رسانه های جمهوری اسلامی به نقل از مرکز آمار ايران گزارش دادند که جمعيت ايران در آخرين روزهای سال ۱۳۸۹ مرز ۷۵ ميليون نفر را پشت سر گذاشت و در مجموع، در سال گذشته خورشيدی، کمی بيش از يک ميليون نفر بر جمعيت کشور افزوده شد.
«گذار جمعيتی»
عبور جمعيت ايران از مرز ۷۵ ميليون نفر در سال ۱۳۸۹ خورشيدی رويدادی بود پيش بينی شده و طبعا کسی را غافلگير نکرد. منابع ملل متحد چند سال پيش همين شاخص را، برای سال ۲۰۱۰، بر اساس سناريوی بينابين (ميان رشد حد اقل و رشد حد اکثر) بالای ۷۴ ميليون محاسبه کرده بودند.
به ارزيابی همان منابع، اگر گرايش جمعيتی ايران به روال کنونی ادامه يابد و عاملی غير قابل پيش بينی آن را بر هم نزند، شمار ايرانيان، بر پايه سناريوی بينابين، تا ده سال ديگر به ۸۵ ميليون و تا چهل سال ديگر به صد ميليون نفر خواهد رسيد.
به رغم نبود عامل غافلگير کننده در سر بر آوردن ايران ۷۵ ميليون نفری، عبور جمعيت کشور از اين مرز نمادين بار ديگر اين پرسش را پيش می آورد که اين پديده چه مسائلی را از جنبه های اجتماعی، اقتصادی و ژئوپوليتيک مطرح می کند و اصولا بايد آن را برای ايران يک فرصت به شمار آورد يا يک خطر؟
برای پاسخگويی به اين پرسش، بايد «گذار جمعيتی» ايران را در فرآيند تاريخ معاصر کشور قرار دهيم. با توجه به مجموعه دگرگونی های کيفی و کمی جمعيت کشور در يک صد سال گذشته، اغراق آميز نخواهد بود اگر بگوييم که عميق ترين انقلاب در تاريخ معاصر و شايد در سراسر تاريخ ايران در عرصه جمعيتی روی داده است.
«گذار جمعيتی»، از ديدگاه جمعيت شناسان، پديده ای است که در همه جوامع انسانی به گونه ای کم و بيش مشابه روی می دهد.
در نظام جمعيتی پيش از گذار، نرخ زاد و ولد و نرخ مرگ و مير در سطوحی بالا قرار دارند. جوامع سنتی ماقبل گذار، علاوه بر مرگ و مير گسترده کودکان، با جنگ و قحطی و بيماری های واگير درگيرند و تنها به برکت نرخ بسيار بالای زاد و ولد است که می توانند رشد جمعيت خود را، آن هم در سطحی بسيار ناچيز، حفظ کنند.
مرحله نخستين «گذار جمعيتی» با بهبود شرايط زندگی به ويژه در زمينه تغذيه و بهداشت آغاز می شود. طی اين مرحله نرخ زاد و ولد همچنان بالا است، ولی نرخ مرگ و مير به سرعت کاهش می يابد. محصول اين دگرگونی، شتاب گرفتن سرعت رشد جمعيت است که در نخستين دهه های بعد از جنگ جهانی دوم در بسياری از جوامع در حال توسعه شکل «انفجاری» به خود گرفت و در بعضی از واپس مانده ترين مناطق جهان (از جمله بخش هايی از آفريقا) همچنان ادامه دارد.
همزمان با پيشرفت جوامع، به ويژه بالا رفتن فرهنگ و آموزش و ميل به برخورداری از زندگی بهتر، دومين مرحله گذار جمعيتی آغاز می شود. نرخ مرگ و مير در دومين مرحله گذار همچنان رو به کاهش می رود، ولی ويژگ اصلی اين مرحله کاهش چشمگير نرخ زاد و ولد و کند شدن نرخ افزايش جمعيت است که در بعضی از جوامع پيشرفته مسايلی چون پير شدن جمعيت را پيش می آورد.
