در چهارم خرداد ۱۳۵۸ هفتهنامه تهران مصور گفتوگويی با احمد شاملو را چاپ کرد که عنوانی غافلگير کننده داشت. نه اينکه رازی نهان با آن فاش شده باشد يا حقيقت نهفتهای به واسطهاش نمايان. به برکت همان «چنگِ تيزْ پاسخِ احساس» شايد، شاعر توانسته بود پيشاپيش حدس هنوز مبهمی که آغاز فعاليت دوباره حزب توده پس از انقلاب برانگيخته بود و هنوز بايد زمانی میگذشت تا به يقين بدل شود را از محدوهی گنگِ احساس برهاند و آگاهانه در قالب يک حکم بيانش کند. حکمی که قطعيتاش در بداهتش بود و ارجاعی که به ادبيات کهن داشت به آن بداهت اعتبار میداد : «تودهایها به دريوزگی کفی نان مسلمان شدهاند.»
زبان ادبی در برابر زبان خمينی
چنين زبان آرکائيکی شايد خوانندگان امروزی که با کارهای گردآورنده «کتاب کوچه» بيشتر آشنا هستند را متعجب کند. چون ديدهاند که در همين کتاب شاملو صرف افعال را هم به زبان گفتاری ضبط کرده است و میدانند که او در ترجمههای سالهای پايانی زندگیاش بيش از پيش زبان گفتار را بکار میگرفت، بیتوجه به اينکه چنين زبانی با ساختار اثر در زبان اصلیاش همخوانی دارد يا نه. هرچند «دريوزگی» برای پارسیگويانِ خارج از مرزهای ايران واژهای نيست که تنها به گنجينه ادبيات تعلق داشته باشد (۲) ، اما برای ما پارسیگويان (۱) ايرانی در صحبتهای روزانه کاربردی کمتر و بار ادبی بيشتری دارد.
شاملو هم خوب میدانست که وقتی «دريوزگی» را بجای «گدايی» برگزيده، برای حفظ آرمونی جمله نمیتواند در ادامه بنويسد «لقمهای نان» و بايد يکدستی سياق کلام را تا پايان نگه دارد. اما میتوان از خود پرسيد علت گزينش چنين زبانی چه بوده است؟
خرداد سال ۱۳۵۸ هنوز چند ماهی بيشتر از پيروزی انقلاب نمیگذشت و اين در طبيعت هر انقلابی است که تورم حرف بياورد. چون با بههم خوردن اساس مناسباتی که بر طبق آن هر حرفی مناسب هر دهانی تشخيص داده نمیشود، همگان اين فرصت را میيابند تا از همه چيز سخن بگويند. پس کسی که پيش از اينها توانايیاش در آفرينش سخن را اثبات کرده بود نمیتوانست به صيقل دادن حرف به منظور رساتر کردنش نکوشد. اما شايد گزينش چنين زبانی از سوی شاملو واکنشی بود از يکسو به ادبيات متعهدی که آن سالها رواج میيافت و از سوی ديگر به سطح نازل زبانِ رهبر انقلاب.
هرچند شاملو بر خلاف رويايی که معتقد است «”زيبا“ تنها به جهت زيبايیاش هميشه چيزی میگويد»(۳) ، به ادبيات متعهد دلبستگی بيشتری داشت و «يک قطعه شعر زيبا را اگر فقط زيبا باشد و حرفی برای گفتن نداشته باشد»(۴) چندان خوش نمیداشت، اما نمیتوانست با اين تعبير رويايی از شاعران و نويسندگانی که میکوشند فکرهاشان را از طريق تشکيلات سياسی به تودههای وسيعتری برسانند، همدلی نداشته باشد : « زرنگتر از آنها همان تشکيلات است که خود آنها را کمکم به شکل خودش در میآورد تا آنجا که شعرها و فکرهاشان عاريهای از تئوریهای تشکيلاتی میشود.»
