«جمهوری اسلامی» آتش به جان آب ایران زده است. خشک شدن دریاچههای ارومیه و بختگان و گاوخونی و هامون و حالا لتیان و لار، و رودهای زایندهرود و کارون، تنها معدودی از جلوههای مشهور بحران و شواهد ملموس فاجعهاند.
این مکتوب بیآنکه بخواهد از مسئولیت یکیک شهروندان ایرانی در ایجاد بحران فاجعهبار و در حال تعمیق آب در ایران، و نیز جایگاه موثر آنان در کمک به کاستن تدریجی از بحران و پیشگیری از آن صرف نظر کند، بر عرصهای تمرکز مینماید که نقشی متمایز در وقوع بحران و نیز تعدیل عوارض آن و غلبه بر فاجعه دارد: حکومت.
در بحرانی که فراگیرشونده و در حال تعمیق، معاون رئیس جمهور را واداشته که بگوید: «مردم باور کنند که مشکل داریم»، نقش حکومت ممتاز و متمایز است. این ادعا، تنها به جمهوری اسلامی امروزین و ابتدای دههٔ ۹۰ اشاره ندارد؛ مراد کارنامهٔ حکومتی است که وضع را به چنین نقطهٔ فاجعهخیزی کشانده است.
مدیران ارشدی که بهویژه پس از پایان جنگ هشت ساله، و ورود ایران به حوزهٔ بازسازی و توسعه، در مقاطع گوناگون، و در حوزههای مختلف، زمام امور را در اختیار داشتند، بیتوجه به اهمیت نگاه سیستمی و برکنار از نگاه کلنگر، هر یک به توفیق زودهنگام خویش، یا افزایش صوری کارنامهٔ کاری خود، و البته هزینهکرد «دلارهای نفتی» نظر داشتند. و این، مستقل از اشاره به سوءاستفادهها و داوری در مورد انگیزههای اقدامهای پرهزینه و تخریبگر محیط زیست است.
از هزینه ـ فایدهٔ سدسازیهای پرهیاهو و پرخرج و بیمطالعه گرفته تا عدم مدیریت و نظارت بر حفر چاههای عمیق، و از بیاعتنایی به ترمیم و بازسازی لولههای فرسودهٔ در شهرهای بزرگ کشور ـ و بهویژه پایتخت ـ تا عدم مهار سیلابها و استفاده نکردن از پسماندههای آب و فقدان بهرهبرداری از فاضلاب و پسآبهای صنعتی، جملگی فهرست مطولی را شکل میدهد که در جای جای آن، فقدان مدیریت علمی و کلاننگری که رویکردی سیستماتیک داشته باشد، ملموس است. شواهد در این راستا، کم نیستند؛ دو گواه تأملبرانگیز چنیناند:
نخست، ارزیابی وزیر نیرو؛ او تصریح میکند که «در چند سال گذشته در سدسازی افراط کردیم چون تمام این سدها بالغ بر ۷۶ میلیارد متر مکعب آب را میتوانند تنظیم کنند در حالی که میزان آب موجود در این سدها ۴۶ میلیارد مترمکعب است.»
و دیگر، اظهار نظر سخنگوی کمیسیون انرژی مجلس؛ او در گزارشی تکان دهنده، میگوید: «بعد از انقلاب سود کشور از تولید پسته استان کرمان چیزی در حدود ۳۰ میلیارد دلار بوده؛ اما برای تولید این میزان پسته ۸۰ میلیارد دلار منابع آبی مصرف شده است.»
مدیریتهای جزئینگر، تنها خود را در سدسازیهای بیمطالعه نشان نمیدهد؛ دریاچهٔ چیتگر در کنار تهران، یکی از نمونههای عدم تعادل و فقدان نگاه سیستمی در جمهوری اسلامی است.
