سال ۱۳۲۹ ، سالی سرنوشتساز برای ايران، رو به پايان می رود. زمستان بيداد می کند اما تنور سياست در تهران داغ داغ است. نتايج انتخابات مجدد مجلس شورای ملی اعلام می شود: اکثريت قاطع نمايندگان منتخب مردم تهران از جبهه ملی هستند، از جبهه يی که آشکارا با سپهبد حاجيعلی رزم آرا، رئيس ستاد مشترک ارتش ايران، مخالف است. اما اين واقعيت نيز در راه سپهبد حاجيعلی رزم آرا به سوی نخست وزيری، مانعی پديد نمی آورد. اين سپهبد ريز نقش و چست و چالاک، و رئيس ستاد مشترک ارتش، خود را تنها کسی می داند که می تواند در برابر جبهه ملی بايستد، و به آن چه «غائله نفت» می خواند، پايان دهد.
از ظواهر کار چنين بر می آيد که سپهبد رزم آرا خيز برداشته است تا "بزند، بگيرد، ببندد، و بکشد". او نوشداروی ايران دردمند را «ديکتاتوری» می داند، و اين ديدگاه را بی هيچ تعرف و مجامله يی با آمريکاييان در ميان می گذارد. درست، و بخصوص همين نکته آخر، آمريکا را از سپهبد سياست پيشه دور می کند. آمريکا، در آن دوره پر تب و تاب، خود را پرچمدار ديدگاهی می داند که با ديکتاتوری در ستيز است.
*سپهبد سياست پيشه ايرانيان را با اين گفته تحقير می کند که از ساختن لولهنگ هم عاجزند، چه رسد به اين که صنايع پيچيده نفت را اداره کنند
سرانجام، سخنرانی تند و آتشين سپهبد رزم آرا، در انتقاد از هواداران ملی کردن نفت در ايران، تابوت نخست وزيری نوپای او را چار ميخه می کند. در همين سخنرانی، نخست وزير تازه از راه رسيده، ايرانی ها را، زير رگباری از تحقير، متهم می کند که حتی لولهنگ يا آفتابه هم نمی توانند بسازند، چه رسد به اين که صنايع پيچيده نفت را اداره کنند.
همزمان، به نظر می رسد که نخست وزير نو رسيده، در پشت پرده، با لندن به توافقی رسيده، و اميدوار است که با افزايش سود ايران از فروش نفت، بر پايه پنجاه – پنجاه، پرونده «ملی» کردن نفت در ايران را به دست بايگانی بسپرد. درست از همين روست که دکتر مصدق، نماينده محبوب مردم تهران در مجلس شورای ملی، برغم اين واقعيت که از تبار «شمشيرزنان» نبود، تهديد می کند که آماده است تا اگر لازم شد، شمشير از نيام بيرون کشد و با سپهبد شمشيرزن تن به تن نبرد کند. اما، کار به دوئل دکتر مصدق و سپهبد رزم آرا نمی کشد:
سپهبد ريز نقش چست و چالاک را در گيرو دار تيراندازی مرموزی که چند و چون آن تا امروز نيز روشن نشده است، روز شانزدهم اسفندماه ۱۳۲۹ ، در مجلس ختم آيه الله فيض در مسجد شاه تهران کشتند. اين قتل را خليل طهماسبی- نجار بيست و شش ساله – يکی از اعضاء گروه تروريستی «فدائيان اسلام» بر عهده گرفت. مجلس شورای ملی ايران، در اقدامی بيسابقه، اين تروريست جوان را «قهرمان ملی» و سپهبد رزم آرا را سزاوار کشته شدن خواند.
سپهبد رزم آرا در حالی با «گلوله يی سيمين» که می گويند از پشت به او شليک شد، و از پيشانيش بيرون رفت، از پای درآمد که از ادامه کار «صدای آمريکا» در ايران جلوگيری، و برای رفت و آمد آمريکايی ها در ايران نيز مقررات و محدوديت هايی ايجاد کرده بود. افزوده بر اين گزارش هايی نيز در دست بود حاکی از اين که سردار سياست پيشه، در پشت پرده، «مغازله يی سياسی» با روسيه را آغاز کرده است. «مغازله» يی که از ديد آمريکا پنهان نماند.
*دکتر مصدق از همراهی آمريکا با ايران، به سوی ملی کردن صنايع نفت، سپاسگزاری می کند
همزمان، رهبران جبهه ملی، اذعان داشتند که در راه ملی کردن نفت و «خلع يد» يا کوتاه ساختن دست انگليس ها از طلای سياه ايران، آمريکا يار و ياور آن ها بوده است.
دکتر مصدق، بيست و هفتم اسفندماه ۱۳۳۰، نزديک به يک سال پس از سوء قصد مرگبار به جان سپهبد رزم آرا، به خبرنگاران آمريکايی گفت:
« ما از ملت آمريکا و مساعدت های معنوی آمريکا که در پيشرفت ايرانيان به سوی هدف مقدس ملی کردن نفت، ودر اين مبارزه ملی، بسيار ذيقيمت و گرانبها بوده است، بسيار متشکريم....»
