ددی ددی دد. ددی ددی ددی ددی دد. ددی ددی ددی ددی دد.......
اين صدايی که می شنويد صدای گلشيفته فراهانی از پاريس است و صدايی هم که در پس زمینه صدای اوست، صدای شهر پاريس است. گلشيفته فراهانی عزيز کمی برايمان آواز خواندند. ممنونم از ايشان.
گلشيفته: وای (با خنده) يعنی واقعا اين را می خواهيد پخش کنيد؟
ما هر چه را که از الان بگوييد پخش می کنيم. بدون هيچ کم و کاستی.
ای وای...!
هيچ اشکالی نداره. شما به هر حال موسيقی خوانديد. به هر حال شما داشتيد تمرين موسيقی می کرديد تا صدايتان باز شود. گلشيفته جان، دوست داريد همين الان و در همين وضعيت و حال و هوايی که داريد، برويد ايران و به کارتان، يعنی کار بازيگری، ادامه بدهيد؟
الان؟ والله کار بازيگری را نمی دانم. دوست دارم بروم ايران نان و ماست بخورم. دوست دارم بروم ايران در اتوبان های تهران رانندگی کنم. به کوير بروم. بروم دوستان چوپانم را ببينم. بروم خوزستان، بروم خراسان. بروم کردستان و آذربايجان و بلوچستان.
همه اينها را دوست دارم. ولی راجع به بازيگری در سينمای ايران؟ مطمئن نيستم. نمی دانم. کمی دل من از سينمای ايران شکست. اما اين معلوم است که تمام فکر و ذکرم اين است که روزی دوباره به آن عشق و مهری که در آن خاک است برسم و به آن نزديک بشوم.
گلشيفته، دوست داريد با چه کارگردان های ديگری در ايران کار کنيد که تا به حال موقعيتش برايت پيش نيامده؟ به فضای سينمای ايران کار ندارم. به آن کارگردان هايی کار دارم که دوست داريد با آنها کار کنيد ولی فرصتش برايت مهيا نشده؟ هر چند که شما با بسياری از کارگردان های مشهور سينمای ايران کار کرده ايد. و حتی جايزه های زیادی هم برده ايد.
من خيلی دوست داشتم با آقای پرويز کيميایی کار کنم. که ايشان هم الان در ايران نيستند و در پاريس هستند. ايشان از بزرگ مردان سينمای ما هستند و واقعا بد است برای سينمای ما که قدر ايشان را نشناختند و ندانستند و ايشان الان در پاريس ساکن اند.
طبيعتا هميشه خيلی دوست داشتم با آقای بيضايی کار کنم. اما فرصتش مهيا نشد. با بسياری از عزيزان ديگر که الان حضور ذهن ندارم که نامشان را ذکر کنم.
از بازيگری در فيلم های خارجی چه خبر؟
من بعد از فيلم «علائمی از دروغ ، يا مجموعه ای از دروغ ها» در يک فيلم ديگر به نام «اژدها خواهد بود» از ديويد جافی بازی کردم.
بازی در اين فيلم چطور بود؟ چه شد که اصلا در اين فيلم بازی کرديد؟
زمانی که در آمريکا بودم دو خانم که مسئول انتخاب بازيگر برای اين فيلم بودند مرا ديدند و بعد هم که به اروپا آمدم در لندن خود آقای ديويد رولان جافی را ديدم. در آن ديدار با هم يک قرار دوستانه گذاشتيم و تصميم گرفتيم که با همديگر کار کنيم.
کار با رولان بسيار لذت بخش بود. برای اينکه کاری که او هم با بازيگر می کرد خيلی فوق العاده بود. واقعا با بازيگر کار می کرد. و اين چيزی است که يک هنرپيشه خيلی برايش دلتنگی می کند، چون کارگردان ها، عموما بازيگران را به حال خودشان ول می کنند.
لذت بخش ترين کارهايم را کارهايی می دانم که کارگردان ها، پوستم را کنده اند و تا انتها، آن چيزی را که می خواسته اند و طالبش بوده اند از من کشيده اند.
بسيار لذت بخش است که با کارگردانی کار کنی که حس جادويی آن لحظه ها را می شناسد.
پس از آن فيلم ديگری بازی کردم که يک هفته دیگر در پاريس اکران می شود. به نام «اگر بميری می کشمت» که فيلم بسيار خوبی است، چون خيلی هم تجاری نيست و در سينمای دنيا يک فيلم تقريبا هنری است که حرفی برای گفتن دارد و با ديدن آن می شود حس های بسياری را تجربه کرد.
