همهپرسی انگلستان بر سر ماندن یا نماندن این کشور در اتحادیه اروپا، که چند روز دیگر (بیست و سوم ژوئن) برگزار خواهد شد، به تازگی تب و تاب شدیدی را در محافل اقتصادی و سیاسی اروپا و حتی جهان به وجود آورده است. عامل اصلی این تب و تاب، افزایش چشمگیر احتمال «برکسیت» (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) است. در واقع با توجه به نظرخواهیهای افکار عمومی که طی چند روز گذشته در بریتانیا بر سر آینده این کشور در مهمترین مجموعه اقتصادی جهان انجام گرفته، چنین پیدا است که هواداران «رفتن» بهگونهای چشمگیر بر موافقان «ماندن» پیشی گرفتهاند.
رویای ویکتور هوگو
این چشمانداز، به دلیل پیامدهای نهچندان روشن آن برای شکلبندی آتی سیاست و اقتصاد جهانی، بازارهای سهام و ارز را نه تنها در اروپا، بلکه در آمریکا و آسیا به شدت عصبی کرده است. ما در دنیایی بههمپیوسته زندگی میکنیم و رویدادی چنین کلیدی که همزمان سرنوشت یکی از با نفوذترین کشورهای جهان و یکی از قدرتمندترین «بلوک بازرگانی» دنیا را بهمیان میکشد، نمیتواند بر تصمیمگیران بینالمللی تاثیر نگذارد.
آتحادیه اروپا در سال ۱۹۵۷، به ابتکار شش کشور اروپایی (آلمان غربی، فرانسه، ایتالیا، هلند، بلژیک و لوکزامبورک) در چارچوب «قرارداد رم» زیر عنوان بازار مشترک اروپا به وجود آمد و بعدها، در پی حدود شش دهه، شمار اعضای آن به بیست و هشت کشور افزایش یافت. طی این دوره زمانی،بازار مشترک با پیشروی در راه «ادغام» (همگرایی) در عرصههای گوناگون، به یک اتحادیه اقتصادی و پولی بدل شد. از میان بیست و هشت کشور عضو اتحادیه، نوزده کشور تا امروز به منطقه پولی اروپا پیوستهاند و «یورو» را، به عنوان پول واحد پذیرفتهاند. همه اعضای اتحادیه اصل معروف به «چهار آزادی» را در مورد جابهجایی بدون مانع کالاها، خدمات، سرمایهها و انسانها پذیرفتهاند، ولی نوزده کشور منطقه یورو از این هم فراتر رفته و برای مدیریت بانک مرکزی مشترک و پول واحد، بر سر شماری از ملاکهای ناظر بر کسری بودجه، سطح تورم، سطح بدهیها و غیره به توافق رسیدهاند، هر چند که این ملاکها در بسیاری موارد محترم شمرده نشدهاند.
زایش بازار مشترک و سپس اتحادیه اروپا پیامد یکی از فاجعهبارترین فصلهای تاریخ این قاره است. سخن بر سر دو قصابی بزرگ است که زیر عنوان جنگهای اول و دوم جهانی در نیمه نخست قرن بیستم میلادی، اروپاییان را تا لبه نابودی پیش برد. بعد از این دو تراژدی مرگبار بود که شماری از متفکران و دولتمردان اروپایی تصمیم گرفتند به رویای ویکتور هوگو در قرن نوزدهم میلادی جامه عمل بپوشانند. در واقع نویسنده «بینوایان» از ضرورت پایهریزی «ایالات متحده اروپا» سخن گفته بود، مجموعهای که از راههای صلحآمیز کشورهای متخاصم اروپایی را گرد هم آورد و به جوانان آنها امکان دهد آینده خود را در عرصههایی به جز میدان جنگ جستجو کنند.
برای تحقق این آرزو، پایهگذاران «وحدت اروپا» به این نتیجه رسیدند که مطمئنترین راه پایان دادن به کینههای دیرینه، در مرحله نخست ایجاد علقههای تنگاتنگ اقتصادی میام ملتهای این قاره و به ویژه آلمانیها و فرانسویها است. میبایست روابط اقتصادی میان این کشورها به چنان سطح و کیفیتی برسد که هر نوع بازگشت به کشمکشهای ناسیونالیستی گذشته ناممکن شود. به بیان دیگر برای مقابله با زهر ناسیونالیسم، میبایست از پاد زهر همگرایی اقتصادی استفاده شود.
این هدف تا اندازه زیادی تحقق یافته است. بهطور متوسط هر یک از بیست و هشت کشور عضو حدود شصت و پنج در صد بازرگانی خارجی خود را با دیگر اعضای اتحادیه انجام میدهد. همزمان، منطقه زیر پوشش اتحادیه اروپا که در نیمه اول قرن بیستم میلادی خطرناکترین منطقه بحرانی جهان بود، از بعد از جنگ جهانی دوم طولانیترین دوره آرامش و رفاه خود را پشت سر گذاشته است. برای جوانهای اروپایی هم که در گذشته با شعارهای کینتوزانه ناسیونالیستی روانه سلاخخانه میشدند، امروز دیگر مرزی وجود ندارد. آنها برای تفریح و درس خواندن و کار بدون پاسپورت (و تنها با کارت ملی) از این کشور به آن کشور میروند.
