در تاریخ مطبوعات ایران کمتر مقالهای است که تا این حد محل بحث و مناقشه باشد؛ مقالهای که در یک روز سرد زمستانی در یکی از روزنامههای تهران چاپ شد و سالیان سال مورخین و سیاسیون مختلفی را اسیر گمانهزنی و بحث و تحقیق و تفحص کرد.
تاثیر دور از انتظار انتشار مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در سال ۵۶ موجب شده که کماکان بعد از ۳۵ سال، برخی از واقعیات درباره چگونگی نگارش و انتشار این مقاله مبهم باقی بماند و همچنان پژوهشگران و مورخین درباره هویت نویسنده واقعی آن اختلاف نظر داشته باشند.
این مقاله تا حدی در سیر تحولات انقلاب ایران نقش بازی کرد که در مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی به طور مشخص به آن اشاره شده و در بخش «خشم ملت» از مقدمه قانون اساسی آمده که همین نوشته کوتاه، «باعث انفجار خشم مردم در سراسر کشور» شده است.
محتوای مقاله
مقالهای که در روز ۱۷ دیماه سال ۵۶ در روزنامه اطلاعات منتشر شد و خشم مذهبیون را برانگیخت، مقالهای است کوتاه با انشایی ضعیف و عنوانی ساده و پیشپا افتاده. مقاله با نام مستعار احمد رشیدی مطلق منتشر شده است.
بخش عمده این متن به ستایش اصلاحات گسترده محمدرضا شاه پهلوی اختصاص دارد. از ابتدای دهه ۴۰ خورشیدی که اصلاحات اقتصادی و اجتماعی موسوم به انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم آغاز شده بود، تعریف و تمجید از اصلاحات، رویه همیشگی رسانههای مختلف بود و بخشی از مقاله که در ستایش این اصلاحات است، در واقع جملاتی است تکراری و کلیشهای.
در این مقاله آمده که دو گروه از آغاز اصلاحات شاه با آن مخالف بودند. کمونیستها و اسلامگرایان. در مقاله کمونیستها و در راس آنها حزب توده ارتجاع سرخ خوانده شدهاند و اسلامگرایان هم ارتجاع سیاه.
سپس به شورش روحانیون علیه اصلاحات شاه در سال ۴۲ و واقعه روز ۱۵ خرداد اشاره شده و آمده که وقتی مالکان نتوانستند روحانیون معتبر را با خود همراه کنند، سراغ مردی رفتند که به نوشته مقاله «سابقه اش مجهول بود و به قشری ترين و مرتجع ترين عوامل استعمار وابسته بود».
در ادامه این مقاله درباره این مرد آمده است:
انتشار این مقاله خیلی زود با اعتراض و تظاهرات هواداران آیتالله خمینی روبهرو شد؛ اعتراضهایی که روز به روز ابعاد بزرگتری پیدا کرد و در نهایت، دقیقا ۴۰۰ روز بعد از چاپ مقاله نظام پادشاهی مشروطه در ایران از هم فروپاشید و محمدرضا شاه که در این مقاله قهرمان انقلاب سفید تصویر شده بود، سرنگون شد.
آیتالله خمینی که در این مقاله هدف توهین و تحقیر قرار گرفته بود، جای شاه را گرفت.
چرا خمینی؟
آیتالله خمینی به عنوان منتقد و بعدتر مخالف سرسخت محمدرضا شاه، نامی است که در سال ۱۳۴۲ خورشیدی برای نخستین بار به طور جدی وارد کتاب تاریخ معاصر ایرانیان میشود.
او به شدت با اصلاحات شاه به ویژه دادن حق رای به زنان مخالف بود و البته از سوی حکومت به سختی سرکوب شد.
در سال ۱۳۵۶ و در زمان انتشار مقاله روزنامه اطلاعات، ۱۴ سال از تبعید خمینی به شهر نجف در عراق گذشته بود و در این فاصله، عمده فعالیتهای او به تدریس در حوزه علمیه خلاصه میشد.
چرا دستگاه تبلیغاتی حکومت در آن زمان تصمیم گرفت که خمینی را به چالش بکشد؟
مجید تفرشی، مورخ ساکن لندن معتقد است که علت، فعال شدن دوباره این آیتالله در تبعید بوده است. او میگوید که آیتالله خمینی در این دوره اقداماتی انجام میدهد که بازتاب بینالمللی پیدا میکند و به همین دلیل شاه تصمیم میگیرد به او پاسخ بدهد.
