اعلام اخراج سفير سوريه از تونس و به رسميت شناختن شورای مخالفان سوريه توسط راشد الغنوشی که حزب وی در انتخابات تونس حدود ۴۰ درصد کرسیهای مجلس موسسان را به خويش اختصاص داد با تعجب رسانههای دولتی و شبه دولتی جمهوری اسلامی روبرو شد. (خبرگزاری فارس، ۱۱ آبان ۱۳۹۰)
اين رسانهها که از خبر پيروزی النهضه ذوق زده شده بودند اين نتيجه را دليلی بر ناميدن جنبشهای جهان عرب با عنوان بيداری اسلامی گرفته و منتظر پيروزی اسلامگرايان در مصر و ليبی در انتخاباتهای آينده هستند تا به زودی همه زير پرچم ولايت بايستند.
تصور مقامات جمهوری اسلامی آن است که اين کشورها به نحوی متحد در قطب بندی دوگانه غرب- ضد غرب در زير پرچم «ولی امر مسلمين جهان» قرار خواهند گرفت: «اگر بتوانيم انقلابهای منطقه را خوب مديريت کنيم، بعد از ۳ تا ۵ سال می توانيم در اين کشورها مسائل را مديريت کنيم.» (احمدی نژاد، تابناک به نقل از جاد نيوز، ۱۵ آبان ۱۳۹۰) اما اين تصور به چهار دليل مشخص نادرست است:
تقابل اسلامگرايان بر اساس منافع ملی و جبهه بندیهای منطقهای
اسلامگرايی (ايدئولوژی کسب و حفظ قدرت سياسی با سواری مجانی گرفتن از باورهای فقهی، کلامی يا عرفانی مسلمانان) نيز همانند ليبراليسم و مارکسيسم دارای انواع متفاوت بر حسب شرايط زمانی، مطالبات اجتماعی غالب در هر کشور، منطقه جغرافيايی و پيش زمينههای تاريخی است.
اصولا نبايد تصور کرد که اسلامگرايان تونسی يا مصری ضرورتا در اتحاد با همفکران خود در ايران و افغانستان يا پاکستان و سومالی خواهند بود و همانند آنها رفتار خواهند کرد. اين گروههای اسلامگرا پس از به قدرت رسيدن سياستهای خارجی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی متفاوتی را بر حسب ديناميزم قدرت در کشور و منطقهی خود دنبال خواهند کرد که ضرورتا هم جهت نخواهند بود. آزاد شدن نيروهای اسلامگرا به رقابت ميان آنها دامن خواهد زد و از ميزان استخدام گروههای ستيزه جوی اسلامگرا در سطح جهانی خواهد کاست.
علی خامنه ای که خود بر يکی از اين حکومتهای اسلامگرا تکیه زده است به خوبی از اين ويژگی آگاه است و آرزو دارد اسلامگرايان با «تشکيل قطب قدرتمند جهان اسلام» (پيام به حجاج، کيهان، ۱۵ آبان ۱۳۹۰) از اين يکديگر خواری پرهيز کنند و در زير علم يکی از جنس خود سينه بزنند.
تنها گزينهای که وی برای رهبری اين قطب قدرتمند سراغ دارد خود وی است و از همين جهت راديو و تلويزيون و روزنامههای اختصاصیاش وی را ولی امر مسلمين جهان می خوانند.
اين رقابت میان اسلامگرایان از تمرکز آنها بر دشمنی با غرب و ليبرال دمکراسی خواهد کاست و آنها را به يکديگر در رقابتهای منطقهای و ملی مشغول خواهد کرد. فراموش نکنيم که طالبان به محض اشغال مزار شريف ديپلماتهای يک کشور اسلامگرای ديگر را قتل عام کردند. بزرگترين دشمن اسلامگرايی شيعه، اسلامگرايی سنی و بالعکس است و نه تمدن غربی.
