در کنار تحليلهای سياسی اقتدارگرايان از جنبش سبز مثل فتنهی خوارج، توطئه جنگ نرم استکبار جهانی و مسجد ضرار، و تحليلهای اخلاقی و روانشناختی (جاه طلبی، هواهای نفسانی و قدرت طلبی مخالفان، علی خامنهای، ۴ آذر ۱۳۸۹) برخی از اقتدارگرايان تلاش کردند به ريشههای اجتماعی اين جنبش بپردازند تا هدايت کنندگان و فعالان سياسی را از تودهی معترضان جدا کنند و از اين طريق از دامنهی جنبش بکاهند.
اين تاکتيک پس از يک سال کلنجار رفتن با جنبش سبز مورد پيگيری واقع شد و طبعا موفقيتی نيافت چون تنها روش مقابله با جنبش سرکوب بود و بس.
حتی پس از يک سال بخشی از اقتدارگرايان ريشههای جنبش را به جای خارج از مرزها در درون کشور و بخش دولتی جستجو می کردند و می خواستند با تصفيهی بيشتر بر جنبش غلبه پيدا کنند.
طرح شناسايی عوامل فتنه در سازمانها و ادارات که توسط معاون توسعه مديريت و سرمايه انسانی احمدی نژاد اعلام شد (فردانيوز، ۷ تير ۱۳۸۹) با چنين ديدگاهی طراحی شده بود. اما اين ديدگاه به جهت تشديد تنش در ادارات تهران که عمدتا حاميان جنبش را در بر می گرفت، غفلت از نظريهی توطئه و اذعان به پايگاه توده ای جنبش و رهبران آن (سران فتنه به تعبير حکومت) مسکوت گذاشته شد. (برنامهای برای شناسايی عواملفتنه در ادارات نداريم، مرتضی تمدن استاندار تهران، تابناک، ۸ تير ۱۳۸۹)
پنج نوع تحليل اجتماعی از نيروهای معترض برای پی بردن به وضعيت آنها از سوی اقتدارگرايان عرضه شد: بيکاری، فشار غرايز جنسی، خوشگذارانی، ماجراجويی و کهنه عليه نو.
بيکاری
در يکی از تحليلهای مربوط به ريشههای جنبش سبز، اين جنبش به بيکاری فزاينده در جامعه نسبت داده می شود: "بسياری از جوانانی که در راهپيمايی های مختلف به نفع کانديدايی خاص شرکت می کردند از سر بيکاری به اين راهپيمايی ها می آمدند و اصلا راهپيمايی آنان جنبه سياسی نداشت". (عباس سليمی نمين، تابناک، ۴ بهمن ۱۳۸۸)
اين تحليل اولا همهی مشارکت کنندگان در اعتراضات را به بيکاران تقليل می دهد که صحت ندارد. دوم آن که علی رغم وجود بيکاری، اين فقط يکی از مشکلات اجتماعی است. دهها مشکل ساختاری مثل عدم شفافيت، فساد، عدم توزيع منابع؛ و عدم پاسخگويی حکومت که اعتراضها را بر انگيختهاند مستقل از موضوع بيکاری هستند و فعالان جنبش به اين موضوع توجه دارند.
سوم ان که اين تحليل، مطالبات سياسی عرضه شده در راهپيمايیها و گردهمايیهای اعتراضی را ناديده می گيرد. و چهارم آن که نقش نقض نهادينهی حقوق مردم در کشور و اعتراضات به آن در اين تحليل به فراموشی سپرده می شود.
غرايز ارضا ناشدهی جنسی و اختلاط
بنا به اين ديدگاه، رهبران سياسی اعتراضات پس از انتخابات حمل جريان اعتراضی را بر گرده جوانان و دانشجويان که همگی تنها با غرايز جنسی خود درگيرند گذاشتند: "هرچند عدم اقناع کافی و پاسخ مستدل منشا برخی تعارضهای فکری و سياسی و ريشه مخالفت عدهای بهحساب میآيد اما معتقدم زمينه گستردهتر شدن مقطعی اعتراضات در ميان جوانان، همانطور که گفته شد، تنش و توفان احساسی مبتنی بر ناکامی در ارضای نيازهای طبيعی است.
جوانان و دانشجويان امروز ايران در چه فضايی حضور اجتماعی دارند. اختلاط محدود دختران و پسران در محيطهای دانشگاهی و در عين حال عدم امکان اطفای هيجانات طبيعی نوعی ناکامی محرک را باعث میشود." (وحيد يامينپور مجری برنامه روبه فردا در تلويزيون دولتی ايران، تابناک، ۴ بهمن ۱۳۸۸) از نظر وی راه حل بحران سياسی امروز نيز ازدواج و جدا سازی جنسيتی است.