اما درباره میزان دخالت شاه در تهیه مقاله و اینکه اصولا آیا او چنین دستوری صادر کرده یا نه، در میان محققین اختلاف نظر وجود دارد.
هوشنگ نهاوندی نویسنده کتاب «محمدرضا پهلوی، آخرین شاهنشاه» که خود پیش از انقلاب پستهایی چون ریاست دانشگاه شیراز و وزارت علوم را به عهده داشته، معتقد است که امیرعباس هویدا، وزیر دربار وقت ایده نخستین نوشته شدن مقاله را مطرح کرده است.
به گفته آقای نهاوندی، آیتالله خمینی در سخنرانیهایی که به شکل نوار کاست به ایران وارد شده بودند، با شدیدترین لحن به شاه توهین کرده بود. هویدا، به شاه پیشنهاد میکند که پاسخ این توهینها در یک مقاله داده شود. و شاه میگوید: «چرا که نه!».
هوشنگ نهاوندی میگوید «چرا که نه» یکی از تکیه کلامهای محمدرضا شاه بوده است.
و گویا با همین «چرا که نه» از سوی شاه، هویدا دست به کار میشود و از فرهاد نیکوخواه، مشاور مطبوعاتی وزارت دربار میخواهد که برای تهیه مقالهای روزنامهنگاری را مامور کند.
این میان برخی ازسیاستمداران آن دوران مانند اردشیر زاهدی با استناد به نقش مهم هویدا، انگیزه اصلی از تهیه مقاله را رقابت سیاسی او با جمشید آموزگار، نخست وزیر وقت میدانند. آنها میگویند هویدا احتمالا به دنبال این بوده که بحران ناشی از انتشار مقاله، آموزگار را بی کفایت جلوه دهد.
روزنامههای کیهان و اطلاعات
بهرروی مقالهای تهیه میشود و آنگونه که داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی در آن زمان در خاطرات خود نوشته، بعد از یک رفت و برگشت به دربار و تغییراتی در متن اولیه و اضافه شدن مطالبی درباره شخص آیتالله خمینی، این مقاله از سوی وزارت دربار در اختیار او گذاشته میشود تا منتشر شود.
داریوش همایون هم به گفته خودش «بدون توجه به محتوای این مقاله» در یک نشست حزب رستاخیز، مقاله را در اختیار یکی از خبرنگاران روزنامه اطلاعات قرار میدهد تا آن را به دست احمد شهیدی، سردبیر وقت این روزنامه برساند.
امیر طاهری سردبیر وقت روزنامه کیهان نیز میگوید که آقای همایون نسخهای از این مقاله را برای انتشار در کیهان برای او فرستاده است.
به گفته این روزنامهنگار قدیمی او مقاله را غیرقابل انتشار تشخیص میدهد و شخصا با داریوش همایون و جمشید آموزگار – نخست وزیر وقت – تماس میگیرد. به گفته آقای طاهری هر دوی این افراد از چگونگی تهیه مقاله اظهار بیاطلاعی میکنند و سرانجام مساله چاپ مقاله در کیهان منتفی میشود.
اما ماجرا در روزنامه اطلاعات به این سادگی پیش نمیرود. احمد احرار، از سرمقالهنویسهای شناخته شده این روزنامه در آن سالها در مرور خاطرات مربوط به چاپ این مقاله، روزی را به خاطر میآورد که برای نخستین بار این مقاله را خوانده است.
آقای احرار میگوید که احمد شهیدی، سردبیر وقت روزنامه اطلاعات در دفتر کارش این مقاله را به دست او داده و از او خواست که متن را بخواند. او بعد از خواندن توهینها به آیتالله خمینی انتشار مقاله را «دیوانگی» میخواند.
و چنانکه احمد احرار میگوید تلاشهای او، احمد شهیدی و مسئولین موسسه اطلاعات برای جلوگیری از چاپ این مقاله برخلاف روزنامه کیهان، به هیچ نتیجهای نمیرسد و مقاله سرانجام در روز ۱۷ دیماه منتشر میشود.
نقش شاه
تاثیر چشمگیر این مقاله موجب شد تا از همان زمان، گمانهزنیها برای شناسایی نویسنده واقعی مقاله آغاز شود.
خشم گسترده هواداران آیتالله خمینی که از فردای روز انتشار مقاله تا سرنگونی نظام شاهنشاهی ادامه داشت نیز موجب شد تا برخی پژوهشگران ترجیح بدهند نام نویسنده را فاش نکنند. این ترس تا امروز هم ادامه داشته و هنوز در جریان اختلاف نظرها بر سر نام نویسنده هستند پژوهشگرانی که میگویند با هدف حفظ امنیت نویسنده این مقاله نمیتوانند نامش را فاش کنند.
