انتخاب سیدمحمد خاتمی در دوم خرداد ۱۳۷۶ شوک عظیمی بر محافظهکاران وارد آورد و آنها را برای مدتی به کما برد. پس از بیدار شدن، واکنشهای مخرب را آغاز کردند و با بحرانآفرینیهای دائمی، مانع تحقق وعدههای اصلاحطلبانه گردیده و عرصه را کاملاً بر دولت خاتمی بستند. داستان بازداشت ۱۳ تن از یهودیان در شیراز، یکی از اقدامات آنان بود. روشن بود که این داستان چه واکنشهای تندی علیه سیاست خارجیای که خاتمی به دنبال آن بود، برپا خواهد کرد. اما آنان کار خود را کردند.
حسن روحانی هرگز به جبهه اصلاحطلبان تعلق نداشته و اتفاقاً یکی از اصولگرایان نزدیک به هاشمی رفسنجانی بوده است. او عضو روحانیت مبارز بود و هست، نه مجمع روحانیون مبارز. در عین حال، نامزد هیچ یک از گروههای اصولگرا در انتخابات ۲۴ خرداد نبود و آنان افراد دیگری را میخواستند به قدرت برسانند. حسن روحانی با حمایت علنی هاشمی رفسنجانی، سیدمحمد خاتمی و اصلاحطلبان به ریاست جمهوری رسید.
با اینکه وزرای اصلی را به اصولگرایان واگذار کرد، اما مجلس تحت عنوان نقشآفرینی در فتنه ۸۸، سه تن از وزرا را رد کرد. هر فرد غیر اصولگرایی که به سمتی منصوب میشود، یا فرد بسیار خرابکاری اگر عزل شود (به عنوان نمونه رئیس دانشگاه علامه طباطبایی)؛ آنان جنجال به راه انداخته که واکنش سریع، قاطع و تندی نشان خواهد داد. تصویب یک فوریت طرح عدم عزل و نصب توسط سرپرست وزارتخانهها، یکی از واکنشهای شگفتیآور آنان بود. در حالی که در تمامی عمر جمهوری اسلامی- از جمله در دوران احمدینژاد- سرپرست وزارتخانهها، عزل و نصب صورت دادهاند.
اما بحرانسازی آنان محدود به این موارد نخواهد بود. در مقاله «کفنپوشان دوباره سبز میشوند» به مواردی اشاره کرده و توضیح دادهایم که استفاده از احساسات دینی و بسیج کردن مجدد کفنپوشان یکی از اقدامات آنان خواهد بود. اخیراً دو رویداد مهم صورت گرفت که باید در همین چارچوب به آنها نگریسته شده و مورد داوری قرار گیرد.
الف- ترور یک بهایی: قتل عطاءالله رضوانی، عضو سابق هیئت خادمین جامعه بهایی بندر عباس، در دوم شهریور ۱۳۹۲، در همین چارچوب قابل طرح است.
ب- حمله به مجاهدین: در دهم شهریور ۱۳۹۲ گروهی به یکصد تن از مجاهدین ساکن اشرف حمله کرده و ۵۲ تن از آنان را به قتل میرسانند. این حمله نیز از سوی دولتهای غربی و نهادهای حقوق بشری به شدت محکوم شد. سازمان مجاهدین مدعی است که این جنایت توسط نیروهای دولت مالکی، و با فشار جمهوری اسلامی، صورت گرفته است.
اما عجیبترین واقعه این بود که سپاه پاسداران طی اطلاعیهای در دهم شهریور ۱۳۹۲ نوشت:
در ۱۲ شهریور ۱۳۹۲، سردار قاسم سلیمانی در یک سخنرانی در مجلس خبرگان رهبری گفت: «این قضیه، مهمتر از حمله مرصاد بود و در واقع وعده خداوند محقق شد».
در ۱۴ شهریور ۱۳۹۲، سردار نقدی در یک سخنرانی گفت: «حملهای که توسط مجاهدین عراقی به پادگان اشرف روی داد، مهمتر از عملیات مرصاد بود؛ چراکه تعداد زیادی از سران پلید منافقین در یک روز نابود شدند».
