در اين روزهای سرنوشت ساز، دکتر مصدق، قهرمان و درفشدار پيکار در راه ملی کردن صنعت نفت ايران را سخت تنها می يابيم. تا جايی که در پيرامون او جز وزيران کابينه اش و تنی چند از شيفتگان او،‌ تقريبا کس ديگری را نمی بينيم.

مردمی که تا چند ماه پيش، جان بر کف و صميمانه شعار می دادند « با خون خود نوشتيم،‌ از جان خود گذشتيم.... يا مرگ يا مصدق!» بيش از آن در باطلاق فقر فرو رفته بودند که فرصتی برای ابراز احساسات سياسی داشته باشند.
دکتر مصدق با برگزاری همه پرسی يا رفراندمی که حتی بگفته شماری از يارانش به هيچ روی و با هيچ معياری منصفانه و قانونی نبود، مجلس شورای ملی را ( بی اعتناء به اين واقعيت که قانون اساسی ايران حق انحلال مجلس را به شاه داده است) منحل کرد و خود در جمع مردم کوی و برزن فرياد زده بود: مجلس اينجاست!

اما اين مجلس ِ مردمی ِ پراکنده در کوی و خيابان نيز، در کشمکش دکتر مصدق و حريفانش ترجيح داده بود تماشاگر بماند.

بدين سان، نخست وزير سالخورده و کارديده ايران روز بروز بيشتر در پيله يی فرو می رفت که اگر بگوييم خود تنيده بود، متهم به بی انصافی نخواهيم شد. در اين ميان،‌ بر پايه اسناد، مدارک و شهادت های متعدد،‌ همچنان تنها محمد رضا پهلوی بود که از درگيری آشکار با صدراعظم رنجور و بيمار، اما همچنان ستيزه جوی خود،‌ پرهيز داشت.

بر پايه همين اسناد، محمد رضاشاه حتی می کوشيد تا با کنار نهادن و فراموش کردن طرح خروجش از ايران، زمينه را برای سازش و آشتی با دکتر مصدق فراهم آورد.

اما،‌ در برابر اين کوشش شاه، نه تنها کششی از سوی نخست وزير تنها مانده نمی ديديم که می ديديم : دست رد به سينه پادشاه می زند.

خود دکتر مصدق در کتاب« خاطرات و تالمات دکتر مصدق» از همين کوشش های بی فرجام، - بی هيچ ابراز تاسف يا شعفی- اين چنين ياد کرده است:

«.... از نه اسفند به بعد من به دربار نرفتم. و چند مرتبه هم که آقای ابوالقاسم امينی، کفيل وزارت دربار، مذاکره نمود يا شرفياب شوم يا اعليحضرت همايون شاهنشاهی به خانه دکتر غلامحسين،‌ پسرم، که بين من و کاخ اختصاصی واقع شده بود، تشريف فرما شوند، موافقت ننمودم.
به کاخ سلطنتی از اين جهت نرفتم که ممکن بود سربازان گارد شاهنشاهی روی همان تعصب بيجا که می خواستم اعليحضرت همايون شاهنشاهی از مملکت تشريف ببرند، تير بارانم کنند و مخالفين هم مرا بحق شماتت نمايند که چرا بر خلاف حزم و احتياط عمل کردم. تشريف فرمايی شاهنشاه را به خانه خود يا خانه پسرم دون شان آن مقام دانستم....»


دکتر مصدق در پافشاری بر اين پرهيز چندان پيش رفت که در سلام نوروزی ۱۳۳۲ رسمی ديرينه را ناديده گرفت، و به عذر کسالت، به بار خاص شاه هم نرفت.

او به اين پرهيز خود از ديدار با محمد رضاشاه تا پايان زندگانيش ادامه داد، و حتی اندرز آيت الله بهبهانی، روحانی با نفوذ را که در روز بيست و دوم فروردين ماه ۱۳۳۲ به ديدار وی رفته و از او خواسته بود که با محمدرضاشاه ملاقات کند و اگر اختلافی هست از ميان بردارد، ناشنيده گرفت.»

طرح نهم اسفند ۱۳۳۱ برای خروج شاه از ايران، که بگفته خود شاه، طرح دکتر مصدق برای به زير کشيدن او از اورنگ پادشاهی و بيرون راندنش از ايران بود، در هر حال، در ميانه به چشم نمی خورد، و به گذشته مربوط می شد. اما پافشاری نخست وزير کارکشته و آدابدان بر پرهيز از ديدار با پادشاه، حتی ديداری تشريفاتی، سنتی، و مرسوم، محمدرضاشاه را بيش از پيش به انديشه ها و برنامه های نخست وزيرش بدگمان کرد.