از همان روزگار، نخستین شایعه قوی درباره مقاله این بود که نویسنده آن شخص محمدرضا شاه پهلوی است. این شایعه به مرور زمان رنگ باخت و این روزها حتی در میان تبلیغات مخالفین شاه نیز دیگر خریداری ندارد.
اردشیر زاهدی، از نزدیکان محمدرضا شاه که در آن زمان سفیر ایران در آمریکا بود، معتقد است که شاه نقش چندانی در انتشار این مقاله نداشته است.
اردشیر زاهدی میگوید: «از قدرت و اسم اعلیحضرت سوء استفاده شد. شرافتا به شما میگویم. اعلیحضرت یک مرد با خدایی بود، یک مرد با حوصلهای بود. ایشان همیشه اسم خمینی را آیتالله میگفت. من خودم هیچ گاه به خمینی نگفتم آیتالله. بینهایت آدم مودبی بود. آیا اعلیحضرت از این ماجرا اطلاع داشتند یا نه؟ من میتوانم بگویم که تردید دارم و ۹۵ درصد فکر میکنم که اطلاع نداشتند. اینها خواستند خوشخدمتی بکنند و متاسفانه چاپلوسیها ما را به این روز انداخت که امروز هستیم.»
هوشنگ نهاوندی، نیز معتقد است که شاه نسخه نهایی مقاله را نخوانده بود. اما احمد احرار، روزنامهنگار شاغل در اطلاعات که بعدها نیز تحقیقاتی درباره مقاله انجام داد و در همان روزنامه اطلاعات، گزارشهایی را درباره این مقاله منتشر کرد، نظر دیگری دارد.
او در پاسخ به این سئوال که آیا محمدرضا شاه این مقاله را پیش از انتشار خوانده بود میگوید: «یقینا! بله اصلا این نظر، نظر شخص شاه بود که اوضاع و احوال را طوری میدید که فکر میکرد ضربه کاری بزند به کسی که در مرکز فعالیتهای ضد رژیم قرار گرفته بود یعنی آقای خمینی.»
بعد از شاه، داریوش همایون دومین نفری بود که در مظان اتهام نوشتن این مقاله قرار گرفت. آقای همایون بارها این شایعه را تکذیب کرد و حتی گفت که متن مقاله را نخوانده بوده.
مجید تفرشی، پژوهشگری که با داریوش همایون پیش از مرگش درباره این موضوع مفصل صحبت کرده میگوید اینکه او متن را نخوانده به روزنامه اطلاعات فرستاده باشد، موضوع چندان عجیبی هم نیست چرا که «آقای همایون به من گفت که از این مطالب مرتب برای ما میآمد و ما هم می فرستادیم به روزنامههای مختلف که چاپ کنند. چیز عجیب و جدیدی نبود که نخوانده مطلبی را به روزنامهای بدهم، چون کار روتینی بود و من هم نمیتوانستم جلوی انتشارش را بگیرم.»
هویت نویسنده واقعی
نام نویسنده واقعی این مقاله، کماکان محل اختلاف نظر و مناقشه است.
در سالهای اخیر برخی پژوهشگران، نویسنده این مقاله را روزنامهنگاری معرفی کردهاند به نام علی شعبانی.
امیر طاهری سردبیر سابق روزنامه کیهان از جمله کسانی است که معتقد است علی شعبانی نویسنده این مقاله بوده و از آنجا که این روزنامهنگار در قید حیات نیست، افشای نامش هم دیگر خطری برایش ندارد.
به گفته آقای طاهری شعبانی از روزنامهنگاران باسابقهای بود که بیشتر در روزنامههای کوچک – از جمله روزنامه ارگان حزب مردم – کار کرده بود.
احمد احرار نیز این نظر را تایید میکند.
مجید تفرشی هم علی شعبانی را نویسنده این مقاله میداند و درباره او میگوید: «او در آن موقع شغل آزاد داشته و رئیس یک اتحادیه صنفی بوده. کتابهای متوسطی هم نوشته بود. از جمله کتابی دارد به نام طراح کودتا درباره کودتای سوم اسفند. خیلی هم مطرح نبوده، اما ارتباطاتی با سطوح بالا در وزارت درباره داشته.»
اما هوشنگ نهاوندی این نظر را رد میکند و میگوید که علی شعبانی نویسنده این مقاله نبوده است.
