ميهمان اين هفته برنامه «نگاه تازه»، رضا پاکروان، متخصص بيمه و تحليل گر اقتصادی است. اما او از فرصت ها و اوقات فراغت استفاده می کند و با دوچرخه سواری مسافت های طولانی پول جمع می کند و در مناطق محروم جهان مانند آفريقا مدرسه می سازد.
رضا موفق شده است در ۱۴ روز پا زدن مسيری را از الجزاير تا سودان رکاب بزند و تلاش دارد اين ۱۴ روز را به عنوان رکوردی در کتاب گينس ثبت کند.
رضا، می توانی اول بگويی که يک آدمی مثل تو که کارهای تحليلی در عرصه اقتصاد آن هم در شهر شلوغی مانند لندن می کند، چطور سر در می آورد از دوچرخه و آفريقا و مدرسه سازی؟
رضا پاکروان: داستان از اينجا شروع شد که من سال ۲۰۰۹ رفتم ماداگاسکار و شروع کردم برای يک «ان جی او» کار داوطلبانه انجام دادن و يک مدرسه ساختيم آنجا.
موقعی که برگشتم تصميم گرفتم يک چيزی بايد به جامعه پس بدهم و به خاطر تمام چيزهای خوبی که دارم سلامت هستم و شغل خوب دارم و زندگی خوب دارم، آدم هايی هستند که زندگی شان آدم را متاثر می کند.
موقعی که برگشتم تصميم گرفتم سهم خودم را ادا کنم. شروع کردم از مردم پول گرفتن و می خواستم پول به اندازه ای بگيرم که يک مدرسه را پولش را بگيرم و اين موسسه خيريه که برايش کار کرده بودم، اين مدرسه را بسازد. چون برای خودم اين امکان نبود که بروم آنجا و بايستم يک ماه ديگر کار کنم. خوب آدم هايی را می شناختم که اينها حاضر بودند کمک کنند تا يک حدی.
اين تا يک حدی جلو رفت و بعد تصميم گرفتم کاری کنم که بتوانم از آدم ها بيشتر پول بگيرم. تصميم گرفتم يک مسافرت دوچرخه سواری در جای خيلی سخت بروم و تصميم گرفتم با دوچرخه بروم هيماليا.
موقعی که رفتم هيماليا با دوچرخه، آدم های خيلی زيادی از اين موضوع باخبر شدند و اين دوستان و شبکه ای که با من آشنا شده بودند شروع کردند پول دادن و پول به جايی رسيد و خبر تا جايی رسيد که تلویزیون «سی ان ان» وارد داستان شد و يک گزارش نوشت و بر اساس آن يکدفعه در موسسه غيرانتفاعی اينها آمدند و يک مقدار زيادی کمک کردند.
اين پول تا جای زيادی رسيد و اين داستان همينطوری ادامه پيدا می کرد. من به جايی رسيدم که آدمی نبود که ازشان پول بگيرم و همه آدمهايی که می شناختم، و آدم های غريبه خيلی به من کمک کرده بودند.
موضوع اينجا بود که بايد به فکر تازه ای می رسيدم که بتوانم از شرکت ها پول گنده بگيرم و بتوانم مدرسه چهارم ام را بسازم. هرچه فکر کردم ديدم همه کارهايی که بايد در دنيا انجام می شده و آدم ها به قطب شمال رفتند و دور دنيا با دوچرخه رفتند و همه کارهای عجيب و غريب را انجام دادند ولی تا به حال کسی از صحرای آفريقا رد نشده که بزرگترين صحرای دنيا است.
من بايد اين فکر را به مقام های شرکت ها می فروختم و تصميم گرفتم که بگويم کل خرج اين قضيه را به علاوه خرج يک مدرسه تازه در آفريقا به صورت يک بسته بفروشم به شرکت ها و گفتم خوب برای اين که يک مقداری به اين آب و تاب بدهيم بايد می رفتم سراغ کتاب گينس که رکوردهای دنيا را ثبت می کند. دستاوردهای انسان را.
