لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۷ دی ۱۴۰۳ تهران ۰۴:۴۹

تغییر سیاسی خشونت‌گریز؛ آرمانی اخلاقی یا راهبردی سیاسی


انقلاب سال ۱۳۵۷، تغییری ناگهانی در نظم سیاسی ایران پدید آورد؛ ولی با این انقلاب، اندیشه‌ی تغییر سیاسی از ذهن بسیاری از اندیشمندان و فعالان سیاسی رخت نبست؛ سهل است؛ پیچیدگی‌ها و ژرفایی تازه‌ای پیدا کرد. تجربه‌ی انقلاب نشان داد که هر تغییری به هر بهایی چندان هم مطلوب نیست و ممکن است سبب‌سازان تغییر را نیز در کام خود فروکشد و اشکال تازه‌ای از خشونت را تثبیت کند.

شکست جنبش اصلاحات در پایان دهه‌ی هفتاد و نیز جنبش سبز در پایان دهه‌ی هشتاد، پرسش تغییر سیاسی را همراه با سرخوردگی و یأس فراگیری بیش از پیش طرح کرد. ولی انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲ و پشتیبانی بخش عظیمی از اصلاح‌طلبان و سبزها از نزدیک‌ترین یاران رهبر و مسئولان نظامی - امنیتی جمهوری اسلامی، نشانه‌ی روند روبه‌رشد محافظه‌کاری دست‌کم نیمی از جامعه‌ی ایران بود؛ این‌که مردم زیادی از پرداختن هزینه‌های بالا برای تغییر ناخرسندند و به کاهش توقعات از حکومت تن می‌دهند. در این میان، برخی استدلال می‌کردند که چون بدیل عدم شرکت در انتخابات، تن دادن به خشونت است و خشونت مطلقاً بد است، پس فعال بودن در سیاست جز با مشارکت در انتخابات ممکن نیست. با این همه، تغییر و خشونت، هم‌چنان، پرسشی مهم در افق اندیشه و عمل سیاسی ایرانیان بسیاری است. تصور آینده‌ی ایران بدون نوعی توافق جمعی بر سر مفاهیمی از این دست، به دشواری امنیت خاطر به بار می‌آورد و نویدبخش به نظر می‌رسد.

رامین جهانبگلو - از معدود نظریه‌پردازان مبارزه‌ی بدون خشونت در ایران - در کتاب کم‌حجم «دموکراسی در ایران»، تاریخ پسامشروطه‌ی ایران را در پرتو مفهوم خشونت بررسیده و پرسش‌هایی بنیادی درباره‌ی امکان تغییر سیاسی در ایران امروز - بدون کاربرد خشونت - پیش افکنده است.

تاریخ به روایت خشونت

استدلال مرکزی کتاب از این قرار است: به رغم آن‌که ایران امروز، در پرتو ویژگی‌های دینی و سیاسی‌اش، کشور خشونت است، درست نیست تصور کنیم عدم‌خشونت راه‌حلی محال برای ایران و ایرانیان است. از نظر نویسنده، زمینه و امکان به فعلیت رسیدن آن «لحظه‌ی گاندی‌وشانه» برای ایران فراهم است، با این همه، هرچه بیشتر لایه‌های خشونت در تاریخ معاصر بهتر و روشمندتر فهمیده شوند، چه بسا دستیابی به ایرانی فارغ از خشونت نزدیک‌تر و شدنی‌تر به چشم آید.

جهانبگلو این پرسش را پیش می‌کشد که چرا ملتی که این اندازه گذشته‌ی خود را به یاد می‌آورد و گرامی می‌دارد و در آن می‌زید، این اندازه انبوهه‌ی خشونتی را تکرار می‌کند که میراث‌دار آن است؟ چرا یادآوری خشونت‌ها به جای آن‌که به پرهیز از بازآفرینی آن‌ها بینجامد، بیشتر خشونت‌زا بوده است؟ به باور او شاید پاسخ این پرسش با این واقعیت در پیوند باشد که خشونت سیاسی امری فطری نیست و حاصل ضعف میان‌نسلی حافظه‌ی تاریخی و فراموشی عمدی است. چگونه می‌توان ارتباط میان حافظه‌ی جمعی خشونت و رفتارهای خشونت‌آمیز در کنش جمعی سیاسی را بازشناخت؟