آقای نهاوندی میگوید که نویسنده این مقاله هنوز زنده است و افشای نامش در حال حاضر میتواند امنیت او را به خطر بیندازد.
بهانهای برای انقلاب
اما فارغ از این جزئیات، آیا به راستی نقطه آغازین انقلاب سال ۵۷ و تحولات بنیادین تاریخی در آن زمان، همین مقاله ۹۰۰ کلمهای روزنامه اطلاعات بوده؟ و اگر این مقاله چاپ نمیشد مسیر تاریخ به کلی متفاوت از امروز طی میشد؟
عباس میلانی، نویسنده کتابهایی چون معمای هویدا و نگاهی به شاه و استاد علوم سیاسی در دانشگاه استنفورد معتقد است که این مقاله تنها بهانهای در دست مخالفین بود.
آقای میلانی میگوید: «مخالفان نشان دادند که اگر آن بهانه هم نبود، بهانههای دیگری میآفریدند. وقتی که دیدیم برای ایجاد یک فضای متشنج، سینما رکس آبادان را به دستور یکی از روحانیون این شهر، با چه مایه شقاوتی آتش زدند، به نظرم جای شک نمیگذارد که اگر آن نامه هم نمیبود، مخالفین – به خصوص نیروهای مذهبی – از فرصتهای دیگری استفاده میکردند.»
برخی انقلابیون سابق – مخالفینی که خود در آن سالها به سختی در تلاش بودند تا شاه ایران را سرنگون کنند – این نظر عباس میلانی را تایید میکنند.
فرخ نگهدار یکی از این انقلابیون است. او پیش از انقلاب سالها زندانی بود و در سالهای منتهی به انقلاب عضو سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود.
آقای نگهدار، پررنگ کردن نقش مقاله معروف را فروکاستن دلایل عمیق و ریشهای انقلاب ایران میداند.
او میگوید: «این تنها جرقهای بود تا این شعله سر به فلک بکشد. این اعتراضها در درون جامعه تلنبار شده بود. شاید توسل به این مقاله بین طیف طرفدار سلطنت مفید واقع بشود که بگویند تقصیر تو بود که چنین شد، ولی وقتی از دور نگاه بکنیم میبنیم که انقلاب بهمن دلایل عمیق و ریشهای داشت.»
علی کشتگر یکی دیگر از چریکهای فدایی خلق که بعد از انقلاب از این سازمان انشعاب کرد نیز معتقد است که این مقاله چیزی بیش از یک بهانه برای انقلابیون نبوده است و میگوید: «جامعه به یک اشاره و اتفاقی نیاز داشت تا شورش از یک جایی سر باز کند. نیروی عظیم ناراضی به دنبال بهانه میگشت. اگر این بهانه نبود، بهانه دیگری پیدا میشد.»
فارغ از مساله نسبت دادن یک انقلاب به یک مقاله، این نوشته کوتاه اگر یک هدف داشت و آن مقابله تبلیغاتی با آیتالله خمینی بود، اکنون پیداست که نه تنها به آن تنها هدف حتی نزدیک هم نشد بلکه در مسیری کاملا مخالف این هدف، به تبلیغی جانانه برای مردی بدل شد که علیه نظام پارلمانی مشروطه و شخص پادشاه، شمشیر را از رو بسته بود.
و البته این مقاله نام «احمد رشیدی مطلق» را نیز به کتاب تاریخ قرن بیستم ایرانیان اضافه کرد؛ نامی مرموز که شاید بتوان آن را مهمترین نام مستعار تاریخ معاصر ایران توصیف کرد!
تاثیر دور از انتظار انتشار مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در سال ۵۶ موجب شده که کماکان بعد از ۳۵ سال، برخی از واقعیات درباره چگونگی نگارش و انتشار این مقاله مبهم باقی بماند و همچنان پژوهشگران و مورخین درباره هویت نویسنده واقعی آن اختلاف نظر داشته باشند.
این مقاله تا حدی در سیر تحولات انقلاب ایران نقش بازی کرد که در مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی به طور مشخص به آن اشاره شده و در بخش «خشم ملت» از مقدمه قانون اساسی آمده که همین نوشته کوتاه، «باعث انفجار خشم مردم در سراسر کشور» شده است.
محتوای مقاله
مقالهای که در روز ۱۷ دیماه سال ۵۶ در روزنامه اطلاعات منتشر شد و خشم مذهبیون را برانگیخت، مقالهای است کوتاه با انشایی ضعیف و عنوانی ساده و پیشپا افتاده. مقاله با نام مستعار احمد رشیدی مطلق منتشر شده است.