رفتم سراغ آنها و آنها با اين موضوع موافقت کردند و چارچوب خيلی سختی هم راجع به اين داستان گذاشتند که من بايد با آنها مطابقت پیدا می کردم. برای همين برای شرکت ها جالب بود که بيايند روی اين داستان تبليغ کنند و لوگويشان را روی پيراهن من بگذارند و وب سايت من تبليغات انجام دهند.
عکسها توسط آقای پاکروان در اختیار رادیو فردا قرار گرفته است
چقدر طول کشيد از زمانی که تصميم گرفتی يک چنين کاری بکنی تا اين که آماده شوی، چون به هرحال کار ساده ای نيست اين کار و برای چنين سفری آدم نه تنها باید آمادگی تبليغاتی و حامی مالی و اين طور چيزها داشته باشد بلکه بايد آمادگی جسمانی هم داشته باشد؟
من که دوچرخه سوار حرفه ای نيستم. شش ماه طول کشيد تا بتوانم برای اين کار آماده شوم. قسمت بدنی و فيزيکی قضيه يک قسمت کوچک داستان بود. قسمت گنده اين بود که کل اين پروژه را چطور بتوانی از اول تا آخر ببری جلو.
از موقعی که تصميم گرفتم اين کار را بکنم ۲۴ ساعت فوکوسم روی اين بود. غير از ساعت هايی که سر کار بودم. مسئله لجستيکی بود، مسئله اين بود که به کسی ويزا نمی دهند اين جاها. خيلی کار مشکلی است و چطور بروم تا آنجا و از ماشين ساپورت استفاده کنم و آب از کجا بياورم.
خيلی تحقيقات صرف اين داستان شد. غير از آن گرفتن پول آن هم در اين شرايط بد اقتصادی از شرکت ها خيلی کار مشکلی بود.
خوب برسيم به آنجا که سفرت را شروع کردی و اين که هر کدام از آن کشورها درگير مشکلات بودند. از خودت چطوری محافظت می کردی؟ چطور اين مسير را طی کردی و از چه کشورهايی رد شدی؟
راستش من در جنگ بزرگ شده ام (می خندد) و سر کار به من می گويند توريست جنگ و هرجا که می روم يک دفعه انقلاب می شود!
توی آفريقا که بودم يک دفعه کودتا شد. اين اتفاق که افتاد من تصميم ام را گرفته بودم بروم و دو ماه بعد از اينکه شروع کردم يک دفعه گفتند در … و نيجريه شروع کردند به آدم ربايی و مثلث مرزی الجزاير، مالی و نيجريه يکی از ناامن ترين مناطق دنيا بود چه از نظر آدم ربايی و چه از نظر دزدی و غارت کاميون ها و آدم های خارجی که می رفتند آنجا.
اين شد که توريست ها يک دفعه توقف کردند و هيچکس ديگر نمی رفت آنجا و همه می ترسيدند. من شايد بالای ده دفعه مسيرم را برای کتاب گينس عوض کردم که از اين دو کشور نروم.
بعد توانستم مسيری پيدا کنم که آن کشورها را دور می زد ولی يک ماه قبل از سفرم اين اتفاقات شمال آفريقا افتاد. اول از الجزاير شروع شد و بعد به کشورهای ديگر رسيد. حقيقتش را بخواهيد من آن قدر برای اين کار زحمت کشيده بودم که ديگر چيزی نبود که بتواند مرا متوقف کند. مگر اين که کشت و کشتار بود و ديگر نمی توانستم بروم.
آن موقع که تصميم گرفتم همه به من می گفتند که بايد بيمه آدم ربايی بگيری. غير از اين ديوانه ای اگر بروی. من خودم در کمپانی بيمه کار می کنم. رفتم با متخصصان صحبت کردم و گفتند که داستان نزديک به سه چهار هزار پوند خرج دارد. گفتم حقيقتش را بخواهيد چنين پولی ندارم، بدهم. حاضر نیستم پولی را هم که برای خيريه درآورده ام بدهم. من می روم و از عقلم استفاده می کنم و سعی می کنم به جاهايی که نبايد بروم، نروم.
