اصطلاح خاور ميانه، که گويا برای نخستين بار در سال ۱۹۰۲ ميلادی از سوی آلفرد ماهان، نظريه پرداز نظامی آمريکايی به کار رفت، بر منطقه ای اطلاق ميشود که مرز های آن خالی از ابهام نيست.
مرز های مبهم
جغرافيا دانان آمريکايی از آغاز قرن بيستم به اين سو گستره ی ميان مراکش و هند (پاکستان امروزی) را خاورميانه نام نهادند. بعضی از همکاران بريتانيايی آنها بعد ها سرزمين های شمال آفريقا به جز مصر را از محدوده خاورميانه برداشتند و آنرا به «مشرق» عربی و ايران و ترکيه محدود کردند.
فیلمی از تظاهرات در قاهره
بدون وارد شدن به جدال نظری بر سر تعيين حدود خاورميانه، و فارغ از هرگونه ادعای ارائه تعريفی دقيق و فراگير، شايد بتوان گفت که امروز مفهوم جغراسياسی (ژئوپوليتيک) خاورميانه، دستکم در بسياری تعاريف، مصر و ايران و ترکيه، شش کشور عرب عضو «شورای همکاری خليج فارس»، منطقه معروف به هلال اخضر (عراق، سوريه، لبنان، اردن، سرزمين های فلسطينی و اسراييل) و يمن را در بر ميگيرد.
با اين حال خاور ميانه، در محدوده ای که تعريف شد، با منطقه ای در شمال آفريقا موسوم به «مغرب» مرکب از مراکش، الجزاير، تونس و ليبی پيوند های تنگاتنگ دارد. مردم اين چهار کشور بيش از آنکه خود را به قاره آفريقا وابسته بدانند، هويتشان را در رابطه با دنيای اسلام و عرب تعريف ميکنند. تصادفی نيست که رويداد های تونس مجموعه «مشرق» عربی را تکان داد و، در ورای آن، ايرانيان را نيز مجذوب خود کرد.
از لحاظ ويژگی های اقتصادی نيز اين دو منطقه بسيار شبيه اند، تا جايی که در انتشارات بانک جهانی از آنها زير عنوان «منا» (مخفف انگليسی خاور ميانه و آفريقای شمالی) ياد ميشود.
آنچه طی دو ماه گذشته در خاور ميانه و شمال آفريقا گذشت، با رويداد های بزرگی قابل مقايسه است که معمولا در برهه های ويژه ای از تاريخ بشر روی ميدهد. در اين برهه ها آهنگ حرکت تاريخ يکباره شتاب ميگيرد، يخ ها به سرعت آب ميشوند و ساختار هايی که ابدی به نظر ميرسيدند، در چشم به هم زدنی فرو ميريزند.
شتاب تاريخ
امواج نيرومندی که در پی جنگ جهانی دوم طومار امپراتوری های مستعمراتی را در هم پيچيدند، و يا زمين لرزه بزرگی که نظام قدر قدرت شوروی را در هم ريخت، نمونه هايی از همين «شتاب تاريخ» اند.
از ويژگی های «شتاب تاريخ» آنکه معمولا بی سر و صدا از راه ميرسد، درست هنگامی که نظم موجود جا خوش کرده و به گذران دورانی خوش تر و طولانی تر، اطمينانی خلل ناپذير دارد. در برابر اين پديده، مبهوت تر از همه کارشناسان و پيشگويانی هستند که فرا رسيدن توفان را نمی بينند. از ميان صد ها نهاد متخصص در عرصه «شوروی شناسی»، کداميک بر باد رفتن امپراتوری سرخ را، آنهم چنين سريع، پيش بينی کرده بودند؟
در برابر رويداد های اخير تونس و مصر نيز، کارشناسان غربی مسايل دنيای عرب و اسلام غافلگير تر از همه به نظر ميرسند.
انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ در ايران و رويداد های بعدی در شمار زيادی از کشور های اسلامی، بسياری از آنها را به اين نتيچه رساند ه بود که هوا خواهان دمکراسی در سر زمين های خاور ميانه و شمال آفريقا انگشت شمارند و اگر در فضای سياسی اين دو منطقه منفذی برای ورود هوای آزاد گشوده شود، جز بنياد گرايی چيزی از آن سر ريز نخواهد شد.