بخش عمده این متن به ستایش اصلاحات گسترده محمدرضا شاه پهلوی اختصاص دارد. از ابتدای دهه ۴۰ خورشیدی که اصلاحات اقتصادی و اجتماعی موسوم به انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم آغاز شده بود، تعریف و تمجید از اصلاحات، رویه همیشگی رسانههای مختلف بود و بخشی از مقاله که در ستایش این اصلاحات است، در واقع جملاتی است تکراری و کلیشهای.
در این مقاله آمده که دو گروه از آغاز اصلاحات شاه با آن مخالف بودند. کمونیستها و اسلامگرایان. در مقاله کمونیستها و در راس آنها حزب توده ارتجاع سرخ خوانده شدهاند و اسلامگرایان هم ارتجاع سیاه.
سپس به شورش روحانیون علیه اصلاحات شاه در سال ۴۲ و واقعه روز ۱۵ خرداد اشاره شده و آمده که وقتی مالکان نتوانستند روحانیون معتبر را با خود همراه کنند، سراغ مردی رفتند که به نوشته مقاله «سابقه اش مجهول بود و به قشری ترين و مرتجع ترين عوامل استعمار وابسته بود».
در ادامه این مقاله درباره این مرد آمده است:
«روح الله خمينی عامل مناسبی برای اين منظور بود و ارتجاع سرخ و سياه او را مناسبترين فرد برای مقابله با انقلاب ايران يافتند و او کسی بود که عامل واقعه ننگين ۱۵ خرداد شناخته شد.
روح الله خمينی معروف به سيد هندی بود. درباره انتصاب او به هند هنوز حتی نزديکترين کسانش توضيحی ندارند، به قولی او مدتی در هندوستان بسر برده و در آنجا با مراکز استعماری انگليس ارتباطاتی داشته است و به همين جهت به نام سيد هندی معروف شده است.
قول ديگر اين بود که او در جوانی اشعار عاشقانه می سروده و به نام هندی تخلص می کرده است و به همين جهت به نام هندی معروف شده است و عده ای هم عقيده دارند که چون تعليمات او در هندوستان بوده فاميل هندی را از آن جهت انتخاب کرده است که از کودکی تحت تعليمات يک معلم بوده است.
آنچه مسلم است شهرت او به نام غائله ساز ۱۵ خرداد به خاطر همگان مانده است، کسی که عليه انقلاب ايران و به منظور اجرای نقشه استعمار سرخ و سياه کمر بست و بدست عوامل خاص و شناخته شده عليه تقسيم املاک، آزادی زنان، ملی شدن جنگل ها وارد مبارزه شد و خون بيگناهان را ريخت و نشان داد هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختيار توطئه گران و عناصر ضد ملی بگذارند.»
روح الله خمينی معروف به سيد هندی بود. درباره انتصاب او به هند هنوز حتی نزديکترين کسانش توضيحی ندارند، به قولی او مدتی در هندوستان بسر برده و در آنجا با مراکز استعماری انگليس ارتباطاتی داشته است و به همين جهت به نام سيد هندی معروف شده است.
قول ديگر اين بود که او در جوانی اشعار عاشقانه می سروده و به نام هندی تخلص می کرده است و به همين جهت به نام هندی معروف شده است و عده ای هم عقيده دارند که چون تعليمات او در هندوستان بوده فاميل هندی را از آن جهت انتخاب کرده است که از کودکی تحت تعليمات يک معلم بوده است.
آنچه مسلم است شهرت او به نام غائله ساز ۱۵ خرداد به خاطر همگان مانده است، کسی که عليه انقلاب ايران و به منظور اجرای نقشه استعمار سرخ و سياه کمر بست و بدست عوامل خاص و شناخته شده عليه تقسيم املاک، آزادی زنان، ملی شدن جنگل ها وارد مبارزه شد و خون بيگناهان را ريخت و نشان داد هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختيار توطئه گران و عناصر ضد ملی بگذارند.»
انتشار این مقاله خیلی زود با اعتراض و تظاهرات هواداران آیتالله خمینی روبهرو شد؛ اعتراضهایی که روز به روز ابعاد بزرگتری پیدا کرد و در نهایت، دقیقا ۴۰۰ روز بعد از چاپ مقاله نظام پادشاهی مشروطه در ایران از هم فروپاشید و محمدرضا شاه که در این مقاله قهرمان انقلاب سفید تصویر شده بود، سرنگون شد.
آیتالله خمینی که در این مقاله هدف توهین و تحقیر قرار گرفته بود، جای شاه را گرفت.