تقابل اسلامگرايان در سطح ملی
تجربه ايران در سه دهه اخير نشان داده است که به محض تحکيم قدرت، شکاف ميان اسلامگرايان در يک واحد ملی ايجاد شده و آنها در صورت عدم برقراری نظام سکولار و دمکرات يکديگر را حذف کرده و می خورند. اسلامگرايان فقط با غير اسلامگرايان رقابت نمی کنند. آنها بيش از همه مجبورند يکديگر را نابود سازند. بزرگ ترين دشمنان اسلامگرايی شيعه را در ميان خود اسلامگرايان شيعه می توان يافت.
در سه دهه گذشته بسياری از نيروهای اسلامگرا در ايران توسط حکومت اسلامگرا ترور، اعدام، زندانی و تبعيد شده و از جامعه سياسی حذف شدهاند. حتی آنها که در يک دوره در قدرت شريک بودهاند سياستهای خارجی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی متفاوتی داشتهاند.
شکاف ميان اسلامگرايان مصری از هم اکنون آشکار است. بدين ترتيب اسلامگرايی به عاملی عليه خود تبديل شده و در دراز مدت تضعيف می شود. اگر اسلامگرايان سابقه روشنی از همکاری و تحمل ليبرال دمکراتها، ملی گرايان يا مارکسيست ها ندارند سابقه روشنی در تحمل يکديگر نيز ندارند.
تلطيف اسلامگرايان در جريان عمل
مسئوليت يافتن در برابر توده و مطالباتش، حداقل بخشی از اسلامگرايان را از برج عاج آرمانگرايی و خود حق بينی به زير می کشد. نگاه کنيد به مقامات ايران که سی و سه سال پيش بشارت جامعه بی طبقه توحيدی و آب و برق و مسکن مجانی و جامعه بدون جرم و گناه در صورت به دست گرفتن قدرت می دادند و اکنون بر يکی از فاسد ترين نظامهای سياسی دنيا با تورم و بيکاری دو رقمی، بالا ترين نرخ اعدام بر حسب جمعيت و رواج مواد مخدر حکم می رانند.
آن دسته از اسلامگرايان که اندکی عقل و آينده نگری در سر داشته باشند (مثل النهضه تونس) حاضر نخواهند بود به تنهايی مسئوليت قدرت را بر عهده بگيرند و ديگران را نيز در کيک قدرت سهيم خواهند کرد.
همچنين برنامههای اسلامگرايان در جريان عمل با مقاومت مردم روبرو خواهد شد. در دهه ۱۹۹۰ که دولت اردن بخشی از اسلامگرايان را در قدرت شريک کرد و آنها در وزارتخانههای آموزشی تسلط يافتند خواستند پدران و دختران را در گردهمايیهای مدرسه جدا کنند که با مقاومت مردم مواجه شدند. النهضه از هم اکنون اعلام کرده که حجاب را اجباری نخواهد کرد و حقوقی را که زنان تا کنون به دست آوردهاند لغو نخواهد کرد. مردم ايران سه دهه است در برابر سياستهای فرهنگی و اجتماعی اسلامگرايان مقاومت می کنند.
از دست دادن آراء در نظام رقابتی و متکثر
دولت های استبدادی منطقه با سرکوب نيروهای چپ و ملی و دمکرات ليبرال تنها راهی را که برای مردم باقی گذاشتند روی کردن به اسلامگرايان بود. اگر اسلامگرايان انحصار و مطلق قدرت را در دست نگيرند (مشابه مدلی که در ایران پیاده شد) نيروهای ديگر خواهند توانست سازماندهی کرده و در دراز مدت در کنار اسلامگرايان به رقابت سياسی بپردازند.
اسلامگرايان در آينده سياسی کشورهای منطقه حضور خواهند داشت، و اين نکتهای است که نيروهای دمکرات بايد به رسميت بشناسند. حتی سقوط جمهوری اسلامی به معنای پايان اسلامگرايی در ايران نخواهد بود. آنچه مورد نزاع است چگونگی حضور آنهاست: حضور با قدرت انحصاری و سرکوب احزاب و گروههای رقيب (مدل ايران) يا فعاليت سياسی در نظامی سکولار و رقابتی بدون داوری ايدئولوژيک. (مدل ترکيه)
اگر رای دهندگان از آزادی و دمکراسی برخوردار باشند پس از فرستادن اسلامگرايان به مجلس و کابينه به زودی به آنها اعلام خواهند کرد که برای آنها اسلام کفايت نخواهد کرد. آنها شغل و رفاه و سرگرمی می خواهند و حزبی که نتواند آنها را فراهم کند در دور بعد رای نخواهد آورد (البته اگر نظارت استصوابی حاکم نشود.)
