پرستو فروهر را اول بار ۱۷ سال پیش دیدم. آن زمان من عکاس جوانی بودم که از تشییع جنازه پدر و مادرش داریوش و پروانه فروهر که به دست مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در منزلشان به طرز فجیعی به قتل رسیده بودند، عکاسی میکردم.
او و برادرش آرش، پیشاپیش هزاران شرکتکننده تا ابتدای میدان بهارستان حرکت کردند و در حالی که دکتر یدالله سحابی تلاش میکرد نماز میت را بخواند، در میان شلوغی زیاد جمعیت حاضر پرستو فروهر را از پشت چشمی دوربینم میدیدم در حالی که دستانش را باز کرده بود، از جمعیت درخواست میکرد تا به عقبتر بروند تا بشود مراسم را به انجام رساند.
عکسی که از همان لحظه گرفتم روز بعد در صفحه اول روزنامه صبح امروز چاپ شد، در حالی که پرستو فروهر در حال فریاد زدن دیده میشود. سالها از آن روز گذشته بود که دوباره او را این بار در آمریکا دیدم و عکسهای همان روز تشییع جنازه پدر و مادرش را به او نشان دادم.
در زمان دیدن عکسها از او در باره تأثیر آن اتفاق بر روند کارهای هنریاش و همچنین تلاش وی برای زنده نگه داشتن نام والدینش در محلی که آنها به قتل رسیدند، پرسیدم. او که ساکن آلمان است، همه ساله در سالمرگ پدر و مادرش به تهران میرود و امسال نیز طبق روال سالهای قبل در تهران به سر میبرد.
به نظرت چرا پدر و مادر تو به قتل رسیدند؟
در ابتدای دوره حکومت اصلاحطلبان ما با یک باز شدن فضای سیاسی روبهرو بودیم. این باز شدن فضای سیاسی پتانسیلهای خاموشی را که در جامعه وجود داشت برای دستیابی به حقوق از دست رفته داشت به جنبش میآورد. جنبش اجتماعی زیرپوستی وجود داشت که میتوانست بعد از آن رشد سریعی داشته باشد و یارگیری کند.
به نظر من کسانی که در قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ کشته شدند، مجموعهای بودند از آدمهایی که پتانسیل این را داشتند که این جریان سوم و جریان سکولار در جامعه ایران را که خواهان مطالبات سیاسی اجتماعی خودش بود، جلو ببرند.
کسانی که کشته شدند، کسانی هستند که از سالها قبل مسئله ولایت فقیه را به چالش کشیده بودند. کسانی هستند که نوک تیز حملهشان به مسئله حضور ولایت فقیه در جامعه است. بنابر این، این جریان اجتماعی است که مورد حمله قرار میگیرد، یعنی نوک تیز حمله به نظر من به جریانات سکولاری بود که در جامعه پتانسیل یارگیری و رشد داشتند و بدین ترتیب تا سالها به نوعی از تأثیرگذاری افتادند.
از روز تشییع جنازه پدر و مادرتان چه چیزی در خاطرتان مانده است؟
آن روز تشییع جنازه برای من روز فوقالعاده با ارزشی بود برای اینکه من چند روز بود به ایران برگشته بودم، رفته بودم پزشکی قانونی و جنازه پدر و مادرم را تحویل گرفته بودم و واقعاً آن تصویر وحشتناک سینههای دریده این دو، آن تصویر همین طور تو چاه چشم من نشسته بود و من اصلاً هیچی نمیفهمیدم.
اینقدر سنگین بود که مبهوت شده بودم. آن روز که گفتند تشییع جنازه است و ما رفتیم به مسجد فخرالدوله، حضور عظیم جمعیت فوقالعاده برای من ارزشمند بود. اینکه آدمها علیرغم ترسی که داشتند –خیلیها عینک زده بودند، یعنی آدم میفهمید که آنها کاملاً میترسند- ولی با این همه جمعیت موج میزد. جمعیت موج میزد و آمده بودند و این برای من فوقالعاده ارزشمند بود و یک لحظه خیلی عزیزی هست در حافظه من آمدن آن سیلی از جمعیت.
