هوشنگ سیحون، معمار و طراح نامی ایرانی روز دوشنبه در ۹۳ سالگی در بیمارستانی در شهر ونکوور کانادا درگذشت.
هوشنگ سیحون پیش از انقلاب رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و سالها نیز استاد این دانشکده بود. آرامگاههای بوعلی سینا، خیام، فردوسی، نادرشاه افشار، کمالالملک، کلنل محمدتقی خان پسیان و موزه توس، از معروفترین آثار معماری برجای مانده از هوشنگ سیحون است.
رادیو فردا در گفتوگو با مریم سیحون دختر هوشنگ سیحون در لسآنجلس از زندگی و آثار وی پرسیده است:
مریم سیحون: ایشان در ساعت چهار و نیم صبح ۲۶ می در بیمارستان ونکوور بر اثر پاره شدن رگ آئورتشان فوت کردند. تمام زندگیشان را با سربلندی گذراندند و با سربلندی هم رفتند. یعنی طوری که در سن ۹۳ سالگی احتیاج نداشتند کسی کمکشان کند. خودشان هم امروز صبح سوار آمبولانس شدند رفتند. من از این خیلی خوشم آمد. از این خوشحالم که درد نکشیدند و به راحتی و زود رفتند.
پدرتان معروف بودند به پدر معماری نوین ایران. چه خاطرهای از حرفهشان و کارشان دارید؟
پدر من موقعی که داشتند مقبره ابن سینا را میساختند دنبال یک تکه سنگ مقبره میگشتند که میخواستند این تکه سنگ یک دست باشد. همه گفته بودند که باید بروید و این سنگی که گرانیت است و از کوههای همدان و آنجا بردارید بیاورید و این را کار بگذارید. و پیدا نمیکردند. سنگ یک تنه. بعد بالاخره بعد این همه گشتن آمدند گفتند ما پیدا کردیم. وقتی آوردند سنگ را کار گذاشتند پدر گفتند سنگ را برگردانید. چون میخواستند مطمئن شوند که این سنگ یک تکه است. بعد اینها هی گفتند نه. نمیشود برگرداند. پدر شکشان برد که این سنگ یک تکه نیست. گفتند اگر برنگردانید من این را با چکش خردش میکنم و بعد برگرداندند دیدند سنگ یک تکه نیست. و گفتند من کارم باید اینقدر کامل و با کمال انجام شود که من این سنگ را نمیگذارم. و بالاخره رفتند و بعد از چندین و چند ماه کند و کاو آن سنگ یک تکه را پیدا کردند و آوردند و کار گذاشتند. و خودشان میگفتند موقعی که نبش قبر میکردند جمجمه ابن سینا خیلی سالم و خوب باقی مانده بود.
بعد از یک سال از انقلاب بهمن ۵۷ ایشان برای همیشه از ایران خارج شدند. این دوره چگونه گذشت؟
پدرم خیلی خیلی خیلی زجر میکشیدند. واقعاً این را بهتان بگویم. الان در منزل من همینطور در ونکوور یک شیشه خاک ایران است که گفته بودند اگر من این جا رفتم اگر آنجا رفتم هر جا که بودم شما این خاک را روی من بریزید. و خیلی غصه میخوردند. بینهایت زیاد. میگفتند من همیشه خدمت کردم. کارهایی که کردم برای عشق به ایران بوده و همیشه هم به من میگفتند من تو و برادرت را بینهایت دوست دارم ولی اگر بخواهید باورم کنید اول ایران را از شما بیشتر دوست دارم. و خیلی از این موضوع که دور بودند و نمیتوانستند آنجا باشند و نمیتوانستند در آن مدتی که اوایل انقلاب بود سنشان جوانتر بود بتوانند به کشور خودشان خدمت کنند. خیلی زجر میکشیدند. یک چیز واضحی بود و حقیقتاً عاشقانه عاشقانه سرزمین ایران را میپرستیدند.
حالا برای خاکسپاری و یادبود ایشان برنامهتان چیست؟
ما همیشه با پدر که صحبت میکردیم میگفتند که خب مسلم است من آرزو میکنم که نزدیک یکی از بناهایی که ساختم مقبرهام باشد. ولی چون نمیدانم چه طوری با من رفتار شود. بعد از اینکه این همه بالاخره توهینهایی که جراید شد به ایشان یا کارهایی که کردند به خواهرشان گفتند به من گفتند.... گفتند ترجیح میدهم یک جایی باشم که دوستان بیشتر و خانوادهام آنجا باشند که بتوانند بیایند و گه و گداری به مزار من بیایند. و گفتند من در این صورت ترجیح میدهم توی لس آنجلس به خاک سپرده شوم. ولی الان چون در ونکوور فوت کردند من الان از صبح دارم میبینم که قوانین چطوری است بلکه بشود که... اگر بشود بیایند همین جا که دلشان میخواست باشند. ولی خب اگر روزی اجازهای داده شود درست رفتار شود خب مسلم است ایشان آرزو دارند که تا ابد در مملکت خودشان بخوابند.
