چهل و هفتمین جشنواره بینالمللی فیلم کارلووی واری از نهم تیرماه با شرکت بیش از ۲۰۰ فیلم سینمایی و مستند آغاز به کار کرد که از این میان، آثار چهار فيلمساز ايرانی در بخش های غير رقابتی این دوره از جشنواره کارلو وی واری به نمايش در می آيد.
«کات»٬ آخرين ساخته امير نادری محصول ژاپن٬ «يک خانواده محترم» به کارگردانی مسعود بخشی و «پذيرايی ساده» کاری از مانی حقيقی فيلم های بلندی هستند که هر سه در بخش «نگاهی ديگر» به نمايش در می آيند.
در کنار اين سه اثر٬ فيلم کوتاه «هيچ چيز نمی تواند به من آسيب بزند» ساخته ميلاد امينی فيلمساز جوان مقيم دانمارک نيز در بخش پنج اثر تازه حضور دارد. نگاهی داريم به اين چهار فيلم.
«کات»٬ فيلمی برای عاشقان سينما
کودک فيلم انتظار٬ پسرک پادوی عکاسخانه فيلم تجربه کيارستمی٬ اميروی ساز دهنی و دونده٬ حالا در هيات يک جوان ژاپنی به نام «شوجی» قهرمان فيلم امير نادری شده است.
فيلمسازی جوان که ديگر نمی تواند فيلم بسازد٬ بدون مجوز قانونی جلسات نمايش آثار برجسته سينمای دنيا را در حياط خانه اش برگزار می کند و به يک معنا٬ يک «عشق فيلم» پر شور و کله شق است.
او که هزينه ساخت سه فيلم اش را به رييس يک گروه تبهکاری مقروض است و از سوی آن ها به مرگ تهديد شده است٬ تصميم می گيرد در يک باشگاه تبهکاران زير زمينی٬ هر روز در قبال دريافت پول از قمار بازها و پولدارهايی که قصد تفريح دارند مشت بخورد.
شوجی همان آدم کله شق و جسور هميشگی سينمای نادری است٬ با همان تصميمات جسورانه٬ ناگهانی و مخالف جريان هميشگی پيرامون اش. آدمی است که وصله ی جامعه اش نيست.
او با يک بلندگوی دستی در خيابان های شلوغی که هر لحظه صدها کارمند و کارگر و بانکدار و بيزينس من٬ شق و رق و با عجله در حال ترددند مردم را خطاب قرار می دهد و از سينمای ناب برايشان می گويد و از خطری که هنر سينما را به تباهی می کشاند حرف می زند و از اين که سينما ديگر ترکيبی از هنر و سرگرمی نيست تاسف می خورد و آنها را به تماشای فيلم های برجسته در سينمای کوچک خانگی اش دعوت می کند.
«کات»٬ مرثيه ای است زود هنگام برای سينمايی که به زعم نادری در حال مرگ است. نادری با لحنی استعاری و از نگاه شوجی٬ تنها ماندن فيلمسازان مستقل و عاشق سينما و مشت هايی که هر روز می خورند را با نگاهی جهان شمول به تصوير می کشد٬ اما نگاهش چندان هم نوميدانه و تيره و تار نيست. زيبايی و لطافت «عشق به سينما» در فيلم اش موج می زند و انگار که به زعم او ستايش معبودی به نام «هنر سينما» خود به خود آرامش بخش و اغناگرست.
شوجی در چند فراز از فيلم که با توناليته خاکستری از بقيه فيلم متمايز شده٬ تنهايی اش را با خود به مقبره کوروساوا٬ ازو و ميزوگوشی می برد٬ ادای احترام می کند و چند کلمه ای با آنها درد دل می کند.
بازی «هيده توشی نيشيجيما» در نقش شوجی خيره کننده است. در کنار آن٬ کارگردانی فوق العاده نادری و دکوپاژ استادانه فيلم اش که عمدتا در يک فضای بسته و محدود می گذرد٬ کات را به اثری دوست داشتنی برای ستايشگران سينمای ناب بدل کرده است.
