لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۰:۵۵

جمهوری اسلامی برود «تا چه کسی بیاید؟»


با اوج گرفتن تظاهرات سراسری در ایران، پایه‌های حکومت اسلامی در ایران بیش از هر زمانی به لرزه در آمده است. با گسترده شدن اعتراضات، اینک مشخص شد ایرانی که تحلیلگران وابسته به حکومت جزیره ثبات می‌خواندند، آتشی زیر خاکستر و انبار باروتی از نارضایتی‌ها بوده است.

اینک مسجل شد که قیام و خیزش توده‌های مردم در ده‌ها و صدها شهر کشور نه یک موج بی‌ریشه (آن‌گونه که وابستگان حکومت می‌نامیدند) که یک انقلاب نوین در ساختار سیاسی و اجتماعی ایران است.

درباره علل شکل‌گیری چنین جنبش اعتراضی و زمینه‌های اجتماعی و سیاسی آن بسیار گفته‌اند و بسیار نوشته‌اند. مسئله این یادداشت این است که مخالفان جمهوری اسلامی تا چه حد امکان و توانایی دارند تا بر سر یک چارچوب مشترک توافق کنند؟ چه محورهایی وجود دارد که همه گروه‌هایی که خود را اپوزیسیونِ برانداز می‌خوانند بر سر آن گفت‌وگو کنند و دور یک میز جمع شوند؟

پرچم و ایدئولوژی

عواملی که گروه‌های بزرگ اجتماعی را زیر یک سقف می‌آورند، بسیارند. شرکت‌های تجاری، زبان مشترک، فرهنگ مشترک، پرچم، هویت قومی، مذهب و بسیاری موارد دیگر، گروه‌های اجتماعی را به هم نزدیک می‌کنند و از آن‌ها «ما» می‌سازند. دو نفر که در یک جمع متکثر به زبانی مشترک صحبت می‌کنند، احتمالاً اشتراکات بیشتری با هم پیدا خواهند کرد.

در میان ده‌ها میلیون ایرانی در سراسر جهان، به رغم اختلافات فرهنگی و سیاسی و طبقاتی، اشتراکات بسیار وجود دارد. برای نمونه، سلایق غذایی مشترک، تعارف، رودربایستی، زبان و کنایه و ضرب‌المثل‌های مشترک و الخ. اما این‌ها هیچ‌کدام به‌تنهایی ما را زیر یک هویت واحد در کنار هم نیاورده است و در چهار دهه اخیