یوشکا فیشر، وزیر خارجه پیشین کشور آلمان در دولت گرهارد شرودر در یادداشتی برای سایت سازمان «پروژه سندیکا» به تحلیل انتخاب حسن روحانی به ریاست جمهوری در ایران پرداخته است.
برگردان این یادداشت را در ادامه میخوانید.
هیچ کس تصورش را هم نمیکرد که حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری ایران پیروز میدان شود. چه بسا حتی خود آیت الله علی خامنهای، رهبر انقلاب هم از رأی آوردن روحانی در دور اول جا خورده باشد. با این همه روحانی به ریاست جمهوری برگزیده شد و به نظر میرسد اکنون انجام مذاکره با ایران بر سر موضوعهایی همچون برنامه هستهای و جنگ داخلی سوریه به شکلی متفاوت میسر شده باشد.
اگرچه باید این نکته را نیز به خاطر داشته باشیم در چارچوب مسائل خاورمیانه هیچ گاه نمیتوان با قطعیت آینده را پیشبینی کرد.
امسال دهمین سالی است که برای نخستین بار گفت و گو با ایران، در سطح وزرای خارجه سه کشور اروپایی آلمان، فرانسه و بریتانیا شروع شد. من در آن جلسات حضور داشتم و [حسن] روحانی هم به عنوان سرپرست گروه نمایندگی ایران شرکت کرده بود.
ده سال گذشت و مذاکرات آن روز ما تا به امروز بدون دستیابی به نتیجهای ملموس به طول انجامید، - البته در قالبی بزرگتر با شرکت آلمان و پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد (همان گروه ۱+۵) و نیز این تفاوت که اینک روحانی یک بار دیگر - و این بار به عنوان رئیس جمهوری - به وظیفه خطیر چانهزنی درباره برنامه هستهای ایران باز میگردد. حال، سؤال این است که با این وضعیت جدید ما چه انتظاری میتوانیم داشته باشیم؟
بر اساس تجربه شخصیام روحانی را فردی با ادب و دارای دیدی باز میدانم. برخلاف محمود احمدینژاد، رئيس جمهوری کنونی، حسن روحانی دور و بر خود را با دیپلماتهایی زُبده و باتجربه پر میکند. اما شکی هم وجود ندارد که رئيس جمهوری جدید حکومت اسلامی هم یکی از آدمهای رژیم است، - عضوی است واقعگرا و میانهرو از حلقه خواص جمهوری اسلامی - و نه نمایندهای از اپوزیسیون کشور و البته، پشتیبان برنامه هستهای ایران.
اگر روحانی به دنبال موفقیت در زمامداری باشد، میبایست بر سر پیمان خود مبنی بر بهبود وضعیت معیشتی ایرانیان ایستادگی کند بدون آنکه در این فرایند اساس جمهوری اسلامی را با خطری مواجه سازد. چنین سودایی به هیچ وجه ساده نبوده و، در واقع، به عملیاتی ناممکن میمانَد.
بهبود وضعیت اقتصادی ایران، که صدر مطالبه مردم در رأی به روحانی بود، به طور قطع تنها زمانی قابل دسترس است که تحریمهای غرب و جامعه بینالملل برداشته شوند. اما پایان دادن تحریمها مستلزم پیشرفت در مذاکرات هستهایاست، همچنان که ممکن است حل و فصل - هر چند موقت - چالشهای عمده منطقهای را نیز در بر گیرد.
خاورمیانه ظرف ده سال گذشته تغییرات زیادی را شاهد بوده است. آمریکا از میزان دخالت خود در این منطقه کم کرده، شمار نیروهایش در عراق را کاهش داده و تا سال آینده اقدامی مشابه را در افغانستان به مرحله اجرا درخواهد آورد.
در همین حال، روند تدریجی از از هم پاشیدن خاورمیانه برساخته دو قدرت استعماری دوران جنگ جهانی اول یعنی فرانسه و بریتانیا را شاهدیم: مرزهای تعیین شده برای فلسطین، سوریه (از جمله لبنان امروزی)، امارت شرق اردن و عراق در حال تغییرند.