ولی زمانی که امواج انسانی در خيابان حبيب بورقيبه تونس و ميدان التحرير قاهره، بدون شعار های بنياد گرايانه، بدون چهره عبوس «ريشو ها»، بدون به آتش کشيدن پرچم های اين و آن کشور، و تنها و تنها با درخواست آزادی به حرکت در آمدند، فصلی تازه در تاريخ خاور ميانه آغاز شد.
بيماری های خاورميانه
در طول شصت و شش سال دوران پس از جنگ جهانی دوم، کشور های خاورميانه و شمال آفريقا، به جز اسراييل و ترکيه، فرصت های گرانبهايی را برای دست يافتن به توسعه سياسی و اقتصادی از دست دادند.
در عرصه سياسی، اين دو منطقه از بسياری مناطق جهان عقب ماند.
طی سی سال گذشته مردم آمريکای لاتين ديکتاتوری های خود را، که شماری از آنها سخت ريشه دار بودند، پشت سر گذاشتند. نظام های تام گرای تک حزبی در شوروی سابق و اروپای شرقی و مرکزی فرو پاشيدند، شمار زيادی از ديکتاتوری های آسيايی (کرهی جنوبی، تايوان، اندونزی…) به دموکراسی رسيدند، حتی در آفريقا شمار کشور هايی که رهبرانشان با تکيه بر صندوق های رای بر کرسی قدرت می نشسته اند، رو به افزايش گذاشت (آفريقای جنوبی، مالی، ليبريا...) .
خاورميانه و افريقای شمالی اما، طی همه اين سال ها، بيش از پيش در گرداب استبداد فرو رفت و مضحک ترين اشکال نظام های خود کامه را به نام جمهوری و دموکراسی براريکهی قدرت نشاند.
ايران که در نخستين سال های قرن بيستم با انقلاب مشروطه يکی از پيشتازان بيداری شرق بود، در پايان همان قرن با يک عقبگرد شگفت به ولايت فقيه روی آورد و بر آن جمهوری نام نهاد.
عراق، که انبوه مردمانش در سال ۱۹۵۸ ، در يک چهاردهم ژوييه (روزی که انقلاب کبير فرانسه آغاز شد) با سرود مارسييز (که از راديو بغداد پخش ميشد) و شعار آزادی و وحدت عرب انقلاب ارتش را جشن گرفت، طی چند دهه در چنگ يکی از مخوف ترين نظام های مافيايی تاريخ معاصر جهان دست و پا زد.
سوريه، زادگاه بعث و پرچمدار انقلاب عرب، سی سال ديکتاتوری «مترقی» (!) حافظ اسد را پشت سر گذاشت تا زير سلطهی موروثی پسرش قرار بگيرد و البته باز هم نام جمهوری را يدک بکشد.
حتی «دولت خود مختار» فلسطين، بر خلاف اميد هايی که به آن بسته شده بود، نتوانست از فساد و خود کامگی بگريزد و نمونهای از دموکراسی نوپای خاورميانهای را به نمايش بگذارد. کوتاه سخن آنکه طی دورانی نزديک به هفت دهه، خاورميانه در پيشگاه انواع گونه گون امام و زعيم و پيشوا و رهبر و رييس زانو زد تا سر انجام آموخت که می توان آزاد زيست.
کارنامهی اقتصادی خاورميانه نيز چيزی همسطح کارنامهی سياسی آن است. به جز اسراييل، که ساختار های اقتصادی اش همتراز کشور های پيشرفته صنعتی است، تنها ترکيه توانسته است به قدرت های نوظهور صادر کننده مواد صنعتی نزديک شود. عربستان سعودی نيز به «گروه بيست» راه يافته، اما اين جايگاه را تنها مديون نقشی است که در توليد و صدور نفت ايفا ميکتد.
به رغم برخورداری از صد ها ميليارد ها دلار ثروت حاصل از در آمد های نفتی، ساختار های اقتصادی خاور ميانه همچنان در زمره واپس مانده ترين ساختار های اقتصادی در جهان است. شمار زيادی از نظام های منطقه، غرق در رانتخواری و فساد، راه را بر پيشروی بد ترين اشکال اقتصاد دولتی گشودند، پيش از آنکه زير فشار رويداد های جهانی مجبور شوند با ابتکار هايی نيم بند در راستای اقتصاد ازاد کنار بيآيند.