از این روست که بخش مهمی از کتاب روایتی است از تاریخ جدید ایران بر اساس مقوله‌ی خشونت و گفتارهای ناهمساز نوگرایان و سنت‌گرایان، دینی‌ها و عرفی‌ها (سکولارها)؛ قطه‌هایی که عدم خشونت آغازگاهی است برای رویارویی مردم با چرخه‌ی تازه‌ای از خشونت و نفرت و مانع‌های بلندی که در راه پرش جامعه‌ی مدنی به سوی دموکراسی ساخته می‌شود.

جهانبگلو آشکارا به موقعیت کنونی جامعه‌ی ایران خوش‌بین است. او می‌نویسد ایرانیان خاطره‌های خوشی از فعالیت‌های عاری از خشونت از مشروطه به این سو دارند و در نتیجه، در ایران امروز عدم خشونت نه تنها راهبردی برای پیروزی در نبرد، بلکه ذهنیتی جاافتاده است که هر حاکم خودکامه‌ای را در مهار زندگی شهروندان ایرانی ناکام می‌گذارد. آن‌چه این خوش‌بینی را دامن می‌زند، باور اوست به این که کنش‌های سیاسی فارغ از خشونت در تاریخ ایران معاصر بسی بیش‌تر و گسترده‌تر از آن‌ چیزی است که معمولاً به چشم آمده است. جهانبگلو می‌نویسد خشونت تقدیر نیست؛ خشونت می‌تواند شکست بخورد و معمولاً هم شکست می‌خورد. او از قول هانا آرنت می‌اورد که وسائل خشن به غایات خشن راه می‌برند و خشونت، قدرت کسانی را که آن را به کار می‌گیرد می‌کاهد. به نظر او، جامعه‌ی مدنی ایران نیز قدرت خود را نه از کاربرد خشونت که از خشونت‌پرهیزی گرفته است.

ایران در تمنای الگوی جهانی‌شده‌ی گاندی

نویسنده‌ی کتاب «دموکراسی در ایران» از الگوی جهانی‌شده‌ی گاندی می‌نویسد که بسان اصلی اخلاقی در بیشتر نظام‌ها و کشورها به استثناهای اندکی مانند جمهوری اسلامی پذیرفته شده است. با این حال، ایرانیان که بیش از یک صد سال است برای حکومت قانون و نظام و امنیت فارغ از خشونت مبارزه می‌کنند در تحقق این الگو کاملاً موفق نشده‌اند. او ایران سده‌ی بیستم را سده‌ی خشونت غیردموکراتیک می‌نامد و به تجربه‌ی دولت‌سازی از بالا و نقش قدرت‌های خارجی در پاگیری و مشروعیت‌بخشی به استبداد در ایران می‌پردازد و سرانجام شرح می‌دهد چگونه در دهه‌های منتهی به انقلاب، خشونت به شکلی رمانتیک تقدیس شد و جریان چپ و اسلام‌گرایی نقاط مشترکی در این راستا یافتند و انقلابی را پدیدآوردند که گرچه حاصل خشونتی اندک، ولی زاینده‌ی رشته‌ای از خشونت‌های هولناک بود. جنبش اصلاحات و جنبش سبز از منظر بحثی که جهانبگلو پیش می‌کشد هر دو رفتارهای اندیشیده‌ و سنجیده‌ی جامعه‌ی مدنی ایران برای ایجاد تغییر سیاسی از راه‌های مسالمت‌آمیز و خشونت‌گریزانه است.