این دو واقعه را چگونه باید تبیین کرد؟
یکم- جنایت و نقض حقوق بشر: کشتن یک تن به دلیل اعتقادات دینیاش، جنایتی است که به هیچ صورتی قابل توجیه نیست. فرد حق دارد دیندار یا بیدین باشد. فرد حق دارد دین خود را تغییر دهد. بحث پیرامون صدق و کذب مدعیات همه ادیان آزاد است، اما قتل و جنایت به هیچ بهانهای آزاد نیست. حتی اگر «انحصارگرایی دینی» موجه باشد، یعنی فرد فقط و فقط دین خود را حقیقت مطلق و دیگر ادیان را باطل محض به شمار آورد، از دل این مدعا نمیتوان ترور پیروان ادیان باطل «محسوب شده» را استنتاج کرد. اما اگر «کثرتگرایی دینی» موجه باشد، اساساً مدعای دستیابی به حقیقت مطلق و مطلق حقیقت باطل بوده و پیروان همه ادیان حظی از حقیقت میبرند. همه ادیان راههای گوناگون به سوی امر مقدس به شمار میروند.
کشتن مجاهدین کمپ اشرف نیز جنایت به شمار میرود. حتی اگر همه آنان، آن گونه که رسانههای اصولگرای داخلی نوشتهاند، در عملیات تروریستی بسیاری نقش داشته و افراد زیادی را کشته باشند، بدون دادگاه عادلانه علنی، و با حضور هیئت منصفه و وکلا، نمی توان فرد یا گروهی را مجازات کرد. از زاویه حقوق بشر و عدالت، این عمل به شدت باید محکوم شود.
دوم- تحلیل سیاسی دو رویداد: بهائیان، آن هم یک فرد، هیچ خطری برای موجودیت جمهوری اسلامی ندارند. اساساً آنان، مطابق اعتقادات دینی، فعالیت سیاسی ندارند.
اما سازمان مجاهدین خلق؛ اگر چه این سازمان متشکلترین و ثروتمندترین گروه در میان مخالفان جمهوری اسلامی است، اما در شرایط کنونی خطری برای موجودیت جمهوری اسلامی به شمار نمیرود. سن نیروهای آنان به شدت افزایش یافته و اینک قادر نیستند تا همچون یک ساله پس از ۳۰ خرداد شصت، در عرض یک سال بیش از دو هزار تن را در سراسر کشور از طریق ترور به قتل رسانند. مسعود رجوی در دی ماه ۱۳۶۱ در مصاحبه با الوطن العربی گفت:
دیگر جنگی میان عراق و ایران وجود ندارد که آنان در کنار صدام به نظامیان ایران حمله کرده و مطابق اطلاعیههای رسمی سازمان مجاهدین خلق، بیش از ۱۰ هزار تن از نظامیان ایرانی حاضر در جبهههای جنگ را بکشند. مسعود رجوی در مرداد ۶۶ گفت:
در عملیات «آفتاب» در هشتم فروردین ۱۳۶۷، سه هزار و ۵۰۰ تن از نیروهای لشگر ۷۷ خراسان را کشته و مجروح کرده و ۵۰۸ تن را هم به اسیر کردهاند (راستگو، مجاهدین خلق در آیینه تاریخ، ص ۳۹۶). در عملیات «چلچراغ» در مهران در ۲۸ خرداد ۱۳۶۷، هشت هزار تن را کشته و زخمی کرده و هزار و ۵۰۰ نفر را هم اسیر کردند (مجاهدین خلق در آیینه تاریخ، ص ۳۹۹). در عملیات «فروغ جاویدان» که در سوم مرداد ۱۳۶۷ آغاز و در ششم مرداد پایان یافت، نیز سازمان مدعی است که هزاران تن از نیروهای نظامی ایران را کشته و زخمی و اسیر کرده است.
