در روابط ایران با دولتهای دموکرات و جمهوریخواه کاخ سفید، ۲۸ مرداد ۳۲ به یک نقطه عطف تاریخی تبدیل شد که هم شاه را به یکی از احزاب آمریکایی متمایل کرد و هم مخالفانش را به حزبی دیگر.
یعنی همانقدر که شاه از فردای کودتای ۲۸ مرداد به جمهوریخواهان نزدیکتر میشد، گروهی از مخالفانش به حزب دموکرات علاقهمند شدند. به ویژه اینکه بعد از هشت سال ریاست جمهوری آیزنهاور جمهوریخواه، جان اف کندی به قدرت رسید؛ یک دموکرات مدرن که هیچ علاقهای به روابط گرم و نزدیک با یک حاکم مستبد در ایران نداشت.
مارک گازیوروسکی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تولین و نویسنده چندین کتاب درباره سیاست خارجی آمریکا و روابط کاخ سفید با شاه درباره این دوره میگوید:
«وقتی در ۱۹۶۱ کندی به قدرت رسید، ایران با بحرانهایی روبهرو بود و جبهه ملی هم بار دیگر شاه را به چالش کشیده بود. کندی به عنوان یک دموکرات شاه را حسابی تحت فشار گذاشت تا به اصلاحات سیاسی تن بدهد و انتخابات آزاد برگزار کند. شاه هیچ علاقهای به انتخابات آزاد نداشت و میخواست نخستوزیران دستنشانده داشته باشد.
شاه واقعا از این مساله کلافه بود. بدین ترتیب فقط این نبود که آیزنهاور و جمهوریخواهان او را به قدرت برگرداندند و شاه را به یک دیکتاتور قدرتمند تبدیل کردند، بلکه رئیسجمهور بعدی که دموکرات بود هم او را به شدت تحت فشار گذاشت تا به اصلاحاتی تن دهد که موقعیت او را تضعیف میکرد. به نظر من مجموعه این وقایع بود که شاه را به یک حامی جمهوریخواهان و منتقد دموکراتها تبدیل کرد.»
سرانجام شاه در ایران به یک سری اصلاحات مهم تن داد که با عنوان تبلیغاتی «انقلاب سفید» اجرا شدند. این اصلاحات میتوانست به مذاق دموکراتهای منتقد شاه بسیار دلچسب به نظر برسد.
اما جان اف کندی، دو سال بعد از ورود به کاخ سفید، به شکل تراژیکی در برابر دوربینهای تلویزیونی ترور شد و جایش را به معاونش داد؛ لیندن جانسون. یک دموکرات کاملا متفاوت از کندی که در بسیاری موارد مسیری مخالف او در پیش گرفت. از جمله در ایران. اندرو اسکات کوپر، نویسنده کتاب «پادشاهان نفت» و استادیار دانشگاه کلمبیا معتقد است که در روابط شاه و احزاب آمریکایی، دوره جانسون یک استثنا محسوب میشود:
«به نظر من روابط ایران و آمریکا در دوره جانسون، در بهترین حالت ممکن بود. در روابط تعادل برقرار بود. شاه از جانسون راضی بود. جانسون هم به شاه احترام میگذاشت و به شکل علنی این احترام را نشان میداد. نکته مهم این است که جانسون به شدت درگیر ویتنام شد.
از آن طرف، وضعیت اقتصادی ایران در آن مقطع به شدت رو به بهبود بود. ایران با ثبات بود. وضعیت رفاه طبقه متوسط ایران با سرعت بهتر میشد. وضعیت آنقدر خوب بود که برای تمام کشورهای در حال توسعه، از ایران به عنوان یک مدل موفق نام برده میشد و رشد اقتصادی ایران از بسیاری از کشورهای جهان بالاتر بود.
به همین دلیل از نگاه مقامهای واشنگتن، همه چیز در ایران درست پیش میرفت و شاه هم یک رهبر توانمند به نظر میآمد.»
لیندن جانسون دموکرات بعد از انتخابات سال ۱۹۶۸ جایش را به ریچارد نیکسون جمهوریخواه داد. همان رئیسجمهوری که سالها بعد و در دوران بازنشستگی وقتی خبر درگذشت شاه را شنید، به مصر سفر کرد تا در تشییع جنازهاش شرکت کند.