«يک خانواده محترم»٬ زخم های يک جامعه بيمار
برای بسياری از کسانی که «يک خانواده محترم» را در بخش پانزده روز کارگردانان در حاشيه جشنواره کن ديده اند هنوز جای سوال است که چنين فيلمی چگونه توانسته است در فضای به شدت سرکوب شده اين روزهای سينما امکان ساخت پيدا کند. دانستن اين که کارگردان و تهيه کننده فيلم٬ هر دو تا چند سال پيش از مسولان رده بالای دولتی سينما بوده اند و هنوز هم از نظر دولت چهره های موجهی هستند اين سوال را برجسته تر می سازد.
بيشتر نشريات فارسی زبان٬ تنها بر اساس خلاصه داستانی که دفتر توليد فيلم منتشر کرده٬ آن را «فيلمی با موضوع دفاع مقدس» معرفی کرده اند که مشکلات خانوادگی يک استاد دانشگاه به نام آرش را در بازگشت به ايران پس از ۲۲ سال به تصوير می کشد. اما اين توضيح با ماهيت فيلم همخوانی ندارد و صرفا يک ظاهر سازی و پوششی است برای در امان ماندن فيلم.
واقعيت اين است که «يک خانواده محترم» فساد اداری و کلاهبرداری های کلان به کمک مسولان رده بالای نظامی٬ قضايی و دولتی را به تصوير می کشد.
روندی که طی آن٬ ضرب و شتم استاد دانشگاه توسط نيرو های رسمی اطلاعات٬ حذف فيزيکی و قتل وکيل پرونده٬ صدور معافيت از خدمت بدون طی مراحل قانونی(طبيعتا توسط يک مقام ارشد نظامی) و کسب موافقت مقام های عالی قضايی برای تسهيل تملک غير قانونی ميراث خانوادگی صورت می گيرد بسيار فراتر از «مشکلات خانوادگی» است.
پس از صحنه غافلگيری فيلم و زمانی که روشن می شود دست برادر و پسر برادر ناتنی آرش در يک کاسه است٬ ناگهان شبکه ای پيچيده و هراس آور و قدرتمند از روابط اداری- مالی مبتنی بر فساد حکومتی در ورای فيلم ترسيم می شود. برادر برج ساز٬ مثال نوکيسه هايی است که در فضای آميخته به دروغ و ريای جاری در جامعه و با سو استفاده از انتساب خانوادگی به شهدای جنگ عراق عليه ايران٬ دارای قدرتی بدون مسوليت شده اند که حد و مرزی نمی شناسد.
پسر برادر نانتی که «بدمن» اصلی قصه است نيز٬ نماد مهره های کم سن و سال و فرصت طلبی است که در سال های اخير و در دولت احمدی نژاد به پست های کليدی دست يافته اند.
هرچند همه اين ها به راحتی به چشم می آيد و فهميده می شود اما روايت هنرمندانه مسعود بخشی٬ به طور عامدانه فاقد صراحت لهجه است. به گونه ای که همه چيز می تواند در لايه نخست فيلم٬ در حد يک تنش و توطئه خانوداگی توجيه شود. روزنه فرار فيلمساز در برخورد با انتقادات صريح برخی مسولان سينمايی از جمله محمد رضا عباسيان، مديرعامل موسسه رسانه های تصويری، و هاشم ميرزاخانی، مدير عامل سينمای جوان، نيز همين بوده است.
پايان بندی هنرمندانه فيلم نيز تصويری که مسعود بخشی در پی ترسيم اش است را کامل می کند: آرش پس از زندانی شدن و ضرب و شتم و و تملک غير قانونی تمام اموالش٬ لبريز از خشم و درد در اتومبيل برادرش نشسته. قرار است برادر ناتنی در آخرين مرحله از اجرای نقشه اش٬ او را به فرودگاه ببرد و به زور روانه خارج از کشور کند. مردم به خيابان آمده اند و راه بندان شده.
