در دو دهه گذشته علی خامنهای و همراهان نظامی و امنیتی وی به تحقیر، توهین، تخفیف و زجر اصلاحطلبان مذهبی پرداختهاند اما هنوز بخش قابلتوجهی از آنها به نظام، ولایت فقیه و ولایت خامنهای وفادار ماندهاند یا چنین مینمایند تا کمتر به تیر کینه و خشم علی خامنهای گرفتار آیند.
آیا وابستگی اقتصادی آنها به حکومت یا وابستگی آنها به امتیازات و رانتهای قبلی یا پروندههای فساد برخی از آنها برای توضیح این وفاداری کافی است؟ اگر چنین است چرا برخی از آنها که کمتر دچار رانتخواری یا فساد بودهاند نیز به نظام و ولایت فقیه وفادار ماندهاند؟ آیا کینهتوزی علی خامنهای علت این گونه رفتار است؟ اگر چنین است چرا برخی از آنها از این کینهتوزی هراسی نداشته و هزینههایی را نیز پرداختهاند؟ از سوی دیگر چرا برخی از آنها راه خود را از نظام جدا کرده و علیه اصلاحطلبان مذهبی وفادار موضع میگیرند؟ پاسخ را عمدتاً میتوان در سندرم استکهلم جستجو کرد.
این ره که میرفتند به استکهلم بود
سندرم استکهلم گریبان کسانی را میگیرد که زیر سلطه زندگی میکنند و برای بقا نوعی رابطه عاطفی با سلطهگر پیدا کردهاند. این رابطه عاطفی ناشی از فشار روانی، وابستگی و نیاز به همکاری برای ادامه بقاست. اصرار به فعالیت سیاسی در چارچوب نظام علیرغم بسته بودن همه مسیرها برای فعالیت و تحقیرهایی که در جریان فعالیت سیاسی بر افراد وارد میآید یکی از نشانههای این رابطه عاطفی است. مسیری که اکثر اصلاحطلبان مذهبی در دو دهه گذشته رفتهاند- بدون درس آموزی از تجربیات و خطاها- آنها را امروز به جایی رسانده که نمیتوانند از رابطه عاطفی با استبداد مذهبی و در رأس آن ولایت فقیه بیرون بیایند. البته علی خامنهای به آنها آموخته که اگر بخواهند از تجربیات خود درس بگیرند سال ها در زندان خواهند ماند.
دعوت به کنش بیحاصل
از نشانههای دیگر سندرم استکهلم دعوت به عمل سیاسی در عین علم به بیحاصلی آن است. برای یک نمونه روشن از این نشانه نگاهی بیندازید به توصیههای صادق زیبا کلام به اصلاحطلبان و نتیجهگیری وی. او نخست به اصلاحطلبان میگوید تکلیف خود را با انتخابات روشن کنید و به طور تلویحی میگوید به صحنه بیایید و فعال باشید: «فرض ما بر این است که شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ میتواند فرصتی برای تحقق اهداف و خواستههای اصلاحطلبان باشد.» (هفتهنامه مثلث، به نقل از خبرگزاری فارس، ) اما چند جمله بعد بیحاصلی این شرکت را بیان میکند: «سؤال سخت آن است که دکتر عارف، به عنوان یک رئیسجمهور اصلاحطلب [در صورت موفقیت] چقدر خواهد توانست آن اهداف کوتاه مدت و بلندمدت اصلاحطلبان را... [آزادی سیاسی، رفع توقیف از تشکلهای اصلی اصلاحطلبان، رفع ممنوعیت و محرومیت از تحصیل برای دانشجویان از جمله اهداف کوتاه مدت اصلاحطلبان است، اهداف بلند مدت آنان هم عبارتند از آزادی مطبوعات، آزادی بیان، آزادی اندیشه، آزادی اجتماعات و تشکلهای سیای، انتخابات آزاد و حاکمیت قانون] تحقق ببخشد؟ واقعیت تلخ آن است که خیلی خیلی کم و تقریباً در حد صفر... حکایت ریاست جمهوری دکتر عارف و پیروزی احتمالی اصلاحطلبان در خرداد ۹۲، تکرار پیروزی چشمگیر و شیرین دوم خرداد ۷۶ و ریاست جمهوری خاتمی خواهد بود. در عین حال همان وضعیت خاتمی و اصلاحطلبان مجدداً تکرار خواهد شد. چرا که هیچ دلیلی وجود ندارد که تصور کنیم شانس عارف برای پیشبرد اصلاحات بیشتر از شانس خاتمی در سال ۷۶ باشد.» (همانجا)
نویسنده خود به بیحاصلی این موضوع واقف است و در نهایت علیرغم سخن گفتن از عارف به اصلاحطلبان توصیه میکند که به نامزد طرف مقابل (قالیباف) رأی بدهند. دعوت به فعالیت پر هزینه سیاسی بدون هیچ چشمانداز امیدبخش، و تلاش برای انتخاب نامزد طرف مقابل صرفاً بیانگر آن رابطه عاطفی با سلطهگر و دلبستگی به نظام سلطه است.
