در قسمت قبل خواندیم که در ابتدای قرن بیستم، در پی پیروزیهای پیدرپی پادشاهی صربستان در جنگهای بالکان، ایده تشکیل کشوری برای اسلاوها در این منطقه به نام یوگسلاوی، هوادارانی یافت. اما ملیگرایان صرب برای تشکیل این کشور باید نیمی از مناطق اسلاونشین را از امپراتوری اتریش-مجارستان جدا میکردند؛ کاری که به ظاهر غیرممکن به نظر میرسید اما بهرحال آنها کوتاه نیامدند.
دو گلوله شلیک شد. از فاصله یک و نیم متری. یکی از این دو گلوله به گردن آرشیدوک فرانتس فردیناند، ولیعهد امپراتوری اتریش-مجارستان اصابت کرد. دیگری به شکم همسرش، دوشس صوفی.
هر دو کشته شدند. در ۲۸ ژوئن سال ۱۹۱۴ میلادی. اما قربانیان این دو گلوله به این دو نفر ختم نشد. گویی این گلولهها به سوی بزرگترین انبار باروت جهان شلیک شدند!
صربهای تندرو
ولیعهد امپراتوری اتریش-مجارستان و همسرش، توسط گروهی به نام «بوسنی جوان»، در جریان بازدیدشان از شهر سارایوو در بوسنی، ترور شدند.
عمده اعضای این گروه، صرب و بعضیهاشان بوسنیایی و کرووات بودند. هدف اعضای گروه جدا شدن بوسنی و کروواسی از امپراتوری اتریش-مجارستان بود. بعضیهاشان طرفدار اتحاد اسلاوهای بالکان در کشوری جدید به نام «یوگسلاوی» بودند. بعضیهایشان هم رویای امپراتوری صربستان را در سر میپروراندند.
این جوانان با حمایت یک گروه مخفی در ارتش صربستان به نام «مرگ یا اتحاد» که به «سیاه دست – Black Hand» معروف بود، موفق شدند کسی را ترور کنند که در واقع یکی از مهمترین سیاستمداران اتریش-مجارستان بود؛ آرشیدوک فرانتس فردیناند که به نظر میرسید در فاصله کوتاهی جانشین عمویش خواهد شد و به مقام امپراتوری خواهد رسید چرا که امپراتور فرانتس جوزف در سال ۱۹۱۴ میلادی، ۸۴ ساله بود و ۶۶ سال از زمامداریش میگذشت.
و دست برقضا آنطور که یرواند آبراهامیان مورخ ساکن نیویورک میگوید، فرانتس فردیناند که خود را در آستانه تاجگذاری میدید، از جمله سیاستمداران لیبرالی بود که با محافظهکاری سنتی اتریش-مجارستان چندان میانهای نداشت و به اصلاح این امپراتوری چند ملیتی میاندیشید.
این مورخ ساکن نیویورک میگوید: «جالب است که او در میان نخبگان اتریش-مجارستان، از لیبرالترین سیاستمداران بود و به فکر بهبود وضعیت اسلاوها در این امپراتوری بود. اما ملیگریان صرب از این موضوع خبر نداشتند و البته برایشان اهمیتی هم نداشت. در واقع او کسی بود که اگر کشته نمیشد با میانجیگری، از مشکلات اسلاوها در امپراتوری میکاست.»
ترور این ولیعد در آستانه قدرت، آغازگر یک دومینوی ویرانگر بود که با سرعت بسیار رخ داد و گویی هیچکس نمیتوانست کنترلش کند.
این ترور پیش از هر چیز، خشم اتریشیها را برانگیخت و هیجان ناشی از این ترور موجب شد تا از همان ابتدا، ایده حمله اتریش-مجارستان به صربستان مطرح شود.
اما حمایت امپراتوری عظیم روسیه تزاری از صربستان بر کسی پوشیده نبود. وزیرامور خارجه اتریش-مجارستان پیکی را به برلین فرستاد. سئوال این بود: چه باید کرد؟
«یا الان یا هرگز»
بیسمارک، معمار آلمان نوین، سیاستمداری کارکشته بود که ویژگی منحصربهفردی داشت. او از حوادث و رخدادهای تصادفی بهره برده بود تا دشمنان آلمان را منکوب کند. گویی بار دیگر سیاستمداران آلمانی در موقعیتی مشابه بودند.