موقعی که رفتم آنجا هيچ مشکلی احساس نکردم. وسط بيابان اصلا کسی تظاهراتی نمی کند و کسی به سياست کاری ندارد! مردم زندگی شان را می کردند و من هم قاطی مردم بودم.
رضا، تو چهارده روز پا زدی و از الجزاير شروع کردی تا سودان. اگر بخواهی يک نگاهی بياندازی و بگويی که چطور تجربه ای بود و چه احساسی کردی در اين ۱۴ روز و اگر بخواهی دو نمونه از چيزهای غريبی را که ديدی بگويی چه می گويی؟
لحظات فوق العاده خوبی داشتم و خيلی، لحظات بد. از نظر ذهنی اين طوری بود که صحرا ممکن است يکنواخت باشد. اين که بتوانی فوکوس ات را نگاه داری برای ده ساعت و يک جا يکنواخت پا بزنی و با حرارت و تشنگی و نبودن غذا و کمبود آدم مبارزه کنی، خودش کار مشکلی است.
يک موقعی ها خوب حالم خوب بود و يک موقعی هايی بود که حالم خيلی گرفته بود مثلا موقعی بود که توفان شن اتفاق افتاد. بعد از هفت ساعت پا زدن فقط ده کيلومتر پيشروی کرده بودم. که واقعا يکی از سخت ترين روزها بود. عکس هايم را که نگاه می کنم خودم باورم نمی شود که چنين کاری کرده ام.
راننده می گفت تو ديوانه ای چرا می خواهی بروی. می گفتم بايد مبارزه کنم و بروم جلو. قسمت های خوبی داشتم يک روزی بود که توانستم ۲۲۰ کيلومتر پا بزنم. باد موافق. آن روز يکی از روزهای خوب بود.
شب ها دعوت می شدم خانه قبيله های طوارق يا باديه نشين های کوير و دعوتم کردند بروم خانه شان و با آنها غذا خوردم. رسم و سنت هايشان را ديدم.
از لحاظ امنيت و سلامت جانی با مشکلی برخورد نکردی؟
اصلا و ابدا. نه تنها احساس ناامنی نکردم خيلی هم احساس امنيت می کردم. آدم ها هيچ مشکلی نبودند. کنار جاده می ايستادم استراحت کنم يکهو کاميون می ايستاد و طرف يک بطری آب به من می داد و می رفت.
به عنوان يک ايرانی که در انگليس زندگی می کنی و حدودا ده سالی می شود که آنجا هستی، چرا ماداگاسکار را انتخاب کردی به عنوان جايی که برايشان مدرسه بسازی؟
حقيقتش کاملا با تصادف اين مسئله پيش آمد. اولا من می خواستم سفر کنم در آفريقا و گفتم اولين بار که می خواهم بروم آفريقا چرا نروم آنجا يک کار جالبی نکنم. چرا به يک موسسه «ان جی او» ملحق نشوم و بروم يک کار داوطلبی انجام دهم.
يک ماهی در اينترنت تحقيق کردم و ته و توی تمام موسسات «ان جی او» را در آوردم. آن هايی که در آفريقا کار می کردند. اين موسسه خيلی به دل من نشست به خاطر اين که موسسه کوچکی است. وبسايتش هست www.madagascar.co.uk
يک موسسه مالاگاسی است در ماداگاسکار فعاليت می کند. ۱۵۰ نفر آدم استخدام کرده و هزينه های گنده موسسه های خيريه اينجا را ندارد.
موسسه های اينجا هزينه های سربارشان خيلی زياد است. اينها هزينه های سربار بسيار کوچکی دارند و بيشتر پول مثلا ۹۵ درصد آن که اينها از مردم جمع می کنند و به قول معروف دونيشن و اهدای پول می رود توی خود پروژه.
اين برای من خيلی جالب و مهم بود و وقتی رفتم آنجا ديدم تفاوت دنيای آنها با دنيای ما چيست، اين در ذهن من خيلی تاثير گذاشت.