چرخش شگفت انگيز
تکرار می کنيم که مراحل گوناگون اين تحول جمعيتی تقريبا در بخش بزرگی از جهان طی شده و يا در حال طی شدن است، ولی در بسياری از کشورهای در حال توسعه از جمله ايران، در مقايسه با جوامع قديمی صنعتی، عبور از مرحله نخست به مرحله دوم گذار با شتاب بيشتری همراه بوده است.
به ايران باز می گرديم و اعلام رسمی عبور جمعيت آن را از مرز ۷۵ ميليون نفر زير ذره بين قرار می دهيم. اين خبر «پيش پا افتاده» در هياهوی جنجال ها و کشمکش های صحنه سياست ايران گم شد. رويدادهای روزمره سياسی معمولا جذاب تر از گرايش های عميق و «دوران ساز»ی هستند که در بسياری موارد پنهان می مانند، پيش از آنکه پيامد های آنها به شکل يک «سونامی» اجتماعی و اقتصادی کسی را بی تفاوت نگذارد.
تنها طی مدت يک قرن، از ۱۲۸۹ تا ۱۳۸۹ خورشيدی، جمعيت ايران هفت برابر شده و از ده ميليون و پانصد هزار نفر به بالای ۷۵ ميليون نفر رسيده است. يک صد سال پيش، پانزده سال طول می کشيد تا جمعيت ايران يک ميليون نفر افزايش يابد. امروز مرکز آمار ايران اعلام می کند که تنها در سال ۱۳۸۹، بيش از يک ميليون نفر بر جمعيت ايران افزوده شده است.
اين دو رقم (هفت برابر شدن جمعيت کشور طی يک قرن و افزايش يک ميليون نفر بر شمار آن تنها طی يکسال) احتمالا کسانی را که با فرآيند های جمعيتی در جهان و ايران آشنا نباشند، وحشت زده می کند. به منظور رفع نگرانی اين دسته از ايرانيان، کافی است بگوييم که ايران از حدود بيست و پنج سال پيش به اين طرف مرحله دوم «گذار جمعيتی» را آغاز کرده و نرخ رشد جمعيت آن به گونه ای شگفت انگيز رو به کاهش می رود.
گفتيم که در سال ۱۳۸۹ خورشيدی يک ميليون نفر بر جمعيت ايران افزوده شد. اين رقم، اگر به صورت مطلق و مجرد در نظر گرفته شود، طبعا موجب نگرانی است. ولی در رابطه با رشد جمعيت ايران در سه دهه گذشته، از تحولی بسيار مثبت خبر می دهد و آن پيشروی سريع جمعيت ايران به سوی تعادل است. در واقع در دهه ۱۳۶۰ خورشيدی، ميانگين افزايش سالانه جمعيت ايران پيرامون يک ميليون و ۶۰۰ هزار نفر در سال نوسان می کرد(۶۰۰ هزار نفر بيش از سال ۱۳۸۹.)
کند شدن آهنگ افزايش جمعيت ايران طبعا از کاهش نرخ رشد جمعيت کشور ناشی می شود. اين شاخص که در نيمه اول دهه ۱۳۶۰ خورشيدی به ۴.۱۶ در صد رسيد، در نيمه دوم دهه ۱۳۸۰ به ۱.۳۵ در صد تنزل يافت. ميانگين شمار فرزندان برای هر زن نيز که در پنج سال پيش از انقلاب اسلامی ۶.۵ فرزند بود، در پنج سال اخير پيرامون دو فرزند نوسان کرده است.
بدين سان ايران به سرعت در مرحله دوم گذار جمعيتی پيش می رود و تا ۲۵ سال ديگر افزايش سالانه شمار جمعيت آن به حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار نفر کاهش خواهد يافت.
کاهش نرخ رشد جمعيت ايران، به دليل سرعت آن، کنجکاوی بعضی از جمعيت شناسان غربی را بر انگيخته است. در کتابی زير عنوان «ملاقات تمدن ها»، امانوئل تود جامعه شناس مشهور فرانسوی و همکار لبنانی الاصلش يوسف کورباژ می نويسند که ايران، از لحاظ سرعت کاهش رشد جمعيت، «اروپايی ترين» کشور مسلمان يعنی ترکيه را پشت سر گذاشته است. از اين لحاظ شايد ايران تنها با تونس قابل مقايسه باشد.
