«تو چه عذابی کشيده ای؟ اما اين جمله، جمله ای نيست که آدم بتواند به اين آسانی به خودش بگويد. وقتی می تواند به خودش چنين حرفی بزند که خودش را، زندگی اش را از دور ببيند و يک عصر برفی دلگير برای فرار از ميان تنهايی خود، به تنهايی ميان جمعيت، به سينما پناه ببرد.
در گوشه ای از تاريکی؛ نشيمنگاه تاشوی صندلی سرخ رنگ در امان مانده از چاقوی جوانان خشمگين را مثل ضامن چاقو باز کند، خود را مثل کيسه ای از سنگ های چخماق خيس شده روی آن بياندازد و هر بار که يکی از شخصيت های اصلی از کادر خارج می شود، چرت بزند و در همان خواب کوتاهی که به عکس های منقطع از کابوسی وسيع می ماند، خود را درون مردی ببيند که در گوشه ای از تاريکی سينما مثل گناهکار بی گناهی که صرفا به خاطر بی گناهی اش گناهکار شناخته شده، شرمگينانه و در خود جمع شده، بر لبه ضامن از کار افتاده چاقو نشسته باشد و به فيلمی که خود او در آن بازی کرده نگاه کند و از خود حالا روی پرده بپرسد: وقتی از کادر خارج می شوی کجا می روی؟»
آنچه که خواندید سطرهايی بود از رمان «خروج» به قلم علی رضا سيف الدينی. رمانی با سبک و فضايی مدرن و با ترکيبی از سبک های سوررئال و البته موج نو که سال گذشته در ايران منتشر شد.
رمان «خروج» درباره مردی نقاش است که در پی پيدا شدن تابلوهايی از خواهری که چهل سال است از گم شدنش می گذرد، مجبور به سفری به شهر زادگاهش در تبريز می شود.
او طی روزهای اقامتش در مسافرخانه ای در تبريز با ماجراها و اتفاقاتی روبرو می شود و با اشخاصی آشنا و با خاطراتی در ذهنش مواجه می شود که جهانش را به کلی دگرگون می کند.
ماجرای اين رمان در حد فاصل سال های ۱۳۲۴ تا ۱۳۶۷ خورشيدی می گذرد و بعضی رويدادهای تاريخی هم در پس زمينه اصلی داستان مطرح می شود.
رمان شما به نام «خروج» با توجه تعدادی از منتقدين جدی هم روبرو شد و خوانندگان جدی رمان هم از آن استقبال کردند. برای شنوندگانی که اين رمان را مطالعه نکرده اند لطفا بگوييد که اين قصه به کی و چه می پردازد؟
علی رضا سیف الدینی: در واقع چون ساختار اين رمان مانند رمان های خطی نيست که بتوانم خلاصه آن را بگويم ولی علت نوشتن اين رمان را خيلی خلاصه خدمت تان عرض می کنم و آن اين که آنچه مرا وادار به نوشتن چنين قصه ای کرد که سالها در ذهنم بود، اين بود که ادبيات ما بيشتر به واقعيت بيرون و عينيت اهميت می دهد و ما رمانی به آن صورت نداريم که به درون آدمی اهميت بدهد.
توجه به درون را فکر می کنند که ذهنی نوشتن است. در حالی که درونی نوشتن با ذهنی نوشتن فرق دارد. من به سراغ فرديت رفتم. يعنی همان چيزی که در جامعه ما حضوری خيلی ضعيف دارد. ارائه فرديتی که بايستی تقويت شود، محصولش چنين رمانی می شود.
شما به بحث فرديت اشاره کرديد و کمبود و نقصان آن در فضای ادبيات معاصر ايران. اما يک جريانی در دهه اخير و يا شايد بيشتر در فضای داستان نويسی و رمان نويسی ايران شکل گرفته است که بيشتر به جهان درون و زاويه های شکل گرفته جهان ذهنی انسان توجه می کند. علت اين موضوع چيست؟
علت های مختلفی دارد. هميشه فکر کرده اند اين جامعه است که رمان را متحول می کند. يعنی اين دنيای بيرون است که رمان را متحول می کند. ولی من فکر می کنم رمان هايی وجود دارد که بيرون را متحول کرده است.
يکی از اين افراد، داستايوفسکی است. وقتی او رمان «برادران کارامازوف» را می نويسد، آن را در موقعيتی از نظر سياسی و اجتماعی می نويسد که در آن جا صدای واحدی وجود دارد.
اين صدای واحد که به مرور از بين می رود، می تواند تحت تاثير همين نوشته ها هم باشد. برای همين هم ما بايد صدای خودمان را داشته باشيم و در عين حال به صداهايی که کنار ما می ايستند احترام بگذاريم و به آن اهميت بدهيم و مقداری هم از اين زاويه که مربوط به درون فرد است به بيرون نگاه کنيم.