گفته ها و نوشته های مخالفان دکتر مصدق نيز به کاهش اين بدگمانی ها نه تنها ياری نمی داد، که آن را شدت بيشتری نيز می بخشيد. گفته هايی مانند اين گفته دکتر حسين مکی،‌ يکی از نزديکان پيشين دکتر مصدق که به صف مخالفان او پيوسته بود:

«... دکتر مصدق می خواست شاه را بر کنار کند و مطمئناً چنين بود. از اوايل مرداد ۱۳۳۱ اکبر ميرزای صارم الدوله را فرستادند به اروپا تا با بچه های محمدحسن ميرزا، وليعهد احمدشاه، ملاقات کند. دکتر صحت که طبيب مخصوص محمدحسن ميرزا بود، گفت : بچه های محمد حسن ميرزا قبول نکردند....»

حسين مکی در اين ادعا،‌ مدرکی جز قول اين يا آن بدست نمی دهد و در مقابل،‌ بارها می بينيم و می خوانيم که خود دکتر مصدق بر وفاداريش به محمد رضا شاه تا آخرين روز دولتش،‌ بارها تاکيد کرده است.

با اين حال ترديدی نيز نمی توان داشت که احتمال واکنش دربار يا بگفته خود دکتر مصدق، احتمال کودتای محمدرضاشاه و درباريانش بر ضد دولت، از مشغله های ذهنی او بوده است. بر اين مشغله ذهنی، بيمناکی در حد وسواس دکتر مصدق از «طرح و توطئه قتل و ترور» او را نيز بايد افزود. بيمناکی ريشه داری که شايد از آغاز فعاليتهای سياسی دکترمصدق همزاد و همراه او شد.

"در ديداری با «سرباز فداکار وطن» مکی، دکتر مصدق با قاطعيت يادآوری می کند: هر که به فکر براندازی دولت من باشد، با لگد بيرون می کنم."

دکتر مصدق که دربار پهلوی را از عوامل اصلی مخالفت با خود می داند، و از آن بيم دارد که با ادامه اين مخالفتها، تلاشهای او در راه ملی کردن نفت بر باد برود، می کوشد تا اين «کانون مخالفت» را روز به روز در فشار بيشتری بگذارد.
دکتر جلال متينی، رئيس پيشين دانشگاه مشهد، در «کارنامه سياسی دکتر مصدق» از قول يکی از نزدکان دکتر مصدق، نمونه يی از همين در فشار گذاشتن ها را به دست می دهد:
حسين مکی(ملقب به سرباز فداکار وطن):
« شاه به من گفت با حذف دو ميليون بودجه دربار، من امسال ناچار شده ام در نوروز به جای يک "پهلوی" که هر سال به کارکنان درباره عيدی می دادم، نيم "پهلوی" بدهم. آن هم از راه فروش کادوهايی که برای عروسی من داده اند...
«...وقتی برگشتم نزد مصدق، به او گفتم: آقای دکتر مصدق! اين شخص (شاه) تا حالا شل در دست شما بوده و هر چه گفتيد انجام داده ، حالا چرا بودجه دربار را زديد؟ ... کاری نکنيد که برود با خارجی ها سازش کند و با يک کودتا شما را سرنگون کند.

(دکتر مصدق) گفت: آن کسی که بتواند کودتا کند من با لگد او را بيرون می کنم....»

دکتر مصدق بی گمان نمی دانست که طرح کودتايی برای براندازی دولت او، زير عنوان «بالگد زدن» يا «تيپا» يا «با تيپا بيرون انداختن» در دست تهيه است، طرحی که با ترجمه مستقيم از انگليسی، در تمام متون فارسی از آن با واژه «چکمه» ياد شده است.


دکتر مصدق بی يار و ياور مانده بود، و تنها نيروی شهربانی را در پشت سر خود داشت، نيرويی که خود به سفير آمريکا گفته بود به آن اعتمادی ندارد


دکتر مصدق بی کس و يار مانده بود. از نفوذ، قدرت و اقتدارش روز به روز بيشتر کاسته، و زمينه براندازی دولتش بيشتر هموار می شد. به گزارش «لوی هندرسن»، سفير آمريکا در ايران در روز هشتم ماه مه ۱۹۵۳:

«.... در نتيجه حوادث اخير، هم موقعيت مصدق و هم موقعيت دربار، سخت ضعيف و متزلزل گشته است. بسياری از عناصر اصلی جبهه ملی به مخالفت علنی يا پنهانی با مصدق گراييده اند، اينک بيشترين اتکاء مصدق به نيروهای انتظامی- امنيتی است که او خود به من می گفت، اعتمادی به آنها ندارد....»

همزمان، آمريکا، در پی نجواهای بی پايان بريتانيا در بيخ گوش واشينگتن، با اين انديشه همراه شده است که گره ايران را جز با براندازی دولت دکتر مصدق نمی توان گشود. درست در همين گير و دار است که انديشه طرحی به نام رمزی «تيپا» يا «چکمه» که از آن با رمز نام «تی. پی. ايجکس» يا تی.پی آژاکس، در پشت درهای بسته سازمانهای اطلاعاتی – امنيتی آمريکا و بريتانيا پديد می آيد.
شرط نخست برای اجراء اين طرح، در آغاز و پيش از هر چيز،‌ همراهی محمدرضاشاه با آن است. در حالی که نشانی از اين آمادگی در او به چشم نمی خورد.

