قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
-----------------------------------------------------------------------
مرد جوان سراسیمه خودش را به خانه میرساند، خبر درگیریهای خیابان را که از تلویزیون میشنود، با اضطراب به موبایلش نگاه میکند. برای چندمین بار به فیلم و عکسهایی که از صحنه تیر خوردن مردی میانسال با موهایی جوگندمی گرفته نگاه میکند و دلش پر از آشوب میشود. این مرد جوان نام و مشخصات کسی را که به او شلیک شده بود از روی کارت شناسایی که همراه او بود همانجا روی یک کاغذ کوچک یادداشت کرده و با خودش به خانه آورده است.
تنها یک روز قبل، در بیست و نهم خرداد سال ۸۸ آیتالله علی خامنهای در یک سخنرانی در مصلای تهران به معترضان نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران هشدار داده بود که دیگر به خیابانها نیایند:
اما مردم بعد از آنکه شعارهای اعتراضیشان در بیست و پنجم خرداد سال ۸۸ با کشته شدن معترضان همراه شد، خشمگین هستند و یک بار دیگر به خیابان آمدهاند. سی خرداد خیابانهای تهران دوباره خونین میشود.
مرد جوان حالا از میان آن همه شلوغی به خلوتش در خانه پناه آورده است. سرش را میان دستهایش گرفته و با پریشانی در اتاقش قدم میزند. در یکی از شبکههای ماهوارهای خبر کشته شدن دختری ۲۶ ساله به نام ندا آقاسلطان را میشنود و سراسیمه از جایش بلند میشود و دوباره خیابانهای تهران پیش رویش میآید. انگار چیزی گلویش را میسوزاند.
پشت کامپیوترش مینشیند و چشم میدوزد به فیلمی که از صحنه کشته شدن ندا در سراسر شبکههای اینترنتی پخش شده است. تمام تنش مور مور میشود دوباره به موبایلش نگاه میکند و تصمیمش را میگیرد. مرد جوان روی صفحه کامپیوترش آرام آرام در مورد مرد میانسالی که از نزدیک شاهد کشته شدنش بود، هر آنچه که دیده است را مینویسد. سرعت اینترنت پایین است، او تمام شب را بیدار میماند. خودش را به عنوان یکی از شاهدان عینی معرفی میکند که از نزدیک جان باختن فرد دیگری را در کنار ندا آقا سلطان دیده است.
او تمام تلاشش را میکند تا عکسها و فیلمهای موبایلش را بر اینترنت قرار دهد. فیلمی که نشان میدهد همان مرد میانسال با موهایی سفید و صورتی غرقه در خون روی شانههای مردم است.
***
آفتاب غروب میکند و در گوشه دیگری از تهران خانوادهای چشم به راه است. پسر نوجوانی در این خانه به همراه مادرش منتظر است تا پدر او به خانه برگردد. مادر به او میگوید که نگران نباشد اما خودش هم بیقرار است:
این صدای مریم، همسر یکی از کارمندان شرکت تاکسیرانی تهران است به نام مسعود خسروی دوست محمد. او تمام شب را بیدار میماند و به همه جا زنگ میزند تا نشانهای از همسرش پیدا کند. اما هیچکس، نه دوستان او و نه همکارانش خبری از مسعود ندارند.