بعد از آن کار ديگری را بازی کردم به نام «مرغ و آلو» با مرجان ساتراپی که واقعا عزيز دل من است و دختر بسيار ناز، دوست داشتنی، مهربان و خوش قلبی است و خيلی لذت بردم از بازی در اين کار، به خاطر اينکه داستان اين فيلم در ايران می گذرد و در سال های ۱۳۳۰.
در اين فيلم، شهر تهران و مشهد در استوديويی در برلين بازسازی شده بود و من حس می کردم انگار دارم در خيابان های پايين شهر راه می روم و قدم می زنم ، تير چراغ برق ها، باغچه ها و بسياری چيزهای ديگر بازسازی شده بود و فوق العاده بود.
در ايران شما واقعا بازيگر خوبی بوديد. برای بازی در فيلم های زيادی جايزه گرفتيد و بسيار خوب نقش هايتان را ايفا کرديد و همه مردم چه در فضای سينما و چه خارج از فضای سينما تو را دوست دارند. اما تصور می کنم نقطه اوج کارتان در خارج از ايران همان فيلم اول، يعنی «مجموعه ای از دروغ ها» با ريدلی اسکات بود. آن اتفاقی که تصور می کرديد بعد از بازی در آن فيلم می افتد، رخ داد؟
اولين چيزی که من تصور می کردم اين بود که دولت ايران اين همه مرا آزار نمی دهد و اين همه بی اعتمادی نسبت به من وجود ندارد. برای اينکه مطمئن بودم که در آن فيلم هيچ چيزی بر ضد سياست های ايران وجود ندارد و برعکس، اتفاقا دارد تمام سياست اشتباه آمريکا در قبال منطقه خاورميانه را زير سوال می برد.
من با سر بالا به ايران برگشتم برای اينکه می دانستم اين فيلم برای ما که در خاورميانه زندگی می کنيم ؛ فيلم خوبی است. هرگز فکر نمی کردم اين اتفاقات رخ بدهد.
اما در مجموع انتظار بالايی نداشتم. من هميشه سعی می کنم انتظارم را از زندگی محدود کنم و بگذارم ببينم زندگی چه برنامه ای برای من خواهد داشت. بنابر اين من به رضای خدا راضی هستم و همان طور که آب در رودخانه به حرکتش ادامه می دهد، من هم سوار بر اين موج بشوم و با آن بروم. من نهايت تلاشم را به کار می برم، اما در نهايت از سرنوشتم راضی هستم.
شايعاتی شده بود مبنی بر اينکه در زمان فيلمبرداری فيلم «مجموعه ای از دروغ ها»، آقای اسکات فيلمنامه را هم دستکاری کرده است به خاطر مشکلاتی که ممکن بود برای تو پيش بيايد و يکسری از سکانس ها و پلان ها را حذف کرده و يا اضافه کرده است. اين شايعات درست بود؟
بله. سکانس هايی به فيلم اضافه شد. مثل آن سکانس هايی که قرار بود با همديگر دست بدهيم و نمی توانستيم اين کار را بکنيم که همسرم اين پيشنهاد را دادند. ولی واقعا جاهايی از فيلم کم و زياد شد و خيلی مراعات وضعيت من می شد.
الان دوست داريد با کدام يک از کارگردانهای خارجی کار کنيد و هنوز فرصتش برای شما مهيا نشده ؟ يا کدام بازيگر است که دوست داريد کنارش؛ نقش بازی کنيد؟
اگر بخوام راستش را بگويم باور کنيد اصلا به اين چيزها فکر نمی کنم. من فقط منتظرم ببينم هديه زندگی به من چيست؟ من نمی خواهم پيش بينی کنم که در اين جعبه چه هست و چه نيست؟ می خواهم ندانم اين هديه چيست و آن را به دست بياورم.
بسياری از کارگردان ها هستند مثل آقای حميدنژاد در ايران، که بسياری از آنها را مردم به خوبی نمی شناسند ولی کار کردن با آنها از بزرگترين لذت هايی است که من خودم در سينما تجربه کرده ام.
اسامی بزرگی در دنيا وجود دارند که توجه آدم را جلب می کنند. مسلما اگر جناب کوبريک زنده بودند طبعا کار کردن با ايشان خيلی لذت بخش بود. اما سعی می کنم به اين مسائل فکر نکنم.
به اسکار چه؟ تا به حال به آن فکر کرده ايد؟
فکر می کنم همه بازيگران دنيا، حتی در جاهايی مثل تونس که سالی يک فيلم در اين کشور ساخته می شود، حتما به آن لحظه فکر می کنند. گر چه فکر کردن به اسکار بسيار شيرين است اما در ذهن من مانند همان هديه غير منتظره ای است که برايتان گفتم.
