«والسا: مرد اميد»، تازهترين فيلم آندره وايدا، فيلمساز برجسته لهستانی (با آثار ماندگاری چون «خاکستر و الماس» در کارنامه) که زندگی لخ والسا برنده جايزه صلح نوبل (و ریيس جمهوری لهستان بين سالهای ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۵) را بررسی میکند، در جشنواره لندن با حضور لخ والسا و بازيگر نقش او (روبرت ويکیويتس) به نمايش درآمد.
فيلم تازه وايدا (در هشتاد و هفت سالگی) که به گفته خودش قسمت سوم سه گانه او (مرد مرمرين ۱۹۷۶ و مرد آهنين ۱۹۸۱ هر دو درباره کارگران و اتحاديه ها و نبردشان با دولت) است، ساختار زندگينامهای معمول فيلمهايی درباره شخصيتهای معروف را میشکند و قصد دارد با شيوه روايتی متفاوت به روايت بخشهايی از زندگی والسا اکتفا کند.
فيلم با يک خبرنگار زن شروع میشود که در حال رفتن به خانه والسا برای مصاحبه با اوست. خيلی زود میفهميم که اين خبرنگار کسی نيست جز اوريانا فالاچی معروفترين خبرنگار دهه هفتاد و هشتاد میلادی.
در همان اولين صحنه، اسطورهشکنی وايدا جلب توجه میکند: همراه و مترجم فالاچی در جلوی خانه والسا به او میگويد که والسا در اين خانه که از طرف دولت به او داده شده زندگی میکند و فالاچی با تعجب میپرسد: «بزرگترين مخالف دولت، خانهای از طرف دولت را قبول کرده؟» و مترجماش به سادگی اشاره میکند به مشکلات زندگی و داشتن شش بچه!
شش بچه والسا نقش مهمی در فيلم ايفا میکنند، همين طور همسر او که نقش کليدی در فيلم دارد. در واقع، فيلم فعاليتهای سياسی والسا را در کنار زندگی خانوادگیاش روايت میکند و گاه به تناقضها و مشکلات آنها اشاره دارد. از جمله اين موارد صحنه ديدنیای است که والسا در حال دستور دادن در جلوی دوربينهای تلويزيونی در خانهاش است که همسرش عليه اين وضعيت به هم ريخته خانه شورش کرده و همه را بيرون میکند.
در پايان صحنه به نظر میرسد که والسا هم همسرش را ترک میکند و از خانه بيرون میرود، اما او باز میگردد با کاغذی که ظاهراً قصد دارد جلوی خانه نصب کند:« تيفوس! وارد نشويد!»
در صحنه دستگيری والسا هم نقش خانواده برجسته میشود: والسا به همسرش میگويد در اتاق بچهها را باز بگذارد تا آنها «ببينند که پدرشان توسط کمونيستها دستگير میشود.»
زبان شوخی و طنز فيلم يکی از مواردی است که فيلم را فارغ از درگيریهای تند و تيز سياسیاش جذاب میکند. زمانی که نيروهای امنيتی در حال بردن والسا هستند، او به آنها میگويد:« خيلی زود همهتان خواهيد آمد و التماس خواهيد کرد که شغلی بهتان بدهم!»
همين شوخطبعی در سوال و جوابها و درگيریهای فالاچی و والسا هم هست. فيلم تا لحظه آخر اين گفتوگو را دنبال میکند و در واقع در ميانه اين گفتوگو به وقايع پيش از آن به شيوه فلشبک (بازگشت به گذشته) میپردازد.
در ابتدای گفتوگو، والسا به شيوه گفتوگوی فالاچی اعتراض میکند و میگويد که هر دو ما شيوه ديکتاتوریای داريم و بايد برای پيشبرد گفتوگو با هم کنار بيائيم! در ميانه روايت اتفاقات گذشته هم با شوخیهای جذابی در ميانه گفتوگو روبرو هستيم.
يکی از اين شوخیها مربوط به مصاحبه فالاچی با آیتالله خمينی است. والسا با قيافهای بهتزده و طنز آميز از او میپرسد: «راسته که جلوی خمينی چادرت را برداشتی؟» و فالاچی با صورتی جدی پاسخ میدهد: «آره که راسته!»
علاقه وايدا به سياست و شخصيتهای سياسی را طی هفت دهه فيلمسازی او میتوان دنبال کرد، اما او بيشتر جايی موفق است که روايت ديگرگونهای از آن ارائه میکند.
ماندگاری «خاکستر و الماس» نه از بعد سياسی بلکه از تصاوير قدرتمندی است که از شخصيتی تنها ارائه میکند. اينجا هم صحنههای مستند از يک شخصيت مهم در تاريخ لهستان تنها عاملی هستند که به زندگی او نه به عنوان يک قهرمان ملی بلکه به عنوان انسانی با تمام ضعفها پرداخته شود.