چندان جای نگرانی نيست
نيروهای ليبرال دمکرات نبايد اولا از پيشرفت دمکراسی در خاورميانه با پيروزی يک يا چند گروه اسلامگرا نااميد شده و نتايج جنبشهای کشورهای عرب را با سرنوشت انقلاب سال ۱۳۵۷ ايران يکی بگيرند.
دمکراسی نظامی نيست که بتوان پيروز ميدان را از پيش در آن تعيين کرد (و اين وجه مثبت آن است)، و از اين رو هيچ ضرورت تاريخیای برای تکرار تجربهی تلخ حکومت اسلامگرايان در ايران وجود ندارد.
همچنين آنها نبايد هيچ گونه نگرانی از روی کار آمدن اسلامگرايان در منطقهخاورميانه داشته باشند، به سه شرط: عدم دخالت نيروهای مسلح مثل حماس و حزب الله که از اسلحه برای تغيير نتيجه انتخابات استفاده خواهند کرد، احترام به حقوق اقليتها و رعايت آزادیهای بنيادين (بيان، رسانهها، تشکلها و اجتماعات.)
حتی ديکتاتوری اسلامگرايان مطلقه گرا در دراز مدت می تواند به نفع جريان دمکراسی خواهی باشد. ممکن است سه يا چهار دهه ديکتاتوری اسلامگرايان خسارتهايی را به بار آورد اما به فرايند توهم زدايی ملی کمک می کند. شايد بد نباشد به آن دسته از مسلمانان متوهم منطقه که فکر می کنند «اسلام سياسی تنها طريق نجات آنهاست» فرصت داده شود قرون وسطای خويش را حتی با درد و رنج جانکاه برای بخش سکولار و تودههای فقير پشت سر بگذارند.
اين رسانهها که از خبر پيروزی النهضه ذوق زده شده بودند اين نتيجه را دليلی بر ناميدن جنبشهای جهان عرب با عنوان بيداری اسلامی گرفته و منتظر پيروزی اسلامگرايان در مصر و ليبی در انتخاباتهای آينده هستند تا به زودی همه زير پرچم ولايت بايستند.
تصور مقامات جمهوری اسلامی آن است که اين کشورها به نحوی متحد در قطب بندی دوگانه غرب- ضد غرب در زير پرچم «ولی امر مسلمين جهان» قرار خواهند گرفت: «اگر بتوانيم انقلابهای منطقه را خوب مديريت کنيم، بعد از ۳ تا ۵ سال می توانيم در اين کشورها مسائل را مديريت کنيم.» (احمدی نژاد، تابناک به نقل از جاد نيوز، ۱۵ آبان ۱۳۹۰) اما اين تصور به چهار دليل مشخص نادرست است:
تقابل اسلامگرايان بر اساس منافع ملی و جبهه بندیهای منطقهای
اسلامگرايی (ايدئولوژی کسب و حفظ قدرت سياسی با سواری مجانی گرفتن از باورهای فقهی، کلامی يا عرفانی مسلمانان) نيز همانند ليبراليسم و مارکسيسم دارای انواع متفاوت بر حسب شرايط زمانی، مطالبات اجتماعی غالب در هر کشور، منطقه جغرافيايی و پيش زمينههای تاريخی است.
