بخش دوم - دوره دوم رياست جمهوری رفسنجانی با گسترش اختلافات بين رهبری و رفسنجانی آغاز شد و مسير دو همراه قديمی از هم جدا شد. خامنهای بر خلاف دهه شصت که سعی میکرد در موضع مدافع مطلق وضعيت موجود نباشد حال به طرف محافظهکاری و پاسداری از سنت رفتاری جمهوری اسلامی رفت.
اما رفسنجانی راهبرد توسعه اقتصادی و آشتی با دنيا و نوسازی فرهنگی محدود را برگزيد و از وضع موجود و گذشته خود فاصله گرفت. از زاويه ديگر خامنهای نمیخواست قدرت را با رفسنجانی تقسيم کند و در انديشه تسخير کامل قدرت بود. لذا برنامهاش به حاشيه راندن رفسنجانی و محدود کردن حوزه تاثيرگذاری بعد از پايان رياست جمهوری بود.
اما رفسنجانی برعکس میخواست در صحنه حکومت قدرتمند بماند و حداقل نقش فرد دوم را داشته باشد. اين تفاوت انتظارات تنش بين آنها را گسترش داد و منجر به شکلگيری رويدادهايی در عرصه سياسی ايران شد. خامنهای جناح راست را به عنوان ابزار و تکيهگاهش در اين مقطع بيشتر مورد توجه قرار داد و با کمک آنها پروژه محدودسازی رفسنجانی و دولت سازندگی را پيش برد.
جناح راست که اکثريت مجلس چهارم را در دست داشت بر خلاف دوره رياست جمهوری اول رفسنجانی که مخالفت با او را مخالفت با پيامبر و انداختن تير به خيمه امام حسين بشمار میآورد به انتقاد از عملکرد دولت در عرصه سياسی، اقتصادی و فرهنگی پرداخت. با چراغ سبز خامنهای، بر شدت حملات مجلس و مجموعههای سياسی و رسانهای اصولگرايان به دولت رفسنجانی افزوده شد.
عامل ديگری که اگر چه مستقل بود اما تنور منازعه بين دولت سازندگی و بيت رهبری را گرم میکرد، شکلگيری رويکرد جديدی در بين بخشی از نيروهای وابسته به جناح چپ بود. خروجی فعاليتهای آنها در روزنامه سلام و بعد با تاسيس سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی در رسانه آنها «عصر ما» منعکس میشد. اين نيروها اگر چه در دولت و مجلس حضور پر رنگی نداشتند اما در سطوح ميانی و پايينی تاثيرگذار بودند و از همه مهمتر سه وزارتخانه ارشاد، علوم و تا حدی کشور در دست آنها بود.
تحولاتی که سيد محمد خاتمی پيدا کرده بود و به دنبال ايجاد فضای باز فرهنگی و رسانهای بود اصلا به مذاق خامنهای خوش نمیآمد. از اين رو فشار بر خاتمی زياد شد و حملات احمد جنتی در نماز جمعه تهران اوج آنها بود. در نتيجه خاتمی در سال ۱۳۷۱ استعفا داد.
فشار جناح راست و فعال شدن دوباره گروههای فشار باعث شد تا رفسنجانی عبدالله نوری و مصطفی معين را برای دوره دوم به عنوان وزير انتخاب نکند. در نتيجه سه چهره شاخص وابسته به جناح راست چون مير سليم ، علی محمد بشارتی و هاشمی گلپايگانی در صدر وزارتخانههای ارشاد، کشور و علوم قرار گرفتند.
خامنهای در راستای محدود کردن بيشتر رفسنجانی با فشار غيرمستقيم، فضا را به سمتی برد تا حسين مرعشی از رياست دفتر رياست جمهوری استعفا دهد.
برنامه تعديل اقتصادی رفسنجانی نيز توسط مجلس با تغييراتی همراه شد و خود مشمول تعديل شد. خامنهای در اين مقطع کوشيد تا با برجستهسازی شعار عدالت جلوی گسترش مناسبات اقتصاد آزاد و تقويت بخش خصوصی و فربه شدن طبقه متوسط را بگيرد.
