در روزهای اخیر، انتشار خبری باعث شد که فضای ترجمه و نشر ایران با جنجالی فرهنگی رو در رو شود. نثر ثالث، یکی از ناشران پرکار و معتبر ایران چهار کتاب عتیق رحیمی نویسنده سرشناس افغان و برنده جایزه معتبر ادبی «گنکور» فرانسه را، به مترجم نام آشنا «مهدی غبرایی» سپرد، ترجمه کرد و دو عنوانش را با اسامی «لعنت به داستایوفسکی» و «هزارتوی خواب و هراس» به بازار کتاب فرستاد و دو رمان دیگر «سنگ صبور» و «خاک و خاکستر» را هم به زودی منتشر خواهد کرد.
تا اینجایش خبر خوبی است. اما این ترجمهها به سرعت با اعتراض نویسنده افغان مقیم پاریس عتیق رحیمی با انتشار یادداشتی در خبرگزاریهای ایران رو در رو شد.
مهدی غبرایی هم در گفتوگوی کوتاهی به اعتراض او پاسخ داد. اما نویسنده کتابها، این پاسخ و استدلالهای آمده در سخنان مترجم را ناکافی و فاقد توجیه نسبت به موارد مورد اعتراضش دانست. حالا پای ناشر افغان او، و همینطور دیگر ناشر ایرانی خارج از کشور یکی دوتا از این آثار هم به این ماجرا باز شده. عدهای به نفع عتیق رحیمی در ایران موضع گرفتند و عدهای هم با زبانی گزنده به او حمله کردند. اما اعتراضهای نویسنده دقیقا چه هستند؟ چه نکاتی در میان بودهاند که خبر انتشار چهار کتاب نویسندهای را با خوشحالی او همراه نمیکند؟
برای اینکه بیواسطه به سراغ اصلِ موضوع برویم، از خود عتیق رحیمی دعوت کردم که مهمان برنامه من باشد.
خیلی خوش آمدید آقای رحیمی به برنامه «نمای دور- نمای نزدیک» ، ویژۀ مرور کتاب رادیو فردا. قبل از هر چیز از همین ماجرای انتشار آثارتان آغاز کنیم. اخیرا چهار عنوان از کتابهای شما در تهران منتشر شده-از طریق نشر ثالث- که دو تای آن درآمده و هماکنون قابل تهیه است و دو تای دیگر هم احتمالا تا نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران که چند روز دیگر است منتشر میشود. منتها ظاهرا خبر دیگری در حاشیه این اتفاق هست که مورد رضایت شما نبوده و آن هم اعتراضتان به ترجمه این آثار بوده. جزییات ماجرا چیست؟ از زبان خود شما بشنویم!
عتیق رحیمی: نخست برای من جای بالندگی است که چنین علاقهای در مورد کارهای من هست. منکرش نمیشوم. هم سپاسگزاری میکنم از همه که دست به چنین کاری زدند و تقدیر میکنم کار آقای غبرایی و نشر ثالث را. ولی در کنارش سوالهایی دارم. نخست مساله حقوق است. حقوق نویسنده. نه از لحاظ مالی. از لحاظ معنوی و اخلاقی. دو داستان اولی «خاکستر و خاک» و «هزارخانه خواب و اختناق» هم به فارسی نوشته شدهاند و هم توسط ناشر ایرانی در فرانسه چاپ شده بودند؛ علاوه بر آن «خاکستر و خاک» در ایران دوباره تجدید چاپ شد و حتی هشت بار به چاپِ مجدد رسید و پخش شد. در ضمن چند سال پیش «خاکستر و خاک» برنده جایزه ادبیات داستانی «یلدا» در ایران شد. یعنی داستانهای من جای خود را در جامعه ادبی ایران باز کردهاند؛ و اینها یعنی که برای خوانندگان کتابهای من در ایران، مشکل زبانی وجود نداشته. چه مشکلی بوده که کتابها ترجمه شدهاند؟ این است مساله برای من.