البته در حال حاضر نمیتوان گفت که نظام منطقهای جدیدی را در خاورمیانه شاهد هستیم و خودِ این امر پیامآور آیندهای است که به میزان زیادی با خطر و هرج و مرج احتمالی در هم تنیده است.
در همین حال تکاپوی ایران برای بسط نفوذ و منافع خود و شرکای شیعه مذهبش در منطقه به شکلی تنگاتنگ با جدل هستهای این کشور با شورای امنیت گره خورده است. چرا که چشمانداز ایران مسلح به جنگافزار هستهای به احتمال قوی به رویاروییهای خشونتآمیز در این بخش از جهان دامن زده و مسابقهای هستهای را در آنجا آغاز خواهد کرد.
بنابراین، پیش از لغو هر تحریمی، باید این جنبههای واقعیت موجود را به طور دقیق مورد واکاوی قرار گیرد.
از همین روست که ایران و مذاکرهکنندگان بینالمللی با این کشور میبایست از گذشته درس گرفته و انتظارات خود را بر اساس آن تنظیم کنند. با در نظر گرفتن منافع متضاد طرفین، موانع داخلی و مسائل مربوط به متحدان دو سوی مذاکرات، و البته با اذعان به عدم وجود اطمینان بین ما، میتوان به این نتیجه رسید که هیچ راهحلی سریعی در برابرمان وجود ندارد، - تازه اگر اساساً راهحلی باقی مانده باشد.
اگر قرار به حصول نتیجه مثبت باشد، ایران میبایست در کنار مذاکره به کشورهای (۱+۵) درگفتوگو با ایالات متحده را گشوده، روابط خود را با عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس بهبود بخشیده و رفتار خود در قبال اسرائیل را تغییر دهد.
در مقابل غرب نیز باید درک کند که ایران یک کشور دیکتاتوری یک دست نیست. رژیم درونِ خود، مراکز قدرت متعددی دارد که همزمان در کنار یکدیگر به حیات خود ادامه میدهند، و قابلیت تأثیرگذاری و محدودسازی تصمیمهای همدیگر را دارا هستند.
مقر ریاست جمهوری تنها یکی از مراکز قدرت است. همین امر شامل [بیت] رهبری نیز میشود، که به رغم عنوانش، حاکم مطلق نیست. ایران دو رویکرد متفاوت را در جریان ده سال گذشته تجربه کرده: الگوی اصلاحطلبی، به رهبری رئیس جمهور محمد خاتمی، و بنیادگرایی تندروانه، تحت ریاست جمهوری [محمود] احمدینژاد. هر دو الگوی فوق در نهایت به شکست انجامید: اصلاح طلبها توان مقابله با مخالفت محافظهکاران را نداشتند، و بنیادگراها نیز در برابر واقعیات اقتصاد داخلی - ناشی از سیاستهای خارجی و هستهای خود - پیروز این میدان نبودند.
روحانی باید در این میانه راهی را برگزیند که از یک سو منجر به از دست دادن حمایت مراکز قدرت رژیم توسط او نشود و از دیگر سو این امکان را برایش باقی بگذارد که مأموریتی را که از جانب رأیدهندگان بر دوشش قرار گرفته به انجام رساند. بیاعتمادی بیشتر در داخل کشور تنها میتواند کار رئیس جمهوری جدید را پیچیدهتر کند.
در آمریکا و غرب، احتمالاً بسیاری روحانی را چهره دوستانه جمهوری اسلامی قلمداد خواهند کرد، در حالی که احمدینژاد بیشتر مظهر واقعی تندروی جمهوری اسلامی بود. از طرف دیگر، بسیاری از ایرانیان اوباما را چهره دوستانه ایالات متحده میدانند که کماکان به دنبال تغییر رژیم در کشورشان است، در حالی که جورج بوش، به خاطر تندرویاش نماینده صادقتری از آمریکا بود. هر دوی این تلقیها تا حدی حقیقت را مخدوش میکنند اما در عین حال ریشه در واقعیت دارند.