با موافقت او وزارت اطلاعات حيطه فعاليتهايش در حوزههای اقتصادی را گسترش داد و قوه قضایيه به سراغ برخی از سرمايهداران رفت و پروندههايی برای تحت فشار قرار دادن صاحبان سرمايه باز شد. شاخصترين انها پرونده فاضل خداداد و برادران افراشته بود.
خامنه ای در اين دوره مرجعيتش را علنی کرد. اگر چه بعد از انتصاب وی به رهبری و تصويب تغييرات در قانون اساسی ادعا شد که مرجعيت و رهبری تفکيک شده است، اما او گام به گام برنامهای را برای ادعای مرجعيت جلو برد. ابتدا جلسات درس فقه وی با آيتالله مومن و شاهرودی به عنوان جلسات مباحثه و گفتوگو جلوه داده شد.
سپس اظهار نظرهای فقهی وی به مناسبتهای مختلف در عرصه عمومی انتشار يافت. بعد برخی فتاوی وی برای اولين بار در بيروت منتشر شد و توجيه گشت که آنها برای شيعيان خارج از کشور است که توجه ويژهای به رهبری دارند. از سال ۱۳۶۹ پرداخت شهريه به طلاب داخل و خارج کشور را شروع کرد و همچنين از سال ۱۳۶۹ برای اولين بار درس خارج فقيه را تدريس کرد.
بعد از فوت آيتالله خوئی، گلپايگانی و اراکی، وی زمينه را برای اعلام رسمی مرجعيت خود مناسب يافت. بعد از درگذشت اراکی، وزارت اطلاعات نامههايی را از برخی چهرههای روحانی مبنی بر تاييد مرجعيت رهبری در پاسخ به سئوال افرادی که عمدتا ناشناخته بودند گرفت.
جامعه مدرسين حوزه علميه قم اسامی شش نفر را به عنوان مرجع تقليد اعلام کرد که نام يکی از آنها خامنهای بود. اين اتفاق با اعتراض سنگين آيتالله منتظری و آذری قمی در داخل و سيد محمد حسين فضل الله در خارج از کشور مواجه شد. آذری قمی در اين مقطع راهش را عوض کرد و در مقابل خامنهای قرار گرفت. آيتالله موسوی اردبيلی نيز به نحوی غير مستقيم به مرجعيت وی در نماز جمعه تهران اعتراض کرد که بعدا به صورت محترمانه از امامت جمعه تهران کنار گذاشته شد.
در اين دوره فشار خامنهای بر آيتالله منتظری بيشتر شد و دادگاه ويژه روحانيت سختگيری بر شاگردان وی را افزايش داد و هجوم و توهين گروههای فشار به وی افزايش يافت.
خامنهای در اين دوره سپاه و بسيج را سازماندهی جديدی داد و آنها را به صورت متشکل در عرصه سياسی و اقتصادی فعال کرد. گروههای فشار تحت نام حزبالله به عنوان بخش غير رسمی و پنهان خشونت دولتی به کنترل و خنثیسازی منتقدان و مخالفان پرداختند قدرت گروههای فشار و محافل رسانهای آنها مانند کيهان به قدری افزايش يافت که هيچ نيرويی را جلودار خود نمیديدند.
در اين دوره جامعه ايران بعد از جنگ و کاهش محدوديتها وارد فصل جديدی از حيات خود شده و گرايشهای تحولخواهانه جديدی بوجود آمده بودند. نخست رشد تجديدنظرخواهی در جناح چپ بود که پايگاه اصلی آن در مرکز تحقيقات استراتژيک و روزنامه سلام بود.
جريان تازهای نيز تحت نام روشنفکری دينی حول دکتر عبدالکريم سروش و نشريه کيان شکل گرفته بود که رويکرد نوين معرفتی و سياسی را مطرح میساخت. جريان ديگر جمع شدن چهرههای ملی مذهبی حول ماهنامه ايران فردا متعلق به مهندس عزتالله سحابی و تحرک بيشتر نهضت آزادی بود. جريانهای سکولار و لائيک نيز در نشريات فرهنگ توسعه، آدينه و کانون نويسندگان تحرکاتی داشتند.