اساس رمان بر چند صدايی و احترام گذاشتن بر صداهای مختلف استوار است، يعنی يک فضای دمکراتيک است.
يعنی در واقع اين همان عنصری است که شما در رمان «خروج» رعايت کرده ايد و يکی از مشخصات رمان شما چند صدايی است و صداهای متعددی هست که در اين رمان به چشم می خورد.
ببينيد. «خروج» درست است که به سمت ارائه اين صداهای مختلف نمی رود ولی صدايی را منعکس می کند که آن صدا، صدای قربانی است. و خروج از اين فضاست. يعنی خارج شدن از آن تک صدايی است. برای همين هم شخصيت اصلی اين رمان که کارش نقاشی است می گويد ما از اين فضايی که شخصيت مان از نظر بعضی ها انسانی نيست، بايد به آن شخصيت انسانی برسيم و از آن چيزهای دست و پاگيری که ما را نمی گذارد رها شويم، خارج شويم.
ما در واقع اگر تلاقی جهان ذهنی و جهان خيالی را در کار شما از ويژگی های اين رمان فرض بگيريم، آيا فکر نمی کنيد که رمان شما به لحاظ سبکی به رئاليسم جادويی نزديک است؟ به يک جور سوررئاليسم نزديک است يا اينکه شما رمان نو را برای آفرينش اين جهان ويژه بيشتر مد نظر داشته ايد؟
من ترکيبی از بسياری چيزها را در نظر داشتم. ويژگی هايی که مربوط به رمان نوست- حالا مدرن يا پست مدرن باشد- را انتخاب کردم ، فکر می کنم يک چيزی هم که متاسفانه قدرت مان نمی رسد اجرا کنيم اين است که چه جور بايد کاراکترمان را تصوير کنيم که شبيه به خودمان باشد و شبيه به رمان هايی که در غرب نوشته می شود هم نباشد.
درست است که ما خيلی از تئوری های آنها استفاده می کنيم ولی چيزهايی داريم که می توانيم آنها را در آن قالب بريزيم و خودمان را و زوايای تاريک جامعه خودمان را و آن عناصری را که در جامعه خودمان تاريک هستند نشان دهيم و خودمان باشيم.
کسانی که درباره کار شما نقد نوشته و نظر داده اند، معتقد بوده اند که فضای رمان شما فضای پيچيده ای است که مخاطب خاص را جلب می کند. اما جمله ای از ميشل برت نقل می شود که يک اثر هنری تنها برای شخصی جالب و دارای معناست که توان اين را داشته باشد که به رمزگذاری های آن اشراف يابد و بنابر اين مواجهه با اثر هنری به مثابه عشق اول نيست. يعنی اينکه مخاطب بايستی ذره ذره اثر را جذب کند و بعد شيفته آن شود. آيا فکر نمی کنيد که مخاطب تان بايد به تدريج به دنيايی که ساخته ايد خو کند؟
من هم مثل هر نويسنده ديگری دوست دارم اثرم خوانده شود. ولی نگاه مخاطب در جامعه ما بيشتر به سمت حادثه است. نگاه من به سمت حادثه نيست. من فکر می کنم به اندازه کافی داستان حادثه محور نوشته ايم. من فکر می کنم که ما بايد رمان انديشه محور بنويسيم. انديشه محور نياز به فلسفه دارد. نياز به آن چيزی دارد که آدم را به تفکر وادار می کند. نياز به هم زدن درون دارد.
برای رشد فرهنگ مان و فرديت خودمان نياز به هم زدن خودمان داريم. اين هم زدن به صورت درونی اتفاق می افتد. اين اتفاق اگر نيافتد ما رشد نمی کنيم.
و شما فکر می کنيد که داستان نويسی و رمان نويسی ايران الان از اين وضعيت به دور است؟
تا وقتی که به حادثه اهميت می دهد. تا وقتی به ادبيات عامه پسندی که منظور خاصی را دنبال می کند اهميت می دهد، تا وقتی که از ادبيات عامه پسند حمايت می شود و سعی می شود که اين نوع ادبيات جای ادبيات جدی را بگيرد، ما هيچ کاری نمی توانيم بکنيم.
من فکر می کنم هم نويسنده رمان های عامه پسند بايد بنويسد و در کنارش هم ادبيات جدی بايد نفس بکشد. اگر از يکی برای سرکوب ديگری استفاده شود به ضرر ادبيات ماست. اگر به عنوان ابزار از ادبيات عامه پسند عليه ادبيات جدی استفاده شود، اتفاق مشکوکی است که بايد با آن مبارزه کرد.