اصولا نبايد تصور کرد که اسلامگرايان تونسی يا مصری ضرورتا در اتحاد با همفکران خود در ايران و افغانستان يا پاکستان و سومالی خواهند بود و همانند آنها رفتار خواهند کرد. اين گروههای اسلامگرا پس از به قدرت رسيدن سياستهای خارجی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی متفاوتی را بر حسب ديناميزم قدرت در کشور و منطقهی خود دنبال خواهند کرد که ضرورتا هم جهت نخواهند بود. آزاد شدن نيروهای اسلامگرا به رقابت ميان آنها دامن خواهد زد و از ميزان استخدام گروههای ستيزه جوی اسلامگرا در سطح جهانی خواهد کاست.
علی خامنه ای که خود بر يکی از اين حکومتهای اسلامگرا تکیه زده است به خوبی از اين ويژگی آگاه است و آرزو دارد اسلامگرايان با «تشکيل قطب قدرتمند جهان اسلام» (پيام به حجاج، کيهان، ۱۵ آبان ۱۳۹۰) از اين يکديگر خواری پرهيز کنند و در زير علم يکی از جنس خود سينه بزنند.
تنها گزينهای که وی برای رهبری اين قطب قدرتمند سراغ دارد خود وی است و از همين جهت راديو و تلويزيون و روزنامههای اختصاصیاش وی را ولی امر مسلمين جهان می خوانند.
اين رقابت میان اسلامگرایان از تمرکز آنها بر دشمنی با غرب و ليبرال دمکراسی خواهد کاست و آنها را به يکديگر در رقابتهای منطقهای و ملی مشغول خواهد کرد. فراموش نکنيم که طالبان به محض اشغال مزار شريف ديپلماتهای يک کشور اسلامگرای ديگر را قتل عام کردند. بزرگترين دشمن اسلامگرايی شيعه، اسلامگرايی سنی و بالعکس است و نه تمدن غربی.
تقابل اسلامگرايان در سطح ملی
تجربه ايران در سه دهه اخير نشان داده است که به محض تحکيم قدرت، شکاف ميان اسلامگرايان در يک واحد ملی ايجاد شده و آنها در صورت عدم برقراری نظام سکولار و دمکرات يکديگر را حذف کرده و می خورند. اسلامگرايان فقط با غير اسلامگرايان رقابت نمی کنند. آنها بيش از همه مجبورند يکديگر را نابود سازند. بزرگ ترين دشمنان اسلامگرايی شيعه را در ميان خود اسلامگرايان شيعه می توان يافت.
در سه دهه گذشته بسياری از نيروهای اسلامگرا در ايران توسط حکومت اسلامگرا ترور، اعدام، زندانی و تبعيد شده و از جامعه سياسی حذف شدهاند. حتی آنها که در يک دوره در قدرت شريک بودهاند سياستهای خارجی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی متفاوتی داشتهاند.
شکاف ميان اسلامگرايان مصری از هم اکنون آشکار است. بدين ترتيب اسلامگرايی به عاملی عليه خود تبديل شده و در دراز مدت تضعيف می شود. اگر اسلامگرايان سابقه روشنی از همکاری و تحمل ليبرال دمکراتها، ملی گرايان يا مارکسيست ها ندارند سابقه روشنی در تحمل يکديگر نيز ندارند.
تلطيف اسلامگرايان در جريان عمل
مسئوليت يافتن در برابر توده و مطالباتش، حداقل بخشی از اسلامگرايان را از برج عاج آرمانگرايی و خود حق بينی به زير می کشد. نگاه کنيد به مقامات ايران که سی و سه سال پيش بشارت جامعه بی طبقه توحيدی و آب و برق و مسکن مجانی و جامعه بدون جرم و گناه در صورت به دست گرفتن قدرت می دادند و اکنون بر يکی از فاسد ترين نظامهای سياسی دنيا با تورم و بيکاری دو رقمی، بالا ترين نرخ اعدام بر حسب جمعيت و رواج مواد مخدر حکم می رانند.
آن دسته از اسلامگرايان که اندکی عقل و آينده نگری در سر داشته باشند (مثل النهضه تونس) حاضر نخواهند بود به تنهايی مسئوليت قدرت را بر عهده بگيرند و ديگران را نيز در کيک قدرت سهيم خواهند کرد.