همچنان که گفتيم، سپهبد حاجيعلی رزم آرا، سپاهی جامه نخست وزيری بر تن کرده را در گير و دار تيراندازی مرموزی در مسجد سلطانی (شاه) تهران، اندکی مانده به نوروز ۱۳۳۰ از پای در می آورند.
گزارش های رسمی بر جای مانده از قتل او سراپا آشفتگی است، و هيچ يک بدرستی روشن نمی کند که اين سپاهی بلند پرواز دقيقاً چه گونه کشته شد؛ از جمله گزارش رسمی پاسبانی با نام «صادق رجب بی دندان» بتاريخ شانزدهم اسفند ماه ۱۳۲۹
«محترمانه به عرض می رسانم، فدوی کارآموز آموزشگاه پاسبانی گروهان ۲ دسته دوم ساعت ده و ربع صبح در داخله مسجدشاه مشغول انجام وظيفه بودم. در موقع تشريف فرمايی جناب اشرف نخست وزير به محض ورود به صحن مسجد شاه، صدای تير شنيده و در نتيجه معلوم شد يک نفر که لباس سويل در بر داشت، بفاصله چهار قدم، سه تير برای ايشان خالی نموده با اسلحه کوچک کمری طرف معظم اليه تيراندازی نموده. فوراً به معيت مامورين جهت دستگيری مرتکب حمله، که محمدرحيمی و فريدون محمدی کارآموز آموزشگاه پاسبانی جلو بوده، و مرتکب را دستگير و دو نفر ديگر را که قصد فرار داشتند و در دست يکی از آنها چاقو بوده، از طرف مامورين دستگير کردند. تصور می رود يکی از تيرها به صورت و ديگری به پشت سر و ديگری به پهلوی جناب اشرف اصابت نموده باشد....»
مسووليت اين قتل را خليل طهماسبی – نجار بيست و شش ساله، و از هوادار فدائيان اسلام – بر گردن گرفت، و بيدرنگ به قهرمانی ملی بدل گشت. هر چند که با گردش قلم سرنوشت، بعدها او را به جرم همين قتل اعدام کردند.
خليل طهماسبی مسووليت اين قتل را در حالی بر گردن گرفت که نزديکان آيه الله کاشانی- پدر روحانی فدائيان اسلام- از قول او بارها گفته و نوشته اند که تا پايان عمر تکرار می کرده است که «خليل» را قاتل رزم آرا نمی داند.
در همان زمان شماری از مخالفان محمدرضاشاه، دربار پهلوی را برنامه ريز قتل رزم آرا می دانستند و می گفتند: رزم آرا با اصرار اسدالله علم، يکی از اعضاء جوان کابينه اش که با دربار پهلوی بسيار نزديک بود، به مجلس ختم آيه الله فيض رفت و کشته شد. اين عده همراه شماری ديگر، نگهبانان رزم آرا را عامل قتل او می دانند نه خليل طهماسبی را...
در هر حال، قتل سپهبد حاجيعلی رزم آرا، زمينه را برای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت، بيرون راندن انگليس ها از ايران، و آمدن سرمايه گذاران آمريکايی به ايران، فراهم آورد.
دکتر محمد مصدق در خاطرات خود يادآوری می کند:
«... قاتل رزم آرا هم هر کس که بود، رفع زحمت از اعليحضرت کرد، چون که چند روز قبل از اين واقعه می خواستند مرا جای او نصب فرمايند که زير بار نرفتم و معذرت طلبيدم، و قاتل کار خود را کرد...»
دکتر مصدق روشن نمی کند که چرا اين پيشنهاد را نپذيرفت. اما اندکی بعد، در مجلس شورای ملی همين مسووليت را بر عهده گرفت.
پيش از يکسره شدن کار سپهبد رزم آرا، گزارش کميسيون نفت، برياست دکتر مصدق، روز بيست و ششم آذرماه ۱۳۲۹ در مجلس شورای ملی خوانده شده بود. هواداران ملی شدن نفت با شتاب می خواستند کار را يکسره کنند و به لندن اجازه ندهند تا با ياری دستپرورده های بريتانيا، از جمله دستپرورده هايی، بگفته آنان مانند سپهبد رزم آرا، مسير ملی شدن نفت را منحرف کند. بازتاب اين شتاب را در گفته های دکتر مظفر بقائی کرمانی – نماينده سخنور جبهه ملی – در همان نشست مجلس، بروشنی می توان ديد:
«... آقايان بيايد اين صنعت را ملی کنيد ولو حداکثرش را بگيريد که اين نفت نابود شود. ما تصفيه خانه نمی خواهيم و به همان کشاورزی خودمان می پردازيم.»
دکتر بقائی در همين جلسه بيست و ششم آذرماه ۱۳۲۹، پيشنهاد ملی کردن نفت ايران را تقديم مجلس کرد.
در تب و تاب پيکار در راه ملی کردن نفت ايران، دکتر محمد مصدق – سياستمدار کهنه کار و خوشنام- به يکی از محبوبترين چهره های مطبوعات جهان، از جمله آمريکا، بدل شده بود.