مرد جوان پشت کامپیوترش نشسته و تمام شب را بیدار مانده تا فیلمها و عکسهایی که از خیابان گرفته را در اینترنت منتشر کند. چند باری از سرعت پایین اینترنت عصبانی میشود و دست از کار میکشد اما دوباره از سر شروع به آپلود کردن فیلمها میکند. سرانجام خبر به گوش اهالی اینترنت میرسد که یک کارمند ۴۵ ساله شرکت تاکسیرانی تهران در جمع راهپیماییکنندگان روز سی خرداد بود و با اصابت گلولهای کشته شد. او مسعود خسروی دوستمحمد همسر مریم زنی است که به همراه پسر ۱۷ سالهاش تمام شب را بیدار ماندهاند تا نشانهای از گمشدهشان پیدا کنند:
این صدای همسر مسعود خسروی است که یک سال بعد از کشته شدن همسرش تصمیم میگیرد که سکوتش را بشکند و در مصاحبهای اعلام کند که در این یک سال بر آنها چه گذشت:
خانوادههای کشتهشدگان خرداد ۸۸ در راهروهای پزشکی قانونی با هم آشنا میشنود و ساعتها به پای صحبت هم می نشینند، این آشنایی تنها روزنه امیدی میشود تا سکوتشان را بشکنند و هر یک پروندهای در دستگاه قضایی ایران باز کنند:
مقامات قضایی و امنیتی در ایران بارها اعلام کردهاند که عدهای خودسر و لباس شخصی به معترضان شلیک کردهاند. ولی مریم همسر مسعود خسروی دوست محمد میگوید پس چرا پلیس امنیت و نیروهای امنیتی کشور نمیتوانند این نیروهای خودسر را در خیابانهای تهران شناسایی و معرفی کنند. مگر در جای جای شهر دوربینهای مدار بسته کار نگذاشتهاند، اگر نیروهای خودسر به معترضان و مردم شلیک کردهاند پس چرا وقتی وکیلم درخواست میکند که فیلمها را در اختیار ما بگذارند آنها مخالفت میکنند و نمیگذارند ما با چشمهای خودمان ببینیم که قاتلان چه کسانی بودهاند؟
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
-----------------------------------------------------------------------
مرد جوان سراسیمه خودش را به خانه میرساند، خبر درگیریهای خیابان را که از تلویزیون میشنود، با اضطراب به موبایلش نگاه میکند. برای چندمین بار به فیلم و عکسهایی که از صحنه تیر خوردن مردی میانسال با موهایی جوگندمی گرفته نگاه میکند و دلش پر از آشوب میشود. این مرد جوان نام و مشخصات کسی را که به او شلیک شده بود از روی کارت شناسایی که همراه او بود همانجا روی یک کاغذ کوچک یادداشت کرده و با خودش به خانه آورده است.
تنها یک روز قبل، در بیست و نهم خرداد سال ۸۸ آیتالله علی خامنهای در یک سخنرانی در مصلای تهران به معترضان نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران هشدار داده بود که دیگر به خیابانها نیایند:
«اگر نخبگان سیاسی بخواهند قانون را زیر پا بگذارند چه بخواهند و چه نخواهند مسئول خونها، و هرج و مرجها آنها هستند...»
اما مردم بعد از آنکه شعارهای اعتراضیشان در بیست و پنجم خرداد سال ۸۸ با کشته شدن معترضان همراه شد، خشمگین هستند و یک بار دیگر به خیابان آمدهاند. سی خرداد خیابانهای تهران دوباره خونین میشود.
مرد جوان حالا از میان آن همه شلوغی به خلوتش در خانه پناه آورده است. سرش را میان دستهایش گرفته و با پریشانی در اتاقش قدم میزند. در یکی از شبکههای ماهوارهای خبر کشته شدن دختری ۲۶ ساله به نام ندا آقاسلطان را میشنود و سراسیمه از جایش بلند میشود و دوباره خیابانهای تهران پیش رویش میآید. انگار چیزی گلویش را میسوزاند.
پشت کامپیوترش مینشیند و چشم میدوزد به فیلمی که از صحنه کشته شدن ندا در سراسر شبکههای اینترنتی پخش شده است. تمام تنش مور مور میشود دوباره به موبایلش نگاه میکند و تصمیمش را میگیرد. مرد جوان روی صفحه کامپیوترش آرام آرام در مورد مرد میانسالی که از نزدیک شاهد کشته شدنش بود، هر آنچه که دیده است را مینویسد. سرعت اینترنت پایین است، او تمام شب را بیدار میماند. خودش را به عنوان یکی از شاهدان عینی معرفی میکند که از نزدیک جان باختن فرد دیگری را در کنار ندا آقا سلطان دیده است.
او تمام تلاشش را میکند تا عکسها و فیلمهای موبایلش را بر اینترنت قرار دهد. فیلمی که نشان میدهد همان مرد میانسال با موهایی سفید و صورتی غرقه در خون روی شانههای مردم است.
***
آفتاب غروب میکند و در گوشه دیگری از تهران خانوادهای چشم به راه است. پسر نوجوانی در این خانه به همراه مادرش منتظر است تا پدر او به خانه برگردد. مادر به او میگوید که نگران نباشد اما خودش هم بیقرار است:
«من غروب که شد دیدم ایشان نیامد. وقتی نیامد تماس گرفتم با گوشی همراهش. آن روزها هم که موبایلها قطع بود. هر چقدر من تماس گرفتم، موفق نشدم. شب دیگر نیامد خانه، ما هر چقدر دنبالش گشتیم موفق نشدیم... زنگ زدم به خواهرش و دوستانمان ولی موفق نشدم و پیدایش نکردیم...»