دامان نظام
اقتدارگرایان وجود این سندرم را در میان اصلاحطلبان مذهبی به خوبی تشخیص دادهاند و از همین جهت به آنها توصیههایی جهت بازگشت به «دامان نظام» با توبه و عجز و لابه میکنند: «راههایی برای بازگشت به نظام برای افرادی که در جریان فتنه سکوت کرده یا به طور غیرمستقیم در مقاطعی از آن حمایت کردند وجود دارد... این افراد با توبه، اقرار آشکار به اشتباهات خود و تعهد به پذیرش اصول و مبانی نظام میتوانند راه خود را برای ورود به عرصههای اجتماعی و سیاسی در کشور باز کنند.» (علی سعیدی، نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران، باشگاه خبرنگاران جوان، ۳۱ مرداد ۱۳۹۱)
سازوکارهای حفظ پیوستگی
اصلاحطلبانی که از سندرم استکهلم رنج میبرند در بزنگاههایی که ممکن است حکومت ساقط شود یا عقبنشینی کند (تیر ۱۳۷۸، خرداد ۱۳۸۸) کنارهجویی پیشه میکنند و خواستههای خود را به دست حوادث میسپارند تا اولاً دچار تجربههای سهمگین گذشته در صورت شکست اعتراضات (شکنجه، ضرب و شتم و بد دهنی، انفرادی، گذراندن سالها در زندان، محرومیت از فعالیت سیاسی، قرار گرفتن خانواه در شرایط فشار) نشوند، ثانیاً حدی از پیوستگی میان اعضای گروه «اصلاح طلبان به هر قیمت/حافظان نظام به هر قیمت» را حفظ کنند تا دوباره بتوانند زیر عبا و عمامه این و آن به سطحی از قدرت دست یابند و ثالثاً امکان حضور در جامعه سیاسی را با همه قیودات استبدادی و اقتدارگرا مجددا پیدا کنند.