به رغم این تصورها، یا چه بسا دقیقاً به دلیل آنها، است که ریاست جمهوریِ روحانی فرصتی دور از انتظار را برای مذاکرات اتمی و راهحلی سیاسی برای سوریه فراهم میآورد.
بسیار لازم است که ایران در کنفرانس صلح بینالمللی شرکت داشته باشد، حتی اگر این شرکت فقط به قصد آزمودن میزان جدیت روحانی [در ایجاد تغییر باشد.] در جریان کنفرانس افغانستان در شهر بُن در سال ۲۰۰۱، ایران رفتاری عملگرا و نتیجهمحور از خود نشان داد که به طور کامل با بیاعتنایی ایالات متحده مواجه شد.
در گفتوگوهای هستهای نیز، تمرکز گروه (۱+۵) بر رسیدن به ضمانتهایی عینی خواهد بود که هیچ راهی برای رسیدن ایران به توانایی هستهای نظامی باقی نگذارد. در این شرایط مرکز ثقل تلاش ایران به سوی به رسمیت شناخته شدن حق این کشور برای استفاده صلحآمیز از انرژی هستهای، بر مبنای پیمان نامه منع اشاعه جنگ افزارهای هستهای، حرکت خواهد کرد. این وسط اگر تضاد رأیی وجود داشته باشد در جزئیات خواهد بود که مواردی از قبیل تعاریف، نحوه نظارت و اجرای مفاد را در بر خواهد گرفت.
بار دیگر تأکید میکنم: به یاد داشته باشیم که باید انتظار هایمان را در این فرایند واقعبینانه نگاه داریم. دستیابی به نتیجه موفقیتآمیز در مذاکرات هستهای و حل و فصل آن، یا حتی مهار چالشهای منطقهای، امری دشوار است. اما راستش اوج بیمسؤولیتی است اگر با نهایت قدرت، حسن نیت و ابتکار از فرصت دور از انتظار ناشی از انتخاب روحانی بهرهجویی نکنیم.
برگردان این یادداشت را در ادامه میخوانید.
هیچ کس تصورش را هم نمیکرد که حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری ایران پیروز میدان شود. چه بسا حتی خود آیت الله علی خامنهای، رهبر انقلاب هم از رأی آوردن روحانی در دور اول جا خورده باشد. با این همه روحانی به ریاست جمهوری برگزیده شد و به نظر میرسد اکنون انجام مذاکره با ایران بر سر موضوعهایی همچون برنامه هستهای و جنگ داخلی سوریه به شکلی متفاوت میسر شده باشد.
اگرچه باید این نکته را نیز به خاطر داشته باشیم در چارچوب مسائل خاورمیانه هیچ گاه نمیتوان با قطعیت آینده را پیشبینی کرد.
امسال دهمین سالی است که برای نخستین بار گفت و گو با ایران، در سطح وزرای خارجه سه کشور اروپایی آلمان، فرانسه و بریتانیا شروع شد. من در آن جلسات حضور داشتم و [حسن] روحانی هم به عنوان سرپرست گروه نمایندگی ایران شرکت کرده بود.
ده سال گذشت و مذاکرات آن روز ما تا به امروز بدون دستیابی به نتیجهای ملموس به طول انجامید، - البته در قالبی بزرگتر با شرکت آلمان و پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد (همان گروه ۱+۵) و نیز این تفاوت که اینک روحانی یک بار دیگر - و این بار به عنوان رئیس جمهوری - به وظیفه خطیر چانهزنی درباره برنامه هستهای ایران باز میگردد. حال، سؤال این است که با این وضعیت جدید ما چه انتظاری میتوانیم داشته باشیم؟
بر اساس تجربه شخصیام روحانی را فردی با ادب و دارای دیدی باز میدانم. برخلاف محمود احمدینژاد، رئيس جمهوری کنونی، حسن روحانی دور و بر خود را با دیپلماتهایی زُبده و باتجربه پر میکند. اما شکی هم وجود ندارد که رئيس جمهوری جدید حکومت اسلامی هم یکی از آدمهای رژیم است، - عضوی است واقعگرا و میانهرو از حلقه خواص جمهوری اسلامی - و نه نمایندهای از اپوزیسیون کشور و البته، پشتیبان برنامه هستهای ایران.