ما همين جا آرزو می کنيم که به زودی در مراسم اسکار شما را ببينيم و اميدواريم که جايزه بهترين بازيگر زن را به زودی گلشيفته فراهانی از ايران کسب کند. ما هم به اين جايزه افتخار کنيم.
انشاالله. من وقتی که به سيمرغ بلورين فکر می کردم، دلم سيمرغ را نمی خواست. بلکه دلم مي خواست بروم بالای سن، و سيمرغ را بگيرم و آن را تقديم پدرم کنم. الان هم اگر به اسکار فکر می کنم، به خود اسکار فکر نمی کنم بلکه به اين فکر می کنم که بالای سن بروم و آن را به تمام جوانان ايران تقديم کنم و دو کلمه به زبان فارسی با مردم از آن بالا حرف بزنم.
اصل موضوع يعنی دريافت اسکار آن قدر برايم شيرين نيست که اين فکر برايم شيرين است.
از پدرتان ياد کرديد، اجازه بدهيد همين جا من از بهزاد فراهانی ياد کنم که در راديو استاد من بودند و سال ها ايشان را می ديدم و از او درس می گرفتم. از همين جا عيد را به بهزاد فراهانی عزيز تبريک می گويم. شما هم اگر دلتان بخواهد می توانيد از اين تريبون به ايشان يا هر کسی که دلتان می خواهد تبريک بگوييد.
من عيد را به همه عزيزان نازنين ايران زمين تبريک می گويم. نوروز را به پدرم و مادرم تبريک می گويم و اميدوارم همه ما نو شويم. همه ما شادتر و شادتر باشيم.
از آن جايی که می دانم موسيقی خوانده ايد و به جز حوزه سينما، در زمينه موسيقی هم کار می کنيد و پيانو می نوازيد و با محسن نامجو هم کار کرده ايد. از اين فعاليت ها و کارهای موسيقايی که در يکی، دو سال اخير انجام داده ايد برايمان بگوييد؟
کار کوچکی با همراهی محسن نامجو انجام دادم که البته الان او آمريکاست و اينجا نيست. کار مشترک کوچکی به نام سکوت با آقای منفردزاده انجام دادم که خيلی برايم عزيز بودند و دوست داشتم با ايشان کار کنم. کار ديگرم «جستجوی سرنوشت» بود.
داستان اين کار آخرتان چه بود؟ چون نوشته بوديد که اين کار را با همراهی دوستان انجام داده ايد؟ گويا نام آهنگساز، شعر و موسيقی را به اسم دوستان ذکر کرده بوديد؟
بله. آن دوستان خيلی مايل به ذکر نام شان نبودند. در حقيقت من فقط خواننده آن کار بودم و در آن کار خيلی کاره ای نبودم.
کار ديگری هم به اسم شهرزاد قصه گو منتشر شد که شايع شده بود شما خوانده ايد، جريان آن چه بود؟
من خواننده آن کار نيستم. کاش من بودم چون واقعا آهنگ بسيار زيبايی است که اگر من آن را می خواندم شايد به آن زيبايی نمی شد.
باورتان می شود اگر بگويم من در برنامه خودم در راديو فردا آن کار را به اسم گلشيفته فراهانی پخش کردم. و البته فردای آن روز تکذيب کردم.
ای وای ! حيف! کاش من آن کار را خوانده بودم خيلی کار زيبايی بود.
بخشی از آنونس فیلم «اگر بميری می کشمت»
اين چندمين عيدی است که خارج از ايران به سر می بريد؟
دومين عيد.
خارج از ايران می شود آن حس و حال نوروز و عيد را تجربه کرد؟
نوروز در دل ماست. اما طبيعی است که هميشه در همان لحظه سال تحويل يک حس غم و نوستالژی و يک اندوه شيرينی وجود دارد. اما اين اندوه شيرين است. چون سال دارد نو می شود و آن گل های ياس زرد و سفيد همه جا هستند و آدم به اين باور می رسد که نوروز در قلب ماست و می شود آن را با خودمان همه جا ببريم و به هر حال تمام کره زمين دارد زنده و نو می شود.
همه ما که بيرون از ايران به سر می بريم درگير يک پارادوکسی بين نوروز و ژانويه هستيم. در زمان ژانويه همه جا حس و حال سال نو وجود دارد اما ما در قلبمان آن حس و حال را نداريم و در زمان نوروز، هيچ جای دنيا حال و هوای ايران را ندارد. ما عيد را در خودمان احساس می کنيم اما اين حس در بيرون احساس نمی شود و خارجی ها اين حس را ندارند.
