لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ تهران ۱۸:۱۸

ترکیه؛ «کار سیاه» و رنج «بی‌مزد»


مجید، ۳۸ ساله از فعالان سیاسی کارگری. حدود یک سال است که به همراه همسرش مهناز و پسر ۹ ساله‌اش به ترکیه گریخته‌اند. در ایران که بود به خاطر فعالیت‌هایش در ستاد انتخاباتی یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری سال ۸۸ بازداشت می‌شود و از سوی قاضی پرونده به سه سال زندان محکوم می‌شود. می‌گوید طعم تلخ حبس در انفرادی را هم کشیده‌ است:

جاده‌های پنهان؛ بخش نهم: ترکیه، «کار سیاه» و رنج «بی‌مزد»
please wait

No media source currently available

0:00 0:10:32 0:00
لینک مستقیم


مجید: «دو ماه انفرادی ۲۰۹ بودم. بعد از برگزاری دادگاه نمایشی شعبه ۱۵ قاضی صلواتی به سه سال حبس محکوم شدم و مادر پیرم را تنها گذاشتم داخل ایران و با یک دنیا خاطره و وابستگی‌هایی که داشتم از ایران خارج شدم. بسیار برایم سخت بود. دوست داشتم در کشور خودم زندگی کنم. اما متاسفانه فشارهایی روی من و خانواده‌ام بود، فشارهایی که باعث شد من کارم را از دست بدهم، همسرم کارش را از دست بدهد،‌ فقط به خاطر این که من پرونده سیاسی داشتم.»

مجید پس از طی کردن دوران حبس خود از زندان آزاد می‌شود. انگ زندان و اتهام‌های فعالیت‌های ضدامنیتی کافی است تا او اجازه بازگشت به کار دولتی سابقش را نداشته باشد. بازرسی‌های گاه و بیگاه ماموران امنیتی از منزل آنها، بیکاری و آینده مبهم پسر ۹ ساله‌شان امان را از آنها گرفته و چاره را در آن سوی وطن جستجو می‌کنند. نزدیکترین و قابل دسترس‌ترین جا ترکیه است. با کمی قرض و اندک پس‌انداز خود هزینه به غربت رسیدن را پرداخت می‌کنند. اما آسمان خاکستری ایران برای مجید و خانواده‌اش در ترکیه نیز به همین رنگ است:

مهناز: «آدم یک آستانه تحملی دارد و بعد آن آستانه تحمل دیگر تمام می‌شود و خیلی ضربه می‌خورد. ما الان اینجا نگران پسرمان هستیم. چون شدیدا‌ً دو سال به خاطر پدرش اولا‌ً‌ با توجه به هجومی که به خانه ما آوردند، با آن شرایط همسر مرا بردند و پدرشوهرم سکته کرد و به دنبال آن فوتش اتفاق افتاد. پارسا خیلی ضربه خورد. همه اینها را شاهد بود و بعد وابستگی عاطفی شدید به پدرش داشت و پدرش را بردند. یک ۸ ماه ۹ ماه به آن صورت از پدرش دور بود، خیلی ضربه خورد. اینها را پشت سرگذاشتم. به اضافه اینکه من اصلا‌ً پدر و مادر ندارم. تنها تکیه‌‌ام همسرم بوده. وقتی همسرم هست تمام فشارهای اقتصادی، زمانی، مالی، اجتماعی اینها را باید تحمل می‌کردم. من بعضی شب‌ها خواب می‌بینم. بچه من با فریاد بلند می‌شود. همسر من حتی از نظر روحی آنقدر به هم ریخته، یاد شکنجه‌هایی که کردندش می‌افتد بلند می‌شود در خواب حرف می‌زند. فردا صبح راجع بهش حرف می‌زنیم یادش نمی‌آید چه گفته.»

بیشتر پناهندگان ایرانی در ترکیه برای رفع بخشی از نیازهای روزمره خود مجبور به کار کردن هستند. نوع کارهایی که انجام می‌دهند را نمی‌توان به معنای واقعی شغل نامید. حقوق اندک، ساعت کار زیاد، محروم از حق بیمه و دیگر مزایا از ویژگی‌های مشاغلی است که پناهندگان از آنها به عنوان کار سیاه نام می‌برند. مجید هم برای تامین حداقل‌های زندگی‌شان در ترکیه تن به این دست از مشاغل داده است.