چرا نرخ رشد جمعيت ايران به گونه ای چنين غافلگير کننده کاهش يافته است؟ سه پاسخ را (از جمله با تکيه بر کتاب فوق) می توان مورد توجه قرار داد:
يک) توسعه سواد آموزی در دو دهه نخست پيش از انقلاب اسلامی و تداوم آن در سال های بعدی، به ويژه در ميان زنان. پيوند ميان بالا رفتن سطح آموزش و کاهش زاد و ولد، روشن تر از آفتاب است.
دو) امانوئل تود و يوسف کورباژ رواج باور های غير مذهبی و سست شدن «توکل» بر ماوراء الطبيعه را نيز يکی ديگر از عوامل کاهش زاد و ولد در جوامع انسانی می دانند. اديان ابراهيمی (يهود، مسيحی و مسلمان) زاد و ولد را تشويق می کنند و پيروان پر و پا قرص تفکر مذهبی از افزايش شمار فرزندان خود بيمی به دل راه نمی دهند. در عوض با گسترش تفکر علمی، رها شدن جوامع از اعتقادات جمع گرايانه سنتی و نفوذ فرد گرايی متکی بر گرايش های ليبرال، ميل به کاهش زاد و ولد به منظور ارتقای سطوح مادی و فرهنگی خانواده بالا می رود.
بر پايه اين استدلال، دو محقق مورد نظر کاهش زاد و ولد در ايران و شمال آفريقا را يکی از نشانه های پيشروی لاييسيته در اين کشورها می دانند.
سه) آيا کاهش شديد در آمدهای نفتی ايران، جنگ با عراق و فرو ريزی سطح زندگی ايرانيان در دهه اول بعد از انقلاب اسلامی را می توان يکی از دلايل کند شدن قابل ملاحظه آهنگ رشد جمعيت ايران به شمار آورد؟
شکاف
هر چه باشد، ترديدی نيست که ساختارهای جمعيتی ايران، از لحاظ کمی و کيفی، تنها در فاصله يک قرن (که در مقايسه با تاريخ ايران دوره بسيار کوتاهی است)، يکسره دگرگون شده است.
به رغم دو جنگ جهانی و پيامدهای آنها برای ايران، با وجود انقلاب اسلامی، جنگ با عراق و سی سال آشفتگی در فضای داخلی و بين المللی ايران، ۷۵ ميليون نفر ايرانی سال ۱۳۹۰ با ده تا يازده ميليون ايرانی سال ۱۲۹۰ فاصله نجومی دارند.
در حال حاضر ۷۱ در صد مردم ايران در شهرها زندگی می کنند، حال آنکه يک قرن پيش تنها ۲۶ درصد ايرانيان شهر نشين بودند. امروز حدود ۸۵ درصد جمعيت ايران با سوادند، حال آنکه يک قرن پيش در صد با سوادان کشور، حتی با خوشبين ترين ارزيابی ها، از پنج در صد بيشتر نبود.
از سوی ديگر طبقه متوسط، که در جامعه يک قرن پيش ايران اصولا مفهومی نداشت، در ايران امروزی در عرصه اقتصادی و اجتماعی به واقعيتی مقتدر بدل شده و برای تصاحب قدرت سياسی خيز برداشته است.
شبيه همين تحولات را در ديگر جوامع آفريقای شمالی و خاورميانه به روشنی می توان ديد. نظام های خودکامه واژگون شده (مصر و تونس) و يا متزلزل (سوريه، الجزاير، اردن وغيره...) از واقعيت های عميق اجتماعی در جوامع به سرعت فاصله گرفتند و فرو ريختند (يا فرو خواهند ريخت.)
تنش های بزرگ در ايران نيز، که بدون ترديد شدت خواهد گرفت، پيامد ناگزير شکاف روز افزون ميان انجماد قدرت سياسی و پويايی جامعه است که ساختار های آن در يک قرن گذشته، و به ويژه طی سی سال اخير، يکسره دگرگون شده است.
اگر ايرانيان بتوانند بر پايه يک «قرارداد اجتماعی» نوين فرايند بازسازی قدرت سياسی را مديريت کنند، ايران ۷۵ ميليون نفری از بهترين برگ های برنده برای تبديل شدن به يک قدرت «نوظهور» در عرصه منطقه ای و جهانی برخوردار خواهد بود.
