تعیین عبدالحسین خسروپناه، یک مبلغ ایدئولوژی اسلامگرایی، به عنوان رئیس جدید مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران که جایگزین غلامرضا اعوانی استاد فلسفه قرون وسطی خواهد شد (فارس، ۱۱ مرداد ۱۳۹۰) شاید اتفاق چندان مهمی در حوزه فلسفه در ایران نباشد اما اگر آن را در کنار حذف ضیاء موحد (استاد منطق) و محمد رضا بهشتی (استاد فلسفه آلمان) از هیئت امنای این مؤسسه (و تزریق عناصر دولتی و روحانی یعنی مهدی هادوی تهرانی، رضا اکبریان و صدرالدین شریعتی به این هیئت) قرار دهیم نماد روشنی برای رخدادی است که به تدریج انجام گرفت اما باید انجام میگرفت: تقلیل حوزه پژوهش فلسفه به یکی از حیاط خلوتهای حکومت ولایت فقیه و روحانیون، کاری که پیش از این در حیطه آموزش فلسفه صورت گرفته بود.
سیاست فلسفی حکومت
از آنجا که فلسفه کاربرد عمومی ندارد و اهل تجارت و بازار و مردم کوچه و خیابان در ایران خریدار آن نیستند تنها نهادهایی مانند دانشگاه و مؤسسات دولتی پژوهشی میتوانند چراغ آن را روشن نگاه دارند. وقتی دانشگاه خصوصی یا مؤسسات خصوصی پژوهشی در ایران یا وجود ندارند یا بسیار ضعیفاند یا فلسفه در آنها جایی ندارند، تنها دولت میماند که انتظار میرود از آموزش و پژوهش فلسفه حمایت کند. آیا بنای حکومت جمهوری اسلامی رونق فلسفه بوده است یا تضعیف و نابودی آن؟ تصور و انتظار حاکمان جمهوری اسلامی از فلسفه چیست؟
چهار دهه تحول
در دهه پنجاه خورشیدی جوانان اسلامگرا و مارکسیست و برخی از روشنفکران و روحانیون، فلسفه را برای تعمیق درک ایدئولوژیک و تدوین ایدئولوژی میخواستند. فلسفه برای آنان کاربرد داشت و با حرص و طمع آثار فلسفی را میبلعیدند تا قدرت جدل در برابر خصم سیاسی/ایدئولوژیک را پیدا کنند. آنها تصور میکردند در شرایط آزادی، او که قدرت فکری بیشتری دارد قدرت و منزلت بیشتری کسب خواهد کرد. حکومت با کشتار مخالفان در اوایل و اواخر دهه شصت نشان داد که برای دفع رقیب سلاحی برتر از فلسفه و ایدئولوژی وجود دارد: کشتار جمعی و پناه آوردن به نظریههای توطئه (شبیخون فرهنگی، ناتوی فرهنگی و جنگ نرم).
در دهه شصت هنوز میل به خواندن آثار فلسفی بیرون از حلقات دانشجویی علوم انسانی وجود داشت. گریزی بود از جنگ و بمباران و سرکوب آزادیهای اجتماعی به دنیای انتزاعی و توهمی و نوعی احساس آزادی بود در مشارکت با کسانی که آزادانه اندیشیده و اندیشههای خود را عرضه کردهاند. در دنیایی که سیاهی و مرگ بر آن حاکم بود و دو روزنامه و دو شبکه تلویزیونی و دو سه تا شبکه رادیویی در اختیار تبلیغات رسمی حکومت بود تنها با خواندن کتب فلسفی و علوم انسانی و رمان و شعر بود که میشد احساس کرد همه جا توسط حکومت اشغال نشده است.
دهه هفتاد که با بر آمدن موج زندگی خواهی و زندگی باوری در کنار بسط رسانههای جدید (ماهواره و اینترنت) حال و هوایی دیگر گرفت فلسفه را در میان جوانان به کلی بلاموضوع کرد. برای احساس آزادی کافی بود بشقابی بر سر خانه نهاد و در دنیای دیگران زیست. دنیای انتزاعی دیگر برای پاسخ دادن به کارمایه حیاتی نسل جوانی که از انقلاب و جنگ خسته بود کافی نبود.