مجید: «با یک شرایط بسیار سخت وارد ترکیه شدم به امید اینکه بتوانم یک آینده روشنی برای خودم، پسرم و همسرم داشته باشم. متاسفانه بعد از روبه‌رو شدن با مسایل پناهندگی دیدم اینجا شرایط سخت است. مجبور شدم کارهایی انجام دهم که داخل ایران اصلا‌ً فکرش را هم نمی‌کردم که یک روزی بخواهم داخل یک کشوری چنین کارهایی انجام دهم. خیلی وقت‌ها شده که حقوق مرا ندادند. واقعا‌ً اینجا کار که می‌کنی استثمارت می‌کنند. ۱۲ تا ۱۴ ساعت کار می‌کشند و با مبلغ بسیار پایین.»

مهناز هم از سختی زندگی و به خصوص کارکردن در ترکیه می‌گوید.

مهناز: «شرایط ترکیه برای پناهنده‌ها ناجور است. کار که نمی‌توانند بکنند. همسر من که از نظر قلبی و سلامت مشکل دارد. به هر حال با شرایطی که داریم حاضر است کار کند ولی خب به این صورت هم که رفته سر کار پولش را ندادند. بعد هم همه ترکی خوب بلد نیستند. مجبور می‌شوند با کمترین دستمزد بروند سر کار. الان همسر من دو سه جا رفته سرکار ولی خب پولش را بهش ندادند.»

پارسا، فرزند ۹ ساله مجید و مهناز. اگر او در ایران زندگی می‌کرد در شرایط عادی باید کلاس چهارم دبستان بود. اما در ترکیه برای خانواده‌های پناهندگان ایرانی نبود ‌ِ شرایط تحصیل برای کودکان طعم گس دیگری است بر تلخی زندگی آنها:

مهناز: «سر کوچه ما مدرسه است. من از جلوی مدرسه رد می‌شوم حالم خراب می‌شود بچه مدرسه‌ای‌ها را می‌بینم. من الان بچه‌ام باید مدرسه باشد. حداقل اینست که با بچه‌های هم‌سن و سال خودش بازی کند. به من می‌گوید مامان من حوصله‌ام سر می‌رود. من او را برداشتم از یک جایی که پر از محبت بوده، خاله‌اش محبت می‌‌کرده، عمه‌اش، مامان بزرگش... برداشتم آوردمش در شرایطی و دارم محکومش می‌کنم که حتما‌ً‌ باید به این زندگی تن بدهی. خب این مرا به هم می‌ریزد.»

چشم به راه نامه‌ای از کمیساریای عالی پناهندگان برای مصاحبه‌ای دیگر. از کجا آمده‌ای؟ اگر برگردی چه می‌شود؟ برای چه آمده‌ای؟ پرسش‌های ساده‌ای که پناهندگان برای پاسخ آنها ماه‌ها و حتی سال‌ها در صف رسیدگی پرونده‌شان در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در ترکیه معطل می‌مانند.

مجید: «وقتی که من به پیش‌-مصاحبه می‌روم همیشه دو دو سئوال می‌پرسند:چرا من وارد خاک ترکیه شده‌ام و اگر برگردم چه اتفاقی می‌افتد... وقتی من در پیش‌-مصاحبه‌ مدارکم را ارائه می‌دهم، وقتی اسم مرا می‌گذاری تمام مشخصات هست و وقتی که من حکم زندانم را آوردم و این همه مدارک دیگر در کنارش هست، چرا باید روند پرونده من اینقدر طولانی باشد؟ الان نزدیک به ۱۱ ماه است اینجا هستم هنوز مصاحبه اصلی من ۴ ماه دیگر است. دفتر سازمان ملل آنکارا که می‌روی جوابگویت نیستند.»

مجید، مهناز و پارسای ۹ ساله کم کم یک سال می‌شود که از ایران خارج شده‌اند اما طنین دلتنگی‌شان از شرایط به اندازه چندین و چند سال است.

مهناز: «من، مجید یا پارسا هیچکدام حقمان نبوده که این وقایع برایمان اتفاق بیافتد. پناهنده اسمش رویش است. از یک شرایطی به یک جایی پناهنده شده. آن "یک جا" نمی‌خواهد به ما کمک کند؟ از طرف جامعه و از طرف حکومت که به ما ظلم شده. حالا اینجا به کسانی که فکر می‌کردیم به ما کمک می‌کنند پناهنده شدیم، آنها ما را اصلا‌ً نمی‌‌بینند. کسی دوست ندارد از مملکت خودش، خاکی که متعلق به خودش است، از خاک مادری‌اش، از فامیلش، مادرش، مادربزرگش، عمه و خاله‌اش دور شود بیاید اینجا به اسم اینکه خوش بگذراند. تازه می‌آیی این طرف قضیه را می‌بینی این طرف خیلی سخت‌تر از آنجا بوده با آن همه فشارهای سیاسی که در جامعه بوده.»

XS
SM
MD
LG