با قتل سپهبد حاجيعلی رزم آرا، گردونه ملی شدن نفت شتاب بيشتری گرفت. نشست های مجلس همواره پذيرای انبوهی تماشاگر سينه چاک رهبران جبهه ملی بود. تماشاگرانی که صرف حضور آن ها در مجلس، مخالفان جبهه ملی را، پيش از آن که دهان باز کنند، به تامل وادار می ساخت.
حسين علاء، جانشين سپهبد رزم آرا، و کابينه اش نيز در موضعی انفعالی چشم به مجلس دوخته بودند.
طرح ملی شدن نفت، سرانجام، در جلسه علنی مجلس شورای ملی، روز بيست و چهارم اسفندماه ۱۳۲۹ به تصويب رسيد.
دکتر مصدق، چند روزی پيش از تصويب اين طرح، در گفت و گويی با يکی از پژوهشگران تاريخ معاصر ايران از پشتيبانی آمريکا از ملی کردن نفت، تلويحاً ياد کرده بود.
ابراهيم صفائی می نويسد:
«... در ديداری که نويسنده اين کتاب در عصر هشتم اسفند ۱۳۲۹ با دکتر مصدق در خانه او داشتم، ضمن گفت و گوها پرسيدم: آيا ملی شدن نفت تصويب می شود؟ شما که در مجلس در اکثريت نيستيد؟
گفت : آقاجان، اکثريت يعنی چه؟ همه نمايندگان وطنپرست موافق اند. فقط دولت مخالف است که ما اختيار را از دست او گرفته ايم؛ و کاری نمی تواند بکند. گفتم: هيچ مانعی در راه اجرای اين مقصود پيش نخواهد آمد؟ گفت: ابداً . مگر مرا بکشند. گفتم : انگلستان مشکلاتی ايجاد نخواهد کرد؟ گفت : هستند قدرت هايی که مرا را در تحقق اين آرمان ملی کمک کنند...»
آمريکا و ايرانزمين در شاهراه مهر، دوشادوش يک ديگر، پيش می رفتند، در حالی که سفير واشينگتن در تهران با سران جبهه ملی پيوسته در تماس بود.
حسين علاء روز هفتم ارديبهشت ماه ۱۳۳۰ در اعتراض به اين که درباره طرح ملی کردن نفت با او رايزنی و مشورتی نشده است، از نخست وزيری کناره گيری کرد.
در همين روز، در جلسه خصوصی مجلس شورای ملی، جمال امامی – يکی از نمايندگان نزديک به دربار- ناگهان از دکتر مصدق پرسيد که چرا خود او نخست وزيری را نمی پذيرد؟ تا قانون نه ماده يی ملی شدن نفت را اجرا کند؟
دکتر مصدق اين پيشنهاد را بی درنگ پذيرفت. بشرط آن که نُه ماده «خلع يد» از انگلستان فوراً تصويب شود. نمايندگان، که اکثريت آن ها از نزديکان دربار بشمار می رفتند، اين شرط را در همان نشست برآوردند، و از يکصد نماينده حاضر در آن اجلاس، هفتاد و نه تن به سود نخست وزيری دکتر مصدق رای دادند.
شير پير سياست از کنام بيرون آمد تا با شير پير استعمار پنجه درافکند.
دکتر محمد مصدق با پذيرفتن پيشنهاد نخست وزيری، همگان را شگفتی زده می کند. هيچ کس، مگر خود دکتر مصدق، بدرستی نمی داند که چه شد که ناگهان او، چند روزی پس از رد پيشنهاد شاه برای نخست وزيری به او، همين پيشنهاد را می پذيرد؟
اما اين را با قاطعيت می توان گفت که دکتر مصدق- سالار سالخورده سياستمداران ايران- زمانی اين پيشنهاد را پذيرفت که از پشتيبانی دربار پهلوی، شخص محمدرضاشاه، بيشتر سياستگران ايران و نيز از پشتيبانی آمريکا و حتی روسيه، هر کدام به دلايل خودشان، برخوردار بود.
خود دکتر مصدق، درباره انگيزه هايش در پذيرفتن پيشنهاد نخست وزيری، سال ها بعد، نوشت:
«.... سه شنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۳۰ که روز جلسه مجلس نبود، به مجلس شورای ملی احضار شدم. اکثريت نمايندگان هم آمده بودند، و می خواستند در جلسه خصوصی به شور و مشورت بپردازند و تمايل خود را برای تعيين نخست وزير به عرض شاهنشاه برسانند....»
دکتر مصدق، سپس، با ابراز شگفتی از کناره گيری حسين علاء از نخست وزيری، ادامه می دهد:
«... يکی از دوستان گفت: حضرات، که مقصود(ش) انگليس ها بود، چنين تصور کرده اند که از اين نخست وزير و امثال او کاری ساخته نيست و می خواهند آقای سيد ضياءالدين طباطبائی را که هم اکنون به حضور شاهنشاه آمده و به انتظار رای تمايل، آن جا نشسته است، وارد کار کنند.»