خامنهای در مصاف با اين جريانهای انتقادی سياست سرکوب را در پيش گرفت. او به اين جمعبندی رسيده بود که نظام نسبت به تغييرات فرهنگی آسيبپذير است. از اين رو با تئوری تهاجم فرهنگی زمينه برخورد با روشنفکران و اهالی فرهنگ را پايه گذارد و تئوری وی که خطر نويسندگان و روشنکفران و متفکران را از گروههای اپوزيسيون سنتی و معتقد به مشی مسالمتآميز خطرناکتر میدانست زمينه را برای فعاليتهای آشکار و پنهان وزارت اطلاعات در کشتار درمانی و ترور و اذيت و آزار دگرانديشان مساعد ساخت. او همچنين به طور مستقيم به نظريات دکتر عبدالکريم سروش حمله کرد. بعد از حمله وی گروههای فشار مانع سخنرانی دکتر سروش در دانشگاهها و مراکز عمومی شدند. در کل وی مسائل فرهنگی را امنيتی ساخت و هر نوع تجديدنظرطلبی را به استحاله و انحراف از آرمانهای انقلاب متهم کرد.
ترور جمع زيادی از نويسندگان، شاعران، فعالان سياسی، رهبران اقليتهای مذهبی و فعالان قوميتی و به زندان افکندن بخشی ديگر از مهمترين سياستهای کنترلی خامنهای برای خنثیسازی اعتراضات و مطالبه برای تغيير بود.
در سياست خارجی خامنهای سپاه قدس را به بازيگر اصلی در خاورميانه تبديل کرد و با نگاه به شرق جايگاه ايران را در ائتلاف ضدآمريکايی قرار داد و با هر حرکتی که ضرورت بهبود رابطه با آمريکا را طرح میکرد، برخورد تندی نمود.
او در اين مقطع در حالت دفاعی قرار گرفته بود و هم و غمش را در جلوگيری از تحقق خواست گروههای مختلف معترض به وضع موجود و حفظ مناسبات فرهنگی و سياسی قرار داد.
يکی از اتفاقات مهم که بعدا برای خامنهای دردسرساز شد تلاش وی برای استفاده از پتانسيل دانشگاهها عليه دولت رفسنجانی بود. دولت سازندگی سياست غيرسياسی کردن دانشجويان را جلو میبرد و در دوره دوم رياست جمهوریاش فشار بر جنبش دانشجويی افزايش يافته بود. خامنهای در سال ۱۳۷۳ طی پيامی به نشست سالانه دفتر تحکيم وحدت، دستهايی را لعنت کرد که دنبال ان هستند دانشجويان را غير سياسی نمايند. او میپنداشت میتواند دانشجويان منتقد را عليه دولت بسيج نمايد.
اگر چه جنبش دانشجويی وقت نسبت به عملکرد دولت سازندگی نقد داشت اما اين پيام باعث تجديد حيات دفتر تحکيم وحدت شد و گسترش فعاليتهای آن زمينه را برای تحولات بعدی آن هموار کرد. تضاد دانشجويان منتقد با خامنهای بيشتر از رفسنجانی بود.
رفسنجانی در آستانه انتخابات مجلس پنجم و بعد از اينکه فهميد جناح راست حاضر به اختصاص بخشی از کرسیهای مجلس به نزديکان وی نيست، با راهاندازی حزبی از سوی آنها موافقت کرد. خامنهای نسبت به اين جريان احساس خطر کرد و ابتدا وزراء را از پيوستن به کارگزاران سازندگی منع کرد. اما نتيجه انتخابات بر خلاف تصور وی شد و کارگزاران توانست فراکسيون منسجمی در مجلس پنجم تشکيل دهد.
طرح ديگر نزديکان رفسنجانی بحث برداشتن محدوديت دو دوره متوالی رياست جمهوری بود. عبدالله نوری اولين فردی بود که ضرورت مادامالعمری رياست جمهوری رفسنجانی را مطرح ساخت. نوری رئيس فراکسيون اقليت در مجلس پنجم بود. اما خامنهای در همان ابتدا طی سخنرانی علنی با اين طرح محکم مخالف کرده و آن را در نطفه خفه کرد.
در فضای فوق خامنهای تصميم گرفت که با اتکاء به جناح راست و سپاه پاسداران تهديدها را مهار کند و با رياست جمهوری علی اکبر ناطق نوری حاکميت يکپارچهای را درست نمايد. اما در آن مقطع فکر نمیکرد که فضا به سمت ديگری میرود و شکاف در قدرت افزايش يافته و جريانهای تحولخواه نيز در جامعه قویتر میشوند.