برادر ناتنی مردم را «گوساله هايی که دوباره به خيابان ريخته اند» می نامد و برای گوشمالی يکی از آنها٬ از اتومبيل خارج می شود٬ وقتی بر می گردد٬ آرش پاسپورت و بليط و پول را جاگذاشته و رفته است.
در آخرين نما٬ چهره آرش را می بينيم که در پس زمينه اش ميدان آزادی است٬ در چهره اش تصميم به ماندن و استقامت٬ و در شيشه های عينک و فضای اطراف قاب٬ انعکاس نور ملايم سبز.
«يک پذيرايی ساده»؛ طعم ناخوش خود پسندی
آخرين ساخته مانی حقيقی که در يکی از بخش های فرعی جشنواره برلين ۲۰۱۱ حضور داشت٬ شروعی بسيار جذاب٬ غافلگير کننده و بديع دارد. پنج دقيقه نخست فيلم٬ نويد بخش تماشای يک فيلم متفاوت است که شايد بتواند به آثار تارانتينو يا جان دال پهلو بزند. اما شوربختانه فيلم در همان پنج دقيقه نخست به پايان می رسد و باقی٬ يک داستان کم رمق است که از فرط تکرار يک موقعيت٬ به اثری کسالت آور بدل می شود.
داستان فيلم در باره زن و مردی است که با تعداد زيادی کيسه پر از پول وارد يک منطقه مرزی و دور افتاده می شوند و پول ها را بين اهالی آنجا تقسيم می کنند.
معمولا فيلم هايی که موفق می شوند تماشاگر را در يک فاصله زمانی فريب دهند٬ آثار جذاب و موفقی هستند. به شرط آنکه فريب دادن و آن چه از تماشاگر به طور موقت پنهان می شود ارزش داستانی داشته باشد. در نيمه نخست «پذيرايی ساده»٬ هم رابطه مرد و زن فيلم پنهان نگه داشته می شود و هم انگيزه آنها از تقسيم پول ها. بر همين اساس٬ نيمی از فيلم صرف کنجکاوی تماشاگر می شود و نيم ديگرش انديشيدن به اينکه اين پنهان نگاه داشتن اطلاعات قرار بوده چه دردی از روايت فيلم دوا کند.
اما اين مشکل اصلی اين فيلم نيست. دنيای فيلم بر اساس يک تفکر خودپسندانه و از بالا به پايين به آدم ها بنا شده. زوج ظاهرا پولدار و شهر نشين٬ هرچند سعی می کنند رفتاری دوستانه و مهربانانه با مردم آن منطقه داشته باشند٬ اما نگاه آنها نگاه شاهزاده به گداست. اين٬ اگر صرفا ويژگی اين دو شخصيت بود٬ اصلا ايراد نبود. ايراد اينجاست که دنيای فيلم٬ به اين نگاه آلوده است.
«پذيرايی ساده» نمونه ای است از برج عاج نشينی در سينمای به ظاهر روشنفکرانه که دل کمتر کسی را در سالن های سينما به دست آورده است.
«هيچ چيز نمی تواند به من آسيب بزند»؛ يک فيلم دانشجويی موفق
ميلاد اعلمی کارگردان مقيم دانمارک با اين فيلم ۳۰ دقيقه ای در بخش «انتخاب تازه ها- پنج فيلم اميدوار کننده» حضور دارد. جشنواره کارلو وی واری اين بخش را در اختيار جشنواره فيلم های نخست دانشجويی در پراگ قرار داده تا هر سال بهترين فيلم های برگزيده دانشجويان سينما را انتخاب و معرفی کند.
داستان فيلم درباره دختری گوشه گير است که از يک کشتار مسلحانه در مدرسه جان سالم به در برده و تنها کسی است که می داند جنايت را چه کسی مرتکب شده. فيلم محصول مدرسه ملی سينمای دانمارک است. اثری به شدت حرفه ای٬ جذاب و موفق٬ با رويکردی روانشناختی به درگيری های ذهنی و عاطفی قاتل پس از ارتکاب قتل.