این صدای مریم، همسر یکی از کارمندان شرکت تاکسیرانی تهران است به نام مسعود خسروی دوست محمد. او تمام شب را بیدار میماند و به همه جا زنگ میزند تا نشانهای از همسرش پیدا کند. اما هیچکس، نه دوستان او و نه همکارانش خبری از مسعود ندارند.
مرد جوان پشت کامپیوترش نشسته و تمام شب را بیدار مانده تا فیلمها و عکسهایی که از خیابان گرفته را در اینترنت منتشر کند. چند باری از سرعت پایین اینترنت عصبانی میشود و دست از کار میکشد اما دوباره از سر شروع به آپلود کردن فیلمها میکند. سرانجام خبر به گوش اهالی اینترنت میرسد که یک کارمند ۴۵ ساله شرکت تاکسیرانی تهران در جمع راهپیماییکنندگان روز سی خرداد بود و با اصابت گلولهای کشته شد. او مسعود خسروی دوستمحمد همسر مریم زنی است که به همراه پسر ۱۷ سالهاش تمام شب را بیدار ماندهاند تا نشانهای از گمشدهشان پیدا کنند:
«توی سایت، شاهد همه چیز را به اسم سعید نوشته بود. اون بنده خدا هم خودش را به ما رساند، شخصی که همسر من را دیده بود. گفت میدانید کدام است؟ آن آقا است که چند نفر دارند او را می برند، موهای سفید دارد، خون از سرش می ریزد و چند نفر دارند او را می برند...»
این صدای همسر مسعود خسروی است که یک سال بعد از کشته شدن همسرش تصمیم میگیرد که سکوتش را بشکند و در مصاحبهای اعلام کند که در این یک سال بر آنها چه گذشت:
«واقعاً من و پسرم و خانواده همسرم اصلاً حالمان خوب نبود و اصلاً یادمان نیست که چی بر ما گذشت. رفتیم پزشکی قانونی و پسرم رفت جسد پدرش را شناسی کرد.»
- یعنی پسر هفده ساله شما رفت جسد را شناسایی کرد؟
«بله چون به من میگفت مادر تو نیا حالت بد میشود. پسرم میخواست با همان سنش مواظب من باشد، بقیه هم که حریف او نمیشدند و هر کسی خواست جلوی این بچه را بگیرد، نتوانست و پسرم داد زد که من خودم باید برم جنازه پسرم را ببینم. خب این صحنهها هم تأثیر بدی روی پسرم گذاشت. من هم که در کامپیوتر دیدم. گلوله به صورتش خورده بود و از پشت سرش در آمده بود، گلوله به گوشه سمت راست صورتش خورده بود.»
خانوادههای کشتهشدگان خرداد ۸۸ در راهروهای پزشکی قانونی با هم آشنا میشنود و ساعتها به پای صحبت هم می نشینند، این آشنایی تنها روزنه امیدی میشود تا سکوتشان را بشکنند و هر یک پروندهای در دستگاه قضایی ایران باز کنند:
«ما شکایت کردیم و وکالت پرونده ما را کسی به نام آقای حبیبنژاد به عهده گرفتند ولی به هیچ نتیجهای نرسیدند. شکایت ما مبنی بر شناسایی قاتل است و میخواهیم بدانیم برای چی و به چه جرمی این کار را کرده است. اگر همسر من جز معترضین باشد طبق چه قوانینی به او شلیک شده؟ »
مقامات قضایی و امنیتی در ایران بارها اعلام کردهاند که عدهای خودسر و لباس شخصی به معترضان شلیک کردهاند. ولی مریم همسر مسعود خسروی دوست محمد میگوید پس چرا پلیس امنیت و نیروهای امنیتی کشور نمیتوانند این نیروهای خودسر را در خیابانهای تهران شناسایی و معرفی کنند. مگر در جای جای شهر دوربینهای مدار بسته کار نگذاشتهاند، اگر نیروهای خودسر به معترضان و مردم شلیک کردهاند پس چرا وقتی وکیلم درخواست میکند که فیلمها را در اختیار ما بگذارند آنها مخالفت میکنند و نمیگذارند ما با چشمهای خودمان ببینیم که قاتلان چه کسانی بودهاند؟