(در جریان بررسی فعالیت شاپور بختیار بعد از انقلاب سال ۵۷ خواندیم که چگونه گروهی از نظامیان با او تماس گرفتند تا در جریان یک کودتا همکاری کند. بختیار کمک مالی این کودتا را از صدام حسین، رئیسجمهوری عراق، گروهی از ایرانیان متمول و برخی کشورهای دیگر دریافت کرد. اما این کودتا شکست خورد و عاملینش در ایران دستگیر شدند.)
کودتای نوژه که شکست خورد، صدام حسین، رئیسجمهوری عراق که اتفاقا خودش هم در پی یک کودتای بدون خونریزی به قدرت رسیده بود، برای سرنگون کردن نخستین نظام حکومتی شیعیان در تاریخ معاصر که در ایران برپا شده بود، راه دیگری در پی گرفت: یک حمله نظامی همه جانبه و اشغال ایران!
کودتای نوژه در ۱۸ تیرماه سال ۱۳۵۹ فاش شد و صدام تنها دو ماه و نیم بعد در روز ۳۱ شهریور همان سال، حمله همه جانبهاش را به مرزهای جنوبی ایران آغاز کرد.
تابستان پرماجرای سال ۱۳۵۹ همزمان است با سفرهای گاه و بیگاه شاپور بختیار به بغداد و دیدارهایش با صدام حسین. این مقطع یکی از نقاط پرمجادله حیات سیاسی شاپور بختیار است که در نگاه برخی میتواند یک عمر فعالیت سیاسی او را تحتالشعاع خود قرار دهد.
بختیار از سوی برخی متهم است که در این زمان در دیدارهایش با صدام حسین، او را تشویق کرده که به ایران حمله کند و آیتالله خمینی را از سر راه بردارد.
این ادعا در سالهای اخیر از سوی برخی نزدیکان حکومت صدام در رسانههای عربی نیز تکرار شده که میگویند بختیار معتقد بوده ارتش ایران بعد از انقلاب ضربه سختی از تصفیههای خونین متحمل شده و توان مقاومت را ندارد. آنها میگویند بختیار و برخی دیگر از سران مخالفان معتقد بودند که با گذشت حدود یک سال و نیم از انقلاب اسلامی، نارضایتی عمومی از حکومت روحانیون نیز اوج گرفته و حمله نظامی عراق، زمینه بروز این نارضایتی و فروپاشی جمهوری اسلامی را فراهم میکند.
اما این اتهام بزرگی است که رد و اثبات آن برای هواداران و مخالفان بختیار آسان نیست.
عباس میلانی، مورخ و پژوهشگری که اسناد دیپلماتیک آمریکایی را مطالعه کرده میگوید: «من این موضوع را در حد شایعه شنیدم و حاضر نیستم تا زمانی که سند متقنی پیدا کنم درباره آن قضاوت کنم.»
در مقابل مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن که اسناد وزارت خارجه بریتانیا را بررسی کرده میگوید به اسنادی دست یافته که نشان میدهند شاپور بختیار، در روز حمله عراق به ایران در بغداد بوده و مشورتهایش بر تصمیم صدام حسین برای انجام این حمله، بیتاثیر نبوده است.
یکی از این اسناد که از طبقهبندی محرمانه خارج شده گزارشی است که توسط فردی به نام دیوید میرز نوشته شده است. این فرد در سال ۱۳۵۹ مسئولیت بخش خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا را بر عهده داشته است. میرز این گزارش را در روز ۲۵ سپتامبر یعنی سوم مهر سال ۵۹ نوشته است.
در این گزارش آمده که شاپور بختیار در روز ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰، یعنی ۳۱ شهریور سال ۵۹، درست همان روزی که عراق حملهاش را به ایران آغاز کرد، به این کشور سفر کرده است. در این گزارش نوشته شده که عراق از اپوزيسيون ايرانی خواسته تا در جبهه های نبرد پشت سر نيروهای عراقی حاضر شوند تا دول خود را در مناطق اشغالی تشکيل دهند.
