هشت ساله تا ۶۰ ساله. گاهی حتی کمتر یا بیشتر. بعضیهایشان ساک پلاستیکی سنگینی را به دوش میکشند. بعضیها اما بار و بنهشان سبکتر به نظر میرسد. بعضیها تازهکارترند و ترسخورده اطرافشان را نگاه میکنند. آدمها انگار با بیتفاوتیشان و با عجلهشان برای از دست ندادن مترو به دنیای آنها هجوم میبرند.
اینجا متروی تهران است. مجموعهای از قطارهای شهری که آمار سال ۱۳۸۸ میگوید تنها تا پایان آن سال بیش از دو میلیارد مسافر را جابهجا کرده. قابلیتی که تونلها و ایستگاههای پیچ در پیچ مترو را به یکی از بزرگترین بازارهای غیررسمی پایتخت در ایران تبدیل کرده است.
شهرداری و شرکت بهرهبرداری از مترو چندان راضی به نظر نمیرسند. اما دستفروشهای پیر و جوان و کودک، برای راهاندازی بازارهای شخصی، نه حمایت کافی دارند و نه سرمایه.
بعضیهاشان سرپرست خانوادهاند و بیکار و بیحمایت. بعضیهاشان همیار خانوادهاند و پول دستفروشی در مترو را میبرند برای پدر و مادر و چند تا خواهر و برادرشان و بعضیها حتی پول شهریه دانشگاه را در راهروهای مترو در میآورند.
دستفروشهایی که عمرشان در هراس و فرار از دست پلیس میگذرد و اغلب هم زن هستند. هرچند که گزارشها از تهران میگوید مردان هم تازگیها در مترو دستفروشی میکنند و تعدادشان بیشتر شده.
سمیه، ۱۷ ساله، ساکن تهران. دختری که در ۱۲ سالگی در حالی که تنها به اول راهنمایی رسیده بود، مجبور شد درس و مدرسه را بگذارد کنار؛ سمیه دختری که روزی دوست داشت درس بخواند، دانشگاه برود و وکیل دادگستری شود. حالا یکی از دستفروشهای جوان مترو است.
چرا داری زبان انگلیسی میخوانی؟
تا چند سالگی درس خواندی؟ تا کلاس چندم درس خواندی؟
مشکلات زندگی زیاد بود، یعنی چه؟ چه چیزهایی باعث شد نتوانی بروی مدرسه؟ پدر و مادرت دوست نداشتند که تو همچنان درس بخوانی؟
چه چیزهایی توی کارگاهتان میساختید؟
***
حراست متروی پایتخت میگوید در طول سال ۸۸ با ۸۸۰ دستفروش در متروی تهران برخورد شده. از آن سال اما تعداد دستفروشهای مترو همینطور بیشتر و بیشتر شده است. هرچه وضع معیشت سختتر شده و اقتصاد به خانوادهها سختتر گرفته، پاهای بیشتری هم به مترو باز شده. دستبندهای بدلی، تل و گل و سر و عینکها و دستکش و جورابهای بافتنی، شعم و عطرهای تقلبی و سایه و مداد چشم بیشتری هم در ساکهای سنگین به واگنهای قطار شهری آورده شده.
تحقیقی که دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران کرده میگوید ۳۳ درصد زنان دستفروش در مترو سرپرست خانوادهشان هستند و مشکل اقتصادی و تأمین نیازها مهمترین مسئله آنهاست. بعضی از آنها بنا به دلایلی مثل فوت، طلاق یا زندانی شدن همسر باید به تنهایی مخارج خانواده را تأمین کنند. بعضیها هم گرفتار و همراه همسران معتاد یا از کار افتادهاند.
دختران مجرد هم بخشی از این زنان را تشکیل میدهند. تحقیق دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران میگوید که این گروه ۲۶.۶ درصدند. ۱۳ درصدی هم هستند که البته برای داشتن استقلال مالی یا فرار از کار بیمزد خانگی و حتی گاه برای تفنن به مترو میآیند تا پولی در بیاورند.