کم نیستند کسانی که معتقدند نیکسون و شاه رابطه ویژهای داشتند. استیون کینزر، نویسنده کتاب «همه مردان شاه» معتقد است، از جمله این تحلیلگران است:
«روابط ایران و آمریکا در دوره نیکسون که جمهوریخواه بود، به اوج رسید. نیکسون به همراه وزیر خارجهاش یعنی هنری کسینجر، شاه را به متحد اصلی آمریکا در خاورمیانه تبدیل کردند. جمله معروفی از نیکسون نقل میشود مبنی بر اینکه همه تسلیحات آمریکا به جز بمب اتم در اختیار شاه قرار میگیرد.
در همین دوره بود که شاه، ارتش بزرگ و قدرتمند ایران را ساخت. در همین زمان شوک نفتی هم اتفاق افتاد و آمریکا میلیاردها دلار نفت از ایران میخرید. و شاه هم با همین پول میلیاردها دلار اسلحه و هواپیما از آمریکا میخرید. در همین دوره بود که شاه فکر کرد با ساختن یک ارتش و نیروی هوایی و دریای قوی میتواند ایران را به یک قدرت جهانی تبدیل کند.»
نیکسون بعد از پنج سال ریاست جمهوری، به دلیل رسوایی استراق سمع از حزب دموکرات ناچار شد از این سمت کنارهگیری کند و جایش را به معاونش جرالد فورد بدهد. و فورد هم در انتخابات بعدی در سال ۱۹۷۶ انتخابات را به یک دموکرات تازهنفس و منتقد به نام جیمی کارتر باخت. مارک گازیوروسکی، استاد صاحبنام آمریکایی درباره این دوره میگوید:
«در این مقطع حتی از کمپین جیمی کارتر برای انتخابات در سال ۱۹۷۶، حقوق بشر به مسالهای محوری تبدیل شد. دوره بعد از جنگ ویتنام بود و سیاست خارجی آمریکا به تندی نقد میشد. از آن طرف رفتار شاه هم تغییر کرده بود و به شکل بیرحمانهای مخالفانش را سرکوب میکرد.
سازمانهایی مانند مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق ایران درست شده بودند و علیه شاه به مبارزه مسلحانه روی آورده بودند. در پاسخ در زندانهای ایران شکنجه رواج یافته بود و سازمان بدنام ساواک قدرت گرفته بود. به همین دلیل در انتخابات سال ۱۹۷۶، کارتر و کمپین دموکراتها به تندی از شاه به خاطر نقض حقوق بشر انتقاد کردند. وقتی کارتر به قدرت رسید، تا حدی این سیاست را ادامه داد.»
اندرو اسکات کوپر از دانشگاه کلمبیا حتی از این هم فراتر میرود و معتقد است که ریاست جمهوری جیمی کارتر، فرصتی بود برای دموکراتهای وزارت خارجه تا ایدههای دموکراسیخواهانه خود را برای ایران پی بگیرند:
«بر اساس نتایج تحقیقات من، گروهی از کارشناسان وزارت خارجه که در دوره کندی وارد این وزارتخانه شده بودند و از منتقدین شاه محسوب میشدند، در این مقطع نفوذ قابل توجه داشتند و فرصت یافتند ایدههایشان را دنبال کنند.
آنها بیشتر با شخصیتی مانند آقای بازرگان یا گروهی مثل جبهه ملی همدلی داشتند و میخواستند ایران را آزاد کنند. آنها حتی با چپهای روشنفکر ایران راحتتر بودند تا با آدمهای وابسته به شاه.
در نتیجه وقتی اعتراضها در ایران آغاز شد، آنها محاسبات فاجعهباری داشتند. در واقع در زمان اعتراضها، آمریکا حمایتش را از شاه دریغ کرد و اتفاقا شاه بسیار به این حمایت نیاز داشت. شاه وقتی دید حتی آمریکا هم از او حمایت نمیکند به این نتیجه رسید که دیگر آیندهای در ایران ندارد.»