اگر روحانی به دنبال موفقیت در زمامداری باشد، میبایست بر سر پیمان خود مبنی بر بهبود وضعیت معیشتی ایرانیان ایستادگی کند بدون آنکه در این فرایند اساس جمهوری اسلامی را با خطری مواجه سازد. چنین سودایی به هیچ وجه ساده نبوده و، در واقع، به عملیاتی ناممکن میمانَد.
بهبود وضعیت اقتصادی ایران، که صدر مطالبه مردم در رأی به روحانی بود، به طور قطع تنها زمانی قابل دسترس است که تحریمهای غرب و جامعه بینالملل برداشته شوند. اما پایان دادن تحریمها مستلزم پیشرفت در مذاکرات هستهایاست، همچنان که ممکن است حل و فصل - هر چند موقت - چالشهای عمده منطقهای را نیز در بر گیرد.
خاورمیانه ظرف ده سال گذشته تغییرات زیادی را شاهد بوده است. آمریکا از میزان دخالت خود در این منطقه کم کرده، شمار نیروهایش در عراق را کاهش داده و تا سال آینده اقدامی مشابه را در افغانستان به مرحله اجرا درخواهد آورد.
در همین حال، روند تدریجی از از هم پاشیدن خاورمیانه برساخته دو قدرت استعماری دوران جنگ جهانی اول یعنی فرانسه و بریتانیا را شاهدیم: مرزهای تعیین شده برای فلسطین، سوریه (از جمله لبنان امروزی)، امارت شرق اردن و عراق در حال تغییرند.
البته در حال حاضر نمیتوان گفت که نظام منطقهای جدیدی را در خاورمیانه شاهد هستیم و خودِ این امر پیامآور آیندهای است که به میزان زیادی با خطر و هرج و مرج احتمالی در هم تنیده است.
در همین حال تکاپوی ایران برای بسط نفوذ و منافع خود و شرکای شیعه مذهبش در منطقه به شکلی تنگاتنگ با جدل هستهای این کشور با شورای امنیت گره خورده است. چرا که چشمانداز ایران مسلح به جنگافزار هستهای به احتمال قوی به رویاروییهای خشونتآمیز در این بخش از جهان دامن زده و مسابقهای هستهای را در آنجا آغاز خواهد کرد.
بنابراین، پیش از لغو هر تحریمی، باید این جنبههای واقعیت موجود را به طور دقیق مورد واکاوی قرار گیرد.
از همین روست که ایران و مذاکرهکنندگان بینالمللی با این کشور میبایست از گذشته درس گرفته و انتظارات خود را بر اساس آن تنظیم کنند. با در نظر گرفتن منافع متضاد طرفین، موانع داخلی و مسائل مربوط به متحدان دو سوی مذاکرات، و البته با اذعان به عدم وجود اطمینان بین ما، میتوان به این نتیجه رسید که هیچ راهحلی سریعی در برابرمان وجود ندارد، - تازه اگر اساساً راهحلی باقی مانده باشد.
اگر قرار به حصول نتیجه مثبت باشد، ایران میبایست در کنار مذاکره به کشورهای (۱+۵) درگفتوگو با ایالات متحده را گشوده، روابط خود را با عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس بهبود بخشیده و رفتار خود در قبال اسرائیل را تغییر دهد.
در مقابل غرب نیز باید درک کند که ایران یک کشور دیکتاتوری یک دست نیست. رژیم درونِ خود، مراکز قدرت متعددی دارد که همزمان در کنار یکدیگر به حیات خود ادامه میدهند، و قابلیت تأثیرگذاری و محدودسازی تصمیمهای همدیگر را دارا هستند.