دکتر مصدق؛ آن گاه به نگرانی بيشتر نمايندگان از به قدرت رسيدن سيد ضياء – همکار رضاخان ميرپنج در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و تکرار «بگير و ببندهای او» اشاره می کند، و دليل پذيرش پيشنهاد نخست وزيری را همين نگرانی ها و نيز احتمال برباد رفتن تلاش ها در راه ملی شدن نفت ايران می داند:
«... چون صحبت درگرفت و مذاکرات به طول انجاميد، برای تسريع در کار، و خاتمه دادن به مذاکرات، يکی از نمايندگان که چند روز قبل از کشته شدن رزم آرا به خانه من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه برای تصدی اين مقام دعوت کرده بود، و هيچ تصور نمی کرد برای قبول کار حاضر شوم، اسمی از من برد که بلاتامل موافقت کردم. و اين پيشامد سبب شد که نمايندگان از محظور درآيند و همه بالاتفاق کف بزنند و به من تبريک بگويند...»
دکتر جمال امامی – نماينده يی که به دکتر مصدق اين پيشنهاد را داد، اما دکتر مصدق بدلائلی نامعلوم از آوردن نام او پرهيز کرده است،اين نظر دکتر مصدق را که او با اطمينان از رد پيشنهادش، مقام نخست وزيری را به دکتر مصدق پيشنهاد داده، بارها بی پايه دانسته است.
دکتر جمال امامی، در واقع، بکرات يادآور شده که از ديدگاه او، در آن زمان بهترين گزينه برای نخست وزيری، دکتر مصدق بود، چون همه – مگر انگليس ها- از او پشتيبانی می کردند.
اين نظر را محمدرضاشاه پهلوی نيز تاييد می کند:
«هنگامی که مصدق را به نخست وزيری منصوب نمودم، کسی نبود که بتواند در برابر وی ايستاده با او برای احراز اين مقام رقابت نمايد. اکنون، ديگر فرصت بزرگ برای مصدق فرا رسيده بود. زيرا بيش از حد تصور خودش در نيل به آرزوها و رويای اميد بخش خود و دستيارانش، کامياب گشته، و مدتی در حدود دو سال در جلو خويش داشت، و می توانست از اين فرصت به حد کفايت استفاده کند.»
بدين ترتيب، بگفته بسياری از ناظران، شاه و نخست وزير جديدش، دکتر محمد مصدق، ماه عسلی سياسی را آغاز می کنند. اين ناظران تاکيد می کردند که شاه جوان به نخست وزير کار کشته و استوارش از ديرباز علاقه مند بوده است همچنان که رضاشاه پهلوی با پايمردی های او، وليعهد وقت، به دوران طولانی تبعيد دکتر مصدق فرمان داد.
اين دو، اکنون، برای اجراء قانون ملی شدن نفت ايران و کوتاه ساختن دست انگليس ها از آن، دوشادوش هم در برابر لندن ايستاده بودند.
محمدرضاشاه پهلوی و دکتر مصدق در حالی روياروی امپراطوری استعمارگر بريتانيا ايستاده بودند که بنوشته محمود طلوعی- روزنامه نگار و پژوهشگر ايرانی در کتاب «پدر و پسر» به پشتيبانی آمريکا دل بسته بودند:
«در جريان ملی شدن نفت، هم شاه و هم مصدق به پشتيبانی آمريکا اميدوار بودند. اين باور را تا حد زيادی، هنری گريدی، سفير آمريکا در ايران در جريان مبارزات ملی شدن نفت و اوائل حکومت مصدق در ايران به وجود آورد. گريدی در اولين سال حکومت مصدق، تحت فشار انگليس ها، از ايران فراخوانده شد. و با انتشار مقالاتی در مطبوعات آمريکا، علنًا از سياست انگلستان در ايران انتقاد کرد. جرج مک گی، معاون وقت وزارت خارجه آمريکا هم از منتقدان سياست انگليس در مقابله با مساله نفت ايران بود، و در مذاکرات خود با انگليس ها تلاش زيادی برای قبولاندن اصل ملی شدن نفت به آن ها به عمل آورد....»
برای نخستين بار، ايران در برابر قدرتی استعمارگر و استثمارگر – که خورشيد در قلمرو امپراطوريش هرگز غروب نمی کرد- تنها و بی يار و ياور نبود.
آنچنان که بابک امير خسروی- يکی از چهره های شاخص حزب توده در آن زمان- می گويد: چپگرايان ايران، يا از ديدگاه های ملی گرايانه خودشان يا در پيروی از سياست مسکو، نيز پشتيبان ملی شدن نفت بودند.
برای نخستين بار، ايران در برابر استعمار و استثمار قدرتی که خورشيد در قلمرو امپراطوريش غروب نمی کرد، تنها و بی يار و ياور نبود.
با اين حال، گفت و گوهای پی در پی برای رفع بن بست اختلاف نفتی تهران و لندن، يکی پس از ديگری، به ناکامی می انجاميد. همين ناکامی، و رکود بی پايان در روند حل و فصا مشکل نفت، نخستين ترک ها را در صخره دوستی محمدرضاشاه و همراهانش با دکتر مصدق پديد آورد.