ساختارهای جمعيتی ايران همه زمينه های لازم را برای زايش اين قدرت فراهم آورده است.
«گذار جمعيتی»
عبور جمعيت ايران از مرز ۷۵ ميليون نفر در سال ۱۳۸۹ خورشيدی رويدادی بود پيش بينی شده و طبعا کسی را غافلگير نکرد. منابع ملل متحد چند سال پيش همين شاخص را، برای سال ۲۰۱۰، بر اساس سناريوی بينابين (ميان رشد حد اقل و رشد حد اکثر) بالای ۷۴ ميليون محاسبه کرده بودند.
به ارزيابی همان منابع، اگر گرايش جمعيتی ايران به روال کنونی ادامه يابد و عاملی غير قابل پيش بينی آن را بر هم نزند، شمار ايرانيان، بر پايه سناريوی بينابين، تا ده سال ديگر به ۸۵ ميليون و تا چهل سال ديگر به صد ميليون نفر خواهد رسيد.
به رغم نبود عامل غافلگير کننده در سر بر آوردن ايران ۷۵ ميليون نفری، عبور جمعيت کشور از اين مرز نمادين بار ديگر اين پرسش را پيش می آورد که اين پديده چه مسائلی را از جنبه های اجتماعی، اقتصادی و ژئوپوليتيک مطرح می کند و اصولا بايد آن را برای ايران يک فرصت به شمار آورد يا يک خطر؟
برای پاسخگويی به اين پرسش، بايد «گذار جمعيتی» ايران را در فرآيند تاريخ معاصر کشور قرار دهيم. با توجه به مجموعه دگرگونی های کيفی و کمی جمعيت کشور در يک صد سال گذشته، اغراق آميز نخواهد بود اگر بگوييم که عميق ترين انقلاب در تاريخ معاصر و شايد در سراسر تاريخ ايران در عرصه جمعيتی روی داده است.
«گذار جمعيتی»، از ديدگاه جمعيت شناسان، پديده ای است که در همه جوامع انسانی به گونه ای کم و بيش مشابه روی می دهد.
در نظام جمعيتی پيش از گذار، نرخ زاد و ولد و نرخ مرگ و مير در سطوحی بالا قرار دارند. جوامع سنتی ماقبل گذار، علاوه بر مرگ و مير گسترده کودکان، با جنگ و قحطی و بيماری های واگير درگيرند و تنها به برکت نرخ بسيار بالای زاد و ولد است که می توانند رشد جمعيت خود را، آن هم در سطحی بسيار ناچيز، حفظ کنند.
مرحله نخستين «گذار جمعيتی» با بهبود شرايط زندگی به ويژه در زمينه تغذيه و بهداشت آغاز می شود. طی اين مرحله نرخ زاد و ولد همچنان بالا است، ولی نرخ مرگ و مير به سرعت کاهش می يابد. محصول اين دگرگونی، شتاب گرفتن سرعت رشد جمعيت است که در نخستين دهه های بعد از جنگ جهانی دوم در بسياری از جوامع در حال توسعه شکل «انفجاری» به خود گرفت و در بعضی از واپس مانده ترين مناطق جهان (از جمله بخش هايی از آفريقا) همچنان ادامه دارد.
همزمان با پيشرفت جوامع، به ويژه بالا رفتن فرهنگ و آموزش و ميل به برخورداری از زندگی بهتر، دومين مرحله گذار جمعيتی آغاز می شود. نرخ مرگ و مير در دومين مرحله گذار همچنان رو به کاهش می رود، ولی ويژگ اصلی اين مرحله کاهش چشمگير نرخ زاد و ولد و کند شدن نرخ افزايش جمعيت است که در بعضی از جوامع پيشرفته مسايلی چون پير شدن جمعيت را پيش می آورد.
چرخش شگفت انگيز
تکرار می کنيم که مراحل گوناگون اين تحول جمعيتی تقريبا در بخش بزرگی از جهان طی شده و يا در حال طی شدن است، ولی در بسياری از کشورهای در حال توسعه از جمله ايران، در مقايسه با جوامع قديمی صنعتی، عبور از مرحله نخست به مرحله دوم گذار با شتاب بيشتری همراه بوده است.