از سوی دیگر رقابت بر سر کسب منابع برای خوش بودن و جبران مافات (از سوی کسانی که احساس میکردند سالهایی از عمر خود را با ریاضت بیهوده و بیحاصل مذهبی یا در جبههها تلف کرده بودند) دیگر زمانی برای غور کردن در اندیشههای هایدگر و کانت و دریدا، هگل و پاپر باقی نمیگذاشت.
در دهه هشتاد فلسفه را به قعر چاه فرستادند. در این دهه ترجمه و نشر برخی آثار فلسفی غرب و بازنشر آثار تصحیحی (بیشتر فلسفه اروپایی غیر تحلیلی یا متافیزیک) در کنار کلاسهای دانشگاهی ادامه دارد اما تولید کننده آن آثار (ناشران دولتی و شبه دولتی) و خریدار آن (کتابخانههای دولتی) دولت است و همان چیزی اجازه انتشار مییابد که قدرت طبقه حاکمه و امتیازات آن و نیز مبادی و اصول و رفتارهای آن را مورد پرسش قرار ندهد یا حداقل در ظاهر کاری با قدرت سیاسی نداشته باشد.
تعارض ولایت فقیه و فلسفه
ولایت فقیه یعنی تعطیلی سیاست و اندیشه سیاسی. در نظام ولایت تنها کسانی میتوانند در حوزههای اخلاق و مذهب و سیاست و علوم اجتماعی، و فلسفه این حوزهها اندیشههایشان را عرضه کنند که وفادار به ولی فقیه باشند و وفاداری یعنی تعطیلی اندیشه انتقادی و تحلیلی. اگر هنوز در حدی سیاست در ایران جریان دارد ناشی از آن است که ولایت فقیه در جامعه کاملاً تحقق نیافته است.
اندیشمندان حتی حق ندارند (در چارچوب شریعت) به ولی فقیه نصیحت کنند یا به امر به معروف و نهی از منکر بپردازند. بدون وجود اندیشه سیاسی به عنوان پیش درآمدی بر مفاهمه و درک متقابل در فضایی آزاد در حوزه عمومی، شکلگیری نهادهایی برای تامل فلسفی غیر ممکن است. فلسفه یعنی نفی تقدس احکام صادر شده از منبع قدرت و نفی اقتدار مطلقه منابع زمینی و آسمانی آن.
فلسفه با پرسشهای بنیادی در باب حیات فکری و اخلاقی یک جامعه، قشر یا گروه آغاز میشود، کاری که در فضای عمومی ایران ممنوع یا پر هزینه است. سه دهه سرکوب روشنفکران و دانشگاهیان وجدان فلسفی ایرانیان را بر آشفته و رشته رشته کرده است. بسیاری از ایرانیان شور و شوق واسازی، بازسازی و نوسازی خرد فردی و جمعی خویش را در بسیاری از حوزهها از کف نهادهاند. در شرایط احساس عدم رقیب، حتی در میان طبقه حاکم چنین شور و شوقی به چشم نمیخورد.
تقابل گفتمان حکومتی با قلمروهای فلسفی
حکومت با گستردگی دامنه قدرت مطلقه خویش قدرت تخیل فلسفی را که سرچشمه رشد متافیزیک و زیباییشناسی و فلسفه هنر است رو به زوال برده است. طبقه حاکم ایران امروز برای سرکوب اذهان در همه قلمروها عصایی اسرار آمیز در دست دارد: حاکمانِ ظاهرا اخلاقگرا با تبدیل سخن گفتن از «خود»، فراخود «و» کارمایه حیاتی «به شهوت پرستی و هرزگی بحث از فلسفه روان و ذهن را در عرصه عمومی به تابو تبدیل کردند. تحلیل و واکاوی باورهای رایج در جامعه و هر گونه روشنگری عقلانی از منظر روحانیت دنباله روی از سنت شرقشناسی و لذا باطل است.
نقش مخرب حکومت
دروس فلسفی در دانشگاههای ایران روخوانی متون فلسفی (سنتی و ترجمه شده) بدون نگاه جامع و تحلیلی از جایگاه آن متن در میان دیگر متون فلسفی است. نظام گزینش و بنای استخدام در بخشهای فلسفه بر روابط محفلی، سیاسی و خویشاوندی راه را برای ورود فارغ التحصیلان دانشگاههای معتبر به مراکز دانشگاهی بسته است.
