سلمان رشدی شامگاه دوشنبه هفدهم مهرماه در شهر واشینگتن در مراسمی حاضر شد تا درباره کتاب آخر خود، که همان زندگینامه سالهای زندگی مخفیانه او پس از اعلام فتوای قتل او از سوی آیتالله خمینی بود، صحبت کند.
سالن «لیزنر» دانشگاه جورج واشینگتن، پر از جمعیت شده بود و رابرت سیگل، خبرنگار شبکه رادیویی «انپیآر» آمریکا هم میزبان مراسم اعلام شده بود.
سلمان رشدی با اشاره به کتاب جدید خود که آن را «زندگی جوزف آنتون» نامگذاری کرده، گفت: «اوائل که میخواستم زندگینامه آن سالهای خود را بنویسم، همهاش به اول شخص نوشته بودم و این قدر نوشتهها پر از من و خودم و باز من شده بود که از متن خسته شدم. یاد نام جعلی خود افتادم و گفتم بگذار به سوم شخص بنویسم و بعد... همه چیز درست شد.»
کتاب از روزی شروع میشود که سلمان رشدی در خانه نشسته و خبرنگاری به او زنگ میزند و از او میپرسد: «نظرتان چیست که رهبر یک کشور دیگر دستور قتل شما را صادر کرده؟» آقای رشدی هم در پاسخ میگوید: «من که از هیچ خبر نداشتم، گفتم باید خیلی بد باشد. ولی چند دقیقه بعد، فهمیدم منظور چیست.»
کتاب آیات شیطانی، زندگی سلمان رشدی را عوض کرد و او را به دامان حفاظت شدید سوق داد. به قول خودش «خیلیها جاسوس و مامور دو صفر هفت را فقط خیالی می دانند، ولی من هم ساختمانشان را دیدم، هم خودشان را و هم این که چند سال با من بودند.»
رابرت سیگل، از آن زمان خاطرههایش را نقل کرد و زمانی که مجبور شدهبود با ماموران و تیم خودش برای مصاحبه و گفتوگوی رادیویی پیش سلمان رشدی برود، آن هم درحالی که چشمهایشان با چشمبند میبستند و یک نفر با دست داشتن روزنامه در دست در فرودگاه، راهنمای آنها میشده و آنها را به مکانی نامعلوم میبردهاست.
آقای سیگل چند بار در طول برنامه از سلمان رشدی پرسید: «آیا ارزشش را داشت؟ فکر نمیکنی به بعضی حوزهها نباید کار داشت؟» سلمان رشدی اما به سرعت در جواب گفت: «این که میشود مثل مرغ زندگی کردن. البته دلم نمیخواست این واکنشها به کتابم نشان داده شود ولی هیچ کس آن را نخوانده بود. یک جریان میخواستند از آن درست کنند. ضمن این که در تاریخ همیشه این نویسندهها بودهاند که مرز حمایت از فکر و آزادی بیان را حفظ کردهاند.»
سلمان رشدی در تایید حق آزادی بیان گفت: «زمانی که من در زندگی مخفیانه در بریتانیا بودم، در پاکستان کسی فیلمی ساخته بود و شخصیتی مشابه من (سلمان رشدی) در فیلم بود که با یک دست ویسکی سر میکشید و با دست دیگرش شلاق میزد. یکی از راههای بازجویی آنها این بود که اگر از کسی میخواستند حرف بکشند، برای او آیات شیطانی میخواندند و طرف اعتراف میکرد. سازندگان فیلم، تصمیم گرفتند این فیلم را در بریتانیا به نمایش بگذارند و دولت بریتانیا مخالفت خود را اعلام کرده و اجازه نمایش به این فیلم نداد. یکی از دلایل دولت این بود؛ این فیلم، توهین به آقای سلمان رشدی است و او میتواند علیه این فیلم شکایت کند.»
آقای رشدی در ادامه گفت: «من کاری که آن زمان کردم این بود که از همان زندگی مخفی که داشتم گفتم اگر مشکل من هستم، مسئلهای نیست. من شکایت نخواهم کرد و اجازه دهید این فیلم پخش شود.»
سلمان رشدی افزود: «روزی که بزرگترین سینما را به نمایش این فیلم اختصاص دادند، هیچ کس این فیلم را ندید. به خاطر این که بسیار فیلم ضعیف و بدی بود و هیچ کس حاضر نبود پول بدهد و وقت بگذارد آن را ببیند. در نتیجه آزادی بیان مال همه است، حتی آنهایی که حرفی برای گفتن ندارند. وقتی کسی حرفی برای گفتن نداشته باشد، خودش هم حذف میشود. همین طور که الان کسی، مردم را مجبور نمیکند آثار کلاسیک و معروف ادبی را بخرند. اثر خود درخشان است و خود را زنده نگه داشتهاست. اثر وقتی خوب باشد میماند و محدودیت فقط مردم را حریص میکند و هیچ کار دیگری انجام نمیدهد.»