در وصف آن همين بس که با تماشايش می شود به راحتی دريافت در آينده نزديک٬ فيلم ساز مهمی از راه خواهد رسيد.
«کات»٬ آخرين ساخته امير نادری محصول ژاپن٬ «يک خانواده محترم» به کارگردانی مسعود بخشی و «پذيرايی ساده» کاری از مانی حقيقی فيلم های بلندی هستند که هر سه در بخش «نگاهی ديگر» به نمايش در می آيند.
در کنار اين سه اثر٬ فيلم کوتاه «هيچ چيز نمی تواند به من آسيب بزند» ساخته ميلاد امينی فيلمساز جوان مقيم دانمارک نيز در بخش پنج اثر تازه حضور دارد. نگاهی داريم به اين چهار فيلم.
«کات»٬ فيلمی برای عاشقان سينما
کودک فيلم انتظار٬ پسرک پادوی عکاسخانه فيلم تجربه کيارستمی٬ اميروی ساز دهنی و دونده٬ حالا در هيات يک جوان ژاپنی به نام «شوجی» قهرمان فيلم امير نادری شده است.
فيلمسازی جوان که ديگر نمی تواند فيلم بسازد٬ بدون مجوز قانونی جلسات نمايش آثار برجسته سينمای دنيا را در حياط خانه اش برگزار می کند و به يک معنا٬ يک «عشق فيلم» پر شور و کله شق است.
او که هزينه ساخت سه فيلم اش را به رييس يک گروه تبهکاری مقروض است و از سوی آن ها به مرگ تهديد شده است٬ تصميم می گيرد در يک باشگاه تبهکاران زير زمينی٬ هر روز در قبال دريافت پول از قمار بازها و پولدارهايی که قصد تفريح دارند مشت بخورد.
شوجی همان آدم کله شق و جسور هميشگی سينمای نادری است٬ با همان تصميمات جسورانه٬ ناگهانی و مخالف جريان هميشگی پيرامون اش. آدمی است که وصله ی جامعه اش نيست.
او با يک بلندگوی دستی در خيابان های شلوغی که هر لحظه صدها کارمند و کارگر و بانکدار و بيزينس من٬ شق و رق و با عجله در حال ترددند مردم را خطاب قرار می دهد و از سينمای ناب برايشان می گويد و از خطری که هنر سينما را به تباهی می کشاند حرف می زند و از اين که سينما ديگر ترکيبی از هنر و سرگرمی نيست تاسف می خورد و آنها را به تماشای فيلم های برجسته در سينمای کوچک خانگی اش دعوت می کند.
«کات»٬ مرثيه ای است زود هنگام برای سينمايی که به زعم نادری در حال مرگ است. نادری با لحنی استعاری و از نگاه شوجی٬ تنها ماندن فيلمسازان مستقل و عاشق سينما و مشت هايی که هر روز می خورند را با نگاهی جهان شمول به تصوير می کشد٬ اما نگاهش چندان هم نوميدانه و تيره و تار نيست. زيبايی و لطافت «عشق به سينما» در فيلم اش موج می زند و انگار که به زعم او ستايش معبودی به نام «هنر سينما» خود به خود آرامش بخش و اغناگرست.
شوجی در چند فراز از فيلم که با توناليته خاکستری از بقيه فيلم متمايز شده٬ تنهايی اش را با خود به مقبره کوروساوا٬ ازو و ميزوگوشی می برد٬ ادای احترام می کند و چند کلمه ای با آنها درد دل می کند.
بازی «هيده توشی نيشيجيما» در نقش شوجی خيره کننده است. در کنار آن٬ کارگردانی فوق العاده نادری و دکوپاژ استادانه فيلم اش که عمدتا در يک فضای بسته و محدود می گذرد٬ کات را به اثری دوست داشتنی برای ستايشگران سينمای ناب بدل کرده است.