چرا خمینی؟
آیتالله خمینی به عنوان منتقد و بعدتر مخالف سرسخت محمدرضا شاه، نامی است که در سال ۱۳۴۲ خورشیدی برای نخستین بار به طور جدی وارد کتاب تاریخ معاصر ایرانیان میشود.
او به شدت با اصلاحات شاه به ویژه دادن حق رای به زنان مخالف بود و البته از سوی حکومت به سختی سرکوب شد.
در سال ۱۳۵۶ و در زمان انتشار مقاله روزنامه اطلاعات، ۱۴ سال از تبعید خمینی به شهر نجف در عراق گذشته بود و در این فاصله، عمده فعالیتهای او به تدریس در حوزه علمیه خلاصه میشد.
چرا دستگاه تبلیغاتی حکومت در آن زمان تصمیم گرفت که خمینی را به چالش بکشد؟
مجید تفرشی، مورخ ساکن لندن معتقد است که علت، فعال شدن دوباره این آیتالله در تبعید بوده است. او میگوید که آیتالله خمینی در این دوره اقداماتی انجام میدهد که بازتاب بینالمللی پیدا میکند و به همین دلیل شاه تصمیم میگیرد به او پاسخ بدهد.
اما درباره میزان دخالت شاه در تهیه مقاله و اینکه اصولا آیا او چنین دستوری صادر کرده یا نه، در میان محققین اختلاف نظر وجود دارد.
هوشنگ نهاوندی نویسنده کتاب «محمدرضا پهلوی، آخرین شاهنشاه» که خود پیش از انقلاب پستهایی چون ریاست دانشگاه شیراز و وزارت علوم را به عهده داشته، معتقد است که امیرعباس هویدا، وزیر دربار وقت ایده نخستین نوشته شدن مقاله را مطرح کرده است.
به گفته آقای نهاوندی، آیتالله خمینی در سخنرانیهایی که به شکل نوار کاست به ایران وارد شده بودند، با شدیدترین لحن به شاه توهین کرده بود. هویدا، به شاه پیشنهاد میکند که پاسخ این توهینها در یک مقاله داده شود. و شاه میگوید: «چرا که نه!».
هوشنگ نهاوندی میگوید «چرا که نه» یکی از تکیه کلامهای محمدرضا شاه بوده است.
و گویا با همین «چرا که نه» از سوی شاه، هویدا دست به کار میشود و از فرهاد نیکوخواه، مشاور مطبوعاتی وزارت دربار میخواهد که برای تهیه مقالهای روزنامهنگاری را مامور کند.
این میان برخی ازسیاستمداران آن دوران مانند اردشیر زاهدی با استناد به نقش مهم هویدا، انگیزه اصلی از تهیه مقاله را رقابت سیاسی او با جمشید آموزگار، نخست وزیر وقت میدانند. آنها میگویند هویدا احتمالا به دنبال این بوده که بحران ناشی از انتشار مقاله، آموزگار را بی کفایت جلوه دهد.
روزنامههای کیهان و اطلاعات
بهرروی مقالهای تهیه میشود و آنگونه که داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی در آن زمان در خاطرات خود نوشته، بعد از یک رفت و برگشت به دربار و تغییراتی در متن اولیه و اضافه شدن مطالبی درباره شخص آیتالله خمینی، این مقاله از سوی وزارت دربار در اختیار او گذاشته میشود تا منتشر شود.
داریوش همایون هم به گفته خودش «بدون توجه به محتوای این مقاله» در یک نشست حزب رستاخیز، مقاله را در اختیار یکی از خبرنگاران روزنامه اطلاعات قرار میدهد تا آن را به دست احمد شهیدی، سردبیر وقت این روزنامه برساند.
امیر طاهری سردبیر وقت روزنامه کیهان نیز میگوید که آقای همایون نسخهای از این مقاله را برای انتشار در کیهان برای او فرستاده است.
به گفته این روزنامهنگار قدیمی او مقاله را غیرقابل انتشار تشخیص میدهد و شخصا با داریوش همایون و جمشید آموزگار – نخست وزیر وقت – تماس میگیرد. به گفته آقای طاهری هر دوی این افراد از چگونگی تهیه مقاله اظهار بیاطلاعی میکنند و سرانجام مساله چاپ مقاله در کیهان منتفی میشود.
اما ماجرا در روزنامه اطلاعات به این سادگی پیش نمیرود. احمد احرار، از سرمقالهنویسهای شناخته شده این روزنامه در آن سالها در مرور خاطرات مربوط به چاپ این مقاله، روزی را به خاطر میآورد که برای نخستین بار این مقاله را خوانده است.
