قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جانشان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------
خرداد ۸۸ است. تنها چند روز به انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران باقی مانده است. خانوادهای چهارنفره پای تلویزیون نشستهاند و به مناظره نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری گوش میکنند.
حمید فرزند بزرگتر این خانه است که با اشتیاق خبرهای انتخاباتی را رصد میکند وسپس برای خانوادهاش بیوقفه حرف میزند. دلش پر از امید است و این را مادر و پدر حمید نیز از هیجانش برای تعقیب اخبار میفهمند. آنها میدانستند که حمید سیاسی نبود اما این روزها دلش میخواهد در انتخابات شرکت کند.
خرداد ۸۸ است. تنها چند روز به انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران باقی مانده است. خانوادهای چهارنفره پای تلویزیون نشستهاند و به مناظره نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری گوش میکنند.
حمید فرزند بزرگتر این خانه است که با اشتیاق خبرهای انتخاباتی را رصد میکند وسپس برای خانوادهاش بیوقفه حرف میزند. دلش پر از امید است و این را مادر و پدر حمید نیز از هیجانش برای تعقیب اخبار میفهمند. آنها میدانستند که حمید سیاسی نبود اما این روزها دلش میخواهد در انتخابات شرکت کند.
مادربزرگ حمید حوالی خیابان آزادی زندگی میکند. امشب نوبت حمید است تا به خانهاش برود و آنجا کنارش بماند. نوههای این مادربزرگ به نوبت شبی را در خانه مادربزرگ پیرشان میخوابند تا او تنها نماند. اما حمید دلش توی خیابان است. شعارهای داغ هواداران نامزدهایی که بعد از هر مناظره به خیابان میآیند و شادی میکنند برایش وسوسهانگیز است.
بعد از مناظره میرحسین موسوی و محمود احمدینژاد دو نامزد ریاست جمهوری، بارانی از پیامک تلفنی در میان مردم بارید. ساعت نزدیک به نیمهشب است اما جوانان پس از ارسال این پیامکها شبانه به خیابان آمدهاند و شعارهای خودشان را سر میدهند.
بعد از مناظره میرحسین موسوی و محمود احمدینژاد دو نامزد ریاست جمهوری، بارانی از پیامک تلفنی در میان مردم بارید. ساعت نزدیک به نیمهشب است اما جوانان پس از ارسال این پیامکها شبانه به خیابان آمدهاند و شعارهای خودشان را سر میدهند.
بعد از برگزاری انتخابات اما، خیابانهای تهران و سایر شهرهای ایران، دیگر مثل قبل از انتخابات امن نیست. حمید حسینبیک عراقی نیز بیقرار است. او همپای خانوادهاش پای تلویزیون رسمی جمهوری اسلامی مینشیند از اخبار ساعت دو بعدازظهر ۲۳ خرداد میشنود که احمدینژاد برنده انتخابات اعلام شده است.
در تلویزیون ایران خبرها حول مشارکت پرشور مردم میچرخد. اما در اینترنت و سپس در میان مردم، خبر دهان به دهان میچرخد که شماری از روزنامهنگاران و فعالان سیاسی را همزمان با شمارش و اعلام نتایج آرای انتخابات بازداشت کردهاند. مردم معمولی که از نتایج اعلام شده انتخابات ناراضی هستند، آرام آرام از خانههاشان خارج میشوند و خرداد میشود پر از روزهای اعتراض و راهپیمایی.
حمید نیز خودش را در میان معترضان میبیند. شبی که نوبت او بود تا به خانه مادربزرگش در خیابان آزادی تهران برود. هشت روز بعد از انتخابات.
«پسر من هشت روز بعد از این انتخابات، یعنی انتخاباتی که با جان و دل رفت رأی داد، ولی هشت روز بعد از بین رفت. فکر نمیکنم حتی خودش هم فکر میکرد که در این راه از بین برود.»
این گفتههای فاطمه سرپریان مادر حمید، جوان ۲۲ ساله ایرانی است که در راهپیمایی اعتراضی روز ۲۵ خرداد با اصبت مستقیم گلوله جانش را از دست داد. او شب ۳۰ خرداد تا صبح بیدار میماند و باور نمیکند که فرزندش را در خیابانهای تهران با گلولهای به سینهاش کشته باشند. آن شب به همه زنگ میزند. او میداند که حمید با موتورش از خانه خارج شده بود.