اینک حدود سه هزار تن از نیروهای سازمان در «کمپ آزادی» -تحت کنترل- اقامت داشته و باید عراق را ترک کنند. هیچ کشور واحدی -آن گونه که سازمان میخواهد- حاضر به پذیرش یک جای تمامی آن نیروها نیست. (مریم رجوی در پیامی به همین مناسبت نوشته است: «ايالات متحده و ملل متحد را فرا میخوانم که برای جلوگيری از استمرار اين قتلعامها يا تمامی اعضای مجاهدين را به فوريت به آمريکا و اروپا منتقل کنند»)
بدین ترتیب، ترک عراق به معنای توزیع آنان در کشورهای مختلف خواهد بود. کشورهایی که فاصله جغرافیایی زیادی با ایران دارند. از سوی دیگر، سازمان مجاهدین خلق، به دلیل پیشینهاش، خصوصاً ساختار سازمان و همکاریاش در جنگ با صدام حسین علیه ایران، به هیچ وجه خوشنام به شمار نمیرود. کما این که چند سالی از خروج سازمان از لیست گروههای تروریستی اتحادیه اروپا و یک سالی از خروج لیست گروههای تروریستی آمریکا نمیگذرد. با توجه به این واقعیات، حمله به «کمپ اشرف» -از سوی هر کس که صورت گرفته باشد- چه معنایی دارد؟
الف- اطلاعیه سپاه و سخنان سردار سلیمانی و سردار نقدی، «بوی انتقام» میدهند. انتقام عراقیها به دلیل همکاری با صدام حسین در قتل عام مردم عراق؟ انتقام جمهوری اسلامی به دلیل ترورهای دهه شصت سازمان و جنگیدن آنان در کنار صدام حسین علیه ایران؟ کما این که گروهی از رهبران جمهوری اسلامی قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ را به گونهای ناموجه واکنش انتقامجویانه به عملیات «فروغ جاویدان» قلمداد کردهاند. اما هیچ ترفندی -خصوصاً انتقامگیری- نقض حقوق بشر را موجه نمیسازد. کینه و نفرت و انتقام، دور باطل خشونت را تشدید میکنند.
ب- این گونه اقدامات، دولت حسن روحانی را فلج خواهد کرد. دولت به جای حل بحرانهای عظیم اقتصادی و...، باید تمام وقت خود را مصروف جمع و جور کردن این نوع اعمال ساخته و بدین ترتیب، فرصت عمل از او گرفته خواهد شد. تا یکی از این مسائل را حل کند، سریع دومی را در برابرش قرار خواهند داد.
پ- این وضعیت، امید و اعتماد مردم به این که آینده میتواند بهتر از این باشد را نابود میسازد و همه را دلسرد میکند. بدین ترتیب، دولت پشتوانه اجتماعیاش را از دست داده و در برابر این «دولت پنهان» تنها مانده و دچار روزمرگی شده و تنها آرزویش این میشود که هر چه زودتر دوراناش به پایان رسد تا به دنبال کار خود رود.
ت- طراحان این گونه اقدامات، به دولت روحانی، مردم ایران و دولتهای خارجی این پیام را ارسال میکنند که «قدرت واقعی در ایران» در جای دیگری قرار دارد. اختیار امور در دست دولت منتخب مردم نیست،در جای دیگری است. منتها آن یک جای دیگر(دولت پنهان)، حاضر نیست خود را علنی ساخته، مسئولیتپذیر بوده، و نسبت به وضعیتی که پدید آورده، پاسخگو باشد. «قدرت واقعی پنهانی»، چون استراتژی روشنی نداشته و بلندمدت نمیاندیشد، فقط به دنبال تأمین منافع باندهای کوچک پشت پرده است.
سوم- مسئولیت آیتالله خامنهای: مطابق اصل ۵۷ قانون اساسی کلیه نهادها و قوا تحت امر ولایت مطلقه فقیه اداره میشوند. مطابق اصل یکصد دهم قانون اساسی، ولی فقیه فرمانده کل قوای مسلح جمهوری اسلامی است. نسبت این اعمال با آیتالله خامنهای چیست؟
الف- اطلاع و مدیریت: یک احتمال این است که این گونه اعمال، با هماهنگی او صورت گرفته و خواهد گرفت.