قبل از اینکه سراغ مساله دیگر برویم من صحبت شما را همینجا قطع کنم. آقای غبرایی مترجم آثار شما که اینجا در این گفتوگو خودشان حضور ندارند، در توضیح این ماجرا جایی گفتهاند که ایشان معتقدند و یا گویا بین ایشان و ناشر کتابها این صحبت پیش آمده که چون متن آن دو اثر شما به زبان فارسی دری بوده و نه فارسی رایج در ایران، لذا این دو کتاب دستکم، یعنی آنچه که به نام «هزارتوی خواب و هراس» و «خاک و خاکستر» در تهران منتشر شده (با کمی تفاوت اسم که به آن هم میرسیم) این دو کتاب چون به زبان فارسی دری منتشر شده حاوی اصطلاحات و شیوه بیانی در بخشهاییست که ممکن است خواننده ایرانی متوجه معانیشان نشود و بنابراین متنها را از انگیسی به فارسی برگرداندهاند. آیا این استدلال برای شما قابل پذیرش نیست؟
«خاکستر و خاک» در ایران دوباره تجدید چاپ شد و حتی هشت بار به چاپِ مجدد رسید و پخش شد. درضمن چند سال پیش «خاکستر و خاک» برنده جایزه ادبیات داستانی یلدا در ایران شد. یعنی داستانهای من جای خود را در جامعه ادبی ایران باز کردهاند؛ و اینها یعنی که برای خوانندگان کتابهای من در ایران، مشکل زبانی وجود نداشته. چه مشکلی بوده که کتابها ترجمه شدهاند؟
نه نیست چونکه با خاکستر و خاک تجربه خوبی داشتیم. نخست، کتاب توسط دوستان ایرانی خوانده شد و توسط ناشر ایرانی هم به چاپ رسید. آیا آن زمان این مشکل (تفاوت دری و فارسی) نبود؟ دوم اینکه، در آخر هر دو کتاب، یک لغتنامه کوچک هست که معادل کلمات گفتاری در زبان فارسی رایج در ایران چاپ شده. فکر نمیکنم هیچکدام مسالهای باشد. ما افغانها سالها و سالها آثار ایرانی را از صادق چوبک گرفته تا داستانهای صادق هدایت، جلال آل احمد و... را در افغانستان میخوانیم و هرکدام کوشش میکردیم به خود زحمت بدهیم و این آثار را و جملات را درک کنیم و به معانی کلماتی که در ایرانزمین رایج است و در افغانستان ترویج ندارد پی ببریم. آنها را جستجو کنیم و درک کنیم. فکر میکنم این یک اهانت برای خواننده ایرانزمین است. چون (با ترجمه این کارها) آنها را دست کم میگیریم. انگار که آنها هیچ فارسی بلد نیستند. فارسی که در افغانستان رایج است از لحاظ نوشتاری فرق ندارد و فقط از لحاظ گویش با فارسی که در ایران است فرق دارد.
ضمن اینکه وقتی به انگلیسی میرود و باز برمیگردد به فارسی، طبیعتا لحن و سبک روایی شما و همه اینها هم تغییر میکند.
بله تقریبا به همینجا میرسیم. به یک بازنویسی. نه ترجمه. به بازنویسی یک اثر. این است مشکل ما.
به عبارت دیگر مثل این است یکی از آثار محمود دولتآبادی را به انگلیسی ترجمه شده دوباره به فارسی برگردانیم.
بله. آن هم فقط به خاطر اینکه آن لغات بومی که در کلیدر وجود دارد را ترجمه کنند. در ادبیات جهانی ما انگلیسی داریم در انگلستان و انگلیسی در آمریکای شمالی. انگلیسی در استرالیا و انگلیسی در هندوستان. هیچگاه نشده یک اثر نویسنده آمریکایی را بگیرند و در انگلستان و یا هند و یا استرالیا ترجمه کنند به زبان انگلیسی منطقه. هیچگاه چنین اتفاقی نیفتاده. چرا باید امروز چنین اتفاقی بیفتد و آنهم در زبان فارسی؟ مشکل دیگر که هست همانطور که گفتم مساله اجازه است. من با نشر ثالث موافقتنامهای داشتم فقط در مورد ترجمه «لعنت بر داستایوسکی». قرار نبود داستانهای دیگر و آن هم داستانهایی که به فارسی نوشتهام دوباره ترجمه شوند به فارسی. آن هم بدون اجازه و بدون اینکه من ببینم و مشورت کنم این را چاپ کنند.
آیا «لعنت بر داستایوسکی» و «سنگ صبور» به زبان فرانسه نوشته و منتشر شده بود با به فارسی؟
نه. (از آن چهار کتاب) فقط «سنگ صبور» به فرانسه نوشته شده و «لعنت بر داستایوسکی».