در دنباله اين رشته برنامه های ويژه از بروز همين ترک ها خواهيم گفت. و نيز از دوری گزيدن آمريکا از دکتر مصدق، و نزديک شدن آنان به لندن، برای سرنگونی دولت يکی از درخشان ترين چهره های سياسی ايران....
***
کارگردان: کيان معنوی
از ظواهر کار چنين بر می آيد که سپهبد رزم آرا خيز برداشته است تا "بزند، بگيرد، ببندد، و بکشد". او نوشداروی ايران دردمند را «ديکتاتوری» می داند، و اين ديدگاه را بی هيچ تعرف و مجامله يی با آمريکاييان در ميان می گذارد. درست، و بخصوص همين نکته آخر، آمريکا را از سپهبد سياست پيشه دور می کند. آمريکا، در آن دوره پر تب و تاب، خود را پرچمدار ديدگاهی می داند که با ديکتاتوری در ستيز است.
*سپهبد سياست پيشه ايرانيان را با اين گفته تحقير می کند که از ساختن لولهنگ هم عاجزند، چه رسد به اين که صنايع پيچيده نفت را اداره کنند
سرانجام، سخنرانی تند و آتشين سپهبد رزم آرا، در انتقاد از هواداران ملی کردن نفت در ايران، تابوت نخست وزيری نوپای او را چار ميخه می کند. در همين سخنرانی، نخست وزير تازه از راه رسيده، ايرانی ها را، زير رگباری از تحقير، متهم می کند که حتی لولهنگ يا آفتابه هم نمی توانند بسازند، چه رسد به اين که صنايع پيچيده نفت را اداره کنند.
همزمان، به نظر می رسد که نخست وزير نو رسيده، در پشت پرده، با لندن به توافقی رسيده، و اميدوار است که با افزايش سود ايران از فروش نفت، بر پايه پنجاه – پنجاه، پرونده «ملی» کردن نفت در ايران را به دست بايگانی بسپرد. درست از همين روست که دکتر مصدق، نماينده محبوب مردم تهران در مجلس شورای ملی، برغم اين واقعيت که از تبار «شمشيرزنان» نبود، تهديد می کند که آماده است تا اگر لازم شد، شمشير از نيام بيرون کشد و با سپهبد شمشيرزن تن به تن نبرد کند. اما، کار به دوئل دکتر مصدق و سپهبد رزم آرا نمی کشد:
سپهبد ريز نقش چست و چالاک را در گيرو دار تيراندازی مرموزی که چند و چون آن تا امروز نيز روشن نشده است، روز شانزدهم اسفندماه ۱۳۲۹ ، در مجلس ختم آيه الله فيض در مسجد شاه تهران کشتند. اين قتل را خليل طهماسبی- نجار بيست و شش ساله – يکی از اعضاء گروه تروريستی «فدائيان اسلام» بر عهده گرفت. مجلس شورای ملی ايران، در اقدامی بيسابقه، اين تروريست جوان را «قهرمان ملی» و سپهبد رزم آرا را سزاوار کشته شدن خواند.
سپهبد رزم آرا در حالی با «گلوله يی سيمين» که می گويند از پشت به او شليک شد، و از پيشانيش بيرون رفت، از پای درآمد که از ادامه کار «صدای آمريکا» در ايران جلوگيری، و برای رفت و آمد آمريکايی ها در ايران نيز مقررات و محدوديت هايی ايجاد کرده بود. افزوده بر اين گزارش هايی نيز در دست بود حاکی از اين که سردار سياست پيشه، در پشت پرده، «مغازله يی سياسی» با روسيه را آغاز کرده است. «مغازله» يی که از ديد آمريکا پنهان نماند.
*دکتر مصدق از همراهی آمريکا با ايران، به سوی ملی کردن صنايع نفت، سپاسگزاری می کند
همزمان، رهبران جبهه ملی، اذعان داشتند که در راه ملی کردن نفت و «خلع يد» يا کوتاه ساختن دست انگليس ها از طلای سياه ايران، آمريکا يار و ياور آن ها بوده است.
دکتر مصدق، بيست و هفتم اسفندماه ۱۳۳۰، نزديک به يک سال پس از سوء قصد مرگبار به جان سپهبد رزم آرا، به خبرنگاران آمريکايی گفت:
« ما از ملت آمريکا و مساعدت های معنوی آمريکا که در پيشرفت ايرانيان به سوی هدف مقدس ملی کردن نفت، ودر اين مبارزه ملی، بسيار ذيقيمت و گرانبها بوده است، بسيار متشکريم....»
همچنان که گفتيم، سپهبد حاجيعلی رزم آرا، سپاهی جامه نخست وزيری بر تن کرده را در گير و دار تيراندازی مرموزی در مسجد سلطانی (شاه) تهران، اندکی مانده به نوروز ۱۳۳۰ از پای در می آورند.