موقعی که برگشتم نمی توانستم هضم کنم که تفاوت اين قدر زياد است. حتی با ايران. چون جايی که ما رفتيم برای آب آشاميدنی بايد کلی راه می رفتی تا مثلا دو کيلومتر راه می رفتی تا بتوانی يک سطل آب کنی و برداری بياوری.
مالاريا که کشتار می کرد آنجا. در سال، بيست، سی تا بچه طعمه سوسمار می شدند. بچه ها می خواستند بروند مدرسه. تازه وقتی می رسيدند مدرسه، آن قدر بچه توی مدرسه بود که جا نيست همه روی نيمکت بنشينند. نصفی کف زمين می نشينند. مثل اين است که به يک نفر ياد بدهی که ماهيگيری کند يا اينکه ماهی بدهی دستش.
اگر بتوانی يک توضيحی هم در مورد پروسه گينس بدهی و اين که الان در چه مرحله ای است.
الان که برگشتم تا همين الان روی مدارکی که از من می خواهند دارم کار می کنم. ۳۰۰ صفحه داده های جی پی اس من هست که مسيری که رفته ام هر پنج متر يک سيگنال به ماهواره فرستاده و روی جی پی اس هم ثبت شده.
من باید تمام اينها را پرينت می کردم با فايل های به خصوص و تازه اينها را می آوردم روی گوگل ارث و فايل هايی که آنها می خواستند طبق تمام مختصات جغرافيايی و طول و عرض جغرافيايی که برای من تعيين کرده بودند، بايد بهشان می دادم.
بعد يک مقدار زيادی فيلم و عکس هست و تمام جاهای استراتژيک بايد عکس می گرفتم و بهشان می دادم. از شهود... بايد يک مقداری شهود پيدا می کردم، شهود محلی که حاضر باشند بروند اداره ثبت شان و تعهد محضری بدهند که اينها مرا ديده اند و به وسيله پليس مهر و امضا شود و بعد بايد اينها ترجمه شود و گينس تاييد کند.
از موقعی که مدارک ام را بهشان بدهم شش هفته طول می کشد تا به من برگردد. من دليلی نمی بينم که نتوانند اين را ثبت کنند، چون تمام مدارک کامل هست.
رضا موفق شده است در ۱۴ روز پا زدن مسيری را از الجزاير تا سودان رکاب بزند و تلاش دارد اين ۱۴ روز را به عنوان رکوردی در کتاب گينس ثبت کند.
رضا، می توانی اول بگويی که يک آدمی مثل تو که کارهای تحليلی در عرصه اقتصاد آن هم در شهر شلوغی مانند لندن می کند، چطور سر در می آورد از دوچرخه و آفريقا و مدرسه سازی؟
رضا پاکروان: داستان از اينجا شروع شد که من سال ۲۰۰۹ رفتم ماداگاسکار و شروع کردم برای يک «ان جی او» کار داوطلبانه انجام دادن و يک مدرسه ساختيم آنجا.
موقعی که برگشتم تصميم گرفتم يک چيزی بايد به جامعه پس بدهم و به خاطر تمام چيزهای خوبی که دارم سلامت هستم و شغل خوب دارم و زندگی خوب دارم، آدم هايی هستند که زندگی شان آدم را متاثر می کند.
موقعی که برگشتم تصميم گرفتم سهم خودم را ادا کنم. شروع کردم از مردم پول گرفتن و می خواستم پول به اندازه ای بگيرم که يک مدرسه را پولش را بگيرم و اين موسسه خيريه که برايش کار کرده بودم، اين مدرسه را بسازد. چون برای خودم اين امکان نبود که بروم آنجا و بايستم يک ماه ديگر کار کنم. خوب آدم هايی را می شناختم که اينها حاضر بودند کمک کنند تا يک حدی.
اين تا يک حدی جلو رفت و بعد تصميم گرفتم کاری کنم که بتوانم از آدم ها بيشتر پول بگيرم. تصميم گرفتم يک مسافرت دوچرخه سواری در جای خيلی سخت بروم و تصميم گرفتم با دوچرخه بروم هيماليا.