درست است ولی مهم اين است که زمين اين حس را دارد. دنيا دارد تازه می شود و مسئله ربطی به آدم ها ندارد. جوانه ها را روی درخت ها ببينيد. تمام طبعيت اين نو شدن را دارد با ما جشن می گيرد. برايم خيلی جالب بود. سيزده بدری بود که سبزه عيد را گره زده و در آب رودخانه انداختيم. رودخانه سن پر از سبزه های عيد بود.
شب چهارشنبه سوری ما چون اينجا معذوريت قانونی برای روشن کردن آتش داشتيم يک آتش کوچولو راه انداخته بوديم و من با خودم فکر می کردم هر ايرانی که بوی آتش را حس کند، چقدر دلش شاد می شود.
امسال وقت گره زدن سبزه ها چه آرزويی می کنيد؟
هميشه اول آرزوی سلامتی برای همه دارم. کلا من هيچ وقت آرزو نمی کنم بلکه اسم آدم هايی را که دوستشان دارم به زبان می آورم و برايشان سبزه گره می زنم و در نهايت برای تمام مردم ايران، مردم سراسر دنيا و برای همه موجودات زنده و آنچه که هست و آنچه که نيست و قرار است به دنيا بيايد و برای همه آرزوی خوب می کنم.
در زمان سال تحويل چه؟ به آينده فکر می کنيد؟ به گذشته؟ به روزهای پيش رو؟
در لحظه سال تحويل هميشه يک اميد در دل آدم زنده می شود. به اميدواری همواره اعتقاد ندارم چون ممکن است بعد از آن، زندگی، آدم را نا اميد کند. ولی در زمان سال تحويل، شاخه های اميد در دل آدم جوانه می زند.آدم فکر می کند امسال ديگر... سال ديگر حتما همان سال رويايی خواهد بود.
می توانيد يک آرزو، يک پيام نوروزی، يا يک پيام تبريک برای کسانی که در ايران هستند، تو را دوست دارند، راديو فردا را گوش می کنند و الان هم صدای تو را می شنوند، شايد در روستا باشند، شايد در شهرهای کوچک و بزرگ و حتی خارج از ايران باشند، خطاب به آنها داشته باشی؟
من خاطره عجيبی از اين راديو فردا دارم. من اصلا راديو فردا را نمی شناختم. يک روز در شهر آبادان، نزديک ساعت چهار صبح داشتم از خيابانی رد می شدم که يک فرد کارتن خوابی که خانه نداشت و معلوم بود که در خيابان زندگی می کند، راديوی بسيار داغانی داشت که صدای يک کانال فارسی از آن بلند شده بود. من از او پرسيدم ، اين چه کانالی است که گوش می دهی؟ گفت اين راديو فرداست. شما راديو فردا گوش نمی دهيد؟
برای من خيلی عجيب بود و من خيلی خوشم آمد. الان بيشتر خوشم می آيد چون فکر می کنم ممکن است جاهای زياد دور از دسترسی باشند که ممکن است الان صدای مرا بشنوند و اين حس که صدای من در اين لحظه دارد در جاهای مختلف آن خاک پخش می شود، خيلی حس خوبی به من می دهد.
آرزوی سلامتی، خوشی و خوشحالی دارم. خوشحالی و شادی به نظرم از هر چيزی مهم تر است. آدم می تواند بيچاره ترين و بدبخت ترين موجود کره زمين باشد ولی دلش شاد باشد. و شادی جای همه چيز را می گيرد. اميدوارم که شاد و سلامت باشند. آرزوی آزادی و آزادگی برای مردم کشورم می کنم.
کاشکی که همه با هم بدون درد و ناراحتی بتوانيم در آن خاک، نوروز را جشن بگيريم و صدای سورنای لحظه سال تحويل را همه با هم بشنويم. قدر آن خاک را بدانند. آن خاک خيلی خوش است. خيلی ناز است.
و جمله آخر...؟
جمله آخر اينکه خوشحال باشيم . همه چيز در حال تغيير و عوض شدن و نو شدن است و در هر حالی که هستيم، بايد تلاش کنيم آتش عشق به زندگی و شادمانی را در خودمان زنده نگاه داريم، با آنکه توفان های بزرگی همواره بر سر راه اين آتش هست که خاموشش کند، ولی وظيفه انسانی ماست که اين آتش را نگاه داريم تا بتوانيم هم خودمان با عشق زنده بمانيم و هم بتوانيم آن را به ديگران هديه کنيم.