گزارش دیوید میرز یکی از مهمترین اسنادی است که میتواند تاییدی بر ادعای حضور بختیار در عراق در روز حمله این کشور به ایران باشد.
تفرشی همچنین به سند دیگری دست یافته که نشان میدهد دستکم کارشناسان وزارت خارجه بریتانیا در مهرماه سال ۵۹ معتقد بودند که راهنماییهای بختیار به صدام در حمله عراق به ایران بیتاثیر نبوده است.
سند مرتبط با این ادعا یک گزارش توصیفی محرمانه دیگر است که توسط یکی دیگر از مسئولان بخش خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا به نام کریس رندل نوشته شده است.
به گفته مجید تفرشی که این سند را دیده است، کریس رندل در گزارش خود که مُهر بایگانی ۱۶ آبان سال ۱۳۵۹ (هفتم نوامبر سال ۱۹۸۰) بر آن خورده، درباره دلایل حمله عراق به ایران نوشته است: «يکی از دلايل يورش بیمهابای حکومت عراق به خاک ايران، اطلاعات گمراه کننده ايرانيان تبعيدی از جمله شاپور بختيار، مبنی بر اين بود که احتمالا به دليل وجود اغتشاش در ارتش و بیثباتی رژيم به دليل مخالفت مردم، به ويژه در خوزستان، ايران قادر به جنگ نخواهد بود و مخالفت مردم موجب برافراشته شدن پرچم نيروهای آزادیبخش خواهد شد».
آقای تفرشی خود شخصا معتقد است که برپایه اسناد بریتانیایی، شاپور بختیار در این مقطع با صدام همکاری میکرده است.
او میگوید: «همکاری بختیار با صدام دو فاز دارد. اول در آستانه حمله است که بر اساس اسناد جای شکی ندارد. او در همان روزها در مصاحبه با بیبیسی ]در روز دوم مرداد سال ۵۹، دو ماه قبل از حمله صدام به ایران[ گفته که ما با همه کسانی که به سرنگونی حکومت ملاها کمک بکنند همکاری میکنیم. اختلافاتمان را هم با صدام حسین بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی حل میکنیم. یعنی در آن زمان آشکارا میگوید که با صدام حسین همکاری دارد علیه حکومت ایران. اما با فرسایشی شدن جنگ و مقاومت در ایران، هم کشورهای عربی و هم مخالفانی مانند بختیار و ارتشبد اویسی به تردید میافتند که آیا اساسا این راه به پیروزی میرسد یا اینکه اصولا در راستای منافعی که بهش اعتقاد داشتند هست یا نه. مثلا شش ماه بعد از جنگ شواهدی داریم که بختیار به صراحت با جنگ مخالفت کرده و گفته جنگ باید تمام شود.»
مهمتر از شکل رابطه شاپور بختیار با صدام حسین یا همکاری احتمالی او با رهبر بدنام عراق، پرسشی که از نظر منتقدین اهمیت بسیار دارد این است که توصیههای احتمالی بختیار به صدام بر تصمیمگیری او برای حمله به ایران تاثیری داشته یا اینکه صدام در هر صورت به ایران حمله میکرد؟
مجید تفرشی به این سئوال چنین پاسخ میدهد: «من معتقدم که توصیههای دکتر بختیار و ارتشبد اویسی به صدام حتما موثر بوده، در کنار توصیههای کشورهای عربی و چراغسبزهای آشکار و پنهان کشورهای غربی. اما اینکه تا چه حد تاثیر داشته، نمیتوانم ارزیابی بکنم. بهرحال اگر توصیههای دکتر بختیار هم نبود، صدام حسین همیشه در سودای فتح کامل ایران، کنترل کامل شطالعرب و اضمحلال ایران و قدرت مرکزی ایران بود. یعنی در زمان شاه هم صدام حسین همین خیالات را در سر داشت. اما به نظر میرسد که توصیههایی از دست توصیههای دکتر بختیار، او را در زمانبندی حمله متقاعد کرد و اینکه انجامش امکان پذیر است. به همین دلیل در اینکه چه زمانی به ایران حمله بکند و چقدر احتمال پیروزی هست، نقش دکتر بختیار غیرقابل انکار است.»