ب- بدون هماهنگی: احتمال دوم این است که این گونه اعمال بدون اطلاع و هماهنگی او صورت گرفته است، اما وی در برابر آنها سکوت میکند.
در هر دو صورت محتمل، مسئولیت این گونه اعمال با شخص اوست. چون قانون اساسی مسئولیت را به او سپرده و سرداران توسط او منصوب شده و میشوند. در انتخابات ریاست جمهوری اخیر او به نیروهای سپاه و بسیج دستور داد که در انتخابات هیچ گونه دخالتی نداشته باشند، چرا به صراحت به آنان دستور نمیدهد که از کارشکنی دوری جسته و در سیاست خارجی کشور دخالت نکنند و اجازه دهند تا دستگاه سیاست خارجی، وزارت امورخارجه، سیاست کشور را پیش برد؟ مگر وزیر امورخارجه با تأیید او تعیین نشده است؟
چهارم- وظیفه حسن روحانی: حسن روحانی اگر در برابر این فرایند سکوت پیشه نماید، کاری از پیش نخواهد برد. این گونه اعمال مانع پیشبرد سیاست تنشزدایی او خواهد شد. اینک موجودیت ایران و ایرانیان در خطر قرار داشته و میبایست هرچه سریعتر مذاکرات ایران و دولتهای غربی به رهبری دولت آمریکا آغاز شود. در چنین شرایطی باید روشن شود که سیاست خارجی ایران همان است که وزارت امورخارجه تعقیب میکند و هیچ گونه عملی که سیاست گفتوگو و مصالحه را مخدوش سازد، از سوی هیچ فرد و گروه و نهادی صورت نگیرد.
حداقل کار حسن روحانی، اطلاعرسانی است. او باید به صراحت بگوید که دولت هیچ نقشی در این امور نداشته و با این گونه اعمال مخالف است. او باید به روشنی تمام بگوید که دولتش دو سیاست را دنبال میکند:
الف- آشتی ملی و بسط دموکراسی در داخل کشور. آشتی ملی متضمن گفتوگوی همگانی پیرامون گذشته، کشف حقیقت به منظور عدم تکرار خشونت و حق مشارکت سیاسی همه ایرانیان با تفکرات و گرایشهای مختلف است.
ب- صلح و امنیت در منطقه از طریق گفتوگوی همهجانبه، احترام به حق حاکمیت ملی و تصمیمگیری مردم تک تک کشورها درباره رژیم سیاسیشان از طریق انتخابات آزاد رقابتی.
به همین منظور، او باید در سخنرانی مجمع عمومی سازمان ملل طرح صلحی برای پایان جنگ داخلی سوریه مطرح سازد و با هماهنگی برخی از کشورها آن را به شورای امنیت سازمان ملل ارسال نماید. این طرح باید متضمن آتشبس کامل، حفظ تمامیت ارضی سوریه و برگزاری انتخابات آزاد رقابتی تحت نظر سازمان ملل باشد که فرایند گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر را ممکن سازد.
-----------------------------------------------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این یادداشت، الزاماً انعکاس دیدگاه رادیو فردا نیست.
حسن روحانی هرگز به جبهه اصلاحطلبان تعلق نداشته و اتفاقاً یکی از اصولگرایان نزدیک به هاشمی رفسنجانی بوده است. او عضو روحانیت مبارز بود و هست، نه مجمع روحانیون مبارز. در عین حال، نامزد هیچ یک از گروههای اصولگرا در انتخابات ۲۴ خرداد نبود و آنان افراد دیگری را میخواستند به قدرت برسانند. حسن روحانی با حمایت علنی هاشمی رفسنجانی، سیدمحمد خاتمی و اصلاحطلبان به ریاست جمهوری رسید.