برای جهانبگلو خشونت مانعی مهم در راه دستیابی به دموکراسی است. او به جامعه‌ی مدنی ایران توصیه می‌کند با پررنگ کردن ارزش‌هایی چون صلح و عدم خشونت خود را در سطحی گسترده بسیج کنند تا بتوانند ریشه‌ها و رشته‌های اقتدارگرایی را در ایران بخشکانند و بگلسند. کتاب «دموکراسی در ایران» با این کلمات پایان می‌پذیرد:
«ولی چگونه می‌توان از این چرخه‌ی خشونت رهید و چگونه ایرانیان می‌توانند مسیر خشونت را معکوس کنند و به سوی آینده‌ای فارغ از خشونت و دموکراتیک رهسپار گردند؟ هیچ واقع‌گرایی امروزه باور ندارد که راه‌حل درخشانی وجود دارد که می‌تواند بی‌درنگ خشونت را در ایران متوقف کند. با این همه، سده‌ی بیستم سپری شده و سده ی بیست و یکم با همه‌ی چالش‌هایش پیش روی ایرانیان است. ایران دچار دوراهی است. اگر فرهنگ خشونت، چه در سطح دولت چه در سطح جامعه، پایان نگیرد ایران، هم انسجام خود را در مقام تمدنی کهن که هنوز می‌تواند برای جهانیان گیرا باشد از دست می‌دهد هم آینده‌‌اش را به مثابه‌ی دولتی دموکراتیک در خاورمیانه. هرگز چنین انتخابی که برخاسته از استعدادهای نسل جدید ایران است، این اندازه ناگزیر و در عین حال، سراسر، نامطمئن نبوده است.»


آیا ایرانی‌ها خواهان تغییرند؟

مخاطب اصلی کتاب «دموکراسی در ایران» طبعاً خواننده‌ی غیرایرانی است. بخشی از کارکرد کتاب تصحیح تصویر خشونت‌آمیزی که از ایرانیان چه بسا در ذهن برخی مردمان عادی در غرب شکل گرفته باشد. یکی از پیام‌های اصلی کتاب آن است که ایرانیان تجربه‌ای غنی در مبارزات مسالمت‌آمیز برای دستیابی به دموکراسی داشته‌اند و نباید تاریخ آن‌ها را زیر سلطه‌ی مطلق خشونت نوشت و دید.

اما مخاطب ایرانی پس از خواندن کتاب با پرسش‌هایی پاسخ‌نیافته روبه‌رو می‌شود. مهم‌ترین پرسش همانی است که جهانبگلو کتاب را با آن می‌بندد: « چگونه می‌توان از این چرخه‌ی خشونت رهید و چگونه ایرانیان می‌توانند مسیر خشونت را معکوس کنند و به سوی آینده‌ای فارغ از خشونت و دموکراتیک رهسپار گردند؟»

تردیدی نیست که طی سی و پنج سال اخیر مردم ایران دو تجربه‌ی هولناک و توان‌فرسای خشونت‌بار – انقلاب و جنگ – را از سر گذرانده‌اند. جدا از خوب و بد اخلاقی، بخش کثیری از مردم، به ویژه نسل جدید که میراث‌بر خطاهای خشونت‌آفرین پدران و مادران خود است، هیچ انگیزه و شوری برای دامن زدن به خشونت ندارند. در چنین موقعیتی پذیرش وضع موجود، کاستن توقعات و امیدبستن به تغییر سیاست‌ها از درون حکومت به جای تغییر ساختارها به دست جامعه‌ی مدنی و جنبش‌های اجتماعی مقبولیت و جذابیت بیشتری دارد. در نتیجه، از یک سو توان جامعه برای تحمل خشونت و فساد فراگیر بالاتر می‌رود و از سوی دیگر توان‌اش برای متوقف‌کردن خشونت کاهش می‌یابد. این را به آسانی می‌توان در امتناع سیاست‌ورزی در جامعه‌ی امروز ایران دید. سازمان‌دهی سیاسی خارج از اراده‌ی حاکمیت تقریباً محال شده، جامعه‌ی مدنی در چارچوب محذورات و ملاحظات دولت امکان فعالیت دارد.