گزارش های رسمی بر جای مانده از قتل او سراپا آشفتگی است، و هيچ يک بدرستی روشن نمی کند که اين سپاهی بلند پرواز دقيقاً چه گونه کشته شد؛ از جمله گزارش رسمی پاسبانی با نام «صادق رجب بی دندان» بتاريخ شانزدهم اسفند ماه ۱۳۲۹
«محترمانه به عرض می رسانم، فدوی کارآموز آموزشگاه پاسبانی گروهان ۲ دسته دوم ساعت ده و ربع صبح در داخله مسجدشاه مشغول انجام وظيفه بودم. در موقع تشريف فرمايی جناب اشرف نخست وزير به محض ورود به صحن مسجد شاه، صدای تير شنيده و در نتيجه معلوم شد يک نفر که لباس سويل در بر داشت، بفاصله چهار قدم، سه تير برای ايشان خالی نموده با اسلحه کوچک کمری طرف معظم اليه تيراندازی نموده. فوراً به معيت مامورين جهت دستگيری مرتکب حمله، که محمدرحيمی و فريدون محمدی کارآموز آموزشگاه پاسبانی جلو بوده، و مرتکب را دستگير و دو نفر ديگر را که قصد فرار داشتند و در دست يکی از آنها چاقو بوده، از طرف مامورين دستگير کردند. تصور می رود يکی از تيرها به صورت و ديگری به پشت سر و ديگری به پهلوی جناب اشرف اصابت نموده باشد....»
مسووليت اين قتل را خليل طهماسبی – نجار بيست و شش ساله، و از هوادار فدائيان اسلام – بر گردن گرفت، و بيدرنگ به قهرمانی ملی بدل گشت. هر چند که با گردش قلم سرنوشت، بعدها او را به جرم همين قتل اعدام کردند.
خليل طهماسبی مسووليت اين قتل را در حالی بر گردن گرفت که نزديکان آيه الله کاشانی- پدر روحانی فدائيان اسلام- از قول او بارها گفته و نوشته اند که تا پايان عمر تکرار می کرده است که «خليل» را قاتل رزم آرا نمی داند.
در همان زمان شماری از مخالفان محمدرضاشاه، دربار پهلوی را برنامه ريز قتل رزم آرا می دانستند و می گفتند: رزم آرا با اصرار اسدالله علم، يکی از اعضاء جوان کابينه اش که با دربار پهلوی بسيار نزديک بود، به مجلس ختم آيه الله فيض رفت و کشته شد. اين عده همراه شماری ديگر، نگهبانان رزم آرا را عامل قتل او می دانند نه خليل طهماسبی را...
در هر حال، قتل سپهبد حاجيعلی رزم آرا، زمينه را برای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت، بيرون راندن انگليس ها از ايران، و آمدن سرمايه گذاران آمريکايی به ايران، فراهم آورد.
دکتر محمد مصدق در خاطرات خود يادآوری می کند:
«... قاتل رزم آرا هم هر کس که بود، رفع زحمت از اعليحضرت کرد، چون که چند روز قبل از اين واقعه می خواستند مرا جای او نصب فرمايند که زير بار نرفتم و معذرت طلبيدم، و قاتل کار خود را کرد...»
دکتر مصدق روشن نمی کند که چرا اين پيشنهاد را نپذيرفت. اما اندکی بعد، در مجلس شورای ملی همين مسووليت را بر عهده گرفت.
پيش از يکسره شدن کار سپهبد رزم آرا، گزارش کميسيون نفت، برياست دکتر مصدق، روز بيست و ششم آذرماه ۱۳۲۹ در مجلس شورای ملی خوانده شده بود. هواداران ملی شدن نفت با شتاب می خواستند کار را يکسره کنند و به لندن اجازه ندهند تا با ياری دستپرورده های بريتانيا، از جمله دستپرورده هايی، بگفته آنان مانند سپهبد رزم آرا، مسير ملی شدن نفت را منحرف کند. بازتاب اين شتاب را در گفته های دکتر مظفر بقائی کرمانی – نماينده سخنور جبهه ملی – در همان نشست مجلس، بروشنی می توان ديد:
«... آقايان بيايد اين صنعت را ملی کنيد ولو حداکثرش را بگيريد که اين نفت نابود شود. ما تصفيه خانه نمی خواهيم و به همان کشاورزی خودمان می پردازيم.»
دکتر بقائی در همين جلسه بيست و ششم آذرماه ۱۳۲۹، پيشنهاد ملی کردن نفت ايران را تقديم مجلس کرد.
در تب و تاب پيکار در راه ملی کردن نفت ايران، دکتر محمد مصدق – سياستمدار کهنه کار و خوشنام- به يکی از محبوبترين چهره های مطبوعات جهان، از جمله آمريکا، بدل شده بود.
با قتل سپهبد حاجيعلی رزم آرا، گردونه ملی شدن نفت شتاب بيشتری گرفت. نشست های مجلس همواره پذيرای انبوهی تماشاگر سينه چاک رهبران جبهه ملی بود. تماشاگرانی که صرف حضور آن ها در مجلس، مخالفان جبهه ملی را، پيش از آن که دهان باز کنند، به تامل وادار می ساخت.