فکر میکنم این یک اهانت برای خواننده ایرانزمین است. چون (با ترجمه این کارها) آنها را دست کم میگیریم. انگار که آنها هیچ فارسی بلد نیستند. فارسی که در افغانستان رایج است از لحاظ نوشتاری فرق ندارد و فقط از لحاظ گویش با فارسی که در ایران است فرق دارد.
البته سنگ صبور به وسیله یک مترجم ایرانی به نام سیامند زندی ساکن کانادا از فرانسه به فارسی ترجمه شده و در اینترنت هم پی دی اف آن در دسترس هست. چون به هر حال مشکل انتشار دارد و در ایران باید مجوز میگرفت و لذا بخشی باید حذف میشد. نخواستهاند تن به سانسور اثر بدهند و به صورت پی دی اف در دسترس گذاشتند.
آیا همان ترجمه بسنده نبود یا فکر میکنید ترجمه این کار را آقای غبرایی بهتر میتوانستند انجام دهند. در مورد این موضوع شما چه فکر میکنید؟
در مورد سنگ صبور و لعنت بر داستایوسکی من مسالهای ندارم. چون سنگ صبور بدون اجازه سه ترجمه در ایران داشته بود. جاهاییش هم سانسور شده بود. این مشکلات در کشورهایی مانند افغانستان و ایران و کشورهای آسیایی هست و اکثراً مساله رعایت کپیرایت مطرح نیست. هیچکسی هم مسولیتی در این مورد نمیپذیرد. این مساله دیگری است. ولی مساله دو کتابی که در اصل به فارسی نوشته شده اگر قرار بود این را دوباره به فارسی بنویسند تا برای خوانندگان ایرانی قابل خوانش باشد، خب دستکم همین متن فارسی را میگرفتند، با هم صحبت میکردیم، لغتنامهای میساختیم، و کلا کار را به صورت حقوقی و همگانی پیش میبردیم. دوم اینکه، هردوی این کتابها ناشر دارند. هم ناشر ایرانی و هم ناشر افغانی. پس حقوق این ناشرها چه شد؟ این مساله دیگر است. آقای بهمن امینی در انتشار خاوران کتاب «خاکستر و خاک» را در ۱۹۹۸ چاپ کرد. در آن زمان هیچ کسی به دنبال ادبیات افغانستان نبود. ولی او تمام خطر را و ریسک را قبول کرد و کتاب را چاپ کرد. بعد هم «هزارخانه خواب و اختناق» را در ایران قبول نکردند چون میخواستند سانسور کنند. حدود چهل صفحه کتاب را. ولی محمد حسین محمدی مدیر نشرات «تاک» در افغانستان، این کتاب را بدون سانسور چاپ کرد. خب این ناشرها تا این حد خطر را قبول کردند، هم از لحاظ اقتصادی و هم از لحاظ سیاسی و فرهنگی و این کتابها را ترجمه کردند. و حالا انگار، کار آنها هیچ بوده و دوباره ترجمهشان میکنند.
آقای غبرایی در گفتوگویی که با خبرگزاریهای ایران انجام داده درباره این موضوع میگوید وقتی این آثار را نشر ثالث به او پیشنهاد داده، متوجه شده که خود نویسنده، آثارش را به پسر مدیر نشرثالث تقدیم کرده و میگوید: این تقدیم نامه که به فارسی نوشته شده موجود است. آیا شما این را...
من اگر این جور باشد که در چهار گوشه دنیا کتابهایم را به خوانندگانم تقدیم میکنم و امضا میکنم. این معنی را ندارد که من به آنها حقوق ترجمه و چاپ و پخش کتابم را میدهم. ما با آقای جعفری (نشرثالث) یک قرارداد داشتیم و آن ترجمه و چاپ «لعنت بر داستایوسکی»بود. این کتاب را به من تقدیم کردهاند؟ تقدیم؟ من به همه تقدیم میکنم. اینکه شما کتابی را امضا کنید و به کسی بدهید معنی این را ندارد که شما حقوقتان را واگذار میکنید به کسی دیگر.
یعنی این صحبتی که آقای غبرایی میکند یک تقدیمنامچه روی کتاب است که شما دادید به نشر ثالث؟
بله!