شايد به همين دليل است که والسا بعد از نمايش فيلم گفت: «اين داستان زندگی من است و مطمئنم که همه شما هم در زندگیتان داستانهايی داريد که میتواند به فيلم تبديل شود.»
فيلم تازه وايدا (در هشتاد و هفت سالگی) که به گفته خودش قسمت سوم سه گانه او (مرد مرمرين ۱۹۷۶ و مرد آهنين ۱۹۸۱ هر دو درباره کارگران و اتحاديه ها و نبردشان با دولت) است، ساختار زندگينامهای معمول فيلمهايی درباره شخصيتهای معروف را میشکند و قصد دارد با شيوه روايتی متفاوت به روايت بخشهايی از زندگی والسا اکتفا کند.
فيلم با يک خبرنگار زن شروع میشود که در حال رفتن به خانه والسا برای مصاحبه با اوست. خيلی زود میفهميم که اين خبرنگار کسی نيست جز اوريانا فالاچی معروفترين خبرنگار دهه هفتاد و هشتاد میلادی.
در همان اولين صحنه، اسطورهشکنی وايدا جلب توجه میکند: همراه و مترجم فالاچی در جلوی خانه والسا به او میگويد که والسا در اين خانه که از طرف دولت به او داده شده زندگی میکند و فالاچی با تعجب میپرسد: «بزرگترين مخالف دولت، خانهای از طرف دولت را قبول کرده؟» و مترجماش به سادگی اشاره میکند به مشکلات زندگی و داشتن شش بچه!
شش بچه والسا نقش مهمی در فيلم ايفا میکنند، همين طور همسر او که نقش کليدی در فيلم دارد. در واقع، فيلم فعاليتهای سياسی والسا را در کنار زندگی خانوادگیاش روايت میکند و گاه به تناقضها و مشکلات آنها اشاره دارد. از جمله اين موارد صحنه ديدنیای است که والسا در حال دستور دادن در جلوی دوربينهای تلويزيونی در خانهاش است که همسرش عليه اين وضعيت به هم ريخته خانه شورش کرده و همه را بيرون میکند.
در پايان صحنه به نظر میرسد که والسا هم همسرش را ترک میکند و از خانه بيرون میرود، اما او باز میگردد با کاغذی که ظاهراً قصد دارد جلوی خانه نصب کند:« تيفوس! وارد نشويد!»
در صحنه دستگيری والسا هم نقش خانواده برجسته میشود: والسا به همسرش میگويد در اتاق بچهها را باز بگذارد تا آنها «ببينند که پدرشان توسط کمونيستها دستگير میشود.»
زبان شوخی و طنز فيلم يکی از مواردی است که فيلم را فارغ از درگيریهای تند و تيز سياسیاش جذاب میکند. زمانی که نيروهای امنيتی در حال بردن والسا هستند، او به آنها میگويد:« خيلی زود همهتان خواهيد آمد و التماس خواهيد کرد که شغلی بهتان بدهم!»
همين شوخطبعی در سوال و جوابها و درگيریهای فالاچی و والسا هم هست. فيلم تا لحظه آخر اين گفتوگو را دنبال میکند و در واقع در ميانه اين گفتوگو به وقايع پيش از آن به شيوه فلشبک (بازگشت به گذشته) میپردازد.
در ابتدای گفتوگو، والسا به شيوه گفتوگوی فالاچی اعتراض میکند و میگويد که هر دو ما شيوه ديکتاتوریای داريم و بايد برای پيشبرد گفتوگو با هم کنار بيائيم! در ميانه روايت اتفاقات گذشته هم با شوخیهای جذابی در ميانه گفتوگو روبرو هستيم.
يکی از اين شوخیها مربوط به مصاحبه فالاچی با آیتالله خمينی است. والسا با قيافهای بهتزده و طنز آميز از او میپرسد: «راسته که جلوی خمينی چادرت را برداشتی؟» و فالاچی با صورتی جدی پاسخ میدهد: «آره که راسته!»
علاقه وايدا به سياست و شخصيتهای سياسی را طی هفت دهه فيلمسازی او میتوان دنبال کرد، اما او بيشتر جايی موفق است که روايت ديگرگونهای از آن ارائه میکند.
ماندگاری «خاکستر و الماس» نه از بعد سياسی بلکه از تصاوير قدرتمندی است که از شخصيتی تنها ارائه میکند. اينجا هم صحنههای مستند از يک شخصيت مهم در تاريخ لهستان تنها عاملی هستند که به زندگی او نه به عنوان يک قهرمان ملی بلکه به عنوان انسانی با تمام ضعفها پرداخته شود.
شايد به همين دليل است که والسا بعد از نمايش فيلم گفت: «اين داستان زندگی من است و مطمئنم که همه شما هم در زندگیتان داستانهايی داريد که میتواند به فيلم تبديل شود.»