این نکته را نیز از یاد نبریم که هریک از کشورهای اروپایی، از جمله آلمان امروزی، کوچکتر از آنند که بتوانند در مقابل غولهای بزرگی چون آمریکا و چین (و در آینده هند) به حساب بیایند. در چارچوب اتحادیه اروپا است که هریک از بیست و هشت کشور عضو، از جمله کوچولوهایی چون لوکزامبورگ، میتوانند از اقتدار لازم در صحنه جهانی برخوردار باشند. شمار زیادی از پروژههای بزرگ اقتصادی، از جمله یورو و ایرباس، تنها در چارچوب اروپا به هدف رسیدهاند.
با این حال صادقانه باید پذیرفت که اتحادیه اروپا در تحقق پروژه نهایی خود از نفس افتاده و فکر وحدت برای مردمان آن دیگر از جاذبه گذشته برخوردار نیست. شمار زیادی از احزاب اروپایی، از چپ افراطی گرفته تا راست افراطی، به اتحادیه اروپا و بنیانهای فلسفی و سیاسی آن ضدیت میورزند. پدیدههایی چون بحران اقتصادی، مهاجران و تروریسم، جریانهای ضد وحدت اروپا را تشویق کرده که خواستار بازگشت به مرزهای گذشته بشوند تا، به گفته آنها، بهتر بتوانند از خود دفاع کنند.
در چنین فضایی است که موضوع همهپرسی در بریتانیا مطرح میشود. انگلیسیها در سال ۱۹۷۲، پانزده سال پس از زایش بازار مشترک، با اصرار فراوان به این مجموعه پیوستند و بهتدریج، به رغم سیاستهای کج دار و مریز در مورد طرح وحدت، به یکی از ستونهای اصلی اتحادیه اروپا بدل شدند. امروز فکر خروج بریتانیا از این اتحادیه پرسشهای زیادی را پیش میکشد که برای همه آنها فعلا پاسخی نیست. در خود بریتانیا، کشمکشهای گستردهای میان هواداران و مخالفان «برکسیت» (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) در جریان است و چهرههای شاخص سیاسی در لندن بر سر این دو سناریو به نبردی بیامان با یکدیگر برخاستهاند.
هواداران «برکسیت» چه میگویند؟
جریانهایی که میخواهند بریتانیا حساب خود را از «اتحادیه اروپا» جدا کرده و به راه خود برود، عمدتا بر دلایل زیر انگشت میگذارند:
یک) بازار مشتر ک اروپا، به هنگام زایش آن در سال ۱۹۵۷، یک پروژه کاملا موجه و استوار بود، بهویژه برای آنکه بتواند در برابر اتحاد شوروی مقاومت کند و در عرصه اقتصاد جهانی صاحب نفوذ بشود. در نیمه دوم قرن بیستم ایجاد یک «بلوک بازرگانی» ابتکار درستی بود زیرا اقتصادها مجبور بودند از مرزهای ملی خود فراتر بروند و در چهارچوب منطقهای، با کشورهای مجاورشان یک بازار واحد درست کنند. این دوره دیگر سپری شده و با توجه به پیشرفتهای عظیم در زمینه تکنولوژیهای ارتباطی و اطلاعاتی متکی بر اینترنت، کشورها میتوانند از دایره جغرافیایی پیرامون خود بیرون رفته و طرفهای بازرگانیشان را در سطح جهانی جستجو کنند. از این دیدگاه، اتحادیه اروپا یک پروژه قرن بیستمی است و انگلستان باید به قرن بیست و یکم فکر کند.
دو) در دنیای مدرن، ساختارهای حکمرانی باید سبک و کوچک و انعطافپذیر باشند. نهادهای اتحادیه اروپا به دیوانسالاری عظیم و پرخرج و متمرکز بدل شده و نخبگان و تکنوکراتهایی را در درون خود گرد آورده که خودخواهانه برای دیگران تصمیم میگیرند، و ارتباط دموکراتیکی هم با شهروندان کشورهای عضو ندارند.
سه) اتحادیه اروپا از بحرانی به بحران دیگر میرود و بخش مهمی از انرژی رهبرانش در جستجوی راه حل برای آنها تلف میشود، از بحران یونان گرفته تا بحران مهاجران. انگلستان باید خود را از این منطقه بحرانی بیرون بیاورد و به مسایل مربوط به خودش بپردازد.
چهار) اقتصاد بریتانیا، در مقایسه با بسیاری دیگر از اقتصادها در اتحادیه اروپا، که اغلب با سطح بسیار بالای بیکاری به خصوص در میان جوانان روبرو هستند، در موقعیت بسیار بهتری قرار دارد. این وضع باعث شده که شمار زیادی از اتباع دیگر کشورهای عضو اتحادیه اروپا، برای یافتن کار، به بریتانیا بیایند. هواداران «برکسیت» بهویژه بر اتباع کشورهای اروپای شرقی تاکید میکنند که شمار بسیار زیادی از فرصتهای شغلی را در بریتانیا تصاحب کردهاند.