در بخشی که صحبت از فیلم ضداسلامی «معصومیت مسلمانان» و دیگر موضوعات به میان آمد آقای رشدی در ادامه سخنانش اینگونه اظهارنظر کرد که: «آزادی بیان شامل مزخرفات هم میشود. باید سعی کنیم دنیا تبدیل به جایی نشود که تهدید به خشونت تعیینکند ما چه میگوییم و چه نمیگوییم.»
از سلمان رشدی در مورد کریستوفر هیچنز، نویسنده و روزنامهنگار، سوال شد. کسی که همواره در زمان زندگی، مدافع جدی او بود. آقای رشدی گفت: «هنوز هم باور نمیکنم از میان ما رفته باشد. وقتی به واشینگتن میآیم هنوز جای او خالی است.»
کریستوفر هیچنز در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون، تلاش زیادی کرد تا آقای کلینتون با سلمان رشدی دیدار کند تا مشکل او حل شود. سلمان رشدی با یادآوری آن دوران گفت: «در واقع این تلاش جواب داد. سال ۱۹۹۸ بود که دولت حاکم حزب کارگر در بریتانیا شروع به مذاکره با ایران کرد و پس از اینکه همراهی آمریکا هم دیده شد، بالاخره ایران در جریان مذاکرات در مجمع عمومی سازمان ملل، حاضر شد که از اجرای فتوا و حمایت دولتی و حکومتی آن دست بردارد.»
آقای رشدی بار دیگر گفت: «جلوی زورگو نمیشود کنار نشست. همانند یک بچه زورگو در مدرسه که میخواهد قلدر باشد، باید بایستید. اگر ایستادید، کنار میرود. وگرنه آن را به عنوان تشویق قلمداد کرده و به آن ادامه میدهد و بیشتر هم میشود.»
سلمان رشدی همچنین گفت که نزدیک به ۱۲ سال است که دیگر در نیویورک زندگی میکند. چند بار به سختیهای آن دوران اشاره کرد و گفت:«شانسی که من آوردم این بود که من نویسنده بودم. من میتوانستم در هر شرایطی بنویسم و همین نجاتم داد. اگر کارگردان تئاتر یا کارگردان سینما بودم و تیم من را از من میگرفتند، هیچ کاری نمیتوانستم بکنم. اما یک نویسنده، مینشیند و مینویسد.»
سالن «لیزنر» دانشگاه جورج واشینگتن، پر از جمعیت شده بود و رابرت سیگل، خبرنگار شبکه رادیویی «انپیآر» آمریکا هم میزبان مراسم اعلام شده بود.
سلمان رشدی با اشاره به کتاب جدید خود که آن را «زندگی جوزف آنتون» نامگذاری کرده، گفت: «اوائل که میخواستم زندگینامه آن سالهای خود را بنویسم، همهاش به اول شخص نوشته بودم و این قدر نوشتهها پر از من و خودم و باز من شده بود که از متن خسته شدم. یاد نام جعلی خود افتادم و گفتم بگذار به سوم شخص بنویسم و بعد... همه چیز درست شد.»
کتاب از روزی شروع میشود که سلمان رشدی در خانه نشسته و خبرنگاری به او زنگ میزند و از او میپرسد: «نظرتان چیست که رهبر یک کشور دیگر دستور قتل شما را صادر کرده؟» آقای رشدی هم در پاسخ میگوید: «من که از هیچ خبر نداشتم، گفتم باید خیلی بد باشد. ولی چند دقیقه بعد، فهمیدم منظور چیست.»
کتاب آیات شیطانی، زندگی سلمان رشدی را عوض کرد و او را به دامان حفاظت شدید سوق داد. به قول خودش «خیلیها جاسوس و مامور دو صفر هفت را فقط خیالی می دانند، ولی من هم ساختمانشان را دیدم، هم خودشان را و هم این که چند سال با من بودند.»
رابرت سیگل، از آن زمان خاطرههایش را نقل کرد و زمانی که مجبور شدهبود با ماموران و تیم خودش برای مصاحبه و گفتوگوی رادیویی پیش سلمان رشدی برود، آن هم درحالی که چشمهایشان با چشمبند میبستند و یک نفر با دست داشتن روزنامه در دست در فرودگاه، راهنمای آنها میشده و آنها را به مکانی نامعلوم میبردهاست.