برخلاف پاریس و اکسفورد و نیویورک و فرانکفورت، در تهران و شیراز و مشهد و قم و اصفهان خبری از نشر سریع آثار فلسفی، سفرهای بیوقفه فیلسوفان برای ارائه مقالات خود و نوشتههای مطبوعاتی و اینترنتی در باب مباحث آکادمیک و روز نیست.
نمایندگان رسمی حکومت اسلامگرا در نهادهای ظاهرا مرتبط با فلسفه در ایران به ایفای چهار نقش میپردازند: ۱) تسهیل استفاده نمایشی از فلسفه برای ابراز علم پروری و معرفت دوستی حاکمان، ۲) مایوس ساختن علاقه مندان به فلسفه از اینکه پرسشهای خود را جدی بگیرند، ۳) بازی در نقش پدرسالاران اندیشه در ایران و هدایت تفکر فلسفی به سمت و سوهایی که هیچ نتیجهای از آن حاصل نشود (دقیقا مثل سریدن خودرو روی یخ)، و ۴) پاسخ دادن به پرسشهای ساختار شکن اندیشمندان منتقد حکومت (تنها هنر رئیس جدید مؤسسه حکمت و فلسفه پاسخ دادن به» شبهات «سروش بوده است).
مدافعه و نه اندیشه آزاد
اگر حکومت و دانشگاه دولتی با اندیشه مستقل و انتقادی سر جنگ داشته باشند امیدی به شکل گیری جلسات مبحث فلسفی یا انتشار مجلات و کتب فلسفی نمیتوان داشت. حکومت اندیشه را برای مدافعه از باورهای و مبانی ایدئولوژی خود میخواهد (تقلیل فلسفه به علم کلام) و اگر احساس شود که اندیشیدن به نقادی از مبانی حکومت و ایدئولوژی آن و نقد سیاستها و تصمیمات جاری منتهی میشود جلوی آن گرفته میشود.
تغییر مدیران گروههای فلسفه و ترکیب گروههای پژوهشی با افزودن شاگردان مکاتب کلامی شیعه در قم با همین هدف مدافعه جویانه انجام میشود. حکومت فلسفه را نیز مانند همه علوم و هنرها در خدمت بقای خود میخواهد.
-----------------------------------------------------------------
* آقای محمدی که دکترای جامعه شناسی از دانشگاه نیویورک دارد، مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته فلسفه از دانشگاه تهران گرفته و ضمناً دانشآموخته علوم اسلامی تا پایان دوره سطح نیز هست.
سیاست فلسفی حکومت
از آنجا که فلسفه کاربرد عمومی ندارد و اهل تجارت و بازار و مردم کوچه و خیابان در ایران خریدار آن نیستند تنها نهادهایی مانند دانشگاه و مؤسسات دولتی پژوهشی میتوانند چراغ آن را روشن نگاه دارند. وقتی دانشگاه خصوصی یا مؤسسات خصوصی پژوهشی در ایران یا وجود ندارند یا بسیار ضعیفاند یا فلسفه در آنها جایی ندارند، تنها دولت میماند که انتظار میرود از آموزش و پژوهش فلسفه حمایت کند. آیا بنای حکومت جمهوری اسلامی رونق فلسفه بوده است یا تضعیف و نابودی آن؟ تصور و انتظار حاکمان جمهوری اسلامی از فلسفه چیست؟
چهار دهه تحول
در دهه پنجاه خورشیدی جوانان اسلامگرا و مارکسیست و برخی از روشنفکران و روحانیون، فلسفه را برای تعمیق درک ایدئولوژیک و تدوین ایدئولوژی میخواستند. فلسفه برای آنان کاربرد داشت و با حرص و طمع آثار فلسفی را میبلعیدند تا قدرت جدل در برابر خصم سیاسی/ایدئولوژیک را پیدا کنند. آنها تصور میکردند در شرایط آزادی، او که قدرت فکری بیشتری دارد قدرت و منزلت بیشتری کسب خواهد کرد. حکومت با کشتار مخالفان در اوایل و اواخر دهه شصت نشان داد که برای دفع رقیب سلاحی برتر از فلسفه و ایدئولوژی وجود دارد: کشتار جمعی و پناه آوردن به نظریههای توطئه (شبیخون فرهنگی، ناتوی فرهنگی و جنگ نرم).