با اینکه وزرای اصلی را به اصولگرایان واگذار کرد، اما مجلس تحت عنوان نقشآفرینی در فتنه ۸۸، سه تن از وزرا را رد کرد. هر فرد غیر اصولگرایی که به سمتی منصوب میشود، یا فرد بسیار خرابکاری اگر عزل شود (به عنوان نمونه رئیس دانشگاه علامه طباطبایی)؛ آنان جنجال به راه انداخته که واکنش سریع، قاطع و تندی نشان خواهد داد. تصویب یک فوریت طرح عدم عزل و نصب توسط سرپرست وزارتخانهها، یکی از واکنشهای شگفتیآور آنان بود. در حالی که در تمامی عمر جمهوری اسلامی- از جمله در دوران احمدینژاد- سرپرست وزارتخانهها، عزل و نصب صورت دادهاند.
اما بحرانسازی آنان محدود به این موارد نخواهد بود. در مقاله «کفنپوشان دوباره سبز میشوند» به مواردی اشاره کرده و توضیح دادهایم که استفاده از احساسات دینی و بسیج کردن مجدد کفنپوشان یکی از اقدامات آنان خواهد بود. اخیراً دو رویداد مهم صورت گرفت که باید در همین چارچوب به آنها نگریسته شده و مورد داوری قرار گیرد.
الف- ترور یک بهایی: قتل عطاءالله رضوانی، عضو سابق هیئت خادمین جامعه بهایی بندر عباس، در دوم شهریور ۱۳۹۲، در همین چارچوب قابل طرح است.
ب- حمله به مجاهدین: در دهم شهریور ۱۳۹۲ گروهی به یکصد تن از مجاهدین ساکن اشرف حمله کرده و ۵۲ تن از آنان را به قتل میرسانند. این حمله نیز از سوی دولتهای غربی و نهادهای حقوق بشری به شدت محکوم شد. سازمان مجاهدین مدعی است که این جنایت توسط نیروهای دولت مالکی، و با فشار جمهوری اسلامی، صورت گرفته است.
اما عجیبترین واقعه این بود که سپاه پاسداران طی اطلاعیهای در دهم شهریور ۱۳۹۲ نوشت:
«سرانجام تقدیر الهی بر آن قرار گرفت که فرزندان رشید مجاهدان شهیدِ عراقی با اقدامی انقلابی، انتقام تاریخی خود را از جنایت مشترک صدام و منافقین در انتفاضه شعبانیه که در آن هزاران زن و کودک بیگناه عراقی به شهادت رسیدند را در لانه عنکبوتی منافقین رقم زده و عبرتی جاودانه و رشادتی ماندگار را به اثبات رسانند. این اقدام که منجر به هلاکت رسیدن قریب به ۷۰ تن از کادرهای فاسد منافقین از جمله هفت تن از شورای رهبری و مسئولان اطلاعات و عملیات سازمان منافقین با بیش از ۳۰ سال سابقه جنایت گردید، یقیناً مایه تشفی خاطر امت اسلامی و خانوادههای معظم شهدا خصوصاً خانوادههای معزز شهدای ترور خواهد شد. بدون تردید دو ملت مسلمان ایران و عراق خاطرات تلخ خیانتها و جنایتهای منافقین پلید را هرگز فراموش نکرده و سرنوشت اجتنابناپذیر و محتوم منافقین جز ذلت، آوارگی، درماندگی و نابودی کامل نخواهد بود. سپاه این انتقام الهی را از وعدههای خداوند تبارک و تعالی میداند که در سالروز شهادت صالحان این امت، شهیدان رجایی و باهنر عنایت فرمود.»
در ۱۲ شهریور ۱۳۹۲، سردار قاسم سلیمانی در یک سخنرانی در مجلس خبرگان رهبری گفت: «این قضیه، مهمتر از حمله مرصاد بود و در واقع وعده خداوند محقق شد».
در ۱۴ شهریور ۱۳۹۲، سردار نقدی در یک سخنرانی گفت: «حملهای که توسط مجاهدین عراقی به پادگان اشرف روی داد، مهمتر از عملیات مرصاد بود؛ چراکه تعداد زیادی از سران پلید منافقین در یک روز نابود شدند».
