صابره کاشی فیلم سازی را از ایران و با مستند «خیابان لالهزار» شروع میکند. خیابان لالهزار، که در سال ۲۰۰۰ در جشنواره فیلم فجر هم به نمایش در آمد، داستان خیابانی در تهران است که که برای کاشی، و نسلی که بعد از انقلاب اسلامی بهدنیا آمده بودند، نمادی از دنیای غرب است.
کاشی میگوید که با ساختن این فیلم غرق جذابیت دنیای فیلمهای مستند میشود و همینطور به این نتیجه میرسد که قصه اصلی فیلم مستند را تدوینگر آن بیان میکند. وقتی در سن ۲۷ سالگی به کانادا مهاجرت میکند، به مطالعه رشته تدوین در کالج شریدان میپردازد. در سالهای دانشجویی فیلم «صدا زدن نیت» را تدوین میکند که به جشنواره هات داکس هم راه میابد. پس از اتمام تحصیل و کارکردن به عنوان تدوینگر در تلویزیونهای کانادا، کاشی در سال ۲۰۰۷ به آمریکا مهاجرت میکند. در سال ۲۰۰۹ برای جاستین شپیرو، نامزد جایزه اسکار، فیلم «تابستان ما در تهران» را تدوین می کند. این فیلم که در جشنواره آمستردام و شبکههای تلوزیونی زیادی از جمله پیبیاس آمریکا به نمایش درآمد، داستان یک خانواده یهودی آمریکایی است که برای یک تابستان به ایران میروند تا ببیند مادرهای ایرانی چطور بچههایشان را بزرگ میکنند. کاشی میگوید این فیلم تصویری ورای سیاست، دشمنی، جنگ و ترور را از ایران نشان میداد.
در سال ۲۰۰۸، کاشی دو فیلم مستند -به سبک فیلمهای شبکه ام تی وی- از دو هنرمند ایرانی مقیم شمال کالیفرنیا یعنی حامد نیکپی، نوازنده و خواننده، و رایکا شهابی یغمایی، خواننده اپرا، میسازد. دیگر فیلم موفق وی «شعرهای زمستان و سیگار» نام دارد که به بحران مهاجرت برای یک شاعر و کارگردان تاتر ایرانی، سیاوش شعبانپور، در کانادا میپردازد. این فیلم در سال ۲۰۱۴ در جشنواره دیاسپورای کانادا به نمایش درآمد.
اما در سال ۲۰۰۹، یک تلفن از ایران، همه زندگی کاشی را عوض میکند. «من فهمیدم که مادرم فوت کرده و این خبر برای من که هنوز در سرگشتگی و گمگشتی مهاجرت بودم، زندگی مرا زیر و رو کرد. احساس کردم زندگیام به طور کل خالی شد. رنج و سیاهی غریبی همه جهان مرا گرفت. احساس میکردم ادامه زندگی برایم ممکن نیست. تا یک سال نتوانستم به ایران برگردم.»
او می گوید که یک سئوال همیشه برایش باقی بود: «اگر در ایران مانده بودم چه میشد؟ چه اتقافی برایم میافتاد؟ اگر به ایران بازگردم چطور میشد؟» این بار تصمیم میگیرد که به ایران باز گردد. مراقبت از پدر هم دلیل دیگری میشود که او تصمیم بگیرد که شش ماه در ایران و شش ماه در آمریکا زندگی کند. تجربهای که پنج سال آن را ادامه میدهد. «این تجربه در ابتدا خیلی سخت بود. وقتی آدم مهاجرت میکند یک آدم دیگر می شود. یک جهان دیگری را کشف میکند. یک شخصیت دیگر میشود. ولی بعد این سختی را تبدیل کردم به یک کشف و شهود در فرهنگ ایران. چیزهایی که وقتی از بیرون برمیگردی خیلی ممکن است اذیت کننده باشد. سعی کردم این سختیها را تبدیل به دریچهای برای کشف ناشناختهها کنم.»
کاشی میگوید که چیزی که خیلی برایش عجیب بود رابطه آدمها با هم بود. «چیزی که در خارج از ایران وجود دارد و آدمها تنها هستند. یک جوری ایزوله هستند حتی از دوستانشان، اما در ایران رابطه آدمها وجود دارد. انگار همه آدمها به هم ربط دارند.» البته وی به زودی دلیل دیگری برای ماندن در ایران هم پیدا میکند. «من دکترایم را به خاطر مهاجرت به کانادا رها کرده بودم. دانشگاه به من اجازه ورود مجدد نداد. اما من دوباره کنکور دکترا دادم و قبول شدم. و این دفعه برعکس سال ۲۰۰۰ که همه توجه من به غرب بود، کاملا برعکس میخواستم ایران را کشف کنم.»