در کنار شواهد پیشگفته میتوان به شاخصهای مهم دیگری اشاره کرد؛ از جمله اینکه تغذیهٔ سفرههای زیرزمینی از آب حاصل از مهار سیلابها در صدها هزار هکتار زمین، هنوز که هنوز است به امان خدا رها شده، و این در حالی است که استخراج بیرویهٔ آبهای زیرزمینی و عمیقتر شدن چاهها ادامه دارد؛ چاههایی که شمار موارد «غیرمجاز» آن افزون بر ۶۵۰ هزار حلقه برآورد شده است.
قابل اشاره است که از حدود ۶۰۹ دشت در کشور، حدود ۲۹۸ دشت با بیلان منفی آب زیرزمینی مواجه هستند؛ یعنی مقدار آبی که توسط بارش وارد زمین میشود، از مقداری که برداشت میشود کمتر است.
همزمان، برپایی و احداث پرسر و صدا اما بیمطالعهٔ کارخانهها در شهرهای بزرگ کشور، بر بحران آب در کشوری که متوسط بارش سالانه در آن، یک چهارم متوسط جهانی است، تأثیری غیرقابل انکار بجای نهاده است. و این مستقل از پیامدهای افزایش نرخ شهرنشینی و گسیل روستاییان و شهروندان ساکن شهرهای کوچک به مراکز استانهاست. آنجا که ابعاد حاشیهنشینی را تنها در مشهد، به رقمی فراتر از میلیون رسانده است.
سوءمدیریت در حوزهٔ آب، کار را بدانجا رسانده که حتی در استانی مانند چهارمحال و بختیاری که از بارش مناسبی برخوردار است نیز در حال حاضر در ۲۱۷ روستا از این استان آب با تانکر جابهجا میشود و در ۱۰ شهر این استان نیز جیرهبندی آب رخ داده است.
در کنار این همه، نمیتوان از پیامدهای اقتدارگرایی حاکم یاد نکرد. آنجا که شکاف میان ملت و حکومت، موجب عدم اعتماد مردم به مسئولان، و درنتیجه ناهمسویی در مواجهه با بحرانها (ازجمله بحران آب) میشود. تمکین نکردن بخش مهمی از جامعه به نصیحتهای حکومتی و توصیههای مقامهای مسئول، ریشه در همین شکاف و قهر و بیاعتمادی دارد. چنین است که معاون اول روحانی، همزمان با گزارش کردن این خبر تلخ که «آب لتیان و لار چند روز دیگر تمام میشود»، تاکید میکند: «مردم باور کنند که مشکل داریم».
بخش مهمی از مردم اما هنوز ـ و مبتنی بر همان شکاف پیش گفته و عدم اعتماد به حکومت ـ گزارش جهانگیری را «باور» نمیکنند. بحرانی که عیسی کلانتری، وزیر اسبق کشاورزی و رئیس کمیته احیای دریاچه ارومیه را وامیدارد بگوید: «مشکل اصلی که ما را تهدید میکند و از اسرائیل و آمریکا و دعواهای سیاسی و... خطرناکتر است مسئله زندگی ملت است. این است که فلات ایران دارد غیرقابل سکونت میشود و کسی به این فکر نیست. آبهای زیرزمینی تحلیل رفتهاند و بیلان منفی آب بیداد میکند و کسی به فکر نیست. اگر وضعیت اصلاح نشود ایران ۳۰ سال دیگر کشور ارواح میشود چون همه کشور تبدیل به کویر میشود.»
این، شاید اوج هشدار باشد. هشداری که اگر گوش شنوایی در حکومت ندارد، شهروندان دلنگران ایران ناگزیر به توجه به آن هستند. در متن بحران، و در زمانهٔ حاکمیت اقتدارگرایی و عوارض بیکفایتی و سوء مدیریت، این جامعه مدنی است که باید به داد ایران و خود برسد.
برای مقابله با فاجعه، گریزی نیست جز ایجاد فشار افکار عمومی و مطالبهٔ مدیریت بحران در حکومت، و نیز همزمان، رعایت آب. فرهنگسازی برای مصرف بهینهٔ آب اگر از حکومت اقتدارگرا برنمیآید، میتواند که از دل کنشگران ایراندوست و جامعه مدنی بجوشد.
................................................................................................................................
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.