سمیه از گروه دوم است. دختران جوانی که در مترو دستفروشی میکنند تا کمک خرج و کمک حال خانوادهشان باشند تا خواهر و برادرهاشان بتوانند درس بخوانند.
سمیه چند تا خواهر و برادر داری؟
آنها هم همه همراه تو کار میکردند؟
از چند سالگی در آن کارگاه کار کردی؟
از ۱۲ سالگی کارت را شروع کردی و دیگر بعد از دو سال در ۱۴ سالگی دیدی که به درس و مشق نمیرسی و بنابراین باید یکیش را انتخاب کنی؟
خواهر برادرهای دیگرت چه؟ آیا آنها توانستند درس بخوانند؟
خوشحالی که آنها درس میخوانند؟
سمیه، در متروی تهران چه میفروشد؟
چیها میخری؟
پول خوبی در میآوری؟ منظورم این است که نتیجه زحمتت آنقدر هست که فکر کنی خب حالا یک پولی درآوردم به دردم بخورد؟
سختیهایش چیهاست؟
کلاً مردم برخودشان با شماها چطور است؟ یعنی توی واگنهای مترو که هستید چه رفتاری با شما میکنند وقتی ازشان میخواهید جنستان را ببینند، بخرند؟
سمیه با پولی که در میآوری به خانواده ات کمک خرج میدهی؟ یعنی سعی میکنی کمک کنی که هزینههای خانوادهات تأمین شود؟
میتوانم ازت بپرسم مثلاً ماهانه با این کار پرزحمتی که انجام میدهی چقدر در میآوری؟
خب تو الان دختر جوانی هستی. ۱۷ سال داری. همینطور هم داری وارد سن جوانی میشوی. یک کم از این حس و حال برایمان بگو. یک دختر جوان در سن تو مثلاً اگر بخواهد به این فکر کند که مرد جوانی را دوست داشته باشد، فکر میکنی ممکن است فکر کند که حالا نگاه او به کاری که من دارم میکنم چیست؟
چرا سخت است؟ یعنی فکر میکنی ممکن است او یک عکسالعمل بدی داشته باشد مثل همان پلیسهای مترو راجع به تو فکر کند؟
برای آیندهات میخواهی چه کار کنی؟ فکر و برنامهات چیست؟ آرزوت برای آینده چیست؟
مامانت الان چه کار میکند؟
توی همان کارگاهی که سیب بلوری میسازند؟
آن سیبهای بلوری هنوز هم مشتری دارد یا الان دیگر مشتری کم شده و نمیخرند؟
***
سیبهای بلوری حالا مشتری کمتری دارند. حالا دیگر سیبهای بلوری کودک کار را که بزرگ و نوجوان شده ودارد پا میگذارد به جوانی کمتر میخرند. حالا ساکش را پر میکند از ریمل و کرم و روسری و شال و گل سر و میرود تا از مسافران خسته و عجول مترو بخواهد بیاعتنا از کنارش نگذرند، او را هم ببینند.
اینجا متروی تهران است. مجموعهای از قطارهای شهری که آمار سال ۱۳۸۸ میگوید تنها تا پایان آن سال بیش از دو میلیارد مسافر را جابهجا کرده. قابلیتی که تونلها و ایستگاههای پیچ در پیچ مترو را به یکی از بزرگترین بازارهای غیررسمی پایتخت در ایران تبدیل کرده است.
شهرداری و شرکت بهرهبرداری از مترو چندان راضی به نظر نمیرسند. اما دستفروشهای پیر و جوان و کودک، برای راهاندازی بازارهای شخصی، نه حمایت کافی دارند و نه سرمایه.
بعضیهاشان سرپرست خانوادهاند و بیکار و بیحمایت. بعضیهاشان همیار خانوادهاند و پول دستفروشی در مترو را میبرند برای پدر و مادر و چند تا خواهر و برادرشان و بعضیها حتی پول شهریه دانشگاه را در راهروهای مترو در میآورند.