........................................................................................................................
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.
اما رفسنجانی راهبرد توسعه اقتصادی و آشتی با دنيا و نوسازی فرهنگی محدود را برگزيد و از وضع موجود و گذشته خود فاصله گرفت. از زاويه ديگر خامنهای نمیخواست قدرت را با رفسنجانی تقسيم کند و در انديشه تسخير کامل قدرت بود. لذا برنامهاش به حاشيه راندن رفسنجانی و محدود کردن حوزه تاثيرگذاری بعد از پايان رياست جمهوری بود.
اما رفسنجانی برعکس میخواست در صحنه حکومت قدرتمند بماند و حداقل نقش فرد دوم را داشته باشد. اين تفاوت انتظارات تنش بين آنها را گسترش داد و منجر به شکلگيری رويدادهايی در عرصه سياسی ايران شد. خامنهای جناح راست را به عنوان ابزار و تکيهگاهش در اين مقطع بيشتر مورد توجه قرار داد و با کمک آنها پروژه محدودسازی رفسنجانی و دولت سازندگی را پيش برد.
جناح راست که اکثريت مجلس چهارم را در دست داشت بر خلاف دوره رياست جمهوری اول رفسنجانی که مخالفت با او را مخالفت با پيامبر و انداختن تير به خيمه امام حسين بشمار میآورد به انتقاد از عملکرد دولت در عرصه سياسی، اقتصادی و فرهنگی پرداخت. با چراغ سبز خامنهای، بر شدت حملات مجلس و مجموعههای سياسی و رسانهای اصولگرايان به دولت رفسنجانی افزوده شد.
عامل ديگری که اگر چه مستقل بود اما تنور منازعه بين دولت سازندگی و بيت رهبری را گرم میکرد، شکلگيری رويکرد جديدی در بين بخشی از نيروهای وابسته به جناح چپ بود. خروجی فعاليتهای آنها در روزنامه سلام و بعد با تاسيس سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی در رسانه آنها «عصر ما» منعکس میشد. اين نيروها اگر چه در دولت و مجلس حضور پر رنگی نداشتند اما در سطوح ميانی و پايينی تاثيرگذار بودند و از همه مهمتر سه وزارتخانه ارشاد، علوم و تا حدی کشور در دست آنها بود.
تحولاتی که سيد محمد خاتمی پيدا کرده بود و به دنبال ايجاد فضای باز فرهنگی و رسانهای بود اصلا به مذاق خامنهای خوش نمیآمد. از اين رو فشار بر خاتمی زياد شد و حملات احمد جنتی در نماز جمعه تهران اوج آنها بود. در نتيجه خاتمی در سال ۱۳۷۱ استعفا داد.
فشار جناح راست و فعال شدن دوباره گروههای فشار باعث شد تا رفسنجانی عبدالله نوری و مصطفی معين را برای دوره دوم به عنوان وزير انتخاب نکند. در نتيجه سه چهره شاخص وابسته به جناح راست چون مير سليم ، علی محمد بشارتی و هاشمی گلپايگانی در صدر وزارتخانههای ارشاد، کشور و علوم قرار گرفتند.
خامنهای در راستای محدود کردن بيشتر رفسنجانی با فشار غيرمستقيم، فضا را به سمتی برد تا حسين مرعشی از رياست دفتر رياست جمهوری استعفا دهد.
برنامه تعديل اقتصادی رفسنجانی نيز توسط مجلس با تغييراتی همراه شد و خود مشمول تعديل شد. خامنهای در اين مقطع کوشيد تا با برجستهسازی شعار عدالت جلوی گسترش مناسبات اقتصاد آزاد و تقويت بخش خصوصی و فربه شدن طبقه متوسط را بگيرد.
با موافقت او وزارت اطلاعات حيطه فعاليتهايش در حوزههای اقتصادی را گسترش داد و قوه قضایيه به سراغ برخی از سرمايهداران رفت و پروندههايی برای تحت فشار قرار دادن صاحبان سرمايه باز شد. شاخصترين انها پرونده فاضل خداداد و برادران افراشته بود.