تکذیب طرفداران بختیار
اما در مقابل این اظهارات، دوستداران بختیار تمامی این اتهامات را رد میکنند و میگویند او هرگز به صدام مشورتی برای حمله ایران ارائه نکرده است. سیروس آموزگار، از اعضای کابینه بختیار در دوره کوتاه نخستوزیری در سال ۵۷، یکی از این افراد است.
او که هماکنون ساکن کشور فرانسه است، می گوید: «این شایعه مطلق است. سفری که آقای دکتر بختیار به عراق کرده است اصلا ربطی به جنگ نداشت. هیچ جنگجویی هم اسرار جنگی خود را قبلا به کسی نمیگوید. آن سفر برای این بود که بتواند یک رادیویی آنجا راه بیاندازد که بالاخره هم راه انداخت. اما شروع و ادامه جنگ عراق هیچ ربطی به دکتر بختیار نداشت. و همه میدانند که تحریک شیعیان عراق توسط آقای خمینی، علت و زمینه این جنگ بود. آدمی با آن شور وطنپرستی دکتر بختیار فکر میکنید میتواند به کسی پیشنهاد بکند که به ایران حمله کن؟»
منوچهر رزمآرا دیگر دوست بختیار که در کابینهاش پست وزارت بهداری را برعهده داشته، حتی پا را از این هم فراتر میگذارد و میگوید بختیار از صدام خواسته بود که به ایران حمله نکند.
رزمآرا میگوید: «بارها هم رفته بود [به بغداد]، و شدیدا با صدام حسین مخالفت کرده بود که به ایران حمله نکند. و به صدام گفته بود در مملکتی که در حال انقلاب است، حمله نیروی خارجی آب به آسیاب انقلابیون میریزد و با توجه به احساسات ناسیونالیستی ملت ایران، شما راه غلطی میروید.»
این اظهارات رزمآرا اگرچه در تضاد کامل با گزارشهای بهجای مانده از وزارت خارجه بریتانیا در سال ۱۳۵۹ است، اما بهرحال تاییدی است بر اینکه دستکم بر اساس این روایت، بختیار و صدام درباره حمله عراق به ایران، پیش از اینکه اصولا چنین حملهای صورت بگیرد و ایرانیان از قصد صدام برای جنگ و اشغال کشور مطلع شوند، مذاکراتی داشتهاند.
ضمن اینکه سیروس آموزگار نیز تایید میکند که بعد از آغاز جنگ ایران و عراق، بختیار نظراتی برای حمله به نقاط به خصوص با هدف کاهش تلفات انسانی بیان کرده است.
سیروس آموزگار درباره این اظهارنظرها میگوید: «یکبار ]که ارتش عراق[ به شهرهای مختلف ایران مدام حمله میکرد، دکتر بختیار گفت که آقا! چرا اینقدر آدم میکشید؟ شما به راحتی میتوانید جلوی درآمد ایران را با بمباران خارک بگیرید. همه گفتند که بختیار پیشنهاد کرده برید خارک را بزنید. آنچه که دکتر بختیار میگفت این بود که شما به جای آدمکشی بروید یک دستگاه را بزنید تا ایرانی کشته نشود. که آن را چقدر هم بزرگ کردند.»
آموزگار همچنین تایید میکند که بختیار با پیشنهاد تشکیل یک حکومت مستقل از جمهوری اسلامی در مناطق اشغال شده روبهرو بود که البته نپذیرفت.
اما او میگوید این پیشنهاد نه از سوی دولت عراق بلکه از سوی مخالفان داخلی به بختیار ارائه شده بود. به گفته آموزگار، بختیار معتقد بود که چنین حکومتی تنها با کمک کشورهای خارجی میتواند شکل بگیرد و این وابستگی برخلاف نظرات او بود.
پیشنهاد برقراری یک حکومت توسط مخالفان ایرانی در مناطقی که توسط ارتش عراق اشغال میشوند، از جمله موضوعاتی است که به گفته مجید تفرشی، ردشان در اسناد برتانیایی نیز دیده میشود.