هيچ چيز لذت بخش تر از هديه دادن عشق و دوستی به ديگران و با عشق و خلوص نيت خدمت کردن به ديگران نيست.
اين صدايی که می شنويد صدای گلشيفته فراهانی از پاريس است و صدايی هم که در پس زمینه صدای اوست، صدای شهر پاريس است. گلشيفته فراهانی عزيز کمی برايمان آواز خواندند. ممنونم از ايشان.
گلشيفته: وای (با خنده) يعنی واقعا اين را می خواهيد پخش کنيد؟
ما هر چه را که از الان بگوييد پخش می کنيم. بدون هيچ کم و کاستی.
ای وای...!
هيچ اشکالی نداره. شما به هر حال موسيقی خوانديد. به هر حال شما داشتيد تمرين موسيقی می کرديد تا صدايتان باز شود. گلشيفته جان، دوست داريد همين الان و در همين وضعيت و حال و هوايی که داريد، برويد ايران و به کارتان، يعنی کار بازيگری، ادامه بدهيد؟
الان؟ والله کار بازيگری را نمی دانم. دوست دارم بروم ايران نان و ماست بخورم. دوست دارم بروم ايران در اتوبان های تهران رانندگی کنم. به کوير بروم. بروم دوستان چوپانم را ببينم. بروم خوزستان، بروم خراسان. بروم کردستان و آذربايجان و بلوچستان.
همه اينها را دوست دارم. ولی راجع به بازيگری در سينمای ايران؟ مطمئن نيستم. نمی دانم. کمی دل من از سينمای ايران شکست. اما اين معلوم است که تمام فکر و ذکرم اين است که روزی دوباره به آن عشق و مهری که در آن خاک است برسم و به آن نزديک بشوم.
گلشيفته، دوست داريد با چه کارگردان های ديگری در ايران کار کنيد که تا به حال موقعيتش برايت پيش نيامده؟ به فضای سينمای ايران کار ندارم. به آن کارگردان هايی کار دارم که دوست داريد با آنها کار کنيد ولی فرصتش برايت مهيا نشده؟ هر چند که شما با بسياری از کارگردان های مشهور سينمای ايران کار کرده ايد. و حتی جايزه های زیادی هم برده ايد.
من خيلی دوست داشتم با آقای پرويز کيميایی کار کنم. که ايشان هم الان در ايران نيستند و در پاريس هستند. ايشان از بزرگ مردان سينمای ما هستند و واقعا بد است برای سينمای ما که قدر ايشان را نشناختند و ندانستند و ايشان الان در پاريس ساکن اند.
طبيعتا هميشه خيلی دوست داشتم با آقای بيضايی کار کنم. اما فرصتش مهيا نشد. با بسياری از عزيزان ديگر که الان حضور ذهن ندارم که نامشان را ذکر کنم.
از بازيگری در فيلم های خارجی چه خبر؟
من بعد از فيلم «علائمی از دروغ ، يا مجموعه ای از دروغ ها» در يک فيلم ديگر به نام «اژدها خواهد بود» از ديويد جافی بازی کردم.
بازی در اين فيلم چطور بود؟ چه شد که اصلا در اين فيلم بازی کرديد؟
زمانی که در آمريکا بودم دو خانم که مسئول انتخاب بازيگر برای اين فيلم بودند مرا ديدند و بعد هم که به اروپا آمدم در لندن خود آقای ديويد رولان جافی را ديدم. در آن ديدار با هم يک قرار دوستانه گذاشتيم و تصميم گرفتيم که با همديگر کار کنيم.
کار با رولان بسيار لذت بخش بود. برای اينکه کاری که او هم با بازيگر می کرد خيلی فوق العاده بود. واقعا با بازيگر کار می کرد. و اين چيزی است که يک هنرپيشه خيلی برايش دلتنگی می کند، چون کارگردان ها، عموما بازيگران را به حال خودشان ول می کنند.
لذت بخش ترين کارهايم را کارهايی می دانم که کارگردان ها، پوستم را کنده اند و تا انتها، آن چيزی را که می خواسته اند و طالبش بوده اند از من کشيده اند.
بسيار لذت بخش است که با کارگردانی کار کنی که حس جادويی آن لحظه ها را می شناسد.
پس از آن فيلم ديگری بازی کردم که يک هفته دیگر در پاريس اکران می شود. به نام «اگر بميری می کشمت» که فيلم بسيار خوبی است، چون خيلی هم تجاری نيست و در سينمای دنيا يک فيلم تقريبا هنری است که حرفی برای گفتن دارد و با ديدن آن می شود حس های بسياری را تجربه کرد.