« يعنی اگر تشکيلات مثلاً مارکسيستیـ انقلابی باشد عاريههايش هم از آن پس مارکسيستیـ انقلابی از آب در میآيد [...] و اگر همين تشکيلات مارکسيستیـ انقلابی ناگهان سازشکار [...] و يا حتی مذهبی از آب در بيايد، عاريه کننده هم ناگهان در قصهاش خداشناس و آيتالله شناس میشود و در شعرش به جای خلقهای فشردهی خشمآگين از امام و امت میسرايد.» (۵)
اما دست بالای دست بسيار است.
زرنگتر از آن تشکلات مارکسيستیـ انقلابی که در پندار دستيابی به تودهها از طريق به کارگيری واژگان خمينی، ناگهان «فشلگو» و «لاکنزن» شده بودند (۶) ، خود خمينی بود که همچون همان تشکلات عموم را عوام میدانست و عامی میخواست و در عاميانه سخن گفتن گوی سبقت را از همگنان ربوده بود. انگار خمينی پند نيما به «شيخ تازهکار» در سال ۱۳۰۰ را شنيده بود که «”بايد ساده و طبيعی خيالات خود را ادا کرد“ مثلاً چرا میگويی ”نخل تربيت تو منحنی شده است...“ بگو:”تو تربيت نمیشوی“».(۷)
اما خمينی اين پند را نه برای ساده و طبيعی حرف زدن که منظور نيما بود، بلکه برای فريبکاری به کار میبرد که میگويند بلد بود جور ديگری هم حرف بزند. با وجود کهنهکاری خمينی، نوع حرف زدنش همان بود که نيما در وصف سخن گفتن شيخ تازهکار گفته است : «با لهجهی مخصوصی الفاظ خود را هر لحظه به يک شکل هندسی تازه در میآورد. نمیدانم چطور آنها را مثلث و مربع میکرد که شنونده را مبهوت میساخت!» (۸)
رسم مثلث و مربع کردن کلمات به دهان خمينی محدود نشد و باز به تعبير رويايی «با اشتياق ناگهانیِ نويسندهی ”مردمی“ به مصرف لغات معرب که تا ديروز در انس دهانش نبود»(۹) ، رواج گرفت و کراهتش ريخت و شد زبان رسمی، به طوريکه به دهان کسی که آن روزگار با شاملو گفتوگو میکرد هم راه يافت.(۱۰)
کمتر از يکسال پس از گفتوگوی شاملو، وقتی که تودهایها در مسلمانی راسختر شده بودند، سپهری بر بستر مرگ، نگران از دوستش، مسکوب، که به عيادتش رفته بود میپرسد: «راستی سخنرانی حاکم شرع را در دانشگاه فردوسی شنيدهای؟» و بعد که میفهمد «اسم دانشگاه هم ديگر فردوسی نيست» و اين يکی به ياد داستان «چهار مقاله» میافتد «و آن حاکم شرع ديگر که نگذاشت شاعر را در گورستان مسلمانان به خاک بسپارند» میگويد: «شنيدهام پيشنهاد کرده اند اسم کتاب را هم عوض کنند»، که اين يکی را اينبار مسکوب نمیدانسته است، و سپهری ادامه میدهد: « يکی پيشنهاد کرده بگذارند فردوسینامه. يک پيرمرد فاضل هم گفته بگذارند ادبنامه!»(۱۱)
هرچند رويکرد ايدئولوژيک به فردوسی بعدها به خود شاملو هم سرايت کرد. اما گزينش زبانی کهن در سال۵۸ برای توصيف رفتار تودهایها از سوی او شايد واکنشی غريزی بود به اينهمه. که میدانست همزبانی دير يا زود به همراهی میکشد که ويرانی را ديگر نمیبيند و به آن خو کرده در آن خانه میگيرد. و چون ماندگار نمیماند مگر آنچه شاعران بنيان میگذارند (۱۲) ، شاعر که در زبان خانه دارد، نه تنها خانهاش که يادگارهای آن را هم در برابر تخريب میبايستی پاس بدارد تا ماندگاری همچنان بنيانی داشته باشد.
پس چه پشتوانهای بهتر از آن يادگارهایِ ماندگار برای رويارويی با «اين منظرهی مهيب و زشت»(۱۳) که زبان را از درون میخورد. عبارت شاملو چکيدهای از ادبيات کهن فارسی است. در آن هم از صلابت زبان بيهقی نشان هست و هم از فصاحت کلام سعدی، با بارقهای از طنازی عبارات عبيد. سنت نثر عرفانی فارسی هم در آن سايه میزند. با اين فرق که تذکرههای عرفا نقل میکنند که اينان دين به دنيامفروشان بودهاند، و عبارت شاملو خبر میدهد که تودهایها دنيا با دين خريداراناند.