این خب البته رسم رایجی است در ایران و خیلی عجیب است که آقای غبرایی استناد کند به چنین چیزی. چون آقای غبرایی هم مترجم با سابقه و نام آشنایی است. یعنی میخواهم بگویم که این موضوع خیلی عجیب است اگر مورد سوءتفاهم (برای آقای غبرایی یا ناشر) واقع شده باشد و یک تقدیمنامه روی کتاب به عنوان حق انتشار این آثار تلقی شود. اما حالا بعد از اعتراضی که شما کردید، نشر ثالث یا مترجم با شما تماسی نداشتند؟
نه هیچ. اصلا. هیچ. اصلا. ایمیلی از آنها دریافت نکردم. حتی قبل از اینکه از من مشورتی بگیرند. این است تمام مشکلات ما.
آیا شما یا ناشران این کتاب قصد دارید تماسی بگیرید با نشر ثالث یا مترجم کتاب؟
فکر میکنم. این را از آقای بهمن امینی و محمدحسین محمدی باید سوال کرد.
اما از این موضوع که بگذریم، کمی هم درباره خود کتابها صحبت کنیم. شما نویسنده نام آشنایی هستید در ایران و افغانستان. این کتابهایی هم که منتشر شده دستکم چهار کتابی که موضوع گفتوگوی ماست، در حال حاضر در تهران دو کتابش قابل تهیه است از طریق نشر ثالث. اجازه بدهید مروری کنیم بر این آثار به صورت فشرده و سریع. کدامهایش به زبان فارسی منتشر شده و کدامها به زبان فرانسه یا انگلیسی؟
کوندرا حرف زیبایی زده، میگوید «رمان انعکاس دنیای واقعی نیست. بلکه انعکاس دنیای ممکنه است». یعنی ما در جستجوی ممکنات هستیم. آن چیزی که امکان پذیر باشد. تعریف هنر برای من همین است.
«خاکستر و خاک» نخستین کتاب من بود که به فارسی نوشته و منتشر شد که توسط نشر خاوران در سال ۱۹۹۸ به چاپ رسید. «هزارخانه خواب و اختناق» هم به فارسی نوشته شد و در سال ۲۰۰۲ نخستین بار بازهم در فرانسه توسط انتشار خاوران به چاپ رسید و بعدش در افغانستان توسط انتشارات تاک چاپ دوم شد. «خاکستر و خاک» حتی در ایران برنده جایزه ادبی یلدا شد. بعدش کتاب دیگری نوشتم که نخست در ایتالیا به چاپ رسید و هنوز متن فارسی آن به چاپ نرسیده چون کتاب عکاسی است به نام «بازگشت تصوری». که این را در سال ۲۰۰۵ نوشتم و در چندین کشور به چاپ رسید که داستان بازگشت من بعد از ۱۸ سال تبعید به افغانستان است و با عکسهایی که از کابل و از زادگاهم گرفتم. بعد «سنگ صبور» نخستین داستانی بود که مستقیما به فرانسه نوشتهام که برنده جایزه ادبی گنکور فرانسه شد و چهارسال بعدش «لعنت بر داستایوسکی» به فرانسه چاپ شد. که آن هم ترجمه شد در تمام کشورهای دیگری که قبلا آثار مرا چاپ کرده بودند.
آخرین کارم هم «گشت و نمای یک قلم» است که همین چند ماه پیش در فرانسه به چاپ رسید. این فقط یک داستان نیست. چیزهایی از زندگی خود من است؛ در رابطه با تبعید و رابطهای که یافتم بین تبعید و آفرینش.
کتاب سنگ صبور چند بار به فارسی ترجمه شده و دستکم یک چاپش در اینترنت قابل دسترسی است. این کتاب در سال ۲۰۰۸ همانطور که خودتان هم گفتید جایزه ادبی گنکور فرانسه را دریافت کرد که یک جایزه ادبی معتبر در فرانسه است. کتابی است که شما از روی آن یک فیلم هم ساختید. این فیلم با بازی گلشیفته فراهانی در جشنوارههای زیادی دیده شد و همین فیلم هم بسیار باعث آشنایی فارسیزبانان ایرانی داخل ایران و خارج ایران که پیشتر شما را نمیشناختند با آثار و نام شما شد. الان هم که بعد از چند سال دارد در تهران منتشر میشود به صورت رسمی و به صورت مجوزدار. به هرحال میدانید که احتمالا بخشهایی از این کتاب برای اینکه مجوز بگیرد حذف خواهد شد...