بعد از آن کار ديگری را بازی کردم به نام «مرغ و آلو» با مرجان ساتراپی که واقعا عزيز دل من است و دختر بسيار ناز، دوست داشتنی، مهربان و خوش قلبی است و خيلی لذت بردم از بازی در اين کار، به خاطر اينکه داستان اين فيلم در ايران می گذرد و در سال های ۱۳۳۰.
در اين فيلم، شهر تهران و مشهد در استوديويی در برلين بازسازی شده بود و من حس می کردم انگار دارم در خيابان های پايين شهر راه می روم و قدم می زنم ، تير چراغ برق ها، باغچه ها و بسياری چيزهای ديگر بازسازی شده بود و فوق العاده بود.
در ايران شما واقعا بازيگر خوبی بوديد. برای بازی در فيلم های زيادی جايزه گرفتيد و بسيار خوب نقش هايتان را ايفا کرديد و همه مردم چه در فضای سينما و چه خارج از فضای سينما تو را دوست دارند. اما تصور می کنم نقطه اوج کارتان در خارج از ايران همان فيلم اول، يعنی «مجموعه ای از دروغ ها» با ريدلی اسکات بود. آن اتفاقی که تصور می کرديد بعد از بازی در آن فيلم می افتد، رخ داد؟
اولين چيزی که من تصور می کردم اين بود که دولت ايران اين همه مرا آزار نمی دهد و اين همه بی اعتمادی نسبت به من وجود ندارد. برای اينکه مطمئن بودم که در آن فيلم هيچ چيزی بر ضد سياست های ايران وجود ندارد و برعکس، اتفاقا دارد تمام سياست اشتباه آمريکا در قبال منطقه خاورميانه را زير سوال می برد.
من با سر بالا به ايران برگشتم برای اينکه می دانستم اين فيلم برای ما که در خاورميانه زندگی می کنيم ؛ فيلم خوبی است. هرگز فکر نمی کردم اين اتفاقات رخ بدهد.
لذت بخش ترين کارهايم را کارهايی می دانم که کارگردان ها، پوستم را کنده اند و تا انتها، آن چيزی را که می خواسته اند و طالبش بوده اند از من کشيده اند. بسيار لذت بخش است که با کارگردانی کار کنی که حس جادويی آن لحظه ها را می شناسد.
گلشیفته فراهانی
شايعاتی شده بود مبنی بر اينکه در زمان فيلمبرداری فيلم «مجموعه ای از دروغ ها»، آقای اسکات فيلمنامه را هم دستکاری کرده است به خاطر مشکلاتی که ممکن بود برای تو پيش بيايد و يکسری از سکانس ها و پلان ها را حذف کرده و يا اضافه کرده است. اين شايعات درست بود؟
بله. سکانس هايی به فيلم اضافه شد. مثل آن سکانس هايی که قرار بود با همديگر دست بدهيم و نمی توانستيم اين کار را بکنيم که همسرم اين پيشنهاد را دادند. ولی واقعا جاهايی از فيلم کم و زياد شد و خيلی مراعات وضعيت من می شد.
الان دوست داريد با کدام يک از کارگردانهای خارجی کار کنيد و هنوز فرصتش برای شما مهيا نشده ؟ يا کدام بازيگر است که دوست داريد کنارش؛ نقش بازی کنيد؟
اگر بخوام راستش را بگويم باور کنيد اصلا به اين چيزها فکر نمی کنم. من فقط منتظرم ببينم هديه زندگی به من چيست؟ من نمی خواهم پيش بينی کنم که در اين جعبه چه هست و چه نيست؟ می خواهم ندانم اين هديه چيست و آن را به دست بياورم.
بسياری از کارگردان ها هستند مثل آقای حميدنژاد در ايران، که بسياری از آنها را مردم به خوبی نمی شناسند ولی کار کردن با آنها از بزرگترين لذت هايی است که من خودم در سينما تجربه کرده ام.
اسامی بزرگی در دنيا وجود دارند که توجه آدم را جلب می کنند. مسلما اگر جناب کوبريک زنده بودند طبعا کار کردن با ايشان خيلی لذت بخش بود. اما سعی می کنم به اين مسائل فکر نکنم.
به اسکار چه؟ تا به حال به آن فکر کرده ايد؟
فکر می کنم همه بازيگران دنيا، حتی در جاهايی مثل تونس که سالی يک فيلم در اين کشور ساخته می شود، حتما به آن لحظه فکر می کنند. گر چه فکر کردن به اسکار بسيار شيرين است اما در ذهن من مانند همان هديه غير منتظره ای است که برايتان گفتم.