به علاوه طی چند دهه گذشته جنگ و آشوب و کودتا در اين منطقه چنان فضايی را برای ويرانگری فراهم آوردند که در آن مقولاتی چون سازندگی يا همکاری برای توسعه، اغلب از مرز شعار های گذرای تبليغاتی فراتر نرفتند.
چاه ويل هزينه های دفاعی، بخش چشمگيری از ثروت منطقه را بلعيد. در آمد ها و پس انداز ها، به جای به کار رفتن در سرمايه گذاری، راه بانک های خارجی را در پيش گرفتند. مادهی خاکستری، در قالب انبوه دانش آموختگان و کارشناسان، فرار را بر قرار ترجيح داد. حتی دوره های کوتاه مدت توسعهی اقتصادی نيز، با غرش توپ و رگبار مسلسل، به کابوس بدل شدند.
ويژگی ديگر خاورميانه، اعتقاد عميق آن به «قربانی» بودن و نسبت دادن همهی مصيبت هايش به «توطئه» و بدخواهی بيگانگان است.
بيگانه ستيزی، حتی در نخبگان منطقه نيز ريشهای عميق دارد. توده های خاور ميانهای، همراه با شمار زيادی از روشنفکرانشان، بار ها و بار ها در برابر مستبدان زانو زده و اشک شوق از ديده روان کردهاند، اما بعد ها، هنگامی که آرزو هايشان را پر پر شده ديده اند، انگشت اتهام را به سوی خارجيان نشانه رفته و از آنها حساب و کتاب خواسته اند.
آنچه در تونس و مصر گذشت اين اميد را به وجود آورده که آفريقای شمالی و خاور ميانه نيز خود را از قيد و بند های کهن آزاد رهايی بخشد و به جای آنکه درمان درد های خود را در گذشته های دور جستجو کنند، چشم به آينده بدوزد.
در رسانه های غرب، که بسياری از آنها تا ديروز آينده دنيای اسلام را تيره ميديدند، حال و هوای تازه ای پديد آمده است. سير رويداد ها آنها را بدين نتيجه رسانده که برای شناخت خاورميانه جديد، بايد خود را از شبح انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ رها کنند و نسل های تازه ای را، که سلطه ايدئولوژيک بنياد گرايان مذهبی را پشت سر گذاشته اند، اين بار جدی بگيرند.
چنين پيدا است که خاور ميانه ديگری در راه است.
مرز های مبهم
جغرافيا دانان آمريکايی از آغاز قرن بيستم به اين سو گستره ی ميان مراکش و هند (پاکستان امروزی) را خاورميانه نام نهادند. بعضی از همکاران بريتانيايی آنها بعد ها سرزمين های شمال آفريقا به جز مصر را از محدوده خاورميانه برداشتند و آنرا به «مشرق» عربی و ايران و ترکيه محدود کردند.
فیلمی از تظاهرات در قاهره
بدون وارد شدن به جدال نظری بر سر تعيين حدود خاورميانه، و فارغ از هرگونه ادعای ارائه تعريفی دقيق و فراگير، شايد بتوان گفت که امروز مفهوم جغراسياسی (ژئوپوليتيک) خاورميانه، دستکم در بسياری تعاريف، مصر و ايران و ترکيه، شش کشور عرب عضو «شورای همکاری خليج فارس»، منطقه معروف به هلال اخضر (عراق، سوريه، لبنان، اردن، سرزمين های فلسطينی و اسراييل) و يمن را در بر ميگيرد.
با اين حال خاور ميانه، در محدوده ای که تعريف شد، با منطقه ای در شمال آفريقا موسوم به «مغرب» مرکب از مراکش، الجزاير، تونس و ليبی پيوند های تنگاتنگ دارد. مردم اين چهار کشور بيش از آنکه خود را به قاره آفريقا وابسته بدانند، هويتشان را در رابطه با دنيای اسلام و عرب تعريف ميکنند. تصادفی نيست که رويداد های تونس مجموعه «مشرق» عربی را تکان داد و، در ورای آن، ايرانيان را نيز مجذوب خود کرد.
از لحاظ ويژگی های اقتصادی نيز اين دو منطقه بسيار شبيه اند، تا جايی که در انتشارات بانک جهانی از آنها زير عنوان «منا» (مخفف انگليسی خاور ميانه و آفريقای شمالی) ياد ميشود.