امید که نشود. چون من کاملا مخالف سانسور هستم. اگر چنین بود من خودم در آغاز داستان را به طوری مینوشتم که بتواند (در مثلا ایران) چاپ شود. اگر من نتوانستم این کار را بکنم یا اینکه داستان خودش را تحمیل کرد، هم از لحاظ زبانی و هم از لحاظ داستانی، یعنی اینکه چیزهایی هست که خب مربوط به یک فرهنگ است مربوط به یک زمان است، مربوط به یک زبان است. من کاملا مخالف سانسور هستم و ترجیح میدهم اثرم چاپ نشود تا با سانسور شده چاپ شود.
کتاب لعنت بر داستایوسکی چطور؟ آیا آن هم چنین درگیریهایی برای کسب مجوز انتشارش خواهد داشت؟
بله فکر میکنم حتی بیشتر از بقیه. چون کتاب در مورد حس گناه است. در این مورد تا جایی که تحقیقات کردیم کمتر کسی در مورد این فکر و اندیشۀ حس گناه هم از لحاظ فلسفی و هم از لحاظ روانی و هم از لحاظ مذهبی کار کرده است. به خصوص در فلسفه و مذاهب اسلام و کشورهای اسلامی. این کتاب این موضوع را مطرح ساخته و مسالۀ احساس گناه در زمان جنگ و احساس گناه در شریعت اسلامی.
خب ماجرای کتاب سنگ صبور، میدانیم که در افغانستان میگذرد و داستان زندگی یک زن افغان است و در خلال آن شما فرهنگ و سنتهای سرزمین جنگ دیده افغانستان را در سه دهه گذشته برای مخاطب خود برمیرسید. کتاب لعنت به داستایوسکی هم همانطور که گفتید درگیر همین موضوع است. یعنی به نوعی نگاه دارد به سنتهای سرزمین مبداء، به افغانستان...
سنگ صبور بیش از هرچیز به مسایل روانی و رابطه جنسی زن و مرد در افغانستان یا کشورهای دیگر کار دارد. من هیچ ادعایی ندارم که کتابهای من بازتاب صد در صد واقعیت فرهنگ و تاریخ افغانستان است. یک نویسنده فکر نمیکنم که فقط یک جامعهشناس باشد و یا تاریخنگار. چیزی که برای من در داستان مهم است هیجان آفریدن و چیزهایی که مرا آزار میدهد به حیث یک نویسنده و به حیث یک فرد انسانی آنها را مطرح کنم و به تصویر بکشم. شاید یک یا دو زن مانند آن قهرمان داستان من در افغانستان وجود داشته باشد یا نباشد. این برای من مطرح نیست. چیزی که برای من مطرح است حرف آن زنی است که در چنین شرایطی چه واکنشی از خود نشان میدهد. کوندرا حرف زیبایی زده؛ میگوید «رمان انعکاس دنیای واقعی نیست. بلکه انعکاس دنیای ممکنه است». یعنی ما در جستجوی ممکنات هستیم. آن چیزی که امکانپذیر باشد. تعریف هنر برای من همین است. در مورد «لعنت بر داستایوسکی» این یک موضوع دیگر را مطرح میسازد. این در جریان جنگ داخلی افغانستان یعنی در سالهای ۱۹۹۲ و ۱۹۹۶ میگذرد و در آن جنگ یک جوان افغانی بر حسب تصادف یا خواسته، یک قتلی میکند یک پیرزنی را میکشد. بعد عذاب وجدان گویی او را خفه میکند و میرود خود را به قانون بسپارد. ولی کسی نیست که او را محاکمه کند. این جوان میخواهد که او را محاکمه کنند ولی کسی نیست که او را محاکمه کند. چون همه درگیر جنگ هستند و همه در کشتار همدیگر. حالا داستان این پسر است که میخواهد محاکمه شود و کسی نمیخواهد. چون اگر این را محاکمه کنند باید تمام جنایتکاران جنگ را محاکمه کنند و همین دادگستری که میخواهد او را محاکمه کند خودش دستهایش در خون آلوده است پس کسی نیست که کسی را محاکمه کند.