خامنه ای در اين دوره مرجعيتش را علنی کرد. اگر چه بعد از انتصاب وی به رهبری و تصويب تغييرات در قانون اساسی ادعا شد که مرجعيت و رهبری تفکيک شده است، اما او گام به گام برنامهای را برای ادعای مرجعيت جلو برد. ابتدا جلسات درس فقه وی با آيتالله مومن و شاهرودی به عنوان جلسات مباحثه و گفتوگو جلوه داده شد.
سپس اظهار نظرهای فقهی وی به مناسبتهای مختلف در عرصه عمومی انتشار يافت. بعد برخی فتاوی وی برای اولين بار در بيروت منتشر شد و توجيه گشت که آنها برای شيعيان خارج از کشور است که توجه ويژهای به رهبری دارند. از سال ۱۳۶۹ پرداخت شهريه به طلاب داخل و خارج کشور را شروع کرد و همچنين از سال ۱۳۶۹ برای اولين بار درس خارج فقيه را تدريس کرد.
بعد از فوت آيتالله خوئی، گلپايگانی و اراکی، وی زمينه را برای اعلام رسمی مرجعيت خود مناسب يافت. بعد از درگذشت اراکی، وزارت اطلاعات نامههايی را از برخی چهرههای روحانی مبنی بر تاييد مرجعيت رهبری در پاسخ به سئوال افرادی که عمدتا ناشناخته بودند گرفت.
جامعه مدرسين حوزه علميه قم اسامی شش نفر را به عنوان مرجع تقليد اعلام کرد که نام يکی از آنها خامنهای بود. اين اتفاق با اعتراض سنگين آيتالله منتظری و آذری قمی در داخل و سيد محمد حسين فضل الله در خارج از کشور مواجه شد. آذری قمی در اين مقطع راهش را عوض کرد و در مقابل خامنهای قرار گرفت. آيتالله موسوی اردبيلی نيز به نحوی غير مستقيم به مرجعيت وی در نماز جمعه تهران اعتراض کرد که بعدا به صورت محترمانه از امامت جمعه تهران کنار گذاشته شد.
در اين دوره فشار خامنهای بر آيتالله منتظری بيشتر شد و دادگاه ويژه روحانيت سختگيری بر شاگردان وی را افزايش داد و هجوم و توهين گروههای فشار به وی افزايش يافت.
خامنهای در اين دوره سپاه و بسيج را سازماندهی جديدی داد و آنها را به صورت متشکل در عرصه سياسی و اقتصادی فعال کرد. گروههای فشار تحت نام حزبالله به عنوان بخش غير رسمی و پنهان خشونت دولتی به کنترل و خنثیسازی منتقدان و مخالفان پرداختند قدرت گروههای فشار و محافل رسانهای آنها مانند کيهان به قدری افزايش يافت که هيچ نيرويی را جلودار خود نمیديدند.
در اين دوره جامعه ايران بعد از جنگ و کاهش محدوديتها وارد فصل جديدی از حيات خود شده و گرايشهای تحولخواهانه جديدی بوجود آمده بودند. نخست رشد تجديدنظرخواهی در جناح چپ بود که پايگاه اصلی آن در مرکز تحقيقات استراتژيک و روزنامه سلام بود.
جريان تازهای نيز تحت نام روشنفکری دينی حول دکتر عبدالکريم سروش و نشريه کيان شکل گرفته بود که رويکرد نوين معرفتی و سياسی را مطرح میساخت. جريان ديگر جمع شدن چهرههای ملی مذهبی حول ماهنامه ايران فردا متعلق به مهندس عزتالله سحابی و تحرک بيشتر نهضت آزادی بود. جريانهای سکولار و لائيک نيز در نشريات فرهنگ توسعه، آدينه و کانون نويسندگان تحرکاتی داشتند.