دستفروشهایی که عمرشان در هراس و فرار از دست پلیس میگذرد و اغلب هم زن هستند. هرچند که گزارشها از تهران میگوید مردان هم تازگیها در مترو دستفروشی میکنند و تعدادشان بیشتر شده.
سمیه، ۱۷ ساله، ساکن تهران. دختری که در ۱۲ سالگی در حالی که تنها به اول راهنمایی رسیده بود، مجبور شد درس و مدرسه را بگذارد کنار؛ سمیه دختری که روزی دوست داشت درس بخواند، دانشگاه برود و وکیل دادگستری شود. حالا یکی از دستفروشهای جوان مترو است.
سمیه: «تو مترو کار میکنم. فعلا هم کار میکنم و هم زبان میخوانم. در این حد.»
چرا داری زبان انگلیسی میخوانی؟
چون خیلی علاقه دارم. درسم را ادامه ندادم. گفتم حالا که درسم را نخواندهام زبانم را ادامه بدهم.
تا چند سالگی درس خواندی؟ تا کلاس چندم درس خواندی؟
من تقریباً تا کلاس اول راهنمایی. چون مشکلات زندگیام زیاد بود نتوانستم ادامه بدهم.
مشکلات زندگی زیاد بود، یعنی چه؟ چه چیزهایی باعث شد نتوانی بروی مدرسه؟ پدر و مادرت دوست نداشتند که تو همچنان درس بخوانی؟
نه اتفاقاً. پدرومادرم خیلی دوست داشتند من درس بخوانم. چون کار میکردم وقتش را نداشتم بروم مدرسه. کارگاه کار میکردم با پدرم. صنایع دستی. نیمه وقت کار میکردم. نیمه وقت میرفتم بیرون میفروختمشان.
چه چیزهایی توی کارگاهتان میساختید؟
از این سیبهای شیشهای هست. دکوریها، داخلش ماهی میاندازند. تنگ ماهی.
***
حراست متروی پایتخت میگوید در طول سال ۸۸ با ۸۸۰ دستفروش در متروی تهران برخورد شده. از آن سال اما تعداد دستفروشهای مترو همینطور بیشتر و بیشتر شده است. هرچه وضع معیشت سختتر شده و اقتصاد به خانوادهها سختتر گرفته، پاهای بیشتری هم به مترو باز شده. دستبندهای بدلی، تل و گل و سر و عینکها و دستکش و جورابهای بافتنی، شعم و عطرهای تقلبی و سایه و مداد چشم بیشتری هم در ساکهای سنگین به واگنهای قطار شهری آورده شده.
تحقیقی که دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران کرده میگوید ۳۳ درصد زنان دستفروش در مترو سرپرست خانوادهشان هستند و مشکل اقتصادی و تأمین نیازها مهمترین مسئله آنهاست. بعضی از آنها بنا به دلایلی مثل فوت، طلاق یا زندانی شدن همسر باید به تنهایی مخارج خانواده را تأمین کنند. بعضیها هم گرفتار و همراه همسران معتاد یا از کار افتادهاند.
دختران مجرد هم بخشی از این زنان را تشکیل میدهند. تحقیق دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران میگوید که این گروه ۲۶.۶ درصدند. ۱۳ درصدی هم هستند که البته برای داشتن استقلال مالی یا فرار از کار بیمزد خانگی و حتی گاه برای تفنن به مترو میآیند تا پولی در بیاورند.
سمیه از گروه دوم است. دختران جوانی که در مترو دستفروشی میکنند تا کمک خرج و کمک حال خانوادهشان باشند تا خواهر و برادرهاشان بتوانند درس بخوانند.
سمیه: «خودم، خواهرهایم، برادرهایم همه آنجا کار میکردیم.»
سمیه چند تا خواهر و برادر داری؟
ما پنج تا خواهریم و دو تا برادر. فعلاً دو تا خواهرم ازدواج کردهاند.
آنها هم همه همراه تو کار میکردند؟
بله. ما همهمان کار میکردیم. جز آن موقع دو تا برادرهایم، یک خواهر کوچکم کوچک بودند و کار نمیکردند. ولی ما چهار تا خواهر کار میکردیم.