در دهه شصت هنوز میل به خواندن آثار فلسفی بیرون از حلقات دانشجویی علوم انسانی وجود داشت. گریزی بود از جنگ و بمباران و سرکوب آزادیهای اجتماعی به دنیای انتزاعی و توهمی و نوعی احساس آزادی بود در مشارکت با کسانی که آزادانه اندیشیده و اندیشههای خود را عرضه کردهاند. در دنیایی که سیاهی و مرگ بر آن حاکم بود و دو روزنامه و دو شبکه تلویزیونی و دو سه تا شبکه رادیویی در اختیار تبلیغات رسمی حکومت بود تنها با خواندن کتب فلسفی و علوم انسانی و رمان و شعر بود که میشد احساس کرد همه جا توسط حکومت اشغال نشده است.
دهه هفتاد که با بر آمدن موج زندگی خواهی و زندگی باوری در کنار بسط رسانههای جدید (ماهواره و اینترنت) حال و هوایی دیگر گرفت فلسفه را در میان جوانان به کلی بلاموضوع کرد. برای احساس آزادی کافی بود بشقابی بر سر خانه نهاد و در دنیای دیگران زیست. دنیای انتزاعی دیگر برای پاسخ دادن به کارمایه حیاتی نسل جوانی که از انقلاب و جنگ خسته بود کافی نبود.
از سوی دیگر رقابت بر سر کسب منابع برای خوش بودن و جبران مافات (از سوی کسانی که احساس میکردند سالهایی از عمر خود را با ریاضت بیهوده و بیحاصل مذهبی یا در جبههها تلف کرده بودند) دیگر زمانی برای غور کردن در اندیشههای هایدگر و کانت و دریدا، هگل و پاپر باقی نمیگذاشت.
در دهه هشتاد فلسفه را به قعر چاه فرستادند. در این دهه ترجمه و نشر برخی آثار فلسفی غرب و بازنشر آثار تصحیحی (بیشتر فلسفه اروپایی غیر تحلیلی یا متافیزیک) در کنار کلاسهای دانشگاهی ادامه دارد اما تولید کننده آن آثار (ناشران دولتی و شبه دولتی) و خریدار آن (کتابخانههای دولتی) دولت است و همان چیزی اجازه انتشار مییابد که قدرت طبقه حاکمه و امتیازات آن و نیز مبادی و اصول و رفتارهای آن را مورد پرسش قرار ندهد یا حداقل در ظاهر کاری با قدرت سیاسی نداشته باشد.
تعارض ولایت فقیه و فلسفه
ولایت فقیه یعنی تعطیلی سیاست و اندیشه سیاسی. در نظام ولایت تنها کسانی میتوانند در حوزههای اخلاق و مذهب و سیاست و علوم اجتماعی، و فلسفه این حوزهها اندیشههایشان را عرضه کنند که وفادار به ولی فقیه باشند و وفاداری یعنی تعطیلی اندیشه انتقادی و تحلیلی. اگر هنوز در حدی سیاست در ایران جریان دارد ناشی از آن است که ولایت فقیه در جامعه کاملاً تحقق نیافته است.
اندیشمندان حتی حق ندارند (در چارچوب شریعت) به ولی فقیه نصیحت کنند یا به امر به معروف و نهی از منکر بپردازند. بدون وجود اندیشه سیاسی به عنوان پیش درآمدی بر مفاهمه و درک متقابل در فضایی آزاد در حوزه عمومی، شکلگیری نهادهایی برای تامل فلسفی غیر ممکن است. فلسفه یعنی نفی تقدس احکام صادر شده از منبع قدرت و نفی اقتدار مطلقه منابع زمینی و آسمانی آن.