اين تحليل اولا بخش عمده ای از معترضان را که مزدوج بوده و در دهههای سی و چهل خود هستند مغفول می گذارد؛ ثانيا همهی اعتراضات دمکراسی خواهانه، حقوق بشری، و ضد تبعيض و دروغ و تقلب را به مشکلات جنسی تقليل می دهد؛ و ثالثا معترضان را به مشتی بيماران جنسی که ساديسم يا مازوخيسم دارند تبديل می کند. با اين نوع تحليل می توان رفتار همهی نيروهای طرفدار حاکميت را نيز به مشکلات جنسی فرو خفتهی آنها تقليل داد.
خوشگذرانی
در اين تحليل حاميان جنبش سبز مشتی رقاص و مطرب مقيم خارج معرفی می شوند (احمد خاتمی در خطبههای نماز جمعه تهران، ۳ بهمن ۱۳۸۸) و موافقان آنها در داخل کشور برای خوشگذرانی تظاهرات می کنند: "ماهيت اين جريانها برای همه مشخص است و جز اينکه مردم فاصله بيشتری با عوامل فتنه بگيرند و عده ای جمع شوند و خوش باشند چيز ديگری عايد اين جريان نمی شود." (حداد عادل، تابناک، ۴ بهمن ۱۳۸۸) علت تمايل اين جوانان به امور خلاف شرع نيز دوری آنها از روحانيت تلقی می شود.
ارائه دهندگان اين تحليل روشن نمی کنند که چرا اين افراد برای خوشگذرانی به سواحل دريای خزر يا آنتاليا و دبی نمی روند و چگونه افراد زير ضربات باتوم و تفنگ ساچمهای و شکنجه و تجاوز در زندانها به خوشگذرانی می پردازند. ريسک آمدن به خيابان در حالی که حکومت نيروهای لباس شخصی را برای مقابله می فرستد آن چنان بالاست که هيچ کس تصور خوشگذرانی در اين فضاها را در سر نمی پروراند. در ادبيات معترضان هيچگاه به اين انگيزه برای حضور در خيابان اشارهای نشده است.
ماجراجويی
بنا به اين تحليل، فعالان جنبش سبز همه از اقشار جوان هستند که ميل به ماجراجويی آنها را به ميدان مخالفت و اعتراض کشانده است. اين تحليل البته با تحليل اجتماعی نيروهای امنيتی - نظامی که همهی جوانان مخالف را سوسول و قرتی (عنوانی که لباس شخصیها به دانشجويان بازداشتی در شب حمله به کوی می دادند: نگاه کنيد به فيلم ۱۸ دقيقهای حمله به کوی دانشگاه) و بچه پولدار و لذا ضعيف و ترسو معرفی می کند در تعارض است. جوانان در همهی نقاط جهان علاوه بر خيلی چيزها ماجراجو هم هستند اما جوانان تنها گروه مشارکت کننده در اعتراضات نبودهاند. همچنين هيچ گروه ماجراجويی، ماجراجويی را تا آنجا دنبال نمی کند که مورد قتل و شکنجه و تجاوز قرار گيرد.
بيسوادی
در تحليلی ديگر مخالفان نظام بيسواد و نا مطلع از روالهای جاری در دنيای امروز معرفی می شوند: "بخش مهمی از افراد درگير در حوادث سال ۸۸ افراد بی سواد بودند و علی رغم برچسبهای قشنگی که داشتند در دام حرکتهای آمريکا افتادند." (بيژن نوباوه، عضو مجلس شورای اسلامی، الف ۲۰ آبان ۱۳۸۹) در اين نگاه توطئه انديشی جوهر دانش تلقی شده و کسانی که بر اين مبنا به عالم پيرامون خود نگاه نکنند بی سواد تلقی می شوند. نتيجهی اين نگرش آن است که نيروهای بسيجی فرهيخته ترين افراد جامعهی ايران انگاشته شوند.
وجوه مشترک همهی تحليلهای فوق عبارتند از: ۱) جوان فرض کردن جنبش سبز که در همهی موارد فرض درستی نيست، ۲) مبرا کردن حکومت از مسئوليت سرکوب و توجه دادن حکومت به اقداماتی که همواره سياستهای اجتماعی اقتدارگرايان بدان سو متوجه بودهاند، مثل تشويق ازدواج و کنترل خانواده و جدا سازی جنسيتی؛ و ۳) به حاشيه بردن مشکلات سياسی و ديکتاتوری در برابر مشکلات اجتماعی. براساس فرض سوم، چارهی مشکل تغيير رژيم نيست بلکه دستکاریهايی کوچک مشکل را حل می کند.