فیلم «خانه اما دور» در فاصله این پنج سال مسافرت بین ایران و آمریکا فیلمبرداری میشود. کاشی میگوید که در جستجوی «ایرانی زنانه» یا بخش «زنانه» ایران است: «این مفهوم زنانه یا مردانه یک مسئله فرهنگی و روانشناختی است. از نظر یونگ "زنانگی" بخشی از وجود ماست که ما را متصل میکند به "کهن الگوی مادر" و شامل بدن، احساسات، روابط با دیگران، همدلی کردن و اتصال ما به طبیعت میشود. همان چیزی که در فرهنگ چینی به آن "یین" گفته میشود. "مردانگی" بخشی از وجود ماست که شامل اراده، عمل، و حرکت است، و یا همان چیزی که یونگ به آن "لوگوس" میگوید.»
کاشی میگوید آنچه که به عنوان «ایران زنانه» مطرح میکند ناشی از کشف او در خصوص گستردگی و همهگیر بودن ویژگیهای «زنانه» در فرهنگ ایران و درست برعکس آن، یعنی ویژگیهای «مردانه» در فرهنگ آمریکاست. «فکر کردم شاید همه آنچه بحران و سرگشتگی مهاجرت، حداقل برای ما ایرانیهاست، ناشی از این تفاوتهای فاحش فرهنگی و روانشناختی باشد.»
کاشی که در رساله دکترایش به بررسی «زنانگی» در کهن الگویهای ایرانی و به «زن در داستان سمک عیار» پرداخته است میگوید که فیلم «خانه اما دور» جستجویی برای یافتن این تفاوتهای فرهنگی در دو کشور ایران و آمریکاست. «به دلایل مختلف ریشههای مادر-تباری در ایران هنوز زنده مانده است. من سعی کردم در این فیلم آنها را جستجو کنم.»
کاشی در جستجوی پاسخ سئوالاتش به کاشان و اصفهان مسافرت میکند. کاشان به خاطر اینکه خانواده مادریاش، عشقآبادی، معماران مطرحی هستند که از این شهر میآیند و اصفهان به خاطر اینکه آخرین بازمانده دوران شکوفایی ایران است. در کاشان مراسم عزاداری سنتی او را جذب می کند. «زمانی که در ایران دانشجو بودم، کتاب "پژوهشی در اساطیر ایران" از دکتر مهرداد بهار را خوانده بودم که بحث جالبی را در خصوص اینکه سابقه مراسم تاسوعا و عاشورا به سوگ سیاوش و حتی قبلتر از آن به "مادر-خدایان" و مراسم باروری باز میگردد که در مصر و یونان باستان و در بینالنهرین هم انجام میشده. در این مراسم جوانی را برای "مادر-خدا" قربانی میکردند و بعد برای او سوگواری مینمودند. "مادر-خدا"در واقع نماینده زمین بود و این قربانی برای این بود که خشکسالی اتفاق نیافتد و زمین بارور شود. بنابراین حضور "مادر-خدا" در مراسم سوگواری بسیار روشن است. در واقع خیلی از مراسمی که ما در شیعه داریم ریشهاش به مادر خدایان و به خصوص آناهیتا باز میگردد. آناهیتا همیشه مرتبط به رود و چشمه و باروری بوده و خب بعد از اسلام اسامی مناطق مقدس مرتبط به آناهیتا به شخصیتهای شیعی مرتبط میشود و اسامی مثل "چشمه علی" پیدا میکنند.»
اما تفاوتی اساسی در سوگواری در دو فرهنگ ایرانی و آمریکایی وجود دارد. به گفته کاشی، درد و رنج ناشی از دست دادن عزیزان در همه فرهنگها وجود دارد. غم و درد در تمام انسانها وجود دارد. اما اینکه آدمها در فرهنگهای مختلف با آن چه میکنند بسیار متفاوت است. در فرهنگ آمریکایی ما اجازه سوگواری نداریم. باید همیشه بخندیم و خوشحال باشیم و اینکه نمیتوانیم به آن غم و اندوه درونیمان رجوع کنیم باعث بروز مشکلات جدی روانی میشود. اما در ایران مراسم عزاداری فضایی ایجاد میکند که ما به عواطف و احساساتمان نزدیک شویم و به آن کهن الگوی مادر بپیوندیم. «اما اینکه چرا در ایران به صورت بسیار اغراقشدهای دو ماه در سال مراسم عزاداری داریم برای من بسیار جالب بود. به نظر من این سوگواری طولانی نشان دهنده همان "زنانگی" اغراق شده در ایران است. »
صابره کاشی امیدوار است که فیلم تا انتهای سال ۲۰۱۶ به نمایش دربیاید. او میگوید: «بخش فیلمبرداری این فیلم در ایران تمام شده ولی هنوز بیست درصد بخش فیلمبرداری در آمریکا باقی مانده است.» با رفتن به لینک زیر میتوانید تریلر آن را مشاهده کنید.