این دو واقعه را چگونه باید تبیین کرد؟
یکم- جنایت و نقض حقوق بشر: کشتن یک تن به دلیل اعتقادات دینیاش، جنایتی است که به هیچ صورتی قابل توجیه نیست. فرد حق دارد دیندار یا بیدین باشد. فرد حق دارد دین خود را تغییر دهد. بحث پیرامون صدق و کذب مدعیات همه ادیان آزاد است، اما قتل و جنایت به هیچ بهانهای آزاد نیست. حتی اگر «انحصارگرایی دینی» موجه باشد، یعنی فرد فقط و فقط دین خود را حقیقت مطلق و دیگر ادیان را باطل محض به شمار آورد، از دل این مدعا نمیتوان ترور پیروان ادیان باطل «محسوب شده» را استنتاج کرد. اما اگر «کثرتگرایی دینی» موجه باشد، اساساً مدعای دستیابی به حقیقت مطلق و مطلق حقیقت باطل بوده و پیروان همه ادیان حظی از حقیقت میبرند. همه ادیان راههای گوناگون به سوی امر مقدس به شمار میروند.
کشتن مجاهدین کمپ اشرف نیز جنایت به شمار میرود. حتی اگر همه آنان، آن گونه که رسانههای اصولگرای داخلی نوشتهاند، در عملیات تروریستی بسیاری نقش داشته و افراد زیادی را کشته باشند، بدون دادگاه عادلانه علنی، و با حضور هیئت منصفه و وکلا، نمی توان فرد یا گروهی را مجازات کرد. از زاویه حقوق بشر و عدالت، این عمل به شدت باید محکوم شود.
دوم- تحلیل سیاسی دو رویداد: بهائیان، آن هم یک فرد، هیچ خطری برای موجودیت جمهوری اسلامی ندارند. اساساً آنان، مطابق اعتقادات دینی، فعالیت سیاسی ندارند.
اما سازمان مجاهدین خلق؛ اگر چه این سازمان متشکلترین و ثروتمندترین گروه در میان مخالفان جمهوری اسلامی است، اما در شرایط کنونی خطری برای موجودیت جمهوری اسلامی به شمار نمیرود. سن نیروهای آنان به شدت افزایش یافته و اینک قادر نیستند تا همچون یک ساله پس از ۳۰ خرداد شصت، در عرض یک سال بیش از دو هزار تن را در سراسر کشور از طریق ترور به قتل رسانند. مسعود رجوی در دی ماه ۱۳۶۱ در مصاحبه با الوطن العربی گفت:
«دستاورد سال اول مبارزه مسلحانه ما بسیار بود تا حدی که رژیم امروز بیآینده شده است... کلیه کاندیداهای رهبری پس از خمینی یعنی مقاماتی که میتوانستند رهبری رژیم کنونی را بعد از او به دست گیرند،... علاوه بر آنها دو هزار نفر دیگر از آخوندهای حاکم و سایر مسئولین رژیم نیز... به هلاکت رسیدهاند». (نشریه مجاهد، شماره ۱۳۶، ص ۷)
دیگر جنگی میان عراق و ایران وجود ندارد که آنان در کنار صدام به نظامیان ایران حمله کرده و مطابق اطلاعیههای رسمی سازمان مجاهدین خلق، بیش از ۱۰ هزار تن از نظامیان ایرانی حاضر در جبهههای جنگ را بکشند. مسعود رجوی در مرداد ۶۶ گفت:
«ارتش آزادیبخش، چنان که اعلام شده، تا به حال [مرداد ۱۳۶۶] دهها رشته عمل بزرگ و بسیار موفق داشته است. آمار تلفاتی که به دشمن وارد کرده حدود دو هزار و ۵۰۰ نفر است و حدود ۱۳۰ نفر را هم اسیر گرفته است». (نشریه اتحادیه انجمنهای دانشجویان مسلمان خارج از کشور- مجاهدین خلق، ش ۱۰۸، ص ۶)
در عملیات «آفتاب» در هشتم فروردین ۱۳۶۷، سه هزار و ۵۰۰ تن از نیروهای لشگر ۷۷ خراسان را کشته و مجروح کرده و ۵۰۸ تن را هم به اسیر کردهاند (راستگو، مجاهدین خلق در آیینه تاریخ، ص ۳۹۶). در عملیات «چلچراغ» در مهران در ۲۸ خرداد ۱۳۶۷، هشت هزار تن را کشته و زخمی کرده و هزار و ۵۰۰ نفر را هم اسیر کردند (مجاهدین خلق در آیینه تاریخ، ص ۳۹۹). در عملیات «فروغ جاویدان» که در سوم مرداد ۱۳۶۷ آغاز و در ششم مرداد پایان یافت، نیز سازمان مدعی است که هزاران تن از نیروهای نظامی ایران را کشته و زخمی و اسیر کرده است.