ما همين جا آرزو می کنيم که به زودی در مراسم اسکار شما را ببينيم و اميدواريم که جايزه بهترين بازيگر زن را به زودی گلشيفته فراهانی از ايران کسب کند. ما هم به اين جايزه افتخار کنيم.
انشاالله. من وقتی که به سيمرغ بلورين فکر می کردم، دلم سيمرغ را نمی خواست. بلکه دلم مي خواست بروم بالای سن، و سيمرغ را بگيرم و آن را تقديم پدرم کنم. الان هم اگر به اسکار فکر می کنم، به خود اسکار فکر نمی کنم بلکه به اين فکر می کنم که بالای سن بروم و آن را به تمام جوانان ايران تقديم کنم و دو کلمه به زبان فارسی با مردم از آن بالا حرف بزنم.
اصل موضوع يعنی دريافت اسکار آن قدر برايم شيرين نيست که اين فکر برايم شيرين است.
از پدرتان ياد کرديد، اجازه بدهيد همين جا من از بهزاد فراهانی ياد کنم که در راديو استاد من بودند و سال ها ايشان را می ديدم و از او درس می گرفتم. از همين جا عيد را به بهزاد فراهانی عزيز تبريک می گويم. شما هم اگر دلتان بخواهد می توانيد از اين تريبون به ايشان يا هر کسی که دلتان می خواهد تبريک بگوييد.
من عيد را به همه عزيزان نازنين ايران زمين تبريک می گويم. نوروز را به پدرم و مادرم تبريک می گويم و اميدوارم همه ما نو شويم. همه ما شادتر و شادتر باشيم.
از آن جايی که می دانم موسيقی خوانده ايد و به جز حوزه سينما، در زمينه موسيقی هم کار می کنيد و پيانو می نوازيد و با محسن نامجو هم کار کرده ايد. از اين فعاليت ها و کارهای موسيقايی که در يکی، دو سال اخير انجام داده ايد برايمان بگوييد؟
کار کوچکی با همراهی محسن نامجو انجام دادم که البته الان او آمريکاست و اينجا نيست. کار مشترک کوچکی به نام سکوت با آقای منفردزاده انجام دادم که خيلی برايم عزيز بودند و دوست داشتم با ايشان کار کنم. کار ديگرم «جستجوی سرنوشت» بود.
داستان اين کار آخرتان چه بود؟ چون نوشته بوديد که اين کار را با همراهی دوستان انجام داده ايد؟ گويا نام آهنگساز، شعر و موسيقی را به اسم دوستان ذکر کرده بوديد؟
بله. آن دوستان خيلی مايل به ذکر نام شان نبودند. در حقيقت من فقط خواننده آن کار بودم و در آن کار خيلی کاره ای نبودم.
کار ديگری هم به اسم شهرزاد قصه گو منتشر شد که شايع شده بود شما خوانده ايد، جريان آن چه بود؟
من خواننده آن کار نيستم. کاش من بودم چون واقعا آهنگ بسيار زيبايی است که اگر من آن را می خواندم شايد به آن زيبايی نمی شد.
باورتان می شود اگر بگويم من در برنامه خودم در راديو فردا آن کار را به اسم گلشيفته فراهانی پخش کردم. و البته فردای آن روز تکذيب کردم.
ای وای ! حيف! کاش من آن کار را خوانده بودم خيلی کار زيبايی بود.
بخشی از آنونس فیلم «اگر بميری می کشمت»
اين چندمين عيدی است که خارج از ايران به سر می بريد؟
دومين عيد.
خارج از ايران می شود آن حس و حال نوروز و عيد را تجربه کرد؟
نوروز در دل ماست. اما طبيعی است که هميشه در همان لحظه سال تحويل يک حس غم و نوستالژی و يک اندوه شيرينی وجود دارد. اما اين اندوه شيرين است. چون سال دارد نو می شود و آن گل های ياس زرد و سفيد همه جا هستند و آدم به اين باور می رسد که نوروز در قلب ماست و می شود آن را با خودمان همه جا ببريم و به هر حال تمام کره زمين دارد زنده و نو می شود.
همه ما که بيرون از ايران به سر می بريم درگير يک پارادوکسی بين نوروز و ژانويه هستيم. در زمان ژانويه همه جا حس و حال سال نو وجود دارد اما ما در قلبمان آن حس و حال را نداريم و در زمان نوروز، هيچ جای دنيا حال و هوای ايران را ندارد. ما عيد را در خودمان احساس می کنيم اما اين حس در بيرون احساس نمی شود و خارجی ها اين حس را ندارند.