ولی خوب یک تلخی هم داشت آن هم اینکه من پیش خودم فکر کردم که من شاهد بودم که پدر و مادر من تمام سالهای بعد از سال ۱۳۶۰ را ایستادند بر سر یک سری حرفهایی و در یک جمعهای کوچکی تلاش کردند و این جمعها کمی بزرگتر شدند ولی با یک پیگیری مدام گفتند و نوشتند و گفتند و جمع کردند. و تمام تلاششان این بود که جریانی راه بیاندازند، حرکتی راه بیاندازند.
حالا تصور اینکه این حرکت پای جنازههای این دو آمده خیلی تلخ و سنگین بود، اینکه خودشون نمیتوانستند ببینند که مردم آمدند. آنها علیرغم اینکه سالها در انزوای کامل حرف زدند و گفتند و همه ترسیدند از همراهی آنها، و با همین شرایط هم زندگیشان تمام شد. در حالی که در خانه خودشان ۱۸ نفر مأمور اطلاعاتی ریختند که این دو را بکشند، در چنین تنهایی و توی چنین تلهای از دنیا رفتند. خب این تلخ بود! این درک، درک تلخی بود که چرا بایستی وقتی فقط جنازههاشان را میبرند این حرکت مردم اتفاق بیفتد.
به نظر من آن روز تشییع جنازه روز مهمی است به خاطر اینکه بار اولی ست که بعد از دهه شصت برای آدمهای سیاسی مخالف دستگاه و مخالفان کاملاً واضح دستگاه و مخالفان کاملاً تند دستگاه آن جمعیت به خیابان میآید و سدی را میشکند.
ولی آن چیزی که تلخی قضیه است این است که بسیاری از کسانی که آن موقع برای نهادینه کردن خشونت در بافت حکومتی مؤثر بودند بعدها و امروز هم همچنان در چنین جایگاههایی هستند و همچنان این خشونت را اعمال میکنند. این جنبه بسیار تلخ قضیه است که ما مثل اینکه توی یک تله گرفتار شدیم و این بافت خشونتها همین طور از نسلهای مختلف قربانی میگیرند.
از لزوم اهمیت دادن و توجه به خانه پدریات بعد از آن اتفاق بگو
الان سالهاست که خانه پدری من یک جای کاملاً ممنوعه است و حتی روزی که سالروز قتل پدر و مادر من هست (اینگونه است). به هر صورت سالمرگ آدمها به هر شکلی که مرده باشند، اجازه این بایستی باشد که نزدیکانشان و کسانی که دوستشان دارند از آشنا و غیرآشنا حق این را داشته باشند که آن روز یاد آنها را بکنند و به خانهشان بروند.
آن روز این ممنوعیت اما (برای ما) بزرگتر از وقتهای دیگر است. یعنی آنجا یک محدوده ممنوعه کامل است. آن خانه را من سعی میکنم همانجوری که پدر مادرم در آن زندگی کردند، کار کردند و بعد اونجا به قتل رسیدند نگه دارم.
جایی برای به یاد آوردن آنها (زندگیشان و قتلشان) باشد. ولی این امکان هنوز وجود ندارد و جایی است که در پیله خودش منتظر زمانی است که این اتفاق در آنجا بیافتد. وقتی من به آنجا میروم اولین چیزها که سعی میکنم پیدا کنم، رد پای متروکه بودن است اینکه کجا خودش رو پخش کرده و این حس متروکه بودن را بتوانم به نحوی بتارانم. سعی میکنم با حضور خودم و با کارهایی که اونجا میکنم این متروکه بودن را بتارانم.
به نظرم این حفظ خاطره است. حفظ تاریخ است. چیزی که در مملکت ما اجازهای برایش وجود ندارد. تاریخ یا روایتها اجازه حضور ندارند. تنها روایت حکومت است از روایتها که اجازه حضور پیدا میکنند. منتها ما برای حفظ آنچه که روایت خودمان است، بایستی تلاش کنیم و من صرفاً تلاش خودم را میکنم.
قتل پدر و مادرت چه تأثیری روی کارهای هنری تو بر جا گذاشت؟
آدم وقتی به بچگیاش بر میگردد این [بازگشت] درون خودش قولی را به همراه دارد. به تو قول میدهد که چیزهای خوبی هست، آسایشی هست، امنیتی هست.