اینک حدود سه هزار تن از نیروهای سازمان در «کمپ آزادی» -تحت کنترل- اقامت داشته و باید عراق را ترک کنند. هیچ کشور واحدی -آن گونه که سازمان میخواهد- حاضر به پذیرش یک جای تمامی آن نیروها نیست. (مریم رجوی در پیامی به همین مناسبت نوشته است: «ايالات متحده و ملل متحد را فرا میخوانم که برای جلوگيری از استمرار اين قتلعامها يا تمامی اعضای مجاهدين را به فوريت به آمريکا و اروپا منتقل کنند»)
بدین ترتیب، ترک عراق به معنای توزیع آنان در کشورهای مختلف خواهد بود. کشورهایی که فاصله جغرافیایی زیادی با ایران دارند. از سوی دیگر، سازمان مجاهدین خلق، به دلیل پیشینهاش، خصوصاً ساختار سازمان و همکاریاش در جنگ با صدام حسین علیه ایران، به هیچ وجه خوشنام به شمار نمیرود. کما این که چند سالی از خروج سازمان از لیست گروههای تروریستی اتحادیه اروپا و یک سالی از خروج لیست گروههای تروریستی آمریکا نمیگذرد. با توجه به این واقعیات، حمله به «کمپ اشرف» -از سوی هر کس که صورت گرفته باشد- چه معنایی دارد؟
الف- اطلاعیه سپاه و سخنان سردار سلیمانی و سردار نقدی، «بوی انتقام» میدهند. انتقام عراقیها به دلیل همکاری با صدام حسین در قتل عام مردم عراق؟ انتقام جمهوری اسلامی به دلیل ترورهای دهه شصت سازمان و جنگیدن آنان در کنار صدام حسین علیه ایران؟ کما این که گروهی از رهبران جمهوری اسلامی قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ را به گونهای ناموجه واکنش انتقامجویانه به عملیات «فروغ جاویدان» قلمداد کردهاند. اما هیچ ترفندی -خصوصاً انتقامگیری- نقض حقوق بشر را موجه نمیسازد. کینه و نفرت و انتقام، دور باطل خشونت را تشدید میکنند.
ب- این گونه اقدامات، دولت حسن روحانی را فلج خواهد کرد. دولت به جای حل بحرانهای عظیم اقتصادی و...، باید تمام وقت خود را مصروف جمع و جور کردن این نوع اعمال ساخته و بدین ترتیب، فرصت عمل از او گرفته خواهد شد. تا یکی از این مسائل را حل کند، سریع دومی را در برابرش قرار خواهند داد.
پ- این وضعیت، امید و اعتماد مردم به این که آینده میتواند بهتر از این باشد را نابود میسازد و همه را دلسرد میکند. بدین ترتیب، دولت پشتوانه اجتماعیاش را از دست داده و در برابر این «دولت پنهان» تنها مانده و دچار روزمرگی شده و تنها آرزویش این میشود که هر چه زودتر دوراناش به پایان رسد تا به دنبال کار خود رود.