به ايران باز می گرديم و اعلام رسمی عبور جمعيت آن را از مرز ۷۵ ميليون نفر زير ذره بين قرار می دهيم. اين خبر «پيش پا افتاده» در هياهوی جنجال ها و کشمکش های صحنه سياست ايران گم شد. رويدادهای روزمره سياسی معمولا جذاب تر از گرايش های عميق و «دوران ساز»ی هستند که در بسياری موارد پنهان می مانند، پيش از آنکه پيامد های آنها به شکل يک «سونامی» اجتماعی و اقتصادی کسی را بی تفاوت نگذارد.
تنها طی مدت يک قرن، از ۱۲۸۹ تا ۱۳۸۹ خورشيدی، جمعيت ايران هفت برابر شده و از ده ميليون و پانصد هزار نفر به بالای ۷۵ ميليون نفر رسيده است. يک صد سال پيش، پانزده سال طول می کشيد تا جمعيت ايران يک ميليون نفر افزايش يابد. امروز مرکز آمار ايران اعلام می کند که تنها در سال ۱۳۸۹، بيش از يک ميليون نفر بر جمعيت ايران افزوده شده است.
اين دو رقم (هفت برابر شدن جمعيت کشور طی يک قرن و افزايش يک ميليون نفر بر شمار آن تنها طی يکسال) احتمالا کسانی را که با فرآيند های جمعيتی در جهان و ايران آشنا نباشند، وحشت زده می کند. به منظور رفع نگرانی اين دسته از ايرانيان، کافی است بگوييم که ايران از حدود بيست و پنج سال پيش به اين طرف مرحله دوم «گذار جمعيتی» را آغاز کرده و نرخ رشد جمعيت آن به گونه ای شگفت انگيز رو به کاهش می رود.
گفتيم که در سال ۱۳۸۹ خورشيدی يک ميليون نفر بر جمعيت ايران افزوده شد. اين رقم، اگر به صورت مطلق و مجرد در نظر گرفته شود، طبعا موجب نگرانی است. ولی در رابطه با رشد جمعيت ايران در سه دهه گذشته، از تحولی بسيار مثبت خبر می دهد و آن پيشروی سريع جمعيت ايران به سوی تعادل است. در واقع در دهه ۱۳۶۰ خورشيدی، ميانگين افزايش سالانه جمعيت ايران پيرامون يک ميليون و ۶۰۰ هزار نفر در سال نوسان می کرد(۶۰۰ هزار نفر بيش از سال ۱۳۸۹.)
کند شدن آهنگ افزايش جمعيت ايران طبعا از کاهش نرخ رشد جمعيت کشور ناشی می شود. اين شاخص که در نيمه اول دهه ۱۳۶۰ خورشيدی به ۴.۱۶ در صد رسيد، در نيمه دوم دهه ۱۳۸۰ به ۱.۳۵ در صد تنزل يافت. ميانگين شمار فرزندان برای هر زن نيز که در پنج سال پيش از انقلاب اسلامی ۶.۵ فرزند بود، در پنج سال اخير پيرامون دو فرزند نوسان کرده است.
بدين سان ايران به سرعت در مرحله دوم گذار جمعيتی پيش می رود و تا ۲۵ سال ديگر افزايش سالانه شمار جمعيت آن به حدود ۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار نفر کاهش خواهد يافت.
کاهش نرخ رشد جمعيت ايران، به دليل سرعت آن، کنجکاوی بعضی از جمعيت شناسان غربی را بر انگيخته است. در کتابی زير عنوان «ملاقات تمدن ها»، امانوئل تود جامعه شناس مشهور فرانسوی و همکار لبنانی الاصلش يوسف کورباژ می نويسند که ايران، از لحاظ سرعت کاهش رشد جمعيت، «اروپايی ترين» کشور مسلمان يعنی ترکيه را پشت سر گذاشته است. از اين لحاظ شايد ايران تنها با تونس قابل مقايسه باشد.