آنچه طی دو ماه گذشته در خاور ميانه و شمال آفريقا گذشت، با رويداد های بزرگی قابل مقايسه است که معمولا در برهه های ويژه ای از تاريخ بشر روی ميدهد. در اين برهه ها آهنگ حرکت تاريخ يکباره شتاب ميگيرد، يخ ها به سرعت آب ميشوند و ساختار هايی که ابدی به نظر ميرسيدند، در چشم به هم زدنی فرو ميريزند.
شتاب تاريخ
امواج نيرومندی که در پی جنگ جهانی دوم طومار امپراتوری های مستعمراتی را در هم پيچيدند، و يا زمين لرزه بزرگی که نظام قدر قدرت شوروی را در هم ريخت، نمونه هايی از همين «شتاب تاريخ» اند.
از ويژگی های «شتاب تاريخ» آنکه معمولا بی سر و صدا از راه ميرسد، درست هنگامی که نظم موجود جا خوش کرده و به گذران دورانی خوش تر و طولانی تر، اطمينانی خلل ناپذير دارد. در برابر اين پديده، مبهوت تر از همه کارشناسان و پيشگويانی هستند که فرا رسيدن توفان را نمی بينند. از ميان صد ها نهاد متخصص در عرصه «شوروی شناسی»، کداميک بر باد رفتن امپراتوری سرخ را، آنهم چنين سريع، پيش بينی کرده بودند؟
در برابر رويداد های اخير تونس و مصر نيز، کارشناسان غربی مسايل دنيای عرب و اسلام غافلگير تر از همه به نظر ميرسند.
انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ در ايران و رويداد های بعدی در شمار زيادی از کشور های اسلامی، بسياری از آنها را به اين نتيچه رساند ه بود که هوا خواهان دمکراسی در سر زمين های خاور ميانه و شمال آفريقا انگشت شمارند و اگر در فضای سياسی اين دو منطقه منفذی برای ورود هوای آزاد گشوده شود، جز بنياد گرايی چيزی از آن سر ريز نخواهد شد.
ولی زمانی که امواج انسانی در خيابان حبيب بورقيبه تونس و ميدان التحرير قاهره، بدون شعار های بنياد گرايانه، بدون چهره عبوس «ريشو ها»، بدون به آتش کشيدن پرچم های اين و آن کشور، و تنها و تنها با درخواست آزادی به حرکت در آمدند، فصلی تازه در تاريخ خاور ميانه آغاز شد.
بيماری های خاورميانه
در طول شصت و شش سال دوران پس از جنگ جهانی دوم، کشور های خاورميانه و شمال آفريقا، به جز اسراييل و ترکيه، فرصت های گرانبهايی را برای دست يافتن به توسعه سياسی و اقتصادی از دست دادند.
در عرصه سياسی، اين دو منطقه از بسياری مناطق جهان عقب ماند.
طی سی سال گذشته مردم آمريکای لاتين ديکتاتوری های خود را، که شماری از آنها سخت ريشه دار بودند، پشت سر گذاشتند. نظام های تام گرای تک حزبی در شوروی سابق و اروپای شرقی و مرکزی فرو پاشيدند، شمار زيادی از ديکتاتوری های آسيايی (کرهی جنوبی، تايوان، اندونزی…) به دموکراسی رسيدند، حتی در آفريقا شمار کشور هايی که رهبرانشان با تکيه بر صندوق های رای بر کرسی قدرت می نشسته اند، رو به افزايش گذاشت (آفريقای جنوبی، مالی، ليبريا...) .
خاورميانه و افريقای شمالی اما، طی همه اين سال ها، بيش از پيش در گرداب استبداد فرو رفت و مضحک ترين اشکال نظام های خود کامه را به نام جمهوری و دموکراسی براريکهی قدرت نشاند.
ايران که در نخستين سال های قرن بيستم با انقلاب مشروطه يکی از پيشتازان بيداری شرق بود، در پايان همان قرن با يک عقبگرد شگفت به ولايت فقيه روی آورد و بر آن جمهوری نام نهاد.
عراق، که انبوه مردمانش در سال ۱۹۵۸ ، در يک چهاردهم ژوييه (روزی که انقلاب کبير فرانسه آغاز شد) با سرود مارسييز (که از راديو بغداد پخش ميشد) و شعار آزادی و وحدت عرب انقلاب ارتش را جشن گرفت، طی چند دهه در چنگ يکی از مخوف ترين نظام های مافيايی تاريخ معاصر جهان دست و پا زد.