اما مشکلات سياسی همواره بيانگر بحرانها و مشکلات اجتماعی هستند و مشکلات اجتماعی می توانند بحرانهای سياسی را تشديد کنند اما هر مشکل سياسی را نمی توان صرفا به برخی مشکلات اجتماعی تقليل داد و ساختار سياسی را مصون از نقد و اشکال قرار دانست. اين نوع تحليلهای سياسی و اجتماعی در کنار سرکوب نظامی و سرباز زدن از هر گونه اصلاح در ساختار سياسی، اقتدارگرايان را با اعتراضات غافلگير کننده در آينده مواجه خواهد ساخت.
کهنه عليه نو: بازماندگان رژيم سابق
اما هدايت کنندگان اصلی جريان سرکوب يعنی ولی فقيه و فرماندهان نظامی وی چنين تحليلهای اجتماعی را باور نداشتند و معترضان را صرفا ناراضيان سياسی و کسانی معرفی کردند که از حکومت ناراحت يا عصبانی هستند.آنها معترضان را متعلق به عصری فراموش شده و خود را نيروهای پيشرو زمانه معرفی می کنند.
پس از ۳۱ سال که از سقوط رژيم پهلوی می گذرد و بسياری از مقامات اين رژيم اعدام و مجبور به ترک کشور يا انزوا شدهاند هنوز اين گروه از منظر مقامات جمهوری اسلامی در تحولات روز نقش دارند. در مورد تظاهر کنندگان سه ميليونی روز ۲۵ خرداد ۱۳۸۹ گفته شد که "مگر چقدر بودند دو ميليون نفر؟ اين همه خانواده ساواکی کجا رفتند، اين همه خانواده جوجههای مسعود رجوی کجا رفتند، اين همه معارض، اينها يک عِده و عُدهای دارند، عزيز من، اين که چيز جديدی نيست. هميشه بودند، هروقت فرصت پيدا کنند، صف آرايی می آيند." (سعيد قاسمی در دانشگاه امام صادق، سايت گفتمان دينی، رجوع شده در ۲۷ خرداد ۱۳۸۹)
تحليل فوق دقيقا تحليل رهبری کشور است که هيچ گونه پايگاه اجتماعی خاصی برای معترضان قائل نيست. فرماندهی نظامی منصوب وی در سپاه تعداد معترضان را کمتر از ميزان بازداشتیها به زبان فرمانده ی خود اعلام می کند: "در شهری مانند تهران با ميليونها نفر جمعيت، وجود ۲ يا ۳ هزار نفر افرادی که اساساً ضديت ريشهای و مبنايی با انقلاب دارند يا منافق و کمونيست هستند يا باقی ماندههای آنها هستند يا سلطنتطلباند و يا بهائی، چندان عجيب نيست." (محمد علی جعفری، فارس، ۲ ارديبهشت ۱۳۹۰) فرمانده زير دست وی بازداشتیها را ده هزار نفر اعلام کرد. (سردار علی فضلی، ايرنا، ۱۶ شهريور ۱۳۸۹)
رهبر جمهوری اسلامی آنها را نه فعال سياسی بلکه ناراضيان سياسی و فرهنگی معرفی می کند: "وقتی می بينند همه آدمهای فاسد، سلطنت طلب، از اينها حمايت می کند، تودهای از اينها حمايت می کند، رقاص و مطرب فراری از کشور از اينها حمايت می کند، بايد متنبه بشوند، بايد چشمشان باز بشود، بايد بفهمند؛ بفهمند که کارشان يک عيبی دارد؛ بلافاصله برگردند بگويند نه، ما نمی خواهيم حمايت شما را." (علی
خامنهای، فارس، ۲۳ آذر ۱۳۸۸)
***
استراتژی برگرفته شده در پشت اين تحليلها به حاشيه بردن مطالبات معترضان، تداوم بسته نگاه داشتن کامل فضای عمومی، جلب حمايت برخی از نيروهای دو دل، و پرهيز از مذاکره با مخالفان بر سر مطالبات آنها بود. تغيير لحن و تحليل زمينههای اجتماعی به جای محارب خواندن توسط بخشی از نيروهای سياسی يک حرکت مثبت بود اگر تنها به صورت يک تاکتيک تلقی نمی شد و هيئت حاکمه از اين طريق به تغيير استراتژی خود می پرداخت. اين تغيير لحن در بسياری موارد تحت فشارهای ناشی از ريزش نيروها، وضعيت بحرانی اقتصادی، فشل شدن امور، فشار بين المللی افکار عمومی، و عدم امکان جنگيدن در چند جبهه بود.