پنج) اگر «برکسیت» رای بیاورد، آسمان به زمین نخواهد آمد و بریتانیا همچنان بخش مهمی از مبادلات اقتصادی و فرهنگی و توریستی خود را با کشورهای عضو اتحادیه اروپا ادامه خواهند داد. به بیان دیگر بریتانیا به دلیل موقعیت جغرافیایی و ریشههای فرهنگی و تاریخیاش همچنان یک کشور اروپایی باقی خواهد ماند، ولی برای داد و ستد با دیگر اروپاییان دیگر مجبور نخواهد بود از کانال دیوانسالاری بروکسل (مقر شورا و کمیسیون اروپا) بگذرد.
مخالفان «برکسیت» چه میگویند؟
گوردون براون، نخستوزیر کارگری بریتانیا در سال ۲۰۰۷ و نیز صدیق خان، شهردار تازه لندن، در زمره شخصیتهایی هستند که برای «ماندن» در اتحادیه اروپا تلاش میکنند. آنها، و همفکرانشان (از جمله نخستوزیر محافظه کار بریتانیا)، هواداران خود را بر پایه استدلالهای زیر بسیج میکنند:
یک) بریتانیای امروزی نباید به رویاهای امپراتوری در قرن نوزده و نیمه اول قرن بیستم بازگردد. آن دوران گذشت و امروز یک شهروند بریتانیایی، اگر میهندوست باشد و خواستار اقتدار کشور خود، باید آینده آن را در مجموعه اتحادیه اروپا جستجو کند. بدون اروپا و در حالت انزوا، بریتانیا نخواهد توانست با سه خطر عمده استراتژیک که با سه «ایسم» مشخص میشوند، مقابله کند : جهادیسم، پوتینیسم و پوپولیسم.
دو) اگر اتحادیه اروپا آنقدر بد است که هواداران «برکسیت» میگویند، چرا از سراسر دنیا برای آمدن به این منطقه و مستقر شدن در آن سر و دست میشکنند. شمار نهچندان کمی از میلیونرهای چینی و روسی فرزندان خود را به کشورهای اروپایی میفرستند و خود آنها هم، به محض این که فرصت پیدا کنند، در این کشورها مستقر میشوند. اگر اتحادیه اروپا آنقدر بد است، چرا صدها هزار مهاجر از مناطق جنگزده و فقیر خطرهای مرگبار را به جان میخرند و به آنجا پناه میبرند، نه به روسیه و چین؟ اروپای ویران و خونین بعد از جنگ جهانی دوم به برکت وحدت و همگرایی توانست بر بیماریها و شیاطین قدیمی خود غلبه کند و بهترین نورمها را در زمینه های حقوق بشر، امنیت بهداشتی و حفاظت محیط زیست بهوجود آورد. چرا بریتانیا باید به این دستاوردها پشت کند؟
سه) بیماریها و شیاطین قدیمی هنوز در اروپا از میان نرفتهاند. با خروج احتمالی بریتانیا، اتحادیه اروپا تضعیف میشود و گونههای رنگارنگ ناسیونالیستهای پوپولیست به سیاق گذشته و کف بر دهان شعارهای نیمه اول قرن بیستم را از سر خواهند گرفت. بریتانیا نباید راه را بر این گرای های خطرناک باز کند.
چهار) اتحادیه اروپا ضعفهای خود را دارد. باید به این ضعفها پرداخت و آنها را اصلاح کرد، نه آنکه در نیمه کار متحدان خود را تنها گذاشت و به راه خود رفت.
پنج ) خروج بریتانیا میتواند سرآغاز فروپاشی اتحادیه اروپا باشد. این سناریو، اگر تحقق بپذیرد، میتواند به تجزیه در درون خود کشورهای اروپایی دامن بزند. از جمله اسپانیا، بلژیک و ایتالیا با خطر تجزیه روبرو هستند و تنها اتحادیه اروپا است که این خطر را کاهش داده است. حتی در خود بریتانیا، اگر «برکسیت» در همهپرسی برنده شود، اسکاتلند که به شدت هوادار ماندن در اتحادیه اروپا است میتواند بار دیگر فکر استقلال را مطرح کند.
شش) سازمانهای بینالمللی از جمله صندوق بینالمللی پول به لندن هشدار دادهاند که اگر «برکسیت» برنده شود، تا انعقاد قراردادهای تازه میان بریتانیا و نهادهای اتحادیه اروپا بر سر شکل تازه مبادله میان دو طرف، که دستکم دو سال طول خواهد کشید، این کشور از لحاظ اقتصادی دچار بیثباتی خواهد شد. این بیثباتی به شمار زیادی از شرکتهای بزرگ و سرمایهگذاران، که استراتژی خود را در چهارچوب تعلق بریتانیا به اتحادیه اروپا تنظیم کردهاند، منتقل خواهد شد.