موقعی که رفتم هيماليا با دوچرخه، آدم های خيلی زيادی از اين موضوع باخبر شدند و اين دوستان و شبکه ای که با من آشنا شده بودند شروع کردند پول دادن و پول به جايی رسيد و خبر تا جايی رسيد که تلویزیون «سی ان ان» وارد داستان شد و يک گزارش نوشت و بر اساس آن يکدفعه در موسسه غيرانتفاعی اينها آمدند و يک مقدار زيادی کمک کردند.
اين پول تا جای زيادی رسيد و اين داستان همينطوری ادامه پيدا می کرد. من به جايی رسيدم که آدمی نبود که ازشان پول بگيرم و همه آدمهايی که می شناختم، و آدم های غريبه خيلی به من کمک کرده بودند.
موضوع اينجا بود که بايد به فکر تازه ای می رسيدم که بتوانم از شرکت ها پول گنده بگيرم و بتوانم مدرسه چهارم ام را بسازم. هرچه فکر کردم ديدم همه کارهايی که بايد در دنيا انجام می شده و آدم ها به قطب شمال رفتند و دور دنيا با دوچرخه رفتند و همه کارهای عجيب و غريب را انجام دادند ولی تا به حال کسی از صحرای آفريقا رد نشده که بزرگترين صحرای دنيا است.
من بايد اين فکر را به مقام های شرکت ها می فروختم و تصميم گرفتم که بگويم کل خرج اين قضيه را به علاوه خرج يک مدرسه تازه در آفريقا به صورت يک بسته بفروشم به شرکت ها و گفتم خوب برای اين که يک مقداری به اين آب و تاب بدهيم بايد می رفتم سراغ کتاب گينس که رکوردهای دنيا را ثبت می کند. دستاوردهای انسان را.
رفتم سراغ آنها و آنها با اين موضوع موافقت کردند و چارچوب خيلی سختی هم راجع به اين داستان گذاشتند که من بايد با آنها مطابقت پیدا می کردم. برای همين برای شرکت ها جالب بود که بيايند روی اين داستان تبليغ کنند و لوگويشان را روی پيراهن من بگذارند و وب سايت من تبليغات انجام دهند.
عکسها توسط آقای پاکروان در اختیار رادیو فردا قرار گرفته است
چقدر طول کشيد از زمانی که تصميم گرفتی يک چنين کاری بکنی تا اين که آماده شوی، چون به هرحال کار ساده ای نيست اين کار و برای چنين سفری آدم نه تنها باید آمادگی تبليغاتی و حامی مالی و اين طور چيزها داشته باشد بلکه بايد آمادگی جسمانی هم داشته باشد؟
من که دوچرخه سوار حرفه ای نيستم. شش ماه طول کشيد تا بتوانم برای اين کار آماده شوم. قسمت بدنی و فيزيکی قضيه يک قسمت کوچک داستان بود. قسمت گنده اين بود که کل اين پروژه را چطور بتوانی از اول تا آخر ببری جلو.
بايد به فکر تازه ای می رسيدم که بتوانم از شرکت ها پول گنده بگيرم و بتوانم مدرسه چهارم ام را بسازم. هرچه فکر کردم ديدم همه کارهايی که بايد در دنيا انجام می شده و آدم ها به قطب شمال رفتند و دور دنيا با دوچرخه رفتند و همه کارهای عجيب و غريب را انجام دادند ولی تا به حال کسی از صحرای آفريقا رد نشده که بزرگترين صحرای دنيا است.
رضا پاکروان
خيلی تحقيقات صرف اين داستان شد. غير از آن گرفتن پول آن هم در اين شرايط بد اقتصادی از شرکت ها خيلی کار مشکلی بود.
خوب برسيم به آنجا که سفرت را شروع کردی و اين که هر کدام از آن کشورها درگير مشکلات بودند. از خودت چطوری محافظت می کردی؟ چطور اين مسير را طی کردی و از چه کشورهايی رد شدی؟
راستش من در جنگ بزرگ شده ام (می خندد) و سر کار به من می گويند توريست جنگ و هرجا که می روم يک دفعه انقلاب می شود!