خامنهای در مصاف با اين جريانهای انتقادی سياست سرکوب را در پيش گرفت. او به اين جمعبندی رسيده بود که نظام نسبت به تغييرات فرهنگی آسيبپذير است. از اين رو با تئوری تهاجم فرهنگی زمينه برخورد با روشنفکران و اهالی فرهنگ را پايه گذارد و تئوری وی که خطر نويسندگان و روشنکفران و متفکران را از گروههای اپوزيسيون سنتی و معتقد به مشی مسالمتآميز خطرناکتر میدانست زمينه را برای فعاليتهای آشکار و پنهان وزارت اطلاعات در کشتار درمانی و ترور و اذيت و آزار دگرانديشان مساعد ساخت. او همچنين به طور مستقيم به نظريات دکتر عبدالکريم سروش حمله کرد. بعد از حمله وی گروههای فشار مانع سخنرانی دکتر سروش در دانشگاهها و مراکز عمومی شدند. در کل وی مسائل فرهنگی را امنيتی ساخت و هر نوع تجديدنظرطلبی را به استحاله و انحراف از آرمانهای انقلاب متهم کرد.
ترور جمع زيادی از نويسندگان، شاعران، فعالان سياسی، رهبران اقليتهای مذهبی و فعالان قوميتی و به زندان افکندن بخشی ديگر از مهمترين سياستهای کنترلی خامنهای برای خنثیسازی اعتراضات و مطالبه برای تغيير بود.
در سياست خارجی خامنهای سپاه قدس را به بازيگر اصلی در خاورميانه تبديل کرد و با نگاه به شرق جايگاه ايران را در ائتلاف ضدآمريکايی قرار داد و با هر حرکتی که ضرورت بهبود رابطه با آمريکا را طرح میکرد، برخورد تندی نمود.
او در اين مقطع در حالت دفاعی قرار گرفته بود و هم و غمش را در جلوگيری از تحقق خواست گروههای مختلف معترض به وضع موجود و حفظ مناسبات فرهنگی و سياسی قرار داد.
يکی از اتفاقات مهم که بعدا برای خامنهای دردسرساز شد تلاش وی برای استفاده از پتانسيل دانشگاهها عليه دولت رفسنجانی بود. دولت سازندگی سياست غيرسياسی کردن دانشجويان را جلو میبرد و در دوره دوم رياست جمهوریاش فشار بر جنبش دانشجويی افزايش يافته بود. خامنهای در سال ۱۳۷۳ طی پيامی به نشست سالانه دفتر تحکيم وحدت، دستهايی را لعنت کرد که دنبال ان هستند دانشجويان را غير سياسی نمايند. او میپنداشت میتواند دانشجويان منتقد را عليه دولت بسيج نمايد.
اگر چه جنبش دانشجويی وقت نسبت به عملکرد دولت سازندگی نقد داشت اما اين پيام باعث تجديد حيات دفتر تحکيم وحدت شد و گسترش فعاليتهای آن زمينه را برای تحولات بعدی آن هموار کرد. تضاد دانشجويان منتقد با خامنهای بيشتر از رفسنجانی بود.
رفسنجانی در آستانه انتخابات مجلس پنجم و بعد از اينکه فهميد جناح راست حاضر به اختصاص بخشی از کرسیهای مجلس به نزديکان وی نيست، با راهاندازی حزبی از سوی آنها موافقت کرد. خامنهای نسبت به اين جريان احساس خطر کرد و ابتدا وزراء را از پيوستن به کارگزاران سازندگی منع کرد. اما نتيجه انتخابات بر خلاف تصور وی شد و کارگزاران توانست فراکسيون منسجمی در مجلس پنجم تشکيل دهد.
طرح ديگر نزديکان رفسنجانی بحث برداشتن محدوديت دو دوره متوالی رياست جمهوری بود. عبدالله نوری اولين فردی بود که ضرورت مادامالعمری رياست جمهوری رفسنجانی را مطرح ساخت. نوری رئيس فراکسيون اقليت در مجلس پنجم بود. اما خامنهای در همان ابتدا طی سخنرانی علنی با اين طرح محکم مخالف کرده و آن را در نطفه خفه کرد.
در فضای فوق خامنهای تصميم گرفت که با اتکاء به جناح راست و سپاه پاسداران تهديدها را مهار کند و با رياست جمهوری علی اکبر ناطق نوری حاکميت يکپارچهای را درست نمايد. اما در آن مقطع فکر نمیکرد که فضا به سمت ديگری میرود و شکاف در قدرت افزايش يافته و جريانهای تحولخواه نيز در جامعه قویتر میشوند.
........................................................................................................................
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.