درست است ولی مهم اين است که زمين اين حس را دارد. دنيا دارد تازه می شود و مسئله ربطی به آدم ها ندارد. جوانه ها را روی درخت ها ببينيد. تمام طبعيت اين نو شدن را دارد با ما جشن می گيرد. برايم خيلی جالب بود. سيزده بدری بود که سبزه عيد را گره زده و در آب رودخانه انداختيم. رودخانه سن پر از سبزه های عيد بود.
شب چهارشنبه سوری ما چون اينجا معذوريت قانونی برای روشن کردن آتش داشتيم يک آتش کوچولو راه انداخته بوديم و من با خودم فکر می کردم هر ايرانی که بوی آتش را حس کند، چقدر دلش شاد می شود.
امسال وقت گره زدن سبزه ها چه آرزويی می کنيد؟
هميشه اول آرزوی سلامتی برای همه دارم. کلا من هيچ وقت آرزو نمی کنم بلکه اسم آدم هايی را که دوستشان دارم به زبان می آورم و برايشان سبزه گره می زنم و در نهايت برای تمام مردم ايران، مردم سراسر دنيا و برای همه موجودات زنده و آنچه که هست و آنچه که نيست و قرار است به دنيا بيايد و برای همه آرزوی خوب می کنم.
در زمان سال تحويل چه؟ به آينده فکر می کنيد؟ به گذشته؟ به روزهای پيش رو؟
در لحظه سال تحويل هميشه يک اميد در دل آدم زنده می شود. به اميدواری همواره اعتقاد ندارم چون ممکن است بعد از آن، زندگی، آدم را نا اميد کند. ولی در زمان سال تحويل، شاخه های اميد در دل آدم جوانه می زند.آدم فکر می کند امسال ديگر... سال ديگر حتما همان سال رويايی خواهد بود.
می توانيد يک آرزو، يک پيام نوروزی، يا يک پيام تبريک برای کسانی که در ايران هستند، تو را دوست دارند، راديو فردا را گوش می کنند و الان هم صدای تو را می شنوند، شايد در روستا باشند، شايد در شهرهای کوچک و بزرگ و حتی خارج از ايران باشند، خطاب به آنها داشته باشی؟
من خاطره عجيبی از اين راديو فردا دارم. من اصلا راديو فردا را نمی شناختم. يک روز در شهر آبادان، نزديک ساعت چهار صبح داشتم از خيابانی رد می شدم که يک فرد کارتن خوابی که خانه نداشت و معلوم بود که در خيابان زندگی می کند، راديوی بسيار داغانی داشت که صدای يک کانال فارسی از آن بلند شده بود. من از او پرسيدم ، اين چه کانالی است که گوش می دهی؟ گفت اين راديو فرداست. شما راديو فردا گوش نمی دهيد؟
برای من خيلی عجيب بود و من خيلی خوشم آمد. الان بيشتر خوشم می آيد چون فکر می کنم ممکن است جاهای زياد دور از دسترسی باشند که ممکن است الان صدای مرا بشنوند و اين حس که صدای من در اين لحظه دارد در جاهای مختلف آن خاک پخش می شود، خيلی حس خوبی به من می دهد.
آرزوی سلامتی، خوشی و خوشحالی دارم. خوشحالی و شادی به نظرم از هر چيزی مهم تر است. آدم می تواند بيچاره ترين و بدبخت ترين موجود کره زمين باشد ولی دلش شاد باشد. و شادی جای همه چيز را می گيرد. اميدوارم که شاد و سلامت باشند. آرزوی آزادی و آزادگی برای مردم کشورم می کنم.
کاشکی که همه با هم بدون درد و ناراحتی بتوانيم در آن خاک، نوروز را جشن بگيريم و صدای سورنای لحظه سال تحويل را همه با هم بشنويم. قدر آن خاک را بدانند. آن خاک خيلی خوش است. خيلی ناز است.
و جمله آخر...؟
جمله آخر اينکه خوشحال باشيم . همه چيز در حال تغيير و عوض شدن و نو شدن است و در هر حالی که هستيم، بايد تلاش کنيم آتش عشق به زندگی و شادمانی را در خودمان زنده نگاه داريم، با آنکه توفان های بزرگی همواره بر سر راه اين آتش هست که خاموشش کند، ولی وظيفه انسانی ماست که اين آتش را نگاه داريم تا بتوانيم هم خودمان با عشق زنده بمانيم و هم بتوانيم آن را به ديگران هديه کنيم.
هيچ چيز لذت بخش تر از هديه دادن عشق و دوستی به ديگران و با عشق و خلوص نيت خدمت کردن به ديگران نيست.