حسين علاء، جانشين سپهبد رزم آرا، و کابينه اش نيز در موضعی انفعالی چشم به مجلس دوخته بودند.
طرح ملی شدن نفت، سرانجام، در جلسه علنی مجلس شورای ملی، روز بيست و چهارم اسفندماه ۱۳۲۹ به تصويب رسيد.
دکتر مصدق، چند روزی پيش از تصويب اين طرح، در گفت و گويی با يکی از پژوهشگران تاريخ معاصر ايران از پشتيبانی آمريکا از ملی کردن نفت، تلويحاً ياد کرده بود.
ابراهيم صفائی می نويسد:
«... در ديداری که نويسنده اين کتاب در عصر هشتم اسفند ۱۳۲۹ با دکتر مصدق در خانه او داشتم، ضمن گفت و گوها پرسيدم: آيا ملی شدن نفت تصويب می شود؟ شما که در مجلس در اکثريت نيستيد؟
گفت : آقاجان، اکثريت يعنی چه؟ همه نمايندگان وطنپرست موافق اند. فقط دولت مخالف است که ما اختيار را از دست او گرفته ايم؛ و کاری نمی تواند بکند. گفتم: هيچ مانعی در راه اجرای اين مقصود پيش نخواهد آمد؟ گفت: ابداً . مگر مرا بکشند. گفتم : انگلستان مشکلاتی ايجاد نخواهد کرد؟ گفت : هستند قدرت هايی که مرا را در تحقق اين آرمان ملی کمک کنند...»
آمريکا و ايرانزمين در شاهراه مهر، دوشادوش يک ديگر، پيش می رفتند، در حالی که سفير واشينگتن در تهران با سران جبهه ملی پيوسته در تماس بود.
حسين علاء روز هفتم ارديبهشت ماه ۱۳۳۰ در اعتراض به اين که درباره طرح ملی کردن نفت با او رايزنی و مشورتی نشده است، از نخست وزيری کناره گيری کرد.
در همين روز، در جلسه خصوصی مجلس شورای ملی، جمال امامی – يکی از نمايندگان نزديک به دربار- ناگهان از دکتر مصدق پرسيد که چرا خود او نخست وزيری را نمی پذيرد؟ تا قانون نه ماده يی ملی شدن نفت را اجرا کند؟
دکتر مصدق اين پيشنهاد را بی درنگ پذيرفت. بشرط آن که نُه ماده «خلع يد» از انگلستان فوراً تصويب شود. نمايندگان، که اکثريت آن ها از نزديکان دربار بشمار می رفتند، اين شرط را در همان نشست برآوردند، و از يکصد نماينده حاضر در آن اجلاس، هفتاد و نه تن به سود نخست وزيری دکتر مصدق رای دادند.
شير پير سياست از کنام بيرون آمد تا با شير پير استعمار پنجه درافکند.
دکتر محمد مصدق با پذيرفتن پيشنهاد نخست وزيری، همگان را شگفتی زده می کند. هيچ کس، مگر خود دکتر مصدق، بدرستی نمی داند که چه شد که ناگهان او، چند روزی پس از رد پيشنهاد شاه برای نخست وزيری به او، همين پيشنهاد را می پذيرد؟
اما اين را با قاطعيت می توان گفت که دکتر مصدق- سالار سالخورده سياستمداران ايران- زمانی اين پيشنهاد را پذيرفت که از پشتيبانی دربار پهلوی، شخص محمدرضاشاه، بيشتر سياستگران ايران و نيز از پشتيبانی آمريکا و حتی روسيه، هر کدام به دلايل خودشان، برخوردار بود.
خود دکتر مصدق، درباره انگيزه هايش در پذيرفتن پيشنهاد نخست وزيری، سال ها بعد، نوشت:
«.... سه شنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۳۰ که روز جلسه مجلس نبود، به مجلس شورای ملی احضار شدم. اکثريت نمايندگان هم آمده بودند، و می خواستند در جلسه خصوصی به شور و مشورت بپردازند و تمايل خود را برای تعيين نخست وزير به عرض شاهنشاه برسانند....»
دکتر مصدق، سپس، با ابراز شگفتی از کناره گيری حسين علاء از نخست وزيری، ادامه می دهد:
«... يکی از دوستان گفت: حضرات، که مقصود(ش) انگليس ها بود، چنين تصور کرده اند که از اين نخست وزير و امثال او کاری ساخته نيست و می خواهند آقای سيد ضياءالدين طباطبائی را که هم اکنون به حضور شاهنشاه آمده و به انتظار رای تمايل، آن جا نشسته است، وارد کار کنند.»