سوريه، زادگاه بعث و پرچمدار انقلاب عرب، سی سال ديکتاتوری «مترقی» (!) حافظ اسد را پشت سر گذاشت تا زير سلطهی موروثی پسرش قرار بگيرد و البته باز هم نام جمهوری را يدک بکشد.
حتی «دولت خود مختار» فلسطين، بر خلاف اميد هايی که به آن بسته شده بود، نتوانست از فساد و خود کامگی بگريزد و نمونهای از دموکراسی نوپای خاورميانهای را به نمايش بگذارد. کوتاه سخن آنکه طی دورانی نزديک به هفت دهه، خاورميانه در پيشگاه انواع گونه گون امام و زعيم و پيشوا و رهبر و رييس زانو زد تا سر انجام آموخت که می توان آزاد زيست.
کارنامهی اقتصادی خاورميانه نيز چيزی همسطح کارنامهی سياسی آن است. به جز اسراييل، که ساختار های اقتصادی اش همتراز کشور های پيشرفته صنعتی است، تنها ترکيه توانسته است به قدرت های نوظهور صادر کننده مواد صنعتی نزديک شود. عربستان سعودی نيز به «گروه بيست» راه يافته، اما اين جايگاه را تنها مديون نقشی است که در توليد و صدور نفت ايفا ميکتد.
به رغم برخورداری از صد ها ميليارد ها دلار ثروت حاصل از در آمد های نفتی، ساختار های اقتصادی خاور ميانه همچنان در زمره واپس مانده ترين ساختار های اقتصادی در جهان است. شمار زيادی از نظام های منطقه، غرق در رانتخواری و فساد، راه را بر پيشروی بد ترين اشکال اقتصاد دولتی گشودند، پيش از آنکه زير فشار رويداد های جهانی مجبور شوند با ابتکار هايی نيم بند در راستای اقتصاد ازاد کنار بيآيند.
به علاوه طی چند دهه گذشته جنگ و آشوب و کودتا در اين منطقه چنان فضايی را برای ويرانگری فراهم آوردند که در آن مقولاتی چون سازندگی يا همکاری برای توسعه، اغلب از مرز شعار های گذرای تبليغاتی فراتر نرفتند.
چاه ويل هزينه های دفاعی، بخش چشمگيری از ثروت منطقه را بلعيد. در آمد ها و پس انداز ها، به جای به کار رفتن در سرمايه گذاری، راه بانک های خارجی را در پيش گرفتند. مادهی خاکستری، در قالب انبوه دانش آموختگان و کارشناسان، فرار را بر قرار ترجيح داد. حتی دوره های کوتاه مدت توسعهی اقتصادی نيز، با غرش توپ و رگبار مسلسل، به کابوس بدل شدند.
ويژگی ديگر خاورميانه، اعتقاد عميق آن به «قربانی» بودن و نسبت دادن همهی مصيبت هايش به «توطئه» و بدخواهی بيگانگان است.
بيگانه ستيزی، حتی در نخبگان منطقه نيز ريشهای عميق دارد. توده های خاور ميانهای، همراه با شمار زيادی از روشنفکرانشان، بار ها و بار ها در برابر مستبدان زانو زده و اشک شوق از ديده روان کردهاند، اما بعد ها، هنگامی که آرزو هايشان را پر پر شده ديده اند، انگشت اتهام را به سوی خارجيان نشانه رفته و از آنها حساب و کتاب خواسته اند.
آنچه در تونس و مصر گذشت اين اميد را به وجود آورده که آفريقای شمالی و خاور ميانه نيز خود را از قيد و بند های کهن آزاد رهايی بخشد و به جای آنکه درمان درد های خود را در گذشته های دور جستجو کنند، چشم به آينده بدوزد.
در رسانه های غرب، که بسياری از آنها تا ديروز آينده دنيای اسلام را تيره ميديدند، حال و هوای تازه ای پديد آمده است. سير رويداد ها آنها را بدين نتيجه رسانده که برای شناخت خاورميانه جديد، بايد خود را از شبح انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ رها کنند و نسل های تازه ای را، که سلطه ايدئولوژيک بنياد گرايان مذهبی را پشت سر گذاشته اند، اين بار جدی بگيرند.
چنين پيدا است که خاور ميانه ديگری در راه است.