در گوشه ای از تاريکی؛ نشيمنگاه تاشوی صندلی سرخ رنگ در امان مانده از چاقوی جوانان خشمگين را مثل ضامن چاقو باز کند، خود را مثل کيسه ای از سنگ های چخماق خيس شده روی آن بياندازد و هر بار که يکی از شخصيت های اصلی از کادر خارج می شود، چرت بزند و در همان خواب کوتاهی که به عکس های منقطع از کابوسی وسيع می ماند، خود را درون مردی ببيند که در گوشه ای از تاريکی سينما مثل گناهکار بی گناهی که صرفا به خاطر بی گناهی اش گناهکار شناخته شده، شرمگينانه و در خود جمع شده، بر لبه ضامن از کار افتاده چاقو نشسته باشد و به فيلمی که خود او در آن بازی کرده نگاه کند و از خود حالا روی پرده بپرسد: وقتی از کادر خارج می شوی کجا می روی؟»
آنچه که خواندید سطرهايی بود از رمان «خروج» به قلم علی رضا سيف الدينی. رمانی با سبک و فضايی مدرن و با ترکيبی از سبک های سوررئال و البته موج نو که سال گذشته در ايران منتشر شد.
رمان «خروج» درباره مردی نقاش است که در پی پيدا شدن تابلوهايی از خواهری که چهل سال است از گم شدنش می گذرد، مجبور به سفری به شهر زادگاهش در تبريز می شود.
او طی روزهای اقامتش در مسافرخانه ای در تبريز با ماجراها و اتفاقاتی روبرو می شود و با اشخاصی آشنا و با خاطراتی در ذهنش مواجه می شود که جهانش را به کلی دگرگون می کند.
ماجرای اين رمان در حد فاصل سال های ۱۳۲۴ تا ۱۳۶۷ خورشيدی می گذرد و بعضی رويدادهای تاريخی هم در پس زمينه اصلی داستان مطرح می شود.
رمان شما به نام «خروج» با توجه تعدادی از منتقدين جدی هم روبرو شد و خوانندگان جدی رمان هم از آن استقبال کردند. برای شنوندگانی که اين رمان را مطالعه نکرده اند لطفا بگوييد که اين قصه به کی و چه می پردازد؟
علی رضا سیف الدینی: در واقع چون ساختار اين رمان مانند رمان های خطی نيست که بتوانم خلاصه آن را بگويم ولی علت نوشتن اين رمان را خيلی خلاصه خدمت تان عرض می کنم و آن اين که آنچه مرا وادار به نوشتن چنين قصه ای کرد که سالها در ذهنم بود، اين بود که ادبيات ما بيشتر به واقعيت بيرون و عينيت اهميت می دهد و ما رمانی به آن صورت نداريم که به درون آدمی اهميت بدهد.
توجه به درون را فکر می کنند که ذهنی نوشتن است. در حالی که درونی نوشتن با ذهنی نوشتن فرق دارد. من به سراغ فرديت رفتم. يعنی همان چيزی که در جامعه ما حضوری خيلی ضعيف دارد. ارائه فرديتی که بايستی تقويت شود، محصولش چنين رمانی می شود.
شما به بحث فرديت اشاره کرديد و کمبود و نقصان آن در فضای ادبيات معاصر ايران. اما يک جريانی در دهه اخير و يا شايد بيشتر در فضای داستان نويسی و رمان نويسی ايران شکل گرفته است که بيشتر به جهان درون و زاويه های شکل گرفته جهان ذهنی انسان توجه می کند. علت اين موضوع چيست؟
علت های مختلفی دارد. هميشه فکر کرده اند اين جامعه است که رمان را متحول می کند. يعنی اين دنيای بيرون است که رمان را متحول می کند. ولی من فکر می کنم رمان هايی وجود دارد که بيرون را متحول کرده است.
يکی از اين افراد، داستايوفسکی است. وقتی او رمان «برادران کارامازوف» را می نويسد، آن را در موقعيتی از نظر سياسی و اجتماعی می نويسد که در آن جا صدای واحدی وجود دارد.
نگاه مخاطب در جامعه ما بيشتر به سمت حادثه است. نگاه من به سمت حادثه نيست. من فکر می کنم به اندازه کافی داستان حادثه محور نوشته ايم. من فکر می کنم که ما بايد رمان انديشه محور بنويسيم. انديشه محور نياز به فلسفه دارد. نياز به آن چيزی دارد که آدم را به تفکر وادار می کند. نياز به هم زدن درون دارد.علی رضا سيف الدينی، نویسنده رمان «خروج»
اين صدای واحد که به مرور از بين می رود، می تواند تحت تاثير همين نوشته ها هم باشد. برای همين هم ما بايد صدای خودمان را داشته باشيم و در عين حال به صداهايی که کنار ما می ايستند احترام بگذاريم و به آن اهميت بدهيم و مقداری هم از اين زاويه که مربوط به درون فرد است به بيرون نگاه کنيم.