دکتر مصدق؛ آن گاه به نگرانی بيشتر نمايندگان از به قدرت رسيدن سيد ضياء – همکار رضاخان ميرپنج در کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و تکرار «بگير و ببندهای او» اشاره می کند، و دليل پذيرش پيشنهاد نخست وزيری را همين نگرانی ها و نيز احتمال برباد رفتن تلاش ها در راه ملی شدن نفت ايران می داند:
«... چون صحبت درگرفت و مذاکرات به طول انجاميد، برای تسريع در کار، و خاتمه دادن به مذاکرات، يکی از نمايندگان که چند روز قبل از کشته شدن رزم آرا به خانه من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه برای تصدی اين مقام دعوت کرده بود، و هيچ تصور نمی کرد برای قبول کار حاضر شوم، اسمی از من برد که بلاتامل موافقت کردم. و اين پيشامد سبب شد که نمايندگان از محظور درآيند و همه بالاتفاق کف بزنند و به من تبريک بگويند...»
دکتر جمال امامی – نماينده يی که به دکتر مصدق اين پيشنهاد را داد، اما دکتر مصدق بدلائلی نامعلوم از آوردن نام او پرهيز کرده است،اين نظر دکتر مصدق را که او با اطمينان از رد پيشنهادش، مقام نخست وزيری را به دکتر مصدق پيشنهاد داده، بارها بی پايه دانسته است.
دکتر جمال امامی، در واقع، بکرات يادآور شده که از ديدگاه او، در آن زمان بهترين گزينه برای نخست وزيری، دکتر مصدق بود، چون همه – مگر انگليس ها- از او پشتيبانی می کردند.
اين نظر را محمدرضاشاه پهلوی نيز تاييد می کند:
«هنگامی که مصدق را به نخست وزيری منصوب نمودم، کسی نبود که بتواند در برابر وی ايستاده با او برای احراز اين مقام رقابت نمايد. اکنون، ديگر فرصت بزرگ برای مصدق فرا رسيده بود. زيرا بيش از حد تصور خودش در نيل به آرزوها و رويای اميد بخش خود و دستيارانش، کامياب گشته، و مدتی در حدود دو سال در جلو خويش داشت، و می توانست از اين فرصت به حد کفايت استفاده کند.»
بدين ترتيب، بگفته بسياری از ناظران، شاه و نخست وزير جديدش، دکتر محمد مصدق، ماه عسلی سياسی را آغاز می کنند. اين ناظران تاکيد می کردند که شاه جوان به نخست وزير کار کشته و استوارش از ديرباز علاقه مند بوده است همچنان که رضاشاه پهلوی با پايمردی های او، وليعهد وقت، به دوران طولانی تبعيد دکتر مصدق فرمان داد.
اين دو، اکنون، برای اجراء قانون ملی شدن نفت ايران و کوتاه ساختن دست انگليس ها از آن، دوشادوش هم در برابر لندن ايستاده بودند.
محمدرضاشاه پهلوی و دکتر مصدق در حالی روياروی امپراطوری استعمارگر بريتانيا ايستاده بودند که بنوشته محمود طلوعی- روزنامه نگار و پژوهشگر ايرانی در کتاب «پدر و پسر» به پشتيبانی آمريکا دل بسته بودند:
«در جريان ملی شدن نفت، هم شاه و هم مصدق به پشتيبانی آمريکا اميدوار بودند. اين باور را تا حد زيادی، هنری گريدی، سفير آمريکا در ايران در جريان مبارزات ملی شدن نفت و اوائل حکومت مصدق در ايران به وجود آورد. گريدی در اولين سال حکومت مصدق، تحت فشار انگليس ها، از ايران فراخوانده شد. و با انتشار مقالاتی در مطبوعات آمريکا، علنًا از سياست انگلستان در ايران انتقاد کرد. جرج مک گی، معاون وقت وزارت خارجه آمريکا هم از منتقدان سياست انگليس در مقابله با مساله نفت ايران بود، و در مذاکرات خود با انگليس ها تلاش زيادی برای قبولاندن اصل ملی شدن نفت به آن ها به عمل آورد....»
برای نخستين بار، ايران در برابر قدرتی استعمارگر و استثمارگر – که خورشيد در قلمرو امپراطوريش هرگز غروب نمی کرد- تنها و بی يار و ياور نبود.
آنچنان که بابک امير خسروی- يکی از چهره های شاخص حزب توده در آن زمان- می گويد: چپگرايان ايران، يا از ديدگاه های ملی گرايانه خودشان يا در پيروی از سياست مسکو، نيز پشتيبان ملی شدن نفت بودند.
برای نخستين بار، ايران در برابر استعمار و استثمار قدرتی که خورشيد در قلمرو امپراطوريش غروب نمی کرد، تنها و بی يار و ياور نبود.
با اين حال، گفت و گوهای پی در پی برای رفع بن بست اختلاف نفتی تهران و لندن، يکی پس از ديگری، به ناکامی می انجاميد. همين ناکامی، و رکود بی پايان در روند حل و فصا مشکل نفت، نخستين ترک ها را در صخره دوستی محمدرضاشاه و همراهانش با دکتر مصدق پديد آورد.
در دنباله اين رشته برنامه های ويژه از بروز همين ترک ها خواهيم گفت. و نيز از دوری گزيدن آمريکا از دکتر مصدق، و نزديک شدن آنان به لندن، برای سرنگونی دولت يکی از درخشان ترين چهره های سياسی ايران....
***
کارگردان: کيان معنوی