مقر ریاست جمهوری تنها یکی از مراکز قدرت است. همین امر شامل [بیت] رهبری نیز میشود، که به رغم عنوانش، حاکم مطلق نیست. ایران دو رویکرد متفاوت را در جریان ده سال گذشته تجربه کرده: الگوی اصلاحطلبی، به رهبری رئیس جمهور محمد خاتمی، و بنیادگرایی تندروانه، تحت ریاست جمهوری [محمود] احمدینژاد. هر دو الگوی فوق در نهایت به شکست انجامید: اصلاح طلبها توان مقابله با مخالفت محافظهکاران را نداشتند، و بنیادگراها نیز در برابر واقعیات اقتصاد داخلی - ناشی از سیاستهای خارجی و هستهای خود - پیروز این میدان نبودند.
روحانی باید در این میانه راهی را برگزیند که از یک سو منجر به از دست دادن حمایت مراکز قدرت رژیم توسط او نشود و از دیگر سو این امکان را برایش باقی بگذارد که مأموریتی را که از جانب رأیدهندگان بر دوشش قرار گرفته به انجام رساند. بیاعتمادی بیشتر در داخل کشور تنها میتواند کار رئیس جمهوری جدید را پیچیدهتر کند.
در آمریکا و غرب، احتمالاً بسیاری روحانی را چهره دوستانه جمهوری اسلامی قلمداد خواهند کرد، در حالی که احمدینژاد بیشتر مظهر واقعی تندروی جمهوری اسلامی بود. از طرف دیگر، بسیاری از ایرانیان اوباما را چهره دوستانه ایالات متحده میدانند که کماکان به دنبال تغییر رژیم در کشورشان است، در حالی که جورج بوش، به خاطر تندرویاش نماینده صادقتری از آمریکا بود. هر دوی این تلقیها تا حدی حقیقت را مخدوش میکنند اما در عین حال ریشه در واقعیت دارند.
به رغم این تصورها، یا چه بسا دقیقاً به دلیل آنها، است که ریاست جمهوریِ روحانی فرصتی دور از انتظار را برای مذاکرات اتمی و راهحلی سیاسی برای سوریه فراهم میآورد.
بسیار لازم است که ایران در کنفرانس صلح بینالمللی شرکت داشته باشد، حتی اگر این شرکت فقط به قصد آزمودن میزان جدیت روحانی [در ایجاد تغییر باشد.] در جریان کنفرانس افغانستان در شهر بُن در سال ۲۰۰۱، ایران رفتاری عملگرا و نتیجهمحور از خود نشان داد که به طور کامل با بیاعتنایی ایالات متحده مواجه شد.
در گفتوگوهای هستهای نیز، تمرکز گروه (۱+۵) بر رسیدن به ضمانتهایی عینی خواهد بود که هیچ راهی برای رسیدن ایران به توانایی هستهای نظامی باقی نگذارد. در این شرایط مرکز ثقل تلاش ایران به سوی به رسمیت شناخته شدن حق این کشور برای استفاده صلحآمیز از انرژی هستهای، بر مبنای پیمان نامه منع اشاعه جنگ افزارهای هستهای، حرکت خواهد کرد. این وسط اگر تضاد رأیی وجود داشته باشد در جزئیات خواهد بود که مواردی از قبیل تعاریف، نحوه نظارت و اجرای مفاد را در بر خواهد گرفت.
بار دیگر تأکید میکنم: به یاد داشته باشیم که باید انتظار هایمان را در این فرایند واقعبینانه نگاه داریم. دستیابی به نتیجه موفقیتآمیز در مذاکرات هستهای و حل و فصل آن، یا حتی مهار چالشهای منطقهای، امری دشوار است. اما راستش اوج بیمسؤولیتی است اگر با نهایت قدرت، حسن نیت و ابتکار از فرصت دور از انتظار ناشی از انتخاب روحانی بهرهجویی نکنیم.