اگر ۲۸ مرداد نخستین مقطع تاریخ ایران است که برای ایرانیها تفاوتهایی میان دموکراتها و جمهوریخواهان واشنگتن نمایان شد، انقلاب ایران و رفتار دولت دموکرات جیمی کارتر با شاه ایران، دومین و شاید مهمترین مقطع تاریخ محسوب میشود که باوری کلی درباره این دو حزب در ذهن ایرانیها نقش بست.
استیون کینزر میگوید، این مساله ریشه در نگاه متفاوت و اختلاف نظر عمیق و ایدئولوژیک دو حزب آمریکایی به سیاست بینالملل دارد:
«در این زمان باور جمهوریخواهان این بود که تمام مسایل جهان در چارچوب رویارویی جنگ سرد میان شرق و غرب جای میگیرند. شما وقتی چنین باوری دارید به دنبال متحدین استراتژیک و نظامی هستید و شاه هم چنین متحدی بود.
به همین دلیل در نگاه آن شخصیت مثبتی بود. دموکراتها در مقابل همیشه با مردم عادی کشورهای مختلف همدلی نشان میدادند. رفتار وحشیانه ساواک با ایرانیها از نگاه دموکراتها دور نماند. آنها همچنین مشکلات اجتماعی ایران را میدیدند. بدین ترتیب برای آنها ایران فقط یک مهره ژئوپولتیک نبود بلکه برایشان داخل کشور هم اهمیت داشت.
البته من به هیچ وجه معتقد نیستم که جیمی کارتر از شاه خوشش نمیآمد. کاملا برعکس. او میخواست کمک کند. به نظر من او درباره اینکه سیاستهایش چه نتیجهای به بار خواهد آورد، دچار سوءمحاسبه شد. اما او اگر از شاه متنفر بود قطعا سیاستهای دیگری پیش میگرفت.»
بعد از انقلاب، ایران و آمریکا همه گذشته پرماجرای خود را کنار گذاشتند و به خواست دولت اسلامی-انقلابی آیتالله خمینی، دو کشور شدند دشمنانی سرسخت.
آقای کینزر معتقد است که در دشمنی با جمهوری اسلامی در ایران، و تلاش برای مهار قدرت اسلامگرایان ایرانی، دموکراتها و جمهوریخواهان در تمام این سالها هیچ تفاوتی با هم نداشتند تا دولت دموکرات باراک اوباما:
«بعد از انقلاب، ایران برای آمریکا به شیطان بزرگ تبدیل شد. عمق احساسات ضد جمهوری اسلامی در واشنگتن در این ۳۷ سال به حدی بود که همیشه اختلافنظرهای دو حزب را کمرنگ میکرد. هیچ کشوری در جهان در این سالها در چنین موقعیتی نبود.
اما باراک اوباما، از این همفکری همیشگی جمهوریخواهان و دموکراتها فاصله گرفت. من فکر نمیکنم که یک رئیسجمهور جمهوریخواه میتوانست به توافق هستهای با ایران دست یابد. اما در عین حال معتقدم که به احتمال زیاد یک رئیسجمهور دموکرات دیگر به جز اوباما هم نمیتوانست به این توافق دست یابد. در حقیقت رئیس جمهوری دموکرات قبلی یعنی بیل کلینتون همانقدر سیاستهای ضد جمهوری اسلامی داشت که جمهوریخواهان داشتند.
دو حزب بر سر این مساله توافق نظر داشتند. اوباما نظر مخالفی داشت چرا که اصولا فهم متفاوتی از دنیا و نقش ایران در جهان داشت. به نظر اوباما از نظر استراتژیک به نفع آمریکا بود که با ایران مذاکره کند و روابط دو کشور را تغییر دهد. من هرگز چنین رئیسجمهوری نداشتیم و فکر نمیکنم به این زودی، کسی همفکر او به کاخ سفید راه یابد.»
با این حال کماکان از نگاه ناظران بین دموکراتها و جمهوریخواهان آمریکایی بر سر ایران، اختلافنظرهای جدی وجود دارد و شاید به همین دلیل است که هر چهار سال یکبار، وقتی انتخابات آمریکا برگزار میشود، گروهی از ایرانیان نیز مانند بسیاری دیگر با حساسیت این انتخابات را دنبال میکنند؛ چرا که کاخ سفید دست دموکراتها باشد یا جمهوریخواهان، شرایط برای مردم ایران و حکومتش، متفاوت خواهد بود.