حزب توده و گسترش فرهنگ و هنر
اينکه هيچ يک از نويسندگان تودهای، که آن روزها کم هم نبودند، از پی پاسخی به شاملو برنيامد شايد به اين دليل بود که نمیخواستند به افسانهای که به گرد نقش حزب توده در گسترش فرهنگ و هنر بافته شده است، آسيبی برسد. افسانه، چون راست و ناراست بی هيچ بررسی فقط بر پايه پندار چنان در آن به هم تنيده اند که تبديل شده است به يک باور سختجان.
اين ميان هدايت به علت دوستیاش با گروهی از رهبران حزب توده میشود همراه حزب توده و نيما به علت چاپ شدن شعرهايش فقط در چهار شماره از «نامه مردم»، يعنی به همان اندازه که در مجله «نيروی سوم» و ماهنامه «انديشه نو» ـ هر دو متعلق به خليل ملکی ـ(۱۴) ، میشود هوادار حزب توده.
هرکسی هم که زمانی تعلقی به حزب توده داشته است، مثل گلستان و رويايی و شاملو، چه خود بخواهد چه نه، تودهای میماند و هرچه در راه تعالی هنر خود کرده نه حاصل تلاش فکری خودش بلکه از برکت همان وابستگی پيشين بوده است. و کسی هم زحمت خواندن و مقايسه مقدمهای که طبری در ۱۸ ارديبهشت ۱۳۲۲در «نامه مردم» بر شعر نيما نوشته را با نامه نيما به او به خود نمیدهد تا بداند از کداميک سراغ انديشه را بايد گرفت.
از کمونيسم چون جايگزين مذهب زياد نوشته اند، حزب توده هم همچون هر نهاد مذهبی ديگر قديسها و پيامبران خودش را داشت و اين مقامها يکبار و برای هميشه به برگزيدگان اهدا میشدند مگر آنکه از سوی خود حزب پس گرفته شوند. نقش عنقایِ آسمان انديشه و نهنگ دريای ادب هم از ديرباز به طبری واگذار شده بود. و کسی که نيما در پايان نامهاش به او نوشته بود «منتظر است روزی شما را بيش از خود در نظر مردم ناستوده ببيند»(۱۵) زودتر از آنکه آرزوی نيما در حقاش برآورده شود، تعبير مجازی شاملو را متحقق ساخت. اما اگر معنای تازهی مسلمانی دنبالهروی از ولايت فقيه بود، آيا تودهایها کهنهمسلمان نبودهاند؟
رهيافتی برای داوری حزب توده
مردهريگ استالينيسم انبان حزب توده را از کيش شخصيت و پيروی کورکورانه از رهبری خداوار، پُرتر از آن میداشت که معطل ظهور خمينی مانده باشند. همان استالينی که خمينی در مقام شاگردی او هم نبود و بخش بزرگی از رهبران حزب پس از گريزشان به شوروی در سال ۱۳۲٧ نمیتوانستند سنگينی سايه مرگبارش را حس نکرده باشند و سپس در اقامتهای بعدی پس از مرگ استالين نمونههای سبکتر همان سايه را در ديگر کشورهای بلوک شرق.
ولی آن سلامت اخلاقی را نداشتند تا پس از بازگشت از آن همه سخن بگويند و هرکه هم گفت را از خود راندند و تهمت جاسوسی و دستنشاندگی بر او چسباندند تا بتوانند همچنان آرمانشهری دروغين بسازند از هولناکترين رژيمهای سياسی برای آنانی که نديده بودند. اما شاملو که اينهمه را خوب میدانست چرا میبايستی از رياکاری اينبارشان در جامه مسلمانی شگفتزده شود؟
در صحنه سياسی ايران، حضور ديرپای حزب توده در آغاز همچون يگانه مرجع تفکر چپ و مارکسيستی و سپس همچون مهمترين نمايندهاش انتظاری ذهنی از آن برمیانگيخت که با واقعيت عملکرد و نقشی که حزب در سالهای دراز فعاليتش ايفا کرد همخوانی ندارد.