از چند سالگی در آن کارگاه کار کردی؟
تقریباً ۱۲ سالگی بود فکر میکنم.
از ۱۲ سالگی کارت را شروع کردی و دیگر بعد از دو سال در ۱۴ سالگی دیدی که به درس و مشق نمیرسی و بنابراین باید یکیش را انتخاب کنی؟
بله دقیقاً دیگر.
خواهر برادرهای دیگرت چه؟ آیا آنها توانستند درس بخوانند؟
چهار تا خواهرهایی که بودیم آن موقع کار میکردیم چون کار میکردیم دیگر نتوانستیم ادامه بدهیم. بعد هر چه خودمان بزرگتر شدیم گفتیم نه دیگه چون الان ما خودمان درسمان را ادامه ندادیم، حداقل بگذاریم دو تا برادرهایم و خواهر کوچکم ادامه بدهند. الان دو برادرهایم درس میخوانند با آبجی کوچکهام.
خوشحالی که آنها درس میخوانند؟
خیلی. باعث افتخارم هست.
سمیه، در متروی تهران چه میفروشد؟
بستگی به جنس دارد. گیره سر میفروشیم. قبلاً کار بابایم را میبردم میفروختم. بعد سخت بود. مثلاً جنسهایی که ازمان میگرفتند مأموران مترو میفرستادند شهرداری. وقتی میخواستم بروم شهرداری دنبالش همه جنسها میشکست. اصلاً نمیرسید تا آنجا. بعد دیگر هیچ. بعد از آن گفتم این همه پدرم زحمت میکشد بخواهد درست کند و بعد راحت آنها بگیرند و بشکنند و دیگر خیلی اصلاً دوست نداشتم. بعد سر همان الان جنس از بازار میخرم و آنها را میفروشم.
چیها میخری؟
میگویم. بستگی دارد. هر سری یک چیزی میخرم. قبلاً گیره سر میفروختم. ساق دست میفروختم. دست هم زیاد است. مثلاً اگر من گیره سر بفروشم، خیلیهای دیگر هم گیره سر دارند و نمیتوانند بفروشتند. برای همین تنوع بیشتری میدهم.
پول خوبی در میآوری؟ منظورم این است که نتیجه زحمتت آنقدر هست که فکر کنی خب حالا یک پولی درآوردم به دردم بخورد؟
به نظر من ارزشش را ندارد بخواهد توی مترو کار کرد. چون فکر نمیکنم درآمدش اینقدر خوب باشد بخواهی در مترو کار کنی. من اگر خودم شخصاً مدرک تحصیلی چیزی داشتم اگر قبولم میکردند میرفتم جایی بیرون کار میکردم. راحتتر بود برایم. ولی توی مترو خیلی سختتر است کار کردن.
سختیهایش چیهاست؟
اولین سختی که برای من شخصاً استرسی که دارم. الان آبجیام که مأمور میآید پیشش زیاد استرس ندارد. میگوید اشکالی ندارد. حالا گرفتند میگیرد. مهم نیست. اگر استرس هم نداشته باشد آخر میگیرد. ولی من نه. همین که از دور میبینم تمام بدنم میلرزد. دست خودم نیست. خیلی استرس دارم. طوری رفتار میکنند فکر میکنند درست است ما دستفروشی میکنیم ولی کار خلاف نمیکنیم. آنها با ما طوری برخورد میکنند که فکر میکنند با یک خلاف کار برخورد میکنند. این شکلی هست.
بعد معمولاً بعضی از مأمورهای مترو چرا جلوی همه نمیگویند خیلی آرام میآیند مثلاً میگویند پیاده شو. ولی بعضیهاشان جلوی همه داد و بیداد و چیز میکنند و میگویند آره دستفروشی میکنید و معلوم نیست چقدر دزدی میکنید و فکر کن جلوی همه خردت میکنند. مردم که هستند، بعضیها که توی قطارها هستند از ماها پیشتیبانی کنند، میگویند کار میکنند، کار بدی نمیکنند. ولی [مأمورها] میگویند نه، شما چه میدانید، شاید اینها دزدی کنند. اینجوری میکنند که مردم ما را با چشم بد ببینند [و] از ماها طرفداری نکنند.