ت- طراحان این گونه اقدامات، به دولت روحانی، مردم ایران و دولتهای خارجی این پیام را ارسال میکنند که «قدرت واقعی در ایران» در جای دیگری قرار دارد. اختیار امور در دست دولت منتخب مردم نیست،در جای دیگری است. منتها آن یک جای دیگر(دولت پنهان)، حاضر نیست خود را علنی ساخته، مسئولیتپذیر بوده، و نسبت به وضعیتی که پدید آورده، پاسخگو باشد. «قدرت واقعی پنهانی»، چون استراتژی روشنی نداشته و بلندمدت نمیاندیشد، فقط به دنبال تأمین منافع باندهای کوچک پشت پرده است.
سوم- مسئولیت آیتالله خامنهای: مطابق اصل ۵۷ قانون اساسی کلیه نهادها و قوا تحت امر ولایت مطلقه فقیه اداره میشوند. مطابق اصل یکصد دهم قانون اساسی، ولی فقیه فرمانده کل قوای مسلح جمهوری اسلامی است. نسبت این اعمال با آیتالله خامنهای چیست؟
الف- اطلاع و مدیریت: یک احتمال این است که این گونه اعمال، با هماهنگی او صورت گرفته و خواهد گرفت.
ب- بدون هماهنگی: احتمال دوم این است که این گونه اعمال بدون اطلاع و هماهنگی او صورت گرفته است، اما وی در برابر آنها سکوت میکند.
در هر دو صورت محتمل، مسئولیت این گونه اعمال با شخص اوست. چون قانون اساسی مسئولیت را به او سپرده و سرداران توسط او منصوب شده و میشوند. در انتخابات ریاست جمهوری اخیر او به نیروهای سپاه و بسیج دستور داد که در انتخابات هیچ گونه دخالتی نداشته باشند، چرا به صراحت به آنان دستور نمیدهد که از کارشکنی دوری جسته و در سیاست خارجی کشور دخالت نکنند و اجازه دهند تا دستگاه سیاست خارجی، وزارت امورخارجه، سیاست کشور را پیش برد؟ مگر وزیر امورخارجه با تأیید او تعیین نشده است؟
چهارم- وظیفه حسن روحانی: حسن روحانی اگر در برابر این فرایند سکوت پیشه نماید، کاری از پیش نخواهد برد. این گونه اعمال مانع پیشبرد سیاست تنشزدایی او خواهد شد. اینک موجودیت ایران و ایرانیان در خطر قرار داشته و میبایست هرچه سریعتر مذاکرات ایران و دولتهای غربی به رهبری دولت آمریکا آغاز شود. در چنین شرایطی باید روشن شود که سیاست خارجی ایران همان است که وزارت امورخارجه تعقیب میکند و هیچ گونه عملی که سیاست گفتوگو و مصالحه را مخدوش سازد، از سوی هیچ فرد و گروه و نهادی صورت نگیرد.
حداقل کار حسن روحانی، اطلاعرسانی است. او باید به صراحت بگوید که دولت هیچ نقشی در این امور نداشته و با این گونه اعمال مخالف است. او باید به روشنی تمام بگوید که دولتش دو سیاست را دنبال میکند:
الف- آشتی ملی و بسط دموکراسی در داخل کشور. آشتی ملی متضمن گفتوگوی همگانی پیرامون گذشته، کشف حقیقت به منظور عدم تکرار خشونت و حق مشارکت سیاسی همه ایرانیان با تفکرات و گرایشهای مختلف است.
ب- صلح و امنیت در منطقه از طریق گفتوگوی همهجانبه، احترام به حق حاکمیت ملی و تصمیمگیری مردم تک تک کشورها درباره رژیم سیاسیشان از طریق انتخابات آزاد رقابتی.
به همین منظور، او باید در سخنرانی مجمع عمومی سازمان ملل طرح صلحی برای پایان جنگ داخلی سوریه مطرح سازد و با هماهنگی برخی از کشورها آن را به شورای امنیت سازمان ملل ارسال نماید. این طرح باید متضمن آتشبس کامل، حفظ تمامیت ارضی سوریه و برگزاری انتخابات آزاد رقابتی تحت نظر سازمان ملل باشد که فرایند گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر را ممکن سازد.
-----------------------------------------------------------------------------------------
* نظرات طرح شده در این یادداشت، الزاماً انعکاس دیدگاه رادیو فردا نیست.