فلسفه با پرسشهای بنیادی در باب حیات فکری و اخلاقی یک جامعه، قشر یا گروه آغاز میشود، کاری که در فضای عمومی ایران ممنوع یا پر هزینه است. سه دهه سرکوب روشنفکران و دانشگاهیان وجدان فلسفی ایرانیان را بر آشفته و رشته رشته کرده است. بسیاری از ایرانیان شور و شوق واسازی، بازسازی و نوسازی خرد فردی و جمعی خویش را در بسیاری از حوزهها از کف نهادهاند. در شرایط احساس عدم رقیب، حتی در میان طبقه حاکم چنین شور و شوقی به چشم نمیخورد.
تقابل گفتمان حکومتی با قلمروهای فلسفی
حکومت با گستردگی دامنه قدرت مطلقه خویش قدرت تخیل فلسفی را که سرچشمه رشد متافیزیک و زیباییشناسی و فلسفه هنر است رو به زوال برده است. طبقه حاکم ایران امروز برای سرکوب اذهان در همه قلمروها عصایی اسرار آمیز در دست دارد: حاکمانِ ظاهرا اخلاقگرا با تبدیل سخن گفتن از «خود»، فراخود «و» کارمایه حیاتی «به شهوت پرستی و هرزگی بحث از فلسفه روان و ذهن را در عرصه عمومی به تابو تبدیل کردند. تحلیل و واکاوی باورهای رایج در جامعه و هر گونه روشنگری عقلانی از منظر روحانیت دنباله روی از سنت شرقشناسی و لذا باطل است.
نقش مخرب حکومت
دروس فلسفی در دانشگاههای ایران روخوانی متون فلسفی (سنتی و ترجمه شده) بدون نگاه جامع و تحلیلی از جایگاه آن متن در میان دیگر متون فلسفی است. نظام گزینش و بنای استخدام در بخشهای فلسفه بر روابط محفلی، سیاسی و خویشاوندی راه را برای ورود فارغ التحصیلان دانشگاههای معتبر به مراکز دانشگاهی بسته است.
برخلاف پاریس و اکسفورد و نیویورک و فرانکفورت، در تهران و شیراز و مشهد و قم و اصفهان خبری از نشر سریع آثار فلسفی، سفرهای بیوقفه فیلسوفان برای ارائه مقالات خود و نوشتههای مطبوعاتی و اینترنتی در باب مباحث آکادمیک و روز نیست.
نمایندگان رسمی حکومت اسلامگرا در نهادهای ظاهرا مرتبط با فلسفه در ایران به ایفای چهار نقش میپردازند: ۱) تسهیل استفاده نمایشی از فلسفه برای ابراز علم پروری و معرفت دوستی حاکمان، ۲) مایوس ساختن علاقه مندان به فلسفه از اینکه پرسشهای خود را جدی بگیرند، ۳) بازی در نقش پدرسالاران اندیشه در ایران و هدایت تفکر فلسفی به سمت و سوهایی که هیچ نتیجهای از آن حاصل نشود (دقیقا مثل سریدن خودرو روی یخ)، و ۴) پاسخ دادن به پرسشهای ساختار شکن اندیشمندان منتقد حکومت (تنها هنر رئیس جدید مؤسسه حکمت و فلسفه پاسخ دادن به» شبهات «سروش بوده است).
مدافعه و نه اندیشه آزاد
اگر حکومت و دانشگاه دولتی با اندیشه مستقل و انتقادی سر جنگ داشته باشند امیدی به شکل گیری جلسات مبحث فلسفی یا انتشار مجلات و کتب فلسفی نمیتوان داشت. حکومت اندیشه را برای مدافعه از باورهای و مبانی ایدئولوژی خود میخواهد (تقلیل فلسفه به علم کلام) و اگر احساس شود که اندیشیدن به نقادی از مبانی حکومت و ایدئولوژی آن و نقد سیاستها و تصمیمات جاری منتهی میشود جلوی آن گرفته میشود.
تغییر مدیران گروههای فلسفه و ترکیب گروههای پژوهشی با افزودن شاگردان مکاتب کلامی شیعه در قم با همین هدف مدافعه جویانه انجام میشود. حکومت فلسفه را نیز مانند همه علوم و هنرها در خدمت بقای خود میخواهد.
-----------------------------------------------------------------
* آقای محمدی که دکترای جامعه شناسی از دانشگاه نیویورک دارد، مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته فلسفه از دانشگاه تهران گرفته و ضمناً دانشآموخته علوم اسلامی تا پایان دوره سطح نیز هست.