اساس رمان بر چند صدايی و احترام گذاشتن بر صداهای مختلف استوار است، يعنی يک فضای دمکراتيک است.
يعنی در واقع اين همان عنصری است که شما در رمان «خروج» رعايت کرده ايد و يکی از مشخصات رمان شما چند صدايی است و صداهای متعددی هست که در اين رمان به چشم می خورد.
ببينيد. «خروج» درست است که به سمت ارائه اين صداهای مختلف نمی رود ولی صدايی را منعکس می کند که آن صدا، صدای قربانی است. و خروج از اين فضاست. يعنی خارج شدن از آن تک صدايی است. برای همين هم شخصيت اصلی اين رمان که کارش نقاشی است می گويد ما از اين فضايی که شخصيت مان از نظر بعضی ها انسانی نيست، بايد به آن شخصيت انسانی برسيم و از آن چيزهای دست و پاگيری که ما را نمی گذارد رها شويم، خارج شويم.
ما در واقع اگر تلاقی جهان ذهنی و جهان خيالی را در کار شما از ويژگی های اين رمان فرض بگيريم، آيا فکر نمی کنيد که رمان شما به لحاظ سبکی به رئاليسم جادويی نزديک است؟ به يک جور سوررئاليسم نزديک است يا اينکه شما رمان نو را برای آفرينش اين جهان ويژه بيشتر مد نظر داشته ايد؟
من ترکيبی از بسياری چيزها را در نظر داشتم. ويژگی هايی که مربوط به رمان نوست- حالا مدرن يا پست مدرن باشد- را انتخاب کردم ، فکر می کنم يک چيزی هم که متاسفانه قدرت مان نمی رسد اجرا کنيم اين است که چه جور بايد کاراکترمان را تصوير کنيم که شبيه به خودمان باشد و شبيه به رمان هايی که در غرب نوشته می شود هم نباشد.
درست است که ما خيلی از تئوری های آنها استفاده می کنيم ولی چيزهايی داريم که می توانيم آنها را در آن قالب بريزيم و خودمان را و زوايای تاريک جامعه خودمان را و آن عناصری را که در جامعه خودمان تاريک هستند نشان دهيم و خودمان باشيم.
کسانی که درباره کار شما نقد نوشته و نظر داده اند، معتقد بوده اند که فضای رمان شما فضای پيچيده ای است که مخاطب خاص را جلب می کند. اما جمله ای از ميشل برت نقل می شود که يک اثر هنری تنها برای شخصی جالب و دارای معناست که توان اين را داشته باشد که به رمزگذاری های آن اشراف يابد و بنابر اين مواجهه با اثر هنری به مثابه عشق اول نيست. يعنی اينکه مخاطب بايستی ذره ذره اثر را جذب کند و بعد شيفته آن شود. آيا فکر نمی کنيد که مخاطب تان بايد به تدريج به دنيايی که ساخته ايد خو کند؟
من هم مثل هر نويسنده ديگری دوست دارم اثرم خوانده شود. ولی نگاه مخاطب در جامعه ما بيشتر به سمت حادثه است. نگاه من به سمت حادثه نيست. من فکر می کنم به اندازه کافی داستان حادثه محور نوشته ايم. من فکر می کنم که ما بايد رمان انديشه محور بنويسيم. انديشه محور نياز به فلسفه دارد. نياز به آن چيزی دارد که آدم را به تفکر وادار می کند. نياز به هم زدن درون دارد.
برای رشد فرهنگ مان و فرديت خودمان نياز به هم زدن خودمان داريم. اين هم زدن به صورت درونی اتفاق می افتد. اين اتفاق اگر نيافتد ما رشد نمی کنيم.
و شما فکر می کنيد که داستان نويسی و رمان نويسی ايران الان از اين وضعيت به دور است؟
تا وقتی که به حادثه اهميت می دهد. تا وقتی به ادبيات عامه پسندی که منظور خاصی را دنبال می کند اهميت می دهد، تا وقتی که از ادبيات عامه پسند حمايت می شود و سعی می شود که اين نوع ادبيات جای ادبيات جدی را بگيرد، ما هيچ کاری نمی توانيم بکنيم.
من فکر می کنم هم نويسنده رمان های عامه پسند بايد بنويسد و در کنارش هم ادبيات جدی بايد نفس بکشد. اگر از يکی برای سرکوب ديگری استفاده شود به ضرر ادبيات ماست. اگر به عنوان ابزار از ادبيات عامه پسند عليه ادبيات جدی استفاده شود، اتفاق مشکوکی است که بايد با آن مبارزه کرد.