رو به همسر میگوید ممکن است تصادف کرده باشد. بارها با پلیس ۱۱۰ تهران تماس میگیرند. اما نشانهای پیدا نمیکنند. در شهر پیچیده که دیروز شماری از معترضان را در خیابانهای تهران بازداشت کردهاند و جمعی دیگر را کشتهاند.
قلب پدر و مادرِ حمید پر از آشوب میشود. اما نمیخواهند باور کنند که فرزند آنها در میان کشتهشدگان است. تمام آن روز را به زندان اوین و سایر نهادهایی قضایی کشور مراجعه میکنند تا نشانهای از فرزندشان بیابند. شب از راه میرسد و آنها با دستهای خالی به خانه برگشتهاند. پدر حمید حسینبیک عراقی میگوید:
قلب پدر و مادرِ حمید پر از آشوب میشود. اما نمیخواهند باور کنند که فرزند آنها در میان کشتهشدگان است. تمام آن روز را به زندان اوین و سایر نهادهایی قضایی کشور مراجعه میکنند تا نشانهای از فرزندشان بیابند. شب از راه میرسد و آنها با دستهای خالی به خانه برگشتهاند. پدر حمید حسینبیک عراقی میگوید:
«تا ساعت چهار پنج صبح توی خیابانهای میگشتیم، به کلانتریها و بیمارستانها سر زدیم ولی آثاری از او پیدا نکردیم.»
با طلوع آفتاب آنها راه پزشکی قانونی کهریزک را در پیش گرفتهاند. مادر روی صندلی مینشیند و با دلهره به همسرش نگاه میکند که پشت میز ایستاده و دارد اسم حمید را برای مأموری که با او مشغول صحبت است تکرار میکند:
«اسمش را دادیم به ما گفتند ما همچین اسمی نداریم، شما عکسها را ببینید و اگر چنین کسی را دیدی به ما خبر دهید.»
مادر حمید دلش نمیآید با همسرش پشت کامپیوتر برود و عکس کشتهشدگان را نگاه کند. از همان فاصله چشم به همسرش میدوزد و همسرش نیز چشم به صفحه کامپیوتر پزشکی قانونی کهریزک:
«نشستم پشت کامپیوتر عکس ها را زد، چند تا عکس که رد شد دیدم عکس پسرم آمد...»
مادر حمید از جایش بلند میشود تا از نزدیک ببیند که چه بر سر فرزندش آمده است:
«اول پدرش رفت جلوی کامپیوتر من پشت ایستادم، بعد دیدم رنگ و روی همسرم پرید، سرش را تکان داد، من دویدیم جلوی کامپیوتر بعد دیدم بله عکس پسرِ من است... صورت خونین و دندانهای جلوی او شکسته بود و یک طرف صورتش هم کبود بود، صورتش پر از خون بود. یک گلوله هم توی سینهاش خورده بود، من دیگر همان جا حالم بد شد و از حال رفتم...»
آنها مشخصات کامل خود را به همراه شماره تلفن و نشانی منزل در اختیار مأموران پزشکی قانونی کهریزک قرار میدهند بیسر و صدا حمید را به خاک میسپارند و چند روز بعد صدای زنگ در خانهشان بلند میشود. کسانی که آمدهاند خودشان را از وزارت کشور معرفی میکنند. مادر و پدر حمید شکسته و سیاهپوش در میان مهمانان مینشینند و از آنها میخواهند تا کمکشان کنند که قاتل فرزندشان را پیدا کنند:
«از طرف وزارت کشور که آمدند به آنها گفتم رهبر انقلاب خیلی در مورد جوانان سؤال میکنند و همیشه میگویند که جوانان سرمایههای این کشور هستند. به خاطر من هم از ایشان فقط این سؤال را دارم که چرا باید آنقدر ناامنی باشد که جوانی مثل حمید بیگناه از بین برود، جوانی که هیچ سلاحی در دستهایش نبود.
خبرگزاریهای داخلی به سراغ خانوادههای برخی دیگر از کشتهشدگان ۳۰ خرداد که نام و نشانهای از آنها در اینترنت و رسانهها نبوده میروند. مادر حمید که تا کنون هیچ رسانهای پای درد دل او ننشسته بود، ساعات طولانی برای خبرنگار فارس حرف میزند و از رنجی که کشیده سخن میگوید.