وجود همين عامل ذهنی است که داوری نهايی درباره پروندهی آن را دشوار میکند. اين دشواری اما دشوارتر خواهد شد و بررسی نقادانه راه به جايی نخواهد برد اگر انگيزههای پيوستن به حزب توده را از آنچه از حزب سر زده است، از آنچه با آن انگيزهها به انجام رسانده است، سوا نکنيم و جدا جدا در نظر نگيريم. اگر چنين مینمايد که پرونده حزب توده پروندهای است ديگر بسته، از آنجاست که حزبی که از آغاز تا پايان در ميان اعضا و هوادارانش انسانهای شريف و چه بسا وطندوست کم نداشته است، وجودش وابسته شده بود به وجود شوروی. پذيرش اين سخن نيز که حزب توده « بهدست ايرانی، با فکر اصيل ايرانی، به ابتکار عدهای آزادیخواه مترقی و شخصيتهای ملی دموکرات و عناصر مارکسيست و کمونيست؛ با برنامهای دموکراتيک و اصلاحطلبانه، تأسيس»(۱۶) شده است، بيش از آنکه از بار گناهش بکاهد بر سياهه کارنامه بندگیاش میافزايد.
فروپاشی شوروی ناچار فروپاشی حزب توده را هم به دنبال میآورد چون تکيهگاه دوگانهای که میتوانست و میبايست بر آن دوام بگيرد، يعنی مارکسيسمی بنياد گرفته بر شالودههای استوار فلسفی از يکسو و سنت سوسيال دموکرات از سوی ديگر را تا آنجا که در توانش بود ناکار و ناسور کرده و به آنها امکان پيدايش و گسترش نداده بود. تفکر چپ که به اشتباه حزب توده با آن يکی و يگانه گرفته میشد با حزب توده پيدا نشده بود. سرآغاز اين سنت برمیگردد به جنبش مشروطه و تشکيل «کميته سوسيال دموکرات ايران» يا همان «اجتماعيون و عاميون ايران» و بعدتر به «حزب دموکرات ايران» که متفکر برجستهاش محمد امين رسولزاده (۱۷)، رهبر آينده «حزب مساوات» و از پايهگذاران حکومت مسلمانان در جمهوری فدرال قفقاز بود. ريشهکن کردن بنياد مساواتيان در قفقاز توسط لنين بر سرنوشت آيندهی سنت سوسيال دموکرات ايران که از قفقاز توان میگرفت تاثير گذاشت.
حزب توده با پيشه کردن خط مشی مبتنی بر لنينيسم و استالينيسم در قبال انديشه سوسياليسم که خليل ملکی نمايندگیاش میکرد ريشههايش را بيشتر و بيشتر خشکاند و نسل سربرآورده با جنبش چريکی چيزی از آن ريشهها را اگر مانده بود به تمامی سوزاند.استبداد و کوتهبينی محمدرضاشاه هم اين ميان آتشبيار معرکه بود.
پس بيش از آنکه «نفرت از حزب توده [...] نفرت از خودمان [...] از بخشی از وجود قرن بيستمیِ ما که داستان حزب توده ايران داستان آن است»(۱۸) باشد، نفرتی است از هرآنچه نگذاشت چيزی که میتوانست بخشی از وجود ما باشد، بخشی از وجود ما بشود.
حزب توده اسم خاصی است برای ناميدن بخشی از همه آنها و همه چيزهايی که در راه اين نگذاشتن بسيار کوشيدند. هنگام داوری درباره کارنامه حزب توده، با همه دشواریهايش، نمیبايستی اين نکته را از نظر دور داشت.
