«لانتوری» ساخته رضا درمیشیان که به تازگی در جشنوارههای کارلووی واری و مونیخ به نمایش درآمد، سومین ساخته فیلمساز جوانی است از نسل بعد از انقلاب که دردها و مشکلات این نسل را فریاد میزند.
اولین ساخته درمیشیان، «بغض»، در مذمت آرزوی مهاجرت این نسل، به جایی نمیرسید، اما دومین ساختهاش، «عصبانی نیستم»- که داستان دانشجوی ستارهداری را پس از وقایع سال ۸۸ دنبال میکرد و به همین دلیل از جوایز جشنواره فجر کنار گذاشته شد و با وجود داشتن مجوز ساخت و اکران، بنا به «مصلحت» وزارت ارشاد، از اکران آن جلوگیری شد- فیلمی بود که در ساختار و فرم به هماهنگی درخوری می رسید و میتوانست تماشاگر را در شر و شور دنیای یک نسل سرخورده شریک کند.
به نظر میرسد در لانتوری، درمیشیان - پس از موفقیت هنری عصبانی نیستم- در حال تکرار فیلم قبلی است: با همان نوع تدوین تند و عصبی و شخصیتهایی دیوانهوار. در این که شخصیتهای فیلمهای درمیشیان- و البته خود او- نماینده نسل سوختهای است که روزگار خوشی ندارد (نسل متولد پس از انقلاب که احتمالاً خاطرات محوی از بمبارانهای سالهای جنگ دارد و روزگار جوانی و نوجوانیاش با محدودیتهای بسیار در رابطه عاطفی و جنسی همراه بوده و البته فقدان آزادیهای سیاسی و مدنی) شکی نیست، و از سویی حال و هوای ملتهب و عصبی دو فیلم اخیر هم بازتاب همان دغدغهها، عقدهها و مشکلاتی است که این نسل خواه ناخواه- خودآگاه یا ناخودآگاه- با خود حمل میکند.
از این رو هر دو فیلم اخیر درمیشیان، نمونههای قابل مطالعهای هستند از احوال نسل پس از انقلاب؛ با شخصیتهایی که یا مشکل سیاسی و اجتماعی پیدا میکنند یا در لانتوری، به جنون میرسند.
اما روند این روایت در عصبانی نیستم، به مراتب پختهتر از لانتوری است. در لانتوری، فیلمساز عصبانی است و نتیجه این عصبانیت فیلمی است آزارنده. فیلم چه در موضوع- اسیدپاشی و قصاص- و چه در فرم، به شدت با اعصاب تماشاگرش بازی میکند و هرچند به نظر میرسد قصد فیلمساز همین است- روایت تند و تیزی از یک ماجرای آزاردهنده که باید آزار بدهد- اما، این نوع نگاه در نهایت فیلم را به یک گزارش روزنامهنگارانه بدل میکند.
درمیشیان کارش را با خبرنگاری برای نشریات سینمایی آغاز کرد؛ شاید همین سابقه روزنامهنگاری باعث شده که هر دو فیلم اخیرش، ساختاری گزارشی داشته باشند. در این نوع نگاه، عصبانی نیستم در مرز حرکت میکرد اما موفق میشد به عمق نزدیک شود، ولی لانتوری در سطح باقی میماند. فضای متشنج و تدوین غریب فیلم- متاثر از ضرباهنگ نماهنگ؛ که البته در این ساختار مورد نظر فیلمساز نقطه قوت فیلم است- آنقدر بیواسطه، مستقیم و بدون هیچ پردهپوشی به دل خشونت میرود که امکان هر نوع نگاه هنری و عمیقتر را از فیلمساز سلب میکند.
لانتوری در واقع واکنش است؛ واکنشی به یک ساختار معیوب که شخصیتهای معیوب و بیمار خلق میکند. این واکنش بسیار دلی و غریزی است؛ در نتیجه به نظر میرسد فرصت تعمق از آن سلب شده است. فیلم در حال فریاد زدن است و از ما میخواهد که این فریاد را گوش کنیم، اما فیلمساز حواسش نیست که این فریاد از فرط بلند بودن میتواند گوشخراش شود. درمیشیان- به مانند همنسلانش- باید پیش از هرچیز آرام بگیرد تا بتواند با فاصله به محیط پیرامونش نگاه کند. هرچند میفهمم که جامعهای پرالتهاب این امکان را از شهروندانش سلب میکند، اما درمیشیان، اگر به خلق هنری و ماندگاری میاندیشد، باید از نگاه تند و تیز روزمره دست بکشد و دنیا را با فیلتر متفاوتی نگاه کند؛ با لنزی که ارزش سکوت را میداند و میتواند بهجای فریاد زدن، با یک نگاه، همه حرفهایش را در یک نما خلاصه کند.
......................................................................................................
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.