یکی از این اسناد گزارشی است که در روز ۲۲ مهرماه سال ۵۹ و در فاصله چند هفته بعد از حمله عراق به ایران توسط بخش خاورمیانه وزارت حارجه بریتانیا تهیه شده است.
به گفته تفرشی، کارشناس وزارت خارجه بریتانیا در این سند چنین نوشته است: «بروز جنگ با توجه به دامنه کمک هايی که آن دو (اويسی و بختيار) از عراق دريافت کرده اند موجب سردرگمی آنان شده است. آنها احتمالا وسوسه شده تا به ايران برگردند و با کمک عراق اداره بخش های اشغالی خوزستان و يا کردستان را در اختيار خود بگيرند.»
همچنین دیوید میرز، مسئول بخش خاورمیانه وزارت خارجه و همان کسی که در گزارش سوم مهرماه خود خبر از حضور بختیار در بغداد در روز حمله عراق به ایران داده است، در ادامه همان گزارش نوشته است که عراق از اپوزيسيون ايرانی خواسته تا در جبهه های نبرد پشت سر نيروهای عراقی حاضر شوند تا دول خود را در مناطق اشغالی تشکيل دهند.
بر اساس پژوهش تفرشی، این دیپلمات بریتانیایی در پايان گزارشش نوشته است: «من معتقدم که ايجاد دولت جايگزين تبعيدی مثلا در خوزستان، به شدت میتواند بخت آنان ]بختیار یا اویسی[ را برای اين که هرگز توسط مردم ايران پذيرفته شوند کاهش دهد، مگر آن که عراقیها خود را آماده فتح کل ايران کنند تا تبعيدیها را به قدرت برسانند.»
کمکهای مالی
اما هر قدر که مساله همکاری شاپور بختیار با صدام حسین از سوی دوستانش زیر سئوال میرود، موضوع رابطه مالی او با رژیم عراق مسالهای نیست که هیچ یک از اطرافیانش آن را تکذیب کند. این کمکها که پیش از آغاز جنگ ایران و عراق آغاز شد در تمامی سالهای جنگ ادامه یافت و به گفته منوچهر رزمآرا، تا چند ماه قبل از حمله صدام حسین به کشور کویت (حدود یکسال قبل از قتل بختیار) ادامه داشت.
ضمن اینکه به گفته عباس میلانی کمکهای مالی که بختیار دریافت میکرد به عراق هم خلاصه نمیشد.
میلانی میگوید: «شواهدی هست که در مقطعی آمریکاییها به او کمک کردند که البته مقدارش مشخص نیست. ایرانیهای متمول هم کمک کردند. بهرحال پول بسیار قابل ملاحظهای داشت. برای ماهها کابینهاش را در مهاجرت تشکیل میداد. هیات نسبتا پرشماری در دفترش، در رادیوش و در روزنامهاش کار میکردند.»
اما فارغ از کمکهای مالی که بختیار دریافت میکرد، بخش حمایت مالی صدام حسین از او، یکی از پرانتقادترین بخشهای کارنامه سیاسی شاپور بختیار را تشکیل میدهد که در همان زمان، حتی برخی از نزدیکترین همکارانش نیز به آن واقف بودند و بر اساس روایات بسیار ناراحتی خود را از این مساله به او میگفتند.
یکی از اصلیترین دلایل این انتقاد نیز مساله حمله عراق به ایران و دریافت کمکمالی از صدام در تمامی سالهایی است که این کشور در حال نبرد با ایران بود.
مهران کلبادی میگوید: «من یکبار شاهد بود که شادروان میرفندرسکی که وزیر خارجه کابینه دکتر بختیار بود در پاریس به او گفت این وزنهای که به پای شما بسته شده – دقیقا اصطلاحش همین بود – گفت این وزنه را از پایتان باز کنید و بندازید دور و عراق را ول کنید. دکتر بختیار گفت که ما اگر بخواهیم کاری بکنیم نیاز به کمک مالی داریم. شما یکی را پیدا کنید که به ما کمک مالی بکند و آن وقت من تمام روابطم را با عراق قطع میکنم.»