کلاً مردم برخودشان با شماها چطور است؟ یعنی توی واگنهای مترو که هستید چه رفتاری با شما میکنند وقتی ازشان میخواهید جنستان را ببینند، بخرند؟
رفتار خوبی میکنند. اکثرش رفتار خوب میکنند. چون میدانند توی این زمانه بخواهد کار پیدا کردن و کار کردن خیلی سخت است. اکثرشان راضی هستند از کاری که ما در مترو میکنیم.
سمیه با پولی که در میآوری به خانواده ات کمک خرج میدهی؟ یعنی سعی میکنی کمک کنی که هزینههای خانوادهات تأمین شود؟
من هم هزینه خانوادهام را کمک میکنم و هم هزینه درسم را. زبانی که میروم و اکثر هزینههای خانه است تا درس و این چیزها.
میتوانم ازت بپرسم مثلاً ماهانه با این کار پرزحمتی که انجام میدهی چقدر در میآوری؟
من ماهانه حساب نکردم. چون هر موقع بیایم پولم را به مامانم میدهم برای خرج خانه. ولی روزی که حساب میکنم تقربیاً روزی ۱۵ [هزار] تومان، ۱۸ [هزار] تومان، خیلی خیلی خوب هم کار کنم تا ۲۰ [هزار] تومان.
خب تو الان دختر جوانی هستی. ۱۷ سال داری. همینطور هم داری وارد سن جوانی میشوی. یک کم از این حس و حال برایمان بگو. یک دختر جوان در سن تو مثلاً اگر بخواهد به این فکر کند که مرد جوانی را دوست داشته باشد، فکر میکنی ممکن است فکر کند که حالا نگاه او به کاری که من دارم میکنم چیست؟
تا حالا این موضوع برایم پیش نیادمده. ولی الان فکرمیکنم برایم سخت است برگردم بگویم که آره من دستفروشی میکنم. میدانم کار کردن عار نیست. ولی بازهم برایم سخت است.
چرا سخت است؟ یعنی فکر میکنی ممکن است او یک عکسالعمل بدی داشته باشد مثل همان پلیسهای مترو راجع به تو فکر کند؟
نمیدانم. شاید. بستگی به طرف دارد. شاید فکر بدی نکند. ولی بعضیهایشان شاید این فکر را نکنند بگویند آره. اصلاً خوب نیست کار کردن آن هم در مترو.
برای آیندهات میخواهی چه کار کنی؟ فکر و برنامهات چیست؟ آرزوت برای آینده چیست؟
موقعی که درس میخواندم دوست داشتم وکیل شوم. چون این رشته را خیلی دوست داشتم. بعد که درسم را ادامه ندادم، دیگر نشد. ولی الان آرزویم هست. فکر نمیکنم برآورده شود. ولی آرزویم هست به کشورم و کسانی که ندارند کمک کنم. ولی یک جور آرزویی است که بر آورده فکر نمیکنم بشود.
مامانت الان چه کار میکند؟
با پدرم کارگاه کار میکند.
توی همان کارگاهی که سیب بلوری میسازند؟
بله.
آن سیبهای بلوری هنوز هم مشتری دارد یا الان دیگر مشتری کم شده و نمیخرند؟
نه زیاد هم نیست. بیشتر برای شبهای عید میبرند. نه الان.
***
سیبهای بلوری حالا مشتری کمتری دارند. حالا دیگر سیبهای بلوری کودک کار را که بزرگ و نوجوان شده ودارد پا میگذارد به جوانی کمتر میخرند. حالا ساکش را پر میکند از ریمل و کرم و روسری و شال و گل سر و میرود تا از مسافران خسته و عجول مترو بخواهد بیاعتنا از کنارش نگذرند، او را هم ببینند.