آلمان بعد از پیروزیهایش در قرن ۱۹ در برابر فرانسه، روز به روز بر قدرتش افزوده میشد. در ابتدای قرن بیستم، برلین، قلب فلسفه و هنر و دانش و علم و تکنولوژی اروپا توصیف میشد. زمانهای بود که بسیاری از مشتاقان دانش روز، جوانیشان را در دانشگاههای آلمانی سپری میکردند. در سال ۱۹۱۴ میلادی، دستکم سه نفر از عالیترین وزرای دولت بریتانیا فارغالتحصیلان دانشگاههای آلمان بودند.
و فرماندهان نظامی آلمان، سالیان سال خود را برای جنگ اروپایی آماده میکردند؛ جنگی که پیروزی در آن، سلطه نهایی آلمان را بر اروپا و مرزهای فراتر از اروپا در آفریقا و خاورمیانه، تثبیت میکرد.
در چنین فضایی، پاسخ قیصر ویلهلم دوم، امپراتور آلمان به درخواست مشاوره وزیرامور خارجه اتریش-مجارستان، پاسخی قاطع بود: «یا الان یا هرگز.»
در وین هم حادثه ترور ولیعهد توسط تندروهای صرب، هدیهای آسمانی توصیف میشد تا در جنگی قاطع و سریع، صربستان و متحد بزرگش، روسیه به زانو درآیند و تسلط آلمانیتباران بر اسلاوهای بالکان، گسترش یابد و تثبیت شود.
اولتیماتوم
سرانجام در فاصله کمتر از یک ماه بعد از ترور ولیعهد، اتریش-مجارستان اولتیماتومی بسیار سختگیرانه به صربستان تحویل داد که در آن ۱۰ خواسته مطرح شده بود. خواستههایی چون پایان دادن به هرگونه تبلیغات ضد اتریش-مجارستان در کتب درسی صربستان و دستگیری افسران و محاکمه مخالفان اتریش-مجارستان.
صربها که فرصت زیادی برای پاسخ دادن به اولتیماتوم نداشتند با روسیه تماس گرفتند. در این زمان نه روسیه و نه متحد غربیاش فرانسه، علاقهای به رویارویی نظامی با آلمان قدرقدرت از خود نشان نمیدادند. تزار نیکلای دوم، از صربستان خواست که به اولتیماتوم تن دهد.
صربها نیز تمامی موارد اولتیماتور را پذیرفتند، به جز بندی که به پلیس اتریش-مجارستان اجازه میداد در صربستان فعال باشد. این بند مخالف تمامیت ارضی صربستان توصیف شد. و همین مخالفت کافی بود. در روز ۲۸ ژوئیه سال ۱۹۱۴ میلادی، امپراتوری اتریش-مجارستان رسما به کشور پادشاهی صربستان اعلان جنگ کرد.
از روزی که اتریش-مجارستان به صربستان اعلان جنگ کرد تا زمانی که پای تمامی قدرتهای بزرگ اروپایی به جنگ باز شد، فاصله چندانی نیست. در این زمان، زنجیرهای از حوادث رخ دادند که گویی از آنها گریزی نبود.
یک روز بعد از این اعلان جنگ، روسیه به رغم مخالفت اولیه برخی نظامیان، خارج از چارچوب پیشبینی شده در توافقنامهای که با فرانسه داشت، تصمیم گرفت بخشی از نیروهای نظامی خود را به سوی مرزهای اتریش-مجارستان و آلمان بفرستد.
نقشه شلیفن
خبر این کار ارتش روسیه کافی بود که آلمان یکی از قدیمیترین نقشههای خود را برای پیروزی در جنگ اروپایی اجرا کند.
این نقشه توسط یک ژنرال آلمانی به نام آلفرد فون شلیفن طراحی شده بود که زمانی در ابتدای قرن بیستم از فرماندهان ارتش آلمان بود.
شلیفن معتقد بود که در یک جنگ اروپایی، آلمان باید روسیه و فرانسه را از پا درآورد. برای اینکار بر اساس نقشه شلیفن، آلمان میبایست پیش از آنکه روسیه موفق شود از طریق راهآهن، نیروهایش را به مرز آلمان برساند، فرانسه را به شکل برقآسا اشغال کند تا مجبور نباشد تا همزمان در دو جبهه بجنگد.