بختیار مصر بود که کمکهای مالی صدام حسین را بدون هیچ شرطی دریافت میکند و این پول را وامی توصیف میکرد که وقتی جمهوری اسلامی سرنگون شود و او در ایران به قدرت برسد، به صدام پس خواهد داد.
آیا این توضیحات برای اطرافیان او نیز قانع کننده بود؟ منوچهر رزم آرا چنین پاسخ میدهد:
«ظاهر و باطن قضیه برای نسل شما ]قابل پذیرش نیست[ و حق هم دارید. میبینید با آن شناختی که دنیا از صدام دارد، و به ایران حمله کرده و ایرانیها را میکشد و بعد یکی بیاید از او کمک بگیرد برای نجات ایران! این خیلی لقمه غیرقابل هضمی است. اما واقعیت این است که بختیار میگفت من برای مبارزه با این نظامی که دشمن خونی ایران است و در حال نابود کردن ایران است، من برای مبارزه با این نظام، و جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی و این فدائیان اسلام، از هر کسی کمک میگیرم. دلایلی که او میآورد من را راضی میکند. اما اینکه اخلاقی بود؟ نه! در همان شورای مخصوصی که ما با دکتر بختیار داشتیم و هر چهارشنبه تشکیل میشد، دو سه بار این مطلب آنجا مطرح شد. خود ما ناراحت بودیم. مثل یک آدم مریضی که دوایی به او میدهند بسیار تلخ که برای نجاتش ضروری است. اما اخلاقا نه! از نظر روحی ناراحت بودیم.»
در تاریخ ...
بختیار اگرچه از فردای کودتای نافرجام نوژه، عمده فعالیتش به سخنرانیهای انتقادی و تبلیغات رسانهای رادیوهایش خلاصه شده بود، اما کمکهای مالی صدام حسین را تا جنگ خلیج فارس در سال ۱۳۶۹ دریافت کرد.
در آن جنگ، عراق به دلیل اشغال کویت با مقاومت سرسختانه یک ائتلاف بینالمللی روبهرو شد. شکست صدام در این جنگ با تحریمهای گسترده بینالمللی پیوند خوردند و این کشور در یک بحران اقتصادی عمیق فرو رفت و از اینجا بود که کمکهایش به شاپور بختیار نیز متوقف شد.
اندکی بعد، و در حالی که به نظر میرسید شاپور بختیار بیش از هر زمان دیگری به حاشیه رانده شده و احتمال به قدرت رسیدنش در ایران از هر زمان دیگری کمرنگتر است، او در منزلش در پاریس ترور شد.
این ترور به زندگی سیاستمداری پایان داد که تصمیماتش بر بخش مهمی از تحولات کشور ایران تاثیری عمیق گذاشت؛ ایرانی که میگفت عاشقانه دوستش دارد و آرزو دارد برپایی یک نظام دموکراتیک و سکولار را در آن ببیند. اما حتی برخی نزدیکترین یاران و دوستانش در دهه پایان عمرش از عملکردش در سال ۵۷ و بعد از آن به تندی انتقاد میکردند و فراز و فرود زندگی پرماجرایش، قضاوت درباره او را دشوار کرده است.
حالا که ۲۵ سال از ترور شاپور بختیار گذشته، برای برخی او یک سیاستمدار سوسیال دموکرات و هوشمند است که در بزنگاه انقلاب اسلامی برخلاف جریان آب از خطر حکومت روحانیون سخن گفت و آنچه را به طعنه «دیکتاتوری نعلین» میخواند پیشبینی کرد.
برخی نیز معتقدند که چه در جریان انقلاب و چه بعد از آن، بختیار رفتاری جاهطلبانه از خود نشان داد و رابطه مالی درازمدتش با صدام حسین را چونان لکه ننگی بر کارنامه او ارزیابی میکنند.
در این روایات متناقض او برای برخی قهرمان است، برای برخی ضدقهرمان. برای برخی میهنپرست است، برای برخی خائن به وطن. گروهی او را میستایند و گروهی دیگر به تندی نقدش میکنند.
تاریخ اما بختیار هر دوی این گروهها را در دل خود جای داده ...