این کتاب به مخاطب ایرانی نمی‌گوید چگونه می‌توان آتش شوق به تغییر بنیادی نظام سیاسی را در عین پرهیز از خشونت زنده نگاه داشت. شاید مراد نویسنده این نباشد، اما کتاب تصور یکی بودن خشونت و تغییر بنیادی سیاسی را به دشواری درهم می‌شکند؛ درست همان تصوری که می‌تواند در تحکیم پایه‌های خودکامگی و تداوم زنجیره‌ی خشونت به کار آید. شاید جای شرح این موضوع در این کتاب خالی است که تغییر ریشه‌ای لزوماً به معنای ضرورت کاربرد خشونت نیست، همان‌طور که کاربرد خشونت نیز ضرورتاً به تغییر ریشه‌ای نمی‌انجامد. کتاب، گزاره‌ی دوم را خوب تبیین کرده، اما استدلال چندانی در آن برای گزاره‌ی نخست به چشم نمی‌خورد.

هم‌چنین، پرسش اصلی آن است که آیا توصیه به پرهیز از خشونت، انگیزه‌ای اخلاقی دارد یا توجیهی سیاسی؟ آیا از خشونت باید به طور مطلق پرهیخت چون «اگر کسی به گونه‌ی راست تو سیلی زد، گونه‌ی چپ خود را به سوی او گردان تا سیلی زند؟» (انجیل متی) یا چون هابیل به قابیل گفت «اگر دست خود را به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی، من دستم را به سوی تو دراز نمی‌کنم تا تو را بکشم» (سوره‌ی مائده)؟ یا این‌که خشونت‌پرهیزی در بسترهای اجتماعی و سیاسی بسیاری – نه به طور مطلق – اصلی راهبردی برای پایان دادن به خشونت است؟ به سخن دیگر، آیا جهانبگلو با نظریه‌پردازانی چون جین شارپ هم‌آواست که در شرایطی که طرف مقابل توانایی بیشتری برای اعمال خشونت دارد، کاربرد خشونت از سوی طرف ضعیف‌تر او به شکست طرف ضعیف می‌انجامد و درست به همین دلیل است که در برابر دولت‌های خودکامه‌ی مجهز به سازوبرگ نظامی و امنیتی، جنبش‌های مدنی و سیاسی نباید به خشونت دست ببرند وگرنه مغلوب خواهند شد؟ اگر مراد جهانبگلو در ترویج ایده‌ی عدم خشونت چیزی ورای توصیه‌ای اخلاقی است، بر خلاف آثار نظریه‌پردازان عدم خشونت، کتاب توصیه‌های عملی برای شرایط امروز ایران در بر ندارد.

امروزه، به سختی می‌توان افراد یا گروه‌های قابل اعتنا و دارای عقل سلیمی را یافت که طرفدار جنگ یا انقلاب برای تغییر نظام سیاسی در ایران باشند. هم‌چنین، بعید است رقیب نظری جهانبگلو در این کتاب کسانی باشند که به کاربرد خشونت از نظر اخلاقی باور دارند. در نتیجه، رقیب نظری نویسنده در کتاب به درستی معلوم نیست و در بسیاری نقاط، محل نزاع به خوبی روشن نشده است. شاید رقیب نظری نویسنده کسانی باشند که باور دارند درباره‌ی تمایل جامعه‌ی ایران برای پدیدآوردن تغییراتی ساختاری در نظم سیاسی قدری مبالغه شده است. بنابراین، مسأله‌ی ایران امروز، نه دگرگون کردن ساختارها از بیرون که تغییر سیاست‌ها از درون حکومت با سازوکارهای چون انتخابات محدود و ناعادلانه است.

هم‌چنین، شاید کتاب رقیب نظری مشخص خود را آسان‌تر می‌یافت اگر شرح می‌داد در شرایط کنونی چه راه‌هایی برای سازمان‌دهی اجتماعی و سیاسی پیشاروی جامعه‌ی مدنی وجود دارد که کمتر کسی بدان توجه می‌کند.

با این‌همه‌، خواندن کتاب «دموکراسی در ایران» برای کسانی که به آینده‌ی ایران می‌اندیشند پرسود و تأمل‌برانگیز است.

----------------------------------------------------------------------------------------
* مشخصات کتاب‌شناختی کتاب:
Ramin Jahanbegloo, Democracy in Iran, New York, Palgrave, 2013
XS
SM
MD
LG