فریدون نجفی نویسنده ساکن استرالیا است که پیش از این مجموعه داستان «نْتهای درخشان» را منتشر کرده بود. کتابی که اگرچه ماجراهای سیاسی دهه ۶۰ ایران را دستمایه کرده بود، اما به شعار گفتن نلغزید و تلاشی بود برای ماندن بر مدار ادبیات. حالا او رمانی با همان بنمایه در نشر "اچ.اند.اس. میدیا" منتشر کرده با عنوان «۶۷»
این رمان در دو فضای استرالیا و ماجراهای دهه ۶۰ ایران رفت و برگشت میکند و با لحنی انتقادی و در قلمرو ادبیات داستانی تلاش میکند گذشته را با امروز رودر رو کرده و به چالش بکشد. فریدون نجفی مهمان برنامه این هفته من است. اما ابتدا بخشی از رمان ۶۷ را بخوانید ( بشنوید):
«...خندهام گرفت و خندهخنده گفتم:" اصلش زیدالله بود، ما به ترکی بهش میگفتیم زیدیش. خیلی بچه بامزهای بود. لقمه میگرفت قد کله گربه و بعدش هم میگفت اشتها ندارم. یک دفعه که مثل هردفعهها آبگوشت داشتیم رو به دکتر فرزین کرد که نمیدونم چرا تازگیها زیاد دلپیچه میگیرم. حتما یادت هست. قبلا گفته بودم که اون موقعها سر سفره هر چهار نفر در یک کاسه غذا میخوردیم. اون روز هم وقتی غذا رو آوردند طبق معمول کاسه آب و آبگوشت رو با نون خشک موشی پر کردیم و بعد زید یک تیکه بزرگ نون لواش رو برداشت و دو قاشق تیلیت رو چپه کرد وسط نون و سروته لقمه رو مث گونی جمع و جور کرد و گذاشت توی دهان کوچکش."
زد زیر خنده و گفت:" بمیرم لابد بسکه گرسنه بوده." بعد کمی جدیتر ادامه داد:" حالا طوریش نشد؟"
"صبر کن!. کاری نداریم اون لقمه چقدر طول کشید تا پایین رفت. اما تا که اومد بره تو کار گونی بعدی، فرزین مچ دستشو گرفت که پدرآمرزیده همچین لقمهای را رستم دستان هم اگر میبلعید شکم پیچه که سهله ممکن بود شکمش بترکه."
همسرم دولا شد و دستمال کاغذی رو از جعبه کشید بیرون و اشکخند چشماشو پاک کرد و گفت :"واقعا عجیبه. نمیدونم چرا همیشه فکر میکردم دوستان دوران بچگی بودیم."
تازه یادم آمد وقتی بلند شده بود تا عکسو صاف کنه حواسم رفته بود به بوی عطر و قوس زیبای کمرش که یادم رفته بود بگویم چراغ را خاموش کند. همانطور که بالش رو زیر سرش صاف میکرد گفت :"چه اسم بامزه و چندشآوری. نون موشی یعنی چی؟"
گفتم:" در زندان همه چیز بامزه و چندش آوره. دورهای خمیر و نپخته نون را جدا میکردیم و توی یک گونی نگه میداشتیم برای روز مبادا. گاهی زیاد که میموند موشها هم شروع میکردند به ناخنک زدن. به خاطر این، بچهها اسمشو گذاشته بودند نون موشی. بعد بعضی وقتا که پاسدار بند ویرش میگرفت و نون کم میداد، خیلی به درد میخورد. شکم که خالی باشه آدمیزاد از هسته خرما آرد درست میکنه و با اون نون میپزه."
یادم افتاد فردا آخرین روز بیل دوماهه آب است. چقدر بود؟ دویست و هفتاد و خوردهای دلار.
با نگرانی پرسید که "همیشه که نون کم نمیدادند؟" سری به معنای نه تکان دادم و باز رفتم به فکر چراغ و بیل و دیوید...»
آنچه که خواندید (شنیدید) بخشی بود از رمان ۶۷ با صدای فریدون نجفی نویسنده کتاب. خیلی خوش آمدید آقای نجفی به برنامه نمای دور نمای نزدیک این هفته ما. ماجرای کتاب ۶۷ همانطور که از اسمش هم مشخص است ظاهراً روایتی تراژیک است از وقایعی که بر نسلی از جوانان ایرانی اواخر دهه ۶۰ رفته است.
فریدون نجفی: سلام عرض میکنم و متشکرم از این فرصتی که در اختیار من قرار دادید. بله همانطور که از اسم کتاب پیدا است، رمانی است در رابطه با سال ۶۷ و اعدام خیل عظیمی از زندانیان. منتها این داستان برخلاف ظاهرش سرشار از طنز است و به صورت کاملاً داستانی است. یعنی رمان است. من یک پیرنگی(روایت) را دنبال میکنم توی آن. در واقع مسائل سال ۶۷ بخشی از این داستان است. بخش عمدهاش یک زندانی است که نجات پیدا کرده و آمده در محیط استرالیا ولی اینجا هم هنوز اسیر آن مراحل زندان و آن فشارها و اعدامها است. سراسر رمان آغشته از واقعیت و تخیل با هم است.