هرچه هست، بخشی از اين کارنامه که مربوط میشود به دوران فعاليت حزب توده پس از انقلاب، هنوز چندان از ما دور نيست که بتوان در آن همچون کارنامه فعاليتش در دوران مصدق حقايق را وارونه جلوه داد و سياه را سپيد وانمود. اگر بخواهيم اين دوران نزديک را در يک جمله خلاصه کنيم هنوز گزينگويهی شاملو بهترين گزينه است. شايد شاملو با توجه به همدمی دراز مدتش با حافط، هنگامگفتن : «تودهایها به دريوزگی کفی نان مسلمان شدهاند» ناخودآگاه به اين بيت هم انديشيده باشد : گر مسلمانی از اين است که حافظ دارد \ وای اگر از پس امروز بود فردايی. «وایِ» حافظ، «وای من بر منِ زارِ» نيما شد برای آنها که تن به داغ و درفش بازجويان جمهوری اسلامی سپردند و آنها که جان بر سر مسلمانی نابجايشان باختند.
-----------------
نظرات مطرح در این مقاله الزاما بازتاب دیدگاه رادیوفردا نیست.
آرش جودکی، دکترای فلسفه از بلژیک، در دانشگاه FUNDP در بلژیک فلسفه تدریس کرده است.
۱- «پارسیگو» و «پارسیگويی» واژه پيشنهادی يداله رويايی است برای persanophone .
۲- شغيعی کدکنی نقل میکند که هيئتی متشکل از استادان ادبيات در سفرشان به کابل از شنيدن جملهای از دهان دختر فقيری سخت تعجب کردند. آن دختر يه دوستش که دست به سوی آنان دراز کرده بوده است میگويد : «شرمت باد! از بيگانه دريوزه میکنی؟» رک: محمدرضا شفيعی کدکنی، موسيقی شعر ، تهران، نشر آگاه، چاپ دوم، ۱۳۶۸، ص ۲۶.
۳- يداله رويايی، عبارت از چيست؟، تهران، انتشارات آهنگ ديگر، ۱۳۸۶، ص ۳۲۶.
۴- همانجا.
۵- همانجا. ص ٤۰۵.
۶- رک :مهدی اصلانی، کلاغ و گل سرخ، کلن، ناشر مجله آرش، چاپ سوم ۱۳۸۹، ص ۳۵ـ۳٤.
۷- نيما يوشيج، نامهها، تهران، انتشارات دفترهای زمانه، ۱۳۶۸، ص ۳۹.
۸-همانجا. ص ۲۹.
۹- رويايی، عبارت...، ص ٤۰۵.
۱۰- « ما شکست خورديم[...] طايفه سمحه و سهله شکست خوردند»، مسعود بهنود، دلهره دارم، ۲٧دسامبر ۲۰۰۹:
http://masoudbehnoud.com/۲۰۰۹/۱۲/blog-
post_۲۷.html
۱۱- تمام بخشهای داخل گيومه از : شاهرخ مسکوب، «قصه سهراب و نوشدارو»، کتاب جمعه، شماره ۳۶، ۱ خرداد ۱۳۵۹، ص ۹۲؛ مقاله باز نشر شده شده در : شاهرخ مسکوب، خواب و خاموشی، لندن، دفتر خاک، ۱۹۹٤، ص ۲۸ـ۲۹.
۱۲- با اندک تغييری در ساختار جمله، اشارهای است به سطر پايانی شعر Andenken هولدرلين : Was bleibet aber, stiften die Dichter
۱۳-نيما يوشيج، نامهها...، ص ۲۹.
۱۴-رک: حسين صمدی، کتابشناسی نيما يوشيج، تهران، کانون فرهنگ و هنر مازندران، ۱۳۶۹.
۱۵- نيما يوشيج، نامهها...، ص ۶۲۸.
۱۶-بابک اميرخسروی، «پادزهری به نوشته آقای خسرو شاکری»، سامانه گويا نيوز، ۱۸ بهمن ۱۳۹۰:
http://news.gooya.com/politics/archives/۲۰۱۲/۰۲/۱۳۵۶۷۱.php
۱۷- رک: فريدون آدميت، فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطيت ايران، تهران، نشر گستره، ۱۳۸۸.
۱۸- محمدرضا نيکفر، سختی قضاوت درباره حزب توده ايران، سامانه بی بی سی فارسی، ٤ بهمن ۱۳۹۰ :
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/۲۰۱۲/۰۱/۱۲۰۱۱۳_l۴۴_tudeh_party_judgment_nikfar.shtml