چرا نرخ رشد جمعيت ايران به گونه ای چنين غافلگير کننده کاهش يافته است؟ سه پاسخ را (از جمله با تکيه بر کتاب فوق) می توان مورد توجه قرار داد:
يک) توسعه سواد آموزی در دو دهه نخست پيش از انقلاب اسلامی و تداوم آن در سال های بعدی، به ويژه در ميان زنان. پيوند ميان بالا رفتن سطح آموزش و کاهش زاد و ولد، روشن تر از آفتاب است.
دو) امانوئل تود و يوسف کورباژ رواج باور های غير مذهبی و سست شدن «توکل» بر ماوراء الطبيعه را نيز يکی ديگر از عوامل کاهش زاد و ولد در جوامع انسانی می دانند. اديان ابراهيمی (يهود، مسيحی و مسلمان) زاد و ولد را تشويق می کنند و پيروان پر و پا قرص تفکر مذهبی از افزايش شمار فرزندان خود بيمی به دل راه نمی دهند. در عوض با گسترش تفکر علمی، رها شدن جوامع از اعتقادات جمع گرايانه سنتی و نفوذ فرد گرايی متکی بر گرايش های ليبرال، ميل به کاهش زاد و ولد به منظور ارتقای سطوح مادی و فرهنگی خانواده بالا می رود.
بر پايه اين استدلال، دو محقق مورد نظر کاهش زاد و ولد در ايران و شمال آفريقا را يکی از نشانه های پيشروی لاييسيته در اين کشورها می دانند.
سه) آيا کاهش شديد در آمدهای نفتی ايران، جنگ با عراق و فرو ريزی سطح زندگی ايرانيان در دهه اول بعد از انقلاب اسلامی را می توان يکی از دلايل کند شدن قابل ملاحظه آهنگ رشد جمعيت ايران به شمار آورد؟
شکاف
هر چه باشد، ترديدی نيست که ساختارهای جمعيتی ايران، از لحاظ کمی و کيفی، تنها در فاصله يک قرن (که در مقايسه با تاريخ ايران دوره بسيار کوتاهی است)، يکسره دگرگون شده است.
به رغم دو جنگ جهانی و پيامدهای آنها برای ايران، با وجود انقلاب اسلامی، جنگ با عراق و سی سال آشفتگی در فضای داخلی و بين المللی ايران، ۷۵ ميليون نفر ايرانی سال ۱۳۹۰ با ده تا يازده ميليون ايرانی سال ۱۲۹۰ فاصله نجومی دارند.
در حال حاضر ۷۱ در صد مردم ايران در شهرها زندگی می کنند، حال آنکه يک قرن پيش تنها ۲۶ درصد ايرانيان شهر نشين بودند. امروز حدود ۸۵ درصد جمعيت ايران با سوادند، حال آنکه يک قرن پيش در صد با سوادان کشور، حتی با خوشبين ترين ارزيابی ها، از پنج در صد بيشتر نبود.
از سوی ديگر طبقه متوسط، که در جامعه يک قرن پيش ايران اصولا مفهومی نداشت، در ايران امروزی در عرصه اقتصادی و اجتماعی به واقعيتی مقتدر بدل شده و برای تصاحب قدرت سياسی خيز برداشته است.
شبيه همين تحولات را در ديگر جوامع آفريقای شمالی و خاورميانه به روشنی می توان ديد. نظام های خودکامه واژگون شده (مصر و تونس) و يا متزلزل (سوريه، الجزاير، اردن وغيره...) از واقعيت های عميق اجتماعی در جوامع به سرعت فاصله گرفتند و فرو ريختند (يا فرو خواهند ريخت.)
تنش های بزرگ در ايران نيز، که بدون ترديد شدت خواهد گرفت، پيامد ناگزير شکاف روز افزون ميان انجماد قدرت سياسی و پويايی جامعه است که ساختار های آن در يک قرن گذشته، و به ويژه طی سی سال اخير، يکسره دگرگون شده است.
اگر ايرانيان بتوانند بر پايه يک «قرارداد اجتماعی» نوين فرايند بازسازی قدرت سياسی را مديريت کنند، ايران ۷۵ ميليون نفری از بهترين برگ های برنده برای تبديل شدن به يک قدرت «نوظهور» در عرصه منطقه ای و جهانی برخوردار خواهد بود.
ساختارهای جمعيتی ايران همه زمينه های لازم را برای زايش اين قدرت فراهم آورده است.