یعنی آنچه که من در این رمان دیدم روایتی به زبان اول شخص است که او خودش یکی از قربانیان دهه ۶۰ بوده و بعد مهاجرت میکند به استرالیا؛ زندگی تازهای را تشکیل میدهد و سپس دارد با روایتی موازی و همزمان، زندگی جدیدش به عنوان یک مهاجر در جامعه ای غربی و در عین حال ، یادآوری آنچه که در دهه ۶۰ اتفاق افتاده، به نوعی بازخوانی میکند از بخشی از آنچه که بر او و دوستانش رفته.
بله. دقیقاً مهاجری است که توانسته با موقعیت جدیدش به خوبی کنار بیاید و تمام فشارهای گذشته زندان را تا آنجا که میشده توانسته در زندگی جدیدش از زندگی جدا کند. راوی ما اینجا چون توانسته با محیط کنار بیاید آن خاطرات بد گذشته بخشی از خاطراتش است. ولی خب بخشی از مسائلش هم تغییر و تحولی است که توی او به وجود آمده و در نتیجه خیلی دوست دارد این تفاوت را با آن تعدادی از زندانیها که با آنها دوست بوده و این فکر میکرده که اگر الان زنده بودند آنها هم در واقع به این تحول دست پیدا میکردند، با آنها صحبت میکند.
شما خودتان هم یکی از زندانیان دهه ۶۰ بودید. درست است؟
بله من از سال ۶۰ تا ۷۰ در زندان بودم.
گفتید که این کتاب تلفیقی از تخیل و واقعیت است. چقدر از وقایع این کتاب حاصل تخیل است و چقدر از آن واقعیت دارد و برخورد مستندنگارانهای است از آنچه که شما خود شاهدش بودید؟
حدود ۶۰ درصدش تخیل است. ولی حتی آن ۴۰ درصدی هم که در رابطه با آن وقایع است باز آنها هم تغییر و تحولی پیدا کرده. نه به این معنا که من شخصیتها را بخواهم مثلاً دگرگون کنم یا طرز فکرشان را دگرگون کنم. ولی با آن طرز فکر به صورت انتقادی برخورد شده، به عنوان کسی که بعد از ۳۰ سال به قول ژان پل سارتر کسی که بعد از سی سال هنوز روی عقاید گذشتهاش باشد حتماً یک جای کار اشکال دارد. دوستان زندانی وقتی میآیند، آنهایی که اعدام شدهاند وقتی میآیند زندگی راوی داستان مرا میبینند و اعتراضهایی که میکنند بعد این شروع میکند به توضیح دادن و اینجا هم یک سری بحثهای فلسفی مطرح میشود و دیدهای گذشته میرود زیر علامت سئوال. ضمن اینکه یک بخشی از واقعیتها را عنوان میکنند به این عنوان که واقعاً هر جریان دیگری اگر توی آن مرحله، در آن برهه از تاریخ بود چه عکسالعملی میتوانست نشان بدهد.
پس شما به نوعی یک نوع رویکرد انتقادی هم در عین حال نسبت به باورها وجریانها و عقاید سیاسی که در گذشته شاهدش بودید و یا بخشی از آن بودید داشتید؟
دقیقاً. یعنی این رمان اصلاً کتاب یکطرفهای بر علیه جمهوری اسلامی نیست. داستان است. همین جور که کتاب انتقادی نسبت به جریانات سیاسی نیست. ولی وقتی شما واقعیتها را از اول همینطوری بررسی میکنید میآیید جلو؛ خیلی جاها نشان میدهد که کجاها اشتباه بوده و کجاها اصلاً آن گروههای سیاسی و این هوادارانی که رفته بودند زندان اصلاً نمیدانستند که گروههای چریکی چه برنامهای دارند. اینها را وقتی مطرح میکنی بخشی خیلی طنزآمیز میشود. درست است که پیرنگ(روایت) داستان راجع به یک رخداد و یک فاجعه سیاسی است ولی کل داستان را من قصد رمان نوشتن داشتم قصد تاریخ و خاطره و این مسایل را نداشتم.
چطور شد که شما قالب رمان را انتخاب کردید برای این و نه داستان بلند یا داستان کوتاه.
کتاب اولی که من نوشتم به نام نتهای درخشان، شامل شش داستان کوتاه است که باز آنها هم در رابطه با مسائل زندان است. آنها راجع به اشخاصی است که کلاً زندان بودند. ولی این داستان بیشتر برای من داستان تغییر و تحول است. ضمن این که خاطرات یک جنبه بازگوکردن یک سری واقعیتها را دارد که به نظر من به بهترین شکلش انجام گرفته. ایرج مصداقی یا آقای اصلانی. اینها قبلاً به صورت کامل و دقیق مسائل را گفتهاند. ولی من اصلاً قصد عنوان کردن خاطره و این مسائل را نداشتم. من دوست داشتم به آن فاجعه انسانی کاملاً آزاد برخورد کنم. نه به عنوان یک عنصر سیاسی. به عنوان یک پدیدهای که من از بالا میبینمش و کلاً در غرب توجه به رمان خیلی بیشتر است. البته ممکن است در کوتاه مدت نخوانند و یا نبینند. ولی در درازمدت هم دیده میشود و هم خوانده میشود.