بسیار موضوع جذابی به نظر میآید و فکر میکنم کسانی که شنونده این گفتوگو هستند حداقل بخش زیادی از آنها، شاید با این توصیف کوتاهی که شما کردید دوست داشته باشند این کتاب را تهیه کنند. اما درباره دو اثر دیگری که از زبان انگلیسی آقای غبرایی برگرداندند، و قرار است منتشر شود، هزارتوی خواب و هراس... این هزارتوی خواب و هراس موضوعی است که شما به آن اشاره کردید. بحث این است که کتاب با نام...
هزارخانه خواب واختناق...
هزارخانه خواب و اختناق در اصل منتشر شده بود ولی ظاهرا با نام هزارتوی خواب و هراس در تهران منتشر شده است. آیا این اسم تفاوتی ایجاد میکند که شما معترض بودهاید یا اینکه به طور کلی گفتید که این کتاب خودش اسم دارد به فارسی و لذا چرا این اسم را دوباره تغییر دادهاند؟
از همین عنوان معلوم میشود. چه مشکلی داریم با «هزارخانه خواب و اختناق»، نخست من فکر میکنم آنقدر بیسواد نیستم که هزارتو را نفهمم که هم در زبان فارسی وجود دارد و هراس هم وجود دارد. ولی اینها را چرا انتخاب نکردم؟ نخست به این دلیل که اگر هر دو کتاب را دیده باشید «خاکستر و خاک» و «هزارخانه خواب و اختناق»، این کلمه خ را خیلی استفاده کرده. میتوانیم با این در زبان فارسی بازی کنیم و چرا باید حذف کنیم؟ وقتی شما بخوانید و بشنوید کدام یکی به نظرتان عنوان عجیبی میآید؟ آیا هزارتوی خواب و هراس یا هزارخانه خواب و اختناق؟
قطعا تکرار خ در اینجا احساس متفاوتی را ایجاد میکند که بر خشونت نام هم میافزاید که در هزارتوی خواب و هراس شاید آنقدرنباشد و بیشتر «وهم» را ایجاد میکند. اما موضوع این کتاب چیست؟
موضوع، حدود ۲۴ ساعت از زندگی یک جوان است که نیمهشب در زمان کمونیستها که بعد از ساعت ده شب کسی اجازه نداشت از خانه بیاید بیرون و ما این را اصطلاحا میگوییم قیود شبگردی، این جوان که کمی مست کرده بود ساعت ده شب بیرون میآید و به دست سربازان کمونیست میافتد. آنها او را لت و کوب کرده و رهایش میکنند در خیابانهای کابل. یک زن بیوه جوان، جوان را نجات میدهد. مدتی که طی میشود، یک داستان عاشقانه ناگفتنی بینشان است. داستانی که فقط در اشاره و نگاه رخ میدهد. این جوان یک روز بعد فرار میکند از ترور و اختناق کمونیستی و میخواهد برود پاکستان و در راه به دست مجاهدین و افراطگرایان میافتد. بازهم اختناق دیگری بازی میکند. این بیست و چهار ساعت داستان تقریبا بیست و چهار سال افغانستان است و اینکه چگونه ما از اختناق سرخ آمدیم بیرون و به اختناق سیاه اسلامیستها و افراطگرایان افتادیم. داستان این است.
کتاب خاک و خاکستر چطور؟ درباره مضمون این کتاب هم توضیح بدهید.
کتاب «خاکستر و خاک» داستان پیرمردی است که با نوهاش در سفر هستند و میخواهند بروند به یک معدن ذغال سنگ در شمال افغانستان. چون پسر پیرمرد آنجا کار میکند؛ در معدن ذغال. دارد میرود آنجا که این خبر بد را به پسر خود برساند که تمام خانوادهشان زیر بمبهای شوروی جان دادهاند. کودک اما- نوه پیرمرد که کودکی شش ساله است- از صدای بمبها گوشش کر شده؛ ولی چون کودک است نمیداند که گوشهایش کر شدهاند و فکر میکند این دنیاست که صدای خود را از دست داده است و اگر جنگی وجود دارد و همه این تانکها و این سلاحها، به خاطر دزدیدن صدای انسان است. این داستان، داستانی بود که زمانی -در سال ۱۹۸۰ - در افغانستان به صورت داستان کوتاه نوشته بودم. اما بعد چون من هم برادری داشتم که در افغانستان و در جریانهای سیاسی هم دست داشت، کشته شد و در آن زمان در فرانسه بودم. دوسال گرفت تا خانوادهام پدرم و مادرم به من بگویند که برادرم کشته شد. چرا پدر و مادرم نخواستند خبر مرگ برادرم را هرچه زودتر برای من بگویند. این داستان سبب شد که به این مورد بپردازم و متوجه سازم که اگر در جوامعی که در جنگ زندگی میکنند یا پس از جنگ اگر یک جامعه یک ملت یک مردم عزاداری نکنند به انتقامجویی میپردازند. همان چیزی که در افغانستان واقع شد. یعنی بعد از بیرون آمدن قشون سرخ اتحاد جماهیر شوروی در آن زمان، مجاهدین به جای عزاداری میلیونها شهید افغان، به جای اینکه عزاداری کنند انتقامجویی کردند. و بدین ترتیب افغانستان داخل یک خشونت دیگری شد. این موضوع داستان من بود.