لوی هندرسن، سفير واشينگتن در تهران، اندکی مانده به نوروز ۱۳۳۲ در گزارشی به وزارت خارجه آمريکا می نويسد:

«... شاه برغم پافشاری هوادارانش، هنوز مصلحت نمی داند که با دکتر مصدق آشکارا در افتد و منتظر نشسته است تا او حرمت و اعتباری را که در چشم مردم دارد، از دست بدهد... روز به روز بيشتر روشن می گردد که دکتر مصدق نخواهد توانست کشور را از ورطه يی که بدان جايش کشانده، برهاند.

مصدق با همه انتقادهايی که در گذشته از ديکتاتوری کرده، اکنون ناگزير است که خود به روش های ديکتاتورمآبانه دست يازد....»

سفير آمريکا، در گزارشی ديگر به آمريکا در نخستين روزهای فروردين ماه ۱۳۳۲ از قول حسين علاء، يار و معتمد نزديک دربار پهلوی، که دکتر مصدق بلافاصله پس از او به نخست وزيری رسيد،‌ از عميقتر گشتن شکاف ميان محمدرضاشاه و دکتر مصدق خبر می دهد:

« شکاف ميان مصدق و شاه عميق تر شده و مصدق به فعاليت علنی بر ضد شاه برخاسته است. او کسانی را از تهران به شهرستان ها فرستاده است تا مردم را بر ضد شاه بشورانند....»

با اين حال، بگزارش همين سفير مقيم تهران، محمدرضاشاه حاضر به هيچ اقدامی بر خلاف قانون اساسی نيست و نمی خواهد در هيچ گونه عملياتی برای کودتا شرکت کند.

در اين گير و دار،‌ تظاهرات پراکنده بر ضد آمريکا در اعتراض به همراهی نکردن پرزيدنت آيزنهاور با دکتر مصدق، و نيز کتک خوردن چند مستشار نظامی آمريکا در تهران،‌ واشينگتن را بر ادامه راه جديد خود،‌ در واقع همراهی با لندن برای براندازی شير پير سياست ايران،‌ استوارتر می سازد.

تعهداتی که دکتر مصدق در ديدارهای منظم و مرتبش با «لوی هندرسن»،‌ سفير واشينگتن در تهران، درباره اعمال دقت بيشتر در محافظت از آمريکايی ها می سپارد برای فرستاده پرزيدنت آيزنهاور بسنده نيست.

لوی هندرسن دست توده يی ها، و در پس پرده دست خود مسکو را در اين تظاهرات می بيند. و آن را خطری برای ايران می داند. اما دکتر مصدق تاکيد می کند که درباره نفوذ کمونيست های ايرانی نبايد اغراق کرد و سررشته آن ها را در واقع، خود او در دست دارد و به هر سويشان می تواند بکشاند.

اين اطمينان دکتر مصدق از سلطه اش بر کمونيست های ايرانی، ای بسا از تماس هايی تلفنی سرچشمه می گرفت که نورالدين کيانوری، يکی از سران آن زمان حزب توده و دبير کل بعدی آن، گاه گاه با او داشت، و به او اطمينان می داد که مسکو پشتيبان بی چون و چرای او در پيکارش به نيروی استعمارگر بريتانياست.

همزمان، اما، دکتر مصدق اين واقعيت را ای بسا ناديده می گرفت که روسيه سرخ به رهبری استالين، در باز پرداخت بدهی هايش به ايران، اين پا و آن پا می کند، در حالی که دولت ايران، هزينه های معمولش را هم بآسانی نمی توانست تامين کند. مسکو با زبان هوادار دکتر مصدق بود اما با رفتار ساز ديگری می زد. ايران، سرزمين پريان، و قصه شاه پريان، صحنه شکل گيری قصه ديگری همانند قصه های هزار و يک شب بود. قصه يی که شايد شهرزاد اينچنين بازگويش می کرد:

«.... و اما ای ملک جوانبخت.... سرخ جامگان لميده بر اورنگ تزارهای توسعه طلب، کمتر از اسلاف خود، خواستار فرو خوردن همسايه زرخيز جنوبيشان نبودند؛ اين بار نه با در افکندن زمزمه خود مختاری در آذربايجان و کردستان، که با صبر پيشه کردن ... صبر پيشه کردن، چندان که آب برای افکندن ماهی از ديرباز لغزنده ايران به تور تنگ روسيه، گل آلود شود.....»

دور از قلمرو اين خوابهای خوش کرملين برای ايران زرخيز، چکاچک شمشيرزنی شاه و نخست وزيرش در تهران ادامه دارد. در برنامه آينده خواهيم ديد.


کارگردان: کيان معنوی
XS
SM
MD
LG