هوشنگ سیحون پیش از انقلاب رئیس دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و سالها نیز استاد این دانشکده بود. آرامگاههای بوعلی سینا، خیام، فردوسی، نادرشاه افشار، کمالالملک، کلنل محمدتقی خان پسیان و موزه توس، از معروفترین آثار معماری برجای مانده از هوشنگ سیحون است.
رادیو فردا در گفتوگو با مریم سیحون دختر هوشنگ سیحون در لسآنجلس از زندگی و آثار وی پرسیده است:
مریم سیحون: ایشان در ساعت چهار و نیم صبح ۲۶ می در بیمارستان ونکوور بر اثر پاره شدن رگ آئورتشان فوت کردند. تمام زندگیشان را با سربلندی گذراندند و با سربلندی هم رفتند. یعنی طوری که در سن ۹۳ سالگی احتیاج نداشتند کسی کمکشان کند. خودشان هم امروز صبح سوار آمبولانس شدند رفتند. من از این خیلی خوشم آمد. از این خوشحالم که درد نکشیدند و به راحتی و زود رفتند.
پدرتان معروف بودند به پدر معماری نوین ایران. چه خاطرهای از حرفهشان و کارشان دارید؟
پدر من موقعی که داشتند مقبره ابن سینا را میساختند دنبال یک تکه سنگ مقبره میگشتند که میخواستند این تکه سنگ یک دست باشد. همه گفته بودند که باید بروید و این سنگی که گرانیت است و از کوههای همدان و آنجا بردارید بیاورید و این را کار بگذارید. و پیدا نمیکردند. سنگ یک تنه. بعد بالاخره بعد این همه گشتن آمدند گفتند ما پیدا کردیم. وقتی آوردند سنگ را کار گذاشتند پدر گفتند سنگ را برگردانید. چون میخواستند مطمئن شوند که این سنگ یک تکه است. بعد اینها هی گفتند نه. نمیشود برگرداند. پدر شکشان برد که این سنگ یک تکه نیست. گفتند اگر برنگردانید من این را با چکش خردش میکنم و بعد برگرداندند دیدند سنگ یک تکه نیست. و گفتند من کارم باید اینقدر کامل و با کمال انجام شود که من این سنگ را نمیگذارم. و بالاخره رفتند و بعد از چندین و چند ماه کند و کاو آن سنگ یک تکه را پیدا کردند و آوردند و کار گذاشتند. و خودشان میگفتند موقعی که نبش قبر میکردند جمجمه ابن سینا خیلی سالم و خوب باقی مانده بود.
بعد از یک سال از انقلاب بهمن ۵۷ ایشان برای همیشه از ایران خارج شدند. این دوره چگونه گذشت؟
پدرم خیلی خیلی خیلی زجر میکشیدند. واقعاً این را بهتان بگویم. الان در منزل من همینطور در ونکوور یک شیشه خاک ایران است که گفته بودند اگر من این جا رفتم اگر آنجا رفتم هر جا که بودم شما این خاک را روی من بریزید. و خیلی غصه میخوردند. بینهایت زیاد. میگفتند من همیشه خدمت کردم. کارهایی که کردم برای عشق به ایران بوده و همیشه هم به من میگفتند من تو و برادرت را بینهایت دوست دارم ولی اگر بخواهید باورم کنید اول ایران را از شما بیشتر دوست دارم. و خیلی از این موضوع که دور بودند و نمیتوانستند آنجا باشند و نمیتوانستند در آن مدتی که اوایل انقلاب بود سنشان جوانتر بود بتوانند به کشور خودشان خدمت کنند. خیلی زجر میکشیدند. یک چیز واضحی بود و حقیقتاً عاشقانه عاشقانه سرزمین ایران را میپرستیدند.
حالا برای خاکسپاری و یادبود ایشان برنامهتان چیست؟
ما همیشه با پدر که صحبت میکردیم میگفتند که خب مسلم است من آرزو میکنم که نزدیک یکی از بناهایی که ساختم مقبرهام باشد. ولی چون نمیدانم چه طوری با من رفتار شود. بعد از اینکه این همه بالاخره توهینهایی که جراید شد به ایشان یا کارهایی که کردند به خواهرشان گفتند به من گفتند.... گفتند ترجیح میدهم یک جایی باشم که دوستان بیشتر و خانوادهام آنجا باشند که بتوانند بیایند و گه و گداری به مزار من بیایند. و گفتند من در این صورت ترجیح میدهم توی لس آنجلس به خاک سپرده شوم. ولی الان چون در ونکوور فوت کردند من الان از صبح دارم میبینم که قوانین چطوری است بلکه بشود که... اگر بشود بیایند همین جا که دلشان میخواست باشند. ولی خب اگر روزی اجازهای داده شود درست رفتار شود خب مسلم است ایشان آرزو دارند که تا ابد در مملکت خودشان بخوابند.