«يک خانواده محترم»٬ زخم های يک جامعه بيمار
برای بسياری از کسانی که «يک خانواده محترم» را در بخش پانزده روز کارگردانان در حاشيه جشنواره کن ديده اند هنوز جای سوال است که چنين فيلمی چگونه توانسته است در فضای به شدت سرکوب شده اين روزهای سينما امکان ساخت پيدا کند. دانستن اين که کارگردان و تهيه کننده فيلم٬ هر دو تا چند سال پيش از مسولان رده بالای دولتی سينما بوده اند و هنوز هم از نظر دولت چهره های موجهی هستند اين سوال را برجسته تر می سازد.
بيشتر نشريات فارسی زبان٬ تنها بر اساس خلاصه داستانی که دفتر توليد فيلم منتشر کرده٬ آن را «فيلمی با موضوع دفاع مقدس» معرفی کرده اند که مشکلات خانوادگی يک استاد دانشگاه به نام آرش را در بازگشت به ايران پس از ۲۲ سال به تصوير می کشد. اما اين توضيح با ماهيت فيلم همخوانی ندارد و صرفا يک ظاهر سازی و پوششی است برای در امان ماندن فيلم.
واقعيت اين است که «يک خانواده محترم» فساد اداری و کلاهبرداری های کلان به کمک مسولان رده بالای نظامی٬ قضايی و دولتی را به تصوير می کشد.
روندی که طی آن٬ ضرب و شتم استاد دانشگاه توسط نيرو های رسمی اطلاعات٬ حذف فيزيکی و قتل وکيل پرونده٬ صدور معافيت از خدمت بدون طی مراحل قانونی(طبيعتا توسط يک مقام ارشد نظامی) و کسب موافقت مقام های عالی قضايی برای تسهيل تملک غير قانونی ميراث خانوادگی صورت می گيرد بسيار فراتر از «مشکلات خانوادگی» است.
پس از صحنه غافلگيری فيلم و زمانی که روشن می شود دست برادر و پسر برادر ناتنی آرش در يک کاسه است٬ ناگهان شبکه ای پيچيده و هراس آور و قدرتمند از روابط اداری- مالی مبتنی بر فساد حکومتی در ورای فيلم ترسيم می شود. برادر برج ساز٬ مثال نوکيسه هايی است که در فضای آميخته به دروغ و ريای جاری در جامعه و با سو استفاده از انتساب خانوادگی به شهدای جنگ عراق عليه ايران٬ دارای قدرتی بدون مسوليت شده اند که حد و مرزی نمی شناسد.
پسر برادر نانتی که «بدمن» اصلی قصه است نيز٬ نماد مهره های کم سن و سال و فرصت طلبی است که در سال های اخير و در دولت احمدی نژاد به پست های کليدی دست يافته اند.
هرچند همه اين ها به راحتی به چشم می آيد و فهميده می شود اما روايت هنرمندانه مسعود بخشی٬ به طور عامدانه فاقد صراحت لهجه است. به گونه ای که همه چيز می تواند در لايه نخست فيلم٬ در حد يک تنش و توطئه خانوداگی توجيه شود. روزنه فرار فيلمساز در برخورد با انتقادات صريح برخی مسولان سينمايی از جمله محمد رضا عباسيان، مديرعامل موسسه رسانه های تصويری، و هاشم ميرزاخانی، مدير عامل سينمای جوان، نيز همين بوده است.
پايان بندی هنرمندانه فيلم نيز تصويری که مسعود بخشی در پی ترسيم اش است را کامل می کند: آرش پس از زندانی شدن و ضرب و شتم و و تملک غير قانونی تمام اموالش٬ لبريز از خشم و درد در اتومبيل برادرش نشسته. قرار است برادر ناتنی در آخرين مرحله از اجرای نقشه اش٬ او را به فرودگاه ببرد و به زور روانه خارج از کشور کند. مردم به خيابان آمده اند و راه بندان شده.
برادر ناتنی مردم را «گوساله هايی که دوباره به خيابان ريخته اند» می نامد و برای گوشمالی يکی از آنها٬ از اتومبيل خارج می شود٬ وقتی بر می گردد٬ آرش پاسپورت و بليط و پول را جاگذاشته و رفته است.