آقای سیگل چند بار در طول برنامه از سلمان رشدی پرسید: «آیا ارزشش را داشت؟ فکر نمیکنی به بعضی حوزهها نباید کار داشت؟» سلمان رشدی اما به سرعت در جواب گفت: «این که میشود مثل مرغ زندگی کردن. البته دلم نمیخواست این واکنشها به کتابم نشان داده شود ولی هیچ کس آن را نخوانده بود. یک جریان میخواستند از آن درست کنند. ضمن این که در تاریخ همیشه این نویسندهها بودهاند که مرز حمایت از فکر و آزادی بیان را حفظ کردهاند.»
سلمان رشدی در تایید حق آزادی بیان گفت: «زمانی که من در زندگی مخفیانه در بریتانیا بودم، در پاکستان کسی فیلمی ساخته بود و شخصیتی مشابه من (سلمان رشدی) در فیلم بود که با یک دست ویسکی سر میکشید و با دست دیگرش شلاق میزد. یکی از راههای بازجویی آنها این بود که اگر از کسی میخواستند حرف بکشند، برای او آیات شیطانی میخواندند و طرف اعتراف میکرد. سازندگان فیلم، تصمیم گرفتند این فیلم را در بریتانیا به نمایش بگذارند و دولت بریتانیا مخالفت خود را اعلام کرده و اجازه نمایش به این فیلم نداد. یکی از دلایل دولت این بود؛ این فیلم، توهین به آقای سلمان رشدی است و او میتواند علیه این فیلم شکایت کند.»
آقای رشدی در ادامه گفت: «من کاری که آن زمان کردم این بود که از همان زندگی مخفی که داشتم گفتم اگر مشکل من هستم، مسئلهای نیست. من شکایت نخواهم کرد و اجازه دهید این فیلم پخش شود.»
سلمان رشدی افزود: «روزی که بزرگترین سینما را به نمایش این فیلم اختصاص دادند، هیچ کس این فیلم را ندید. به خاطر این که بسیار فیلم ضعیف و بدی بود و هیچ کس حاضر نبود پول بدهد و وقت بگذارد آن را ببیند. در نتیجه آزادی بیان مال همه است، حتی آنهایی که حرفی برای گفتن ندارند. وقتی کسی حرفی برای گفتن نداشته باشد، خودش هم حذف میشود. همین طور که الان کسی، مردم را مجبور نمیکند آثار کلاسیک و معروف ادبی را بخرند. اثر خود درخشان است و خود را زنده نگه داشتهاست. اثر وقتی خوب باشد میماند و محدودیت فقط مردم را حریص میکند و هیچ کار دیگری انجام نمیدهد.»
در بخشی که صحبت از فیلم ضداسلامی «معصومیت مسلمانان» و دیگر موضوعات به میان آمد آقای رشدی در ادامه سخنانش اینگونه اظهارنظر کرد که: «آزادی بیان شامل مزخرفات هم میشود. باید سعی کنیم دنیا تبدیل به جایی نشود که تهدید به خشونت تعیینکند ما چه میگوییم و چه نمیگوییم.»
از سلمان رشدی در مورد کریستوفر هیچنز، نویسنده و روزنامهنگار، سوال شد. کسی که همواره در زمان زندگی، مدافع جدی او بود. آقای رشدی گفت: «هنوز هم باور نمیکنم از میان ما رفته باشد. وقتی به واشینگتن میآیم هنوز جای او خالی است.»
کریستوفر هیچنز در زمان ریاست جمهوری بیل کلینتون، تلاش زیادی کرد تا آقای کلینتون با سلمان رشدی دیدار کند تا مشکل او حل شود. سلمان رشدی با یادآوری آن دوران گفت: «در واقع این تلاش جواب داد. سال ۱۹۹۸ بود که دولت حاکم حزب کارگر در بریتانیا شروع به مذاکره با ایران کرد و پس از اینکه همراهی آمریکا هم دیده شد، بالاخره ایران در جریان مذاکرات در مجمع عمومی سازمان ملل، حاضر شد که از اجرای فتوا و حمایت دولتی و حکومتی آن دست بردارد.»
آقای رشدی بار دیگر گفت: «جلوی زورگو نمیشود کنار نشست. همانند یک بچه زورگو در مدرسه که میخواهد قلدر باشد، باید بایستید. اگر ایستادید، کنار میرود. وگرنه آن را به عنوان تشویق قلمداد کرده و به آن ادامه میدهد و بیشتر هم میشود.»
سلمان رشدی همچنین گفت که نزدیک به ۱۲ سال است که دیگر در نیویورک زندگی میکند. چند بار به سختیهای آن دوران اشاره کرد و گفت:«شانسی که من آوردم این بود که من نویسنده بودم. من میتوانستم در هر شرایطی بنویسم و همین نجاتم داد. اگر کارگردان تئاتر یا کارگردان سینما بودم و تیم من را از من میگرفتند، هیچ کاری نمیتوانستم بکنم. اما یک نویسنده، مینشیند و مینویسد.»