آقای احرار میگوید که احمد شهیدی، سردبیر وقت روزنامه اطلاعات در دفتر کارش این مقاله را به دست او داده و از او خواست که متن را بخواند. او بعد از خواندن توهینها به آیتالله خمینی انتشار مقاله را «دیوانگی» میخواند.
و چنانکه احمد احرار میگوید تلاشهای او، احمد شهیدی و مسئولین موسسه اطلاعات برای جلوگیری از چاپ این مقاله برخلاف روزنامه کیهان، به هیچ نتیجهای نمیرسد و مقاله سرانجام در روز ۱۷ دیماه منتشر میشود.
نقش شاه
تاثیر چشمگیر این مقاله موجب شد تا از همان زمان، گمانهزنیها برای شناسایی نویسنده واقعی مقاله آغاز شود.
خشم گسترده هواداران آیتالله خمینی که از فردای روز انتشار مقاله تا سرنگونی نظام شاهنشاهی ادامه داشت نیز موجب شد تا برخی پژوهشگران ترجیح بدهند نام نویسنده را فاش نکنند. این ترس تا امروز هم ادامه داشته و هنوز در جریان اختلاف نظرها بر سر نام نویسنده هستند پژوهشگرانی که میگویند با هدف حفظ امنیت نویسنده این مقاله نمیتوانند نامش را فاش کنند.
از همان روزگار، نخستین شایعه قوی درباره مقاله این بود که نویسنده آن شخص محمدرضا شاه پهلوی است. این شایعه به مرور زمان رنگ باخت و این روزها حتی در میان تبلیغات مخالفین شاه نیز دیگر خریداری ندارد.
اردشیر زاهدی، از نزدیکان محمدرضا شاه که در آن زمان سفیر ایران در آمریکا بود، معتقد است که شاه نقش چندانی در انتشار این مقاله نداشته است.
اردشیر زاهدی میگوید: «از قدرت و اسم اعلیحضرت سوء استفاده شد. شرافتا به شما میگویم. اعلیحضرت یک مرد با خدایی بود، یک مرد با حوصلهای بود. ایشان همیشه اسم خمینی را آیتالله میگفت. من خودم هیچ گاه به خمینی نگفتم آیتالله. بینهایت آدم مودبی بود. آیا اعلیحضرت از این ماجرا اطلاع داشتند یا نه؟ من میتوانم بگویم که تردید دارم و ۹۵ درصد فکر میکنم که اطلاع نداشتند. اینها خواستند خوشخدمتی بکنند و متاسفانه چاپلوسیها ما را به این روز انداخت که امروز هستیم.»
هوشنگ نهاوندی، نیز معتقد است که شاه نسخه نهایی مقاله را نخوانده بود. اما احمد احرار، روزنامهنگار شاغل در اطلاعات که بعدها نیز تحقیقاتی درباره مقاله انجام داد و در همان روزنامه اطلاعات، گزارشهایی را درباره این مقاله منتشر کرد، نظر دیگری دارد.
شرافتا به شما میگویم. اعلیحضرت یک مرد با خدایی بود، یک مرد با حوصلهای بود. ایشان همیشه اسم خمینی را آیتالله میگفت.اردشیر زاهدی
بعد از شاه، داریوش همایون دومین نفری بود که در مظان اتهام نوشتن این مقاله قرار گرفت. آقای همایون بارها این شایعه را تکذیب کرد و حتی گفت که متن مقاله را نخوانده بوده.
مجید تفرشی، پژوهشگری که با داریوش همایون پیش از مرگش درباره این موضوع مفصل صحبت کرده میگوید اینکه او متن را نخوانده به روزنامه اطلاعات فرستاده باشد، موضوع چندان عجیبی هم نیست چرا که «آقای همایون به من گفت که از این مطالب مرتب برای ما میآمد و ما هم می فرستادیم به روزنامههای مختلف که چاپ کنند. چیز عجیب و جدیدی نبود که نخوانده مطلبی را به روزنامهای بدهم، چون کار روتینی بود و من هم نمیتوانستم جلوی انتشارش را بگیرم.»
هویت نویسنده واقعی
نام نویسنده واقعی این مقاله، کماکان محل اختلاف نظر و مناقشه است.
در سالهای اخیر برخی پژوهشگران، نویسنده این مقاله را روزنامهنگاری معرفی کردهاند به نام علی شعبانی.