وقتی فاجعهای اتفاق میافتد مثل قتل پدر و مادر، که تمامی امنیت زندگی به یک نوعی به آنها بستگی دارد و بهخصوص اینکه توی خانه خودشان و آن جایی است که به تو امنیت ذهنی میداده، تبدیل میشود به قتلگاه، این تقابل معانی باعث میشود که آدمی تغییر کند یعنی لااقل من تغییر کردم.
وقتی برمیگردم به خانهمان درست است که حضور پدر و مادرم هست حضور تمام سالها و خاطراتی که زندگی را میسازند هست، ولی حضور جنایت هم هست، حضور قتل هم هست. تبدیلپذیری این دو پدیده به همدیگر پدیده امنیت، زیبایی، فاجعه و خشونت، این تبدیل شدن اینها در هر لحظه به همدیگر، من را تغییر داده، نگاهم را به زندگی تغییر داده.
کاری که من میکنم این است که من اینها را به کارهای هنریام راه میدهم. یعنی دقیقاً مشغله اصلی من در کار خودم همین به وجود آوردن کارها و فضاهایی هست که به نحوی نشاندهنده من و این ذهنیت باشند که به نظر من خاص من نیست. خیلی ایرانی است. وقتی ما به مملکتمان فکر میکنیم تمام علقهها، وابستگیها و زیباییهایی که آنجا در ذهنمان داریم در کنارش فاجعه هم هست، کنارش تلخی هم هست، شکست هم هست.
همه اینها به صورت همزمان وجود دارد و مدام به همدیگر تبدیل میشود.
مسئله خشونت برای من به خاطر تجربه خشونت شاید از آن چنان اهمیتی برخوردار شد که بعد از آن هم بسیاری از کارهایم در واقع حول و حوش این مسئله قرار دارد. مسئله آزار جسمی، شکنجه و شرایط شکنجه و اینکه این زیر پوستهای که حالا شاید عادی باشد و برای من این پوسته عادی پر از نقش و نگار است.
نقش و نگارهای سنتی قدیمی ایرانی کار میکنم اما نه به عنوان نقش و نگار، بلکه به عنوان ساختار نقش و نگار که نوعی از ساختار متوازن و استتیک دارد، است و در نگاه اول تو فکر میکنی همه چیز یک توازن و قرینگی است و دنیا در یک تعادلی به سر میبرد.
وقتی به کارها نزدیکتر میشوی، میبینی این نقش و نگارها ساخته شده از فیگورهایی هستند که در یک رابطه خشونت بار باهمدیگر قرار دارند و این نگاه دوم را در بیننده برانگیختند که به نگاه اولش اعتماد نکند و این لحظه را پدید آوردند که زیبایی و تقارن در خودش میشکند و خشونت را تو عریان میبینی، اینها مسلماً برخاسته از تجربه زندگی شخصی من است که توی کارم راه پیدا کرده است.
به نظر تو، متهم اصلی در پرونده قتل پدر و مادرت چه کسی است؟
متهم اصلی را دستگاه حکومتی میدانم که نه تنها خشونت را تئوریزه کرد، بلکه سازمانهایی پدید آورد که این خشونت از طریق آنها عملی میشد. وقتی که مأموران وزارت اطلاعات در پرونده همین قتلها خودشان اعتراف میکنند که حذف فیزیکی دگراندیشان جزو وظایف سازمانی ما بود، این یعنی چی؟ یعنی چطور ممکن است که قتل جزو وظایف مأموران حکومتی باشد؟ بنابر این، این دستگاه است که مسئول چنین جنایتهایی است و حالا آدمهایی که در جایگاههای مؤثر قرار گرفتند، مسلماً مسئولیت دارند ولی مسئول اصلی دستگاه (حکومتی) است.
در نهایت پیگیری وضعیت پرونده قتل پدر و مادر به کجا رسید؟
پرونده در دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ایران مختومه شده است ولی آن چیزی که برداشت عمومی است و آن چیزی که اعتقاد من و نیز تمام کسانی که جزئیات پرونده را میشناسند این است که این پرونده یک بار دیگر باید باز شود. بایستی که حقایق دربارهاش مشخص شود. آن چیزی که دستگاه قضایی روی این پرونده انجام داد، در واقع بستن پرونده بود برای اینکه سر و صداها را بخوابانند، نه اینکه کار قضایی انجام دهند.