اما مرزهای آلمان و فرانسه از زمان پیروزی آلمان بر همسایه غربی در قرن ۱۹، همواره به خوبی توسط ارتش فرانسه حفاظت میشد. حمله به خطوط مستحکم فرانسوی در مرز، از نظر شلیفن راه درستی نبود. طرح او این بود که ارتش آلمان باید به سرعت وارد خاک بلژیک شود و از مرزهای بلژیک و فرانسه از شمال فرانسه وارد این کشور شود و از غافلگیری ارتش فرانسه بهره ببرد و پاریس را اشغال کند.
آلمان برای اجرای این نقشه در سال ۱۹۱۴ از بلژیک خواست که به ارتش آلمان اجازه دهد تا از خاک بلژیک برای حمله به فرانسه استفاده کند.
بلژیک اما خیلی سریع در این جنگ اعلام بیطرفی کرد و ارتش بلژیک نیز اعلام کرد که به آلمانیها اجازه نمیدهد از خاک این کشور عبور کند.
آلمان در نخستین گام به بلژیک حمله کرد تا این کشور را اشغال کند و از شمال، وارد فرانسه شود و ارتش فرانسه را غافلگیر کند.
ورود بریتانیا
حمله آلمان به بلژیک، واکنش دور از انتظار یکی دیگر از قدرتهای اروپایی را به دنبال داشت؛ بریتانیا. در بریتانیا در فضایی دوگانه و مبهم، بحثهای سیاستمداران در نهایت به این تصمیم منجر شد که این کشور در اعتراض به نقض بیطرفی بلژیک و در حمایت از این کشور کوچک، باید وارد جنگ شود.
هنوز تابستان سال سرنوشت ساز ۱۹۱۴ به پایان نرسیده بود که دو ائتلاف مهم قدرتهای اروپایی – اتحاد سه گانه و تفاهم مثلث – با یک اختلاف کوچک در برابر هم صف کشیده بودند و علیه هم وارد جنگ شدند. آن اختلاف هم ایتالیا بود.
علی گرانمایه، از اساتید روابط بینالملل در لندن، استدلال ایتالیا برای خروج از اتحاد سه گانه با آلمان و اتریش-مجارستان را چنین شرح میدهد: «توافقی که ایتالیا با آلمان و اتریش داشت این بود که اگر کسی به یکی از این کشورها حمله کند، دو کشور دیگر به حمایت از آن کشور به میدان بیایند. در این ماجرا، فرانسه و روسیه و انگلستان به آلمان حمله نکردند و این آلمان بود که مقدم در جنگ شد. بهرحال ایتالیا این موضوع را بهانه کرد و جبهه خود را عوض کرد و رفت طرف روسیه و انگلستان.»
بدین ترتیب روسیه، فرانسه، بریتانیا و ایتالیا در یک طرف، آلمان و اترش-مجارستان در یک طرف دیگر در فاصله کمتر از دوماه بعد از ترور آریشدوک فرانتس فردیناند توسط یک نوجوان ۱۷ ساله صرب، در برابر هم صف کشیدند.
این نوجوان گاوریلو پرینسیپ نام داشت و از آنجا که اعدام کودکان در امپراتوری اتریش-مجارستان ممنوع بود، آنقدر زنده ماند که کشتار میلیونها انسان را در جنگ جهانی اول دید.
او در سال پایانی جنگ در زندان به دلیل بیماری درگذشت. اما قبل از مرگش وقتی روانپزشک زندان از او پرسید که آیا به خاطر جنگ و کشته شدن میلیونها نفر، از ترور ولیعهد پشیمان است یا نه؟ پاسخ داد: «اگر من هم هیچکاری نمیکردم، آلمانها یک بهانه دیگر پیدا میکردند.»
(در بخش بعدی سری برنامههای «جنگ اول»، از ورود امپراتوری عثمانی به جنگ جهانی اول خواهیم گفت. چرا عثمانی به جنگی وارد شد که گویی جنگش نبود؟ قضاوت تحلیلگران تاریخ درباره تصمیم عثمانی چیست؟ در نهایت، ائتلافهای نظامی جنگ جهانی اول، بعد از ورود کشورهای تازه مانند عثمانی به شکل بود؟ «جنگ اول» هر دوشنبه در ساعت هشت شب از رادیو فردا پخش میشود.)