امیر طاهری سردبیر سابق روزنامه کیهان از جمله کسانی است که معتقد است علی شعبانی نویسنده این مقاله بوده و از آنجا که این روزنامهنگار در قید حیات نیست، افشای نامش هم دیگر خطری برایش ندارد.
به گفته آقای طاهری شعبانی از روزنامهنگاران باسابقهای بود که بیشتر در روزنامههای کوچک – از جمله روزنامه ارگان حزب مردم – کار کرده بود.
احمد احرار نیز این نظر را تایید میکند.
مجید تفرشی هم علی شعبانی را نویسنده این مقاله میداند و درباره او میگوید: «او در آن موقع شغل آزاد داشته و رئیس یک اتحادیه صنفی بوده. کتابهای متوسطی هم نوشته بود. از جمله کتابی دارد به نام طراح کودتا درباره کودتای سوم اسفند. خیلی هم مطرح نبوده، اما ارتباطاتی با سطوح بالا در وزارت درباره داشته.»
اما هوشنگ نهاوندی این نظر را رد میکند و میگوید که علی شعبانی نویسنده این مقاله نبوده است.
آقای نهاوندی میگوید که نویسنده این مقاله هنوز زنده است و افشای نامش در حال حاضر میتواند امنیت او را به خطر بیندازد.
بهانهای برای انقلاب
اما فارغ از این جزئیات، آیا به راستی نقطه آغازین انقلاب سال ۵۷ و تحولات بنیادین تاریخی در آن زمان، همین مقاله ۹۰۰ کلمهای روزنامه اطلاعات بوده؟ و اگر این مقاله چاپ نمیشد مسیر تاریخ به کلی متفاوت از امروز طی میشد؟
عباس میلانی، نویسنده کتابهایی چون معمای هویدا و نگاهی به شاه و استاد علوم سیاسی در دانشگاه استنفورد معتقد است که این مقاله تنها بهانهای در دست مخالفین بود.
وقتی که دیدیم برای ایجاد یک فضای متشنج، سینما رکس آبادان را به دستور یکی از روحانیون این شهر، با چه مایه شقاوتی آتش زدند، به نظرم جای شک نمیگذارد که اگر آن نامه هم نمیبود، مخالفین – به خصوص نیروهای مذهبی – از فرصتهای دیگری استفاده میکردند.عباس میلانی
برخی انقلابیون سابق – مخالفینی که خود در آن سالها به سختی در تلاش بودند تا شاه ایران را سرنگون کنند – این نظر عباس میلانی را تایید میکنند.
فرخ نگهدار یکی از این انقلابیون است. او پیش از انقلاب سالها زندانی بود و در سالهای منتهی به انقلاب عضو سازمان چریکهای فدایی خلق ایران بود.
آقای نگهدار، پررنگ کردن نقش مقاله معروف را فروکاستن دلایل عمیق و ریشهای انقلاب ایران میداند.
او میگوید: «این تنها جرقهای بود تا این شعله سر به فلک بکشد. این اعتراضها در درون جامعه تلنبار شده بود. شاید توسل به این مقاله بین طیف طرفدار سلطنت مفید واقع بشود که بگویند تقصیر تو بود که چنین شد، ولی وقتی از دور نگاه بکنیم میبنیم که انقلاب بهمن دلایل عمیق و ریشهای داشت.»
علی کشتگر یکی دیگر از چریکهای فدایی خلق که بعد از انقلاب از این سازمان انشعاب کرد نیز معتقد است که این مقاله چیزی بیش از یک بهانه برای انقلابیون نبوده است و میگوید: «جامعه به یک اشاره و اتفاقی نیاز داشت تا شورش از یک جایی سر باز کند. نیروی عظیم ناراضی به دنبال بهانه میگشت. اگر این بهانه نبود، بهانه دیگری پیدا میشد.»
فارغ از مساله نسبت دادن یک انقلاب به یک مقاله، این نوشته کوتاه اگر یک هدف داشت و آن مقابله تبلیغاتی با آیتالله خمینی بود، اکنون پیداست که نه تنها به آن تنها هدف حتی نزدیک هم نشد بلکه در مسیری کاملا مخالف این هدف، به تبلیغی جانانه برای مردی بدل شد که علیه نظام پارلمانی مشروطه و شخص پادشاه، شمشیر را از رو بسته بود.
و البته این مقاله نام «احمد رشیدی مطلق» را نیز به کتاب تاریخ قرن بیستم ایرانیان اضافه کرد؛ نامی مرموز که شاید بتوان آن را مهمترین نام مستعار تاریخ معاصر ایران توصیف کرد!