در آخرين نما٬ چهره آرش را می بينيم که در پس زمينه اش ميدان آزادی است٬ در چهره اش تصميم به ماندن و استقامت٬ و در شيشه های عينک و فضای اطراف قاب٬ انعکاس نور ملايم سبز.
«يک پذيرايی ساده»؛ طعم ناخوش خود پسندی
آخرين ساخته مانی حقيقی که در يکی از بخش های فرعی جشنواره برلين ۲۰۱۱ حضور داشت٬ شروعی بسيار جذاب٬ غافلگير کننده و بديع دارد. پنج دقيقه نخست فيلم٬ نويد بخش تماشای يک فيلم متفاوت است که شايد بتواند به آثار تارانتينو يا جان دال پهلو بزند. اما شوربختانه فيلم در همان پنج دقيقه نخست به پايان می رسد و باقی٬ يک داستان کم رمق است که از فرط تکرار يک موقعيت٬ به اثری کسالت آور بدل می شود.
داستان فيلم در باره زن و مردی است که با تعداد زيادی کيسه پر از پول وارد يک منطقه مرزی و دور افتاده می شوند و پول ها را بين اهالی آنجا تقسيم می کنند.
معمولا فيلم هايی که موفق می شوند تماشاگر را در يک فاصله زمانی فريب دهند٬ آثار جذاب و موفقی هستند. به شرط آنکه فريب دادن و آن چه از تماشاگر به طور موقت پنهان می شود ارزش داستانی داشته باشد. در نيمه نخست «پذيرايی ساده»٬ هم رابطه مرد و زن فيلم پنهان نگه داشته می شود و هم انگيزه آنها از تقسيم پول ها. بر همين اساس٬ نيمی از فيلم صرف کنجکاوی تماشاگر می شود و نيم ديگرش انديشيدن به اينکه اين پنهان نگاه داشتن اطلاعات قرار بوده چه دردی از روايت فيلم دوا کند.
اما اين مشکل اصلی اين فيلم نيست. دنيای فيلم بر اساس يک تفکر خودپسندانه و از بالا به پايين به آدم ها بنا شده. زوج ظاهرا پولدار و شهر نشين٬ هرچند سعی می کنند رفتاری دوستانه و مهربانانه با مردم آن منطقه داشته باشند٬ اما نگاه آنها نگاه شاهزاده به گداست. اين٬ اگر صرفا ويژگی اين دو شخصيت بود٬ اصلا ايراد نبود. ايراد اينجاست که دنيای فيلم٬ به اين نگاه آلوده است.
«پذيرايی ساده» نمونه ای است از برج عاج نشينی در سينمای به ظاهر روشنفکرانه که دل کمتر کسی را در سالن های سينما به دست آورده است.
«هيچ چيز نمی تواند به من آسيب بزند»؛ يک فيلم دانشجويی موفق
ميلاد اعلمی کارگردان مقيم دانمارک با اين فيلم ۳۰ دقيقه ای در بخش «انتخاب تازه ها- پنج فيلم اميدوار کننده» حضور دارد. جشنواره کارلو وی واری اين بخش را در اختيار جشنواره فيلم های نخست دانشجويی در پراگ قرار داده تا هر سال بهترين فيلم های برگزيده دانشجويان سينما را انتخاب و معرفی کند.
داستان فيلم درباره دختری گوشه گير است که از يک کشتار مسلحانه در مدرسه جان سالم به در برده و تنها کسی است که می داند جنايت را چه کسی مرتکب شده. فيلم محصول مدرسه ملی سينمای دانمارک است. اثری به شدت حرفه ای٬ جذاب و موفق٬ با رويکردی روانشناختی به درگيری های ذهنی و عاطفی قاتل پس از ارتکاب قتل.
در وصف آن همين بس که با تماشايش می شود به راحتی دريافت در آينده نزديک٬ فيلم ساز مهمی از راه خواهد رسيد.