همچنين برنامههای اسلامگرايان در جريان عمل با مقاومت مردم روبرو خواهد شد. در دهه ۱۹۹۰ که دولت اردن بخشی از اسلامگرايان را در قدرت شريک کرد و آنها در وزارتخانههای آموزشی تسلط يافتند خواستند پدران و دختران را در گردهمايیهای مدرسه جدا کنند که با مقاومت مردم مواجه شدند. النهضه از هم اکنون اعلام کرده که حجاب را اجباری نخواهد کرد و حقوقی را که زنان تا کنون به دست آوردهاند لغو نخواهد کرد. مردم ايران سه دهه است در برابر سياستهای فرهنگی و اجتماعی اسلامگرايان مقاومت می کنند.
از دست دادن آراء در نظام رقابتی و متکثر
دولت های استبدادی منطقه با سرکوب نيروهای چپ و ملی و دمکرات ليبرال تنها راهی را که برای مردم باقی گذاشتند روی کردن به اسلامگرايان بود. اگر اسلامگرايان انحصار و مطلق قدرت را در دست نگيرند (مشابه مدلی که در ایران پیاده شد) نيروهای ديگر خواهند توانست سازماندهی کرده و در دراز مدت در کنار اسلامگرايان به رقابت سياسی بپردازند.
اسلامگرايان در آينده سياسی کشورهای منطقه حضور خواهند داشت، و اين نکتهای است که نيروهای دمکرات بايد به رسميت بشناسند. حتی سقوط جمهوری اسلامی به معنای پايان اسلامگرايی در ايران نخواهد بود. آنچه مورد نزاع است چگونگی حضور آنهاست: حضور با قدرت انحصاری و سرکوب احزاب و گروههای رقيب (مدل ايران) يا فعاليت سياسی در نظامی سکولار و رقابتی بدون داوری ايدئولوژيک. (مدل ترکيه)
اگر رای دهندگان از آزادی و دمکراسی برخوردار باشند پس از فرستادن اسلامگرايان به مجلس و کابينه به زودی به آنها اعلام خواهند کرد که برای آنها اسلام کفايت نخواهد کرد. آنها شغل و رفاه و سرگرمی می خواهند و حزبی که نتواند آنها را فراهم کند در دور بعد رای نخواهد آورد (البته اگر نظارت استصوابی حاکم نشود.)
چندان جای نگرانی نيست
نيروهای ليبرال دمکرات نبايد اولا از پيشرفت دمکراسی در خاورميانه با پيروزی يک يا چند گروه اسلامگرا نااميد شده و نتايج جنبشهای کشورهای عرب را با سرنوشت انقلاب سال ۱۳۵۷ ايران يکی بگيرند.
دمکراسی نظامی نيست که بتوان پيروز ميدان را از پيش در آن تعيين کرد (و اين وجه مثبت آن است)، و از اين رو هيچ ضرورت تاريخیای برای تکرار تجربهی تلخ حکومت اسلامگرايان در ايران وجود ندارد.
همچنين آنها نبايد هيچ گونه نگرانی از روی کار آمدن اسلامگرايان در منطقهخاورميانه داشته باشند، به سه شرط: عدم دخالت نيروهای مسلح مثل حماس و حزب الله که از اسلحه برای تغيير نتيجه انتخابات استفاده خواهند کرد، احترام به حقوق اقليتها و رعايت آزادیهای بنيادين (بيان، رسانهها، تشکلها و اجتماعات.)
حتی ديکتاتوری اسلامگرايان مطلقه گرا در دراز مدت می تواند به نفع جريان دمکراسی خواهی باشد. ممکن است سه يا چهار دهه ديکتاتوری اسلامگرايان خسارتهايی را به بار آورد اما به فرايند توهم زدايی ملی کمک می کند. شايد بد نباشد به آن دسته از مسلمانان متوهم منطقه که فکر می کنند «اسلام سياسی تنها طريق نجات آنهاست» فرصت داده شود قرون وسطای خويش را حتی با درد و رنج جانکاه برای بخش سکولار و تودههای فقير پشت سر بگذارند.