خبرگزاری فارس و سپس روزنامه کیهان و دیگر روزنامههای نزدیک به حاکمیت فردای همان روز مصاحبه مادر حمید را منتشر و این جوان ۲۲ ساله را به عنوان بسیجی معرفی میکنند. مادر حمید میگوید:
خبرگزاری فارس و سپس روزنامه کیهان و دیگر روزنامههای نزدیک به حاکمیت فردای همان روز مصاحبه مادر حمید را منتشر و این جوان ۲۲ ساله را به عنوان بسیجی معرفی میکنند. مادر حمید میگوید:
«خبرگزاری فارس تماس گرفت و گفتم چرا حمید را بسیجی معرفی کردید، گفت میان دعوا که حلوا خیر میکنند، گفتم چرا حمید را بسیجی معرفی کردید گفت چون بسیجی مظلوم واقع شد، گفتم خب یک مطلب جداگانه در دفاع از بسیجیها مینوشتید و آنها را مظلوم معرفی میکردید چون حمید بسیجی نبود که میان مردم برود و با آنها برخورد کند...»
او به انتظار مینشیند تا خبرگزاری فارس این خبرش را تصحیح کند. اما این اتفاق رخ نمیدهد. در تماسی با خبرگزاری فارس داشتهام خبرنگارش میگوید که حمید حسین بیک عراقی بسیجی بوده و آنها حاضر نیستند تکذیبیه این خانواده را منتشر کنند. این پایان ماجرا نیست.
مراسمی نیز تحت عنوان گرامیداشت یاد شهدای بسیجی پس از انتخابات در مسجد مهدیه تهران برگزار میشود و به سرعت در رسانههای نزدیک به حاکمیت خبر این مراسم منتشر میشود. به خانواده حمید نیز زنگ زدهاند تا در این مراسم شرکت کنند. مادر حمید:
مراسمی نیز تحت عنوان گرامیداشت یاد شهدای بسیجی پس از انتخابات در مسجد مهدیه تهران برگزار میشود و به سرعت در رسانههای نزدیک به حاکمیت خبر این مراسم منتشر میشود. به خانواده حمید نیز زنگ زدهاند تا در این مراسم شرکت کنند. مادر حمید:
«از ما دعوت کردند از طرف بسیج مستضعفان ولی ما نرفتیم.»
ماجرا به همین جا هم ختم نمیشود پدر و مادر حمید بارها به دستگاه قضایی کشور مراجعه میکنند و خواستار شناسایی قاتل فرزندشان میشوند. در دادسرای جنایی ابتدا به آنها میگویند که با اسلحه کلت به حمید شلیک شده، ولی بعد از مدتی پدرش از مرکز تشخیص هویت پلیس آگاهی گزارشی را به دست میآورد که نشان میدهد ضایعاتی که در محل ورود و خروج گلوله ایجاد شده با اسلحهای خودکار نظیر کالاشنیکف بوده و از فاصله زیر ۱۵ متر به فرزندشان شلیک شده.
اما دیگر نام حمید در رسانههای داخلی نمیشود و کسی پاسخگوی خانوادهشان نیست. اما بعد از گذشت چند سال در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ از رادیو فرهنگ یک بار دیگر نام حمید حسین بیک عراقی به گوش میرسد:
اما دیگر نام حمید در رسانههای داخلی نمیشود و کسی پاسخگوی خانوادهشان نیست. اما بعد از گذشت چند سال در آستانه انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ از رادیو فرهنگ یک بار دیگر نام حمید حسین بیک عراقی به گوش میرسد:
«شهدایی همچون غلامحسین کبیری و حمید حسینبیک عراقی که همه آنها بسیجی بودند....»
و این صدا داغ خانوادههای زیادی را تازهتر میکند.
«همین امروز که من و پسرم سر سفره نشسته بودیم، یاد حمیدمان کردیم جفتمان گریه میکردیم. من که اصلاً گریهام بند نمیآمد. پدرش هم وقتی یک فیلم نگاه میکند و در آن به کسی شلیک میشود بغض میکند. ما خانوادهای بودیم چهارنفره و باهم خوشبخت بودیم، اینها خوشبختی را از ما گرفتند .... هیچ وقت داغ ما کهنه نمیشود. همه کسانی که این بلا را سر ما آوردهاند خودشان هم جوان دارند و میدانند که توی دل ما چه میگذرد.»