توی آفريقا که بودم يک دفعه کودتا شد. اين اتفاق که افتاد من تصميم ام را گرفته بودم بروم و دو ماه بعد از اينکه شروع کردم يک دفعه گفتند در … و نيجريه شروع کردند به آدم ربايی و مثلث مرزی الجزاير، مالی و نيجريه يکی از ناامن ترين مناطق دنيا بود چه از نظر آدم ربايی و چه از نظر دزدی و غارت کاميون ها و آدم های خارجی که می رفتند آنجا.
اين شد که توريست ها يک دفعه توقف کردند و هيچکس ديگر نمی رفت آنجا و همه می ترسيدند. من شايد بالای ده دفعه مسيرم را برای کتاب گينس عوض کردم که از اين دو کشور نروم.
بعد توانستم مسيری پيدا کنم که آن کشورها را دور می زد ولی يک ماه قبل از سفرم اين اتفاقات شمال آفريقا افتاد. اول از الجزاير شروع شد و بعد به کشورهای ديگر رسيد. حقيقتش را بخواهيد من آن قدر برای اين کار زحمت کشيده بودم که ديگر چيزی نبود که بتواند مرا متوقف کند. مگر اين که کشت و کشتار بود و ديگر نمی توانستم بروم.
آن موقع که تصميم گرفتم همه به من می گفتند که بايد بيمه آدم ربايی بگيری. غير از اين ديوانه ای اگر بروی. من خودم در کمپانی بيمه کار می کنم. رفتم با متخصصان صحبت کردم و گفتند که داستان نزديک به سه چهار هزار پوند خرج دارد. گفتم حقيقتش را بخواهيد چنين پولی ندارم، بدهم. حاضر نیستم پولی را هم که برای خيريه درآورده ام بدهم. من می روم و از عقلم استفاده می کنم و سعی می کنم به جاهايی که نبايد بروم، نروم.
موقعی که رفتم آنجا هيچ مشکلی احساس نکردم. وسط بيابان اصلا کسی تظاهراتی نمی کند و کسی به سياست کاری ندارد! مردم زندگی شان را می کردند و من هم قاطی مردم بودم.
رضا، تو چهارده روز پا زدی و از الجزاير شروع کردی تا سودان. اگر بخواهی يک نگاهی بياندازی و بگويی که چطور تجربه ای بود و چه احساسی کردی در اين ۱۴ روز و اگر بخواهی دو نمونه از چيزهای غريبی را که ديدی بگويی چه می گويی؟
لحظات فوق العاده خوبی داشتم و خيلی، لحظات بد. از نظر ذهنی اين طوری بود که صحرا ممکن است يکنواخت باشد. اين که بتوانی فوکوس ات را نگاه داری برای ده ساعت و يک جا يکنواخت پا بزنی و با حرارت و تشنگی و نبودن غذا و کمبود آدم مبارزه کنی، خودش کار مشکلی است.
آن موقع که تصميم گرفتم همه به من می گفتند که بايد بيمه آدم ربايی بگيری. غير از اين ديوانه ای اگر بروی. من خودم در کمپانی بيمه کار می کنم. رفتم با متخصصان صحبت کردم و گفتند که داستان نزديک به سه چهار هزار پوند خرج دارد. گفتم حقيقتش را بخواهيد چنين پولی ندارم، بدهم. حاضر نیستم پولی را هم که برای خيريه درآورده ام بدهم. من می روم و از عقلم استفاده می کنم و سعی می کنم به جاهايی که نبايد بروم، نروم.
رضا پاکروان
راننده می گفت تو ديوانه ای چرا می خواهی بروی. می گفتم بايد مبارزه کنم و بروم جلو. قسمت های خوبی داشتم يک روزی بود که توانستم ۲۲۰ کيلومتر پا بزنم. باد موافق. آن روز يکی از روزهای خوب بود.
شب ها دعوت می شدم خانه قبيله های طوارق يا باديه نشين های کوير و دعوتم کردند بروم خانه شان و با آنها غذا خوردم. رسم و سنت هايشان را ديدم.