شما سالهاست که در فرانسه زندگی میکنید. دست کم زندگی فیزیکی در افغانستان به صورت مداوم و دایم ندارید. اما آثار شما، به تمامی در افغانستان و مسایل افغانستان است که خودش را پیدا میکند، میپرورد و سعی میکند خود رابه یک وضعیت متعین برساند که بشود به آن اثر ادبی گفت، حال موفقیتهای بعدی و مخالفت و موافقتهای بعدی آنها طبعا بحث دیگری است. اما آثار شما دانه ای است که به تمامی در افغانستان کاشته میشود و بر و ثمر میدهد. چطور است شما هنوز نتوانستهاید به عنوان نویسنده مهاجر یا نخواستید به عنوان نویسنده مهاجر متن و زمینه داستانها یا آدمهای داستانهایتان را از سرزمین و جهانی بگیرید که در آن زندگی میکنید؟
خب اول اینکه تا مدت هجده نوزده سال من اصلا نمیتوانستم به افغانستان برگردم. در تبعید بودم. همانطور که میفرمایید کسانی که در تبعید زندگی میکنند، در نوستالژی زندگی میکنند. رابطهای نداشتم با افغانستان و فقط همین نوشتهها بود که رابطه من با افغانستان را محکم میساخت. حرف دوم این است که من تقریبا تا سن بیست سالگی در افغانستان زندگی کردهام. زبانم، حسم، اندیشهام همه در آنجا ساختار پیدا کرده است. حرف دیگر این است که افغانستان کشور غریبی است. سالها جنگ، به افغانستان یک ضرورت داستانی داده. خیلی داستانها در آن جنگ هست که ما باید آنها را مطرح بسازیم و بتوانیم درباره وحشتهای انسانی و جهانی بیندیشیم و فکر کنیم. من فکر میکنم اگر من افغان هم نمیبودم، به افغانستان علاقه میداشتم. چونکه همین موقعیت جغرافیایی و سیاسیاش و زبان و فرهنگش هزار و یک داستان و هزار و یک رنگ به ما میبخشد. من فکر میکنم این هم هست. و خب هر داستان باید از یک جایی بیاید. هیچ داستانی نمیبینید که بدون سرچشمههایش یا بدون زمان مکان مطرح شود. حتی آثار کافکا که همیشه فرار کرده از مکانی بودن و زمانی بودن را وقتی میخوانیم درمی یابیم که کافکا چرا این داستان را نوشته است. و تمام یهودیتش و تمام مسایلی که آژنگش میداد و رنجش میداد - که مسایل هویتیاش بود- را مطرح میساخت. این برای من مسالهای نیست. من داستانهای دیگری دارم و سناریوهای دیگری نوشتهام که اصلا رابطهای با افغانستان ندارد. فیلم بعدی که در حال ساختنش هستم اصلا رابطهای با افغانستان ندارد.
اگر بخواهید نویسنده یا نویسندگانی را نام ببرید که بیشترین تاثیر را از جهان و زبان آنها گرفته باشید چه نویسندگانی هستند آقای رحیمی؟
من راستش عاشق ارنست همینگوی بودم. پیرمرد و دریایش را خوانده بودم. یک توصیف عجیب است. یک فکر و اندیشه و گزارش عجیب. بعد از آن داستانهای «گی دو موپاسان» بود. بعدتر آهستهآهسته با نویسندگان دیگری آشنا شدم مانند صادق هدایت، غلامحسین ساعدی که از کسانی بودند که خیلی عاشق کارهایشان بودم و هستم. از سوی دیگر نویسندهای مثل مارگریت دوراس و داستایوسکی همچنان.