اصلاح طلبان مذهبی برای توجیه این رفتار به سه سیاست تمسک میجویند:
۱) تفکیک طریقیت و موضوعیت: برای آنکه آنها را در باب مشارکت سیاسی بیفایده و رونق بخشیدن به انتخاباتی که پیروز همیشگی آن اقتدارگرایان هستند (مسابقه با بستن دست رقبا) سرزنش نکنند بدین سو رفتهاند که مشارکت سیاسی به هر قیمت روشی است برای ماندن در صحنه برای روز مبادا حتی اگر هیچ نتیجه خاصی بر آن مترتب نباشد در حالی که مشارکت سیاسی در عرصه سیاست بدون نتیجه عملی در تضاد با اصول عقل عملی است: «هرچند درواقع میباید بتوان اهداف اجتماعی و سیاسی را از راههای دیگر تأمین کرد و انتخابات فقط برای وزنکشی است اما وقتی که چنین نیست به ناچار باید به انتخابات به عنوان یک امکان برای تحول اجتماعی و بروز کنش سیاسی و بسیج و سازماندهی نیروها نگاه کرد... اگر ازانتخابات هم نتیجهای حاصل شد چه بهتر. در غیر این صورت در همین حد هم گامی به پیش است.» (عباس عبدی، مهر، ۴ شهریور ۱۳۹۱)
۲) مقابله با بیگانه: اگر وارد کردن عنصر بیگانه به تحلیل توسط اقتدارگرایان برای توجیه سرکوب مخالفان است، طرح این عنصر توسط اصلاحطلبان مذهبی برای دادن اخطار به حاکمان است که «ما را بیرون نیندازید. در برابر دیگران به ما نیاز دارید.» آنها بدون اشاره به مسبب، خطر جنگ برای کشور را عاملی برای نزدیکی شکنجهگر و قربانی معرفی میکنند و نزدیکی این دو بخش را اتحاد در جامعه میخوانند: «مسئله اصلی این نیست که اصلاحطلبان در انتخابات شرکت کنند یا نکنند مسئله من این است که مملکت به سمتی برود که جنگ و درگیری نشود و آنچه مهم است این که اتحادی در جامعه به وجود بیاید که بیگانه نتواند اینطور به کشور نگاه کند که میتواند به کشور حمله کند.» (عباس عبدی، مهر، ۴ شهریور ۱۳۹۱)
در اینجا مشخص نیست منظور از اتحاد جامعه چیست: چگونه جامعهای که حکومت آن را شقه شقه کرده و دشمنی آفریده میخواهد متحد شود؟ متحد پیرامون چه هدفی؟ آیا اتحاد میان غارتشده و غارتکننده، اوباش و قربانیان آنها، یا جنایتکار و مقتول ممکن است؟
هرجا سخن از بیگانه در ادبیات اصلاحطلبان مذهبی یافتید میتوانید از آنجا به نشانههای سندرم استکهلم (تلاش برای به دست آوردن دل سرکوبگر و شکنجهگر و زندانبان برای بازگشت به قدرت یا کسب درصد بسیار کوچکی از آزادیهای از دست رفته آن هم با خواهش و تضرع: نگاه کنید به مصاحبه عباس عبدی با الف در این باره، ۱۲ شهریر ۱۳۹۱) پی ببرید چون در ۳۳ سال گذشته تنها اقتدارگرایان برای از میدان به در کردن رقیب به بیگانه ارجاع کردهاند و با آتشافروزی.
۳) پوزش از اعتراضات قبلی: این سیاست برای به دست آوردن دل اقتدارگرایان (زندانبانان، شکنجهگران، دستور تیر دهندگان، صادرکنندگان احکام اعدام و سنگسار و قطع عضو) است بالاخص هنگامی که معترضان به وضع موجود اعم از اصلاحطلب یا برانداز حرکتی بر خلاف میل حاکمان انجام داده باشند. این را میتوان خود- توابسازی نامید به این معنی که اصلاحطلبان مذهبی در مواردی خود به نفی اعتراضات گذشته میپردازند تا تحت شکنجه مجبور به اعتراف و توبه نشوند و مجبور نباشند کاملاً از سیاست جاری (فعالیت سیاسی با قبول ولایت فقیه) فاصله بگیرند.
اصلاحطلبان با اعتراض به اعمال گذشته هم پیمانان خود عملاً فرودستی سیاسی خود را میپذیرند تا به عنوان فرودست مشارکت و رقابت سیاسی دشاته باشند. محمد خاتمی پیگیر جدی این سیاست در سالهای پس از اعتراضات مابعد انتخابات سال ۸۸ بوده است.
---------------------------------------------------------------------------------------------
*نظرات مطرح شده در این یادداشت الزاماً دیدگاه رادیو فردا نیست.
اصلاحطلبان با اعتراض به اعمال گذشته هم پیمانان خود عملاً فرودستی سیاسی خود را میپذیرند تا به عنوان فرودست مشارکت و رقابت سیاسی دشاته باشند. محمد خاتمی پیگیر جدی این سیاست در سالهای پس از اعتراضات مابعد انتخابات سال ۸۸ بوده است.
---------------------------------------------------------------------------------------------
*نظرات مطرح شده در این یادداشت الزاماً دیدگاه رادیو فردا نیست.