از لحاظ امنيت و سلامت جانی با مشکلی برخورد نکردی؟
اصلا و ابدا. نه تنها احساس ناامنی نکردم خيلی هم احساس امنيت می کردم. آدم ها هيچ مشکلی نبودند. کنار جاده می ايستادم استراحت کنم يکهو کاميون می ايستاد و طرف يک بطری آب به من می داد و می رفت.
به عنوان يک ايرانی که در انگليس زندگی می کنی و حدودا ده سالی می شود که آنجا هستی، چرا ماداگاسکار را انتخاب کردی به عنوان جايی که برايشان مدرسه بسازی؟
حقيقتش کاملا با تصادف اين مسئله پيش آمد. اولا من می خواستم سفر کنم در آفريقا و گفتم اولين بار که می خواهم بروم آفريقا چرا نروم آنجا يک کار جالبی نکنم. چرا به يک موسسه «ان جی او» ملحق نشوم و بروم يک کار داوطلبی انجام دهم.
يک ماهی در اينترنت تحقيق کردم و ته و توی تمام موسسات «ان جی او» را در آوردم. آن هايی که در آفريقا کار می کردند. اين موسسه خيلی به دل من نشست به خاطر اين که موسسه کوچکی است. وبسايتش هست www.madagascar.co.uk
يک موسسه مالاگاسی است در ماداگاسکار فعاليت می کند. ۱۵۰ نفر آدم استخدام کرده و هزينه های گنده موسسه های خيريه اينجا را ندارد.
موسسه های اينجا هزينه های سربارشان خيلی زياد است. اينها هزينه های سربار بسيار کوچکی دارند و بيشتر پول مثلا ۹۵ درصد آن که اينها از مردم جمع می کنند و به قول معروف دونيشن و اهدای پول می رود توی خود پروژه.
اين برای من خيلی جالب و مهم بود و وقتی رفتم آنجا ديدم تفاوت دنيای آنها با دنيای ما چيست، اين در ذهن من خيلی تاثير گذاشت.
موقعی که برگشتم نمی توانستم هضم کنم که تفاوت اين قدر زياد است. حتی با ايران. چون جايی که ما رفتيم برای آب آشاميدنی بايد کلی راه می رفتی تا مثلا دو کيلومتر راه می رفتی تا بتوانی يک سطل آب کنی و برداری بياوری.
مالاريا که کشتار می کرد آنجا. در سال، بيست، سی تا بچه طعمه سوسمار می شدند. بچه ها می خواستند بروند مدرسه. تازه وقتی می رسيدند مدرسه، آن قدر بچه توی مدرسه بود که جا نيست همه روی نيمکت بنشينند. نصفی کف زمين می نشينند. مثل اين است که به يک نفر ياد بدهی که ماهيگيری کند يا اينکه ماهی بدهی دستش.
اگر بتوانی يک توضيحی هم در مورد پروسه گينس بدهی و اين که الان در چه مرحله ای است.
الان که برگشتم تا همين الان روی مدارکی که از من می خواهند دارم کار می کنم. ۳۰۰ صفحه داده های جی پی اس من هست که مسيری که رفته ام هر پنج متر يک سيگنال به ماهواره فرستاده و روی جی پی اس هم ثبت شده.
من باید تمام اينها را پرينت می کردم با فايل های به خصوص و تازه اينها را می آوردم روی گوگل ارث و فايل هايی که آنها می خواستند طبق تمام مختصات جغرافيايی و طول و عرض جغرافيايی که برای من تعيين کرده بودند، بايد بهشان می دادم.
بعد يک مقدار زيادی فيلم و عکس هست و تمام جاهای استراتژيک بايد عکس می گرفتم و بهشان می دادم. از شهود... بايد يک مقداری شهود پيدا می کردم، شهود محلی که حاضر باشند بروند اداره ثبت شان و تعهد محضری بدهند که اينها مرا ديده اند و به وسيله پليس مهر و امضا شود و بعد بايد اينها ترجمه شود و گينس تاييد کند.
از موقعی که مدارک ام را بهشان بدهم شش هفته طول می کشد تا به من برگردد. من دليلی نمی بينم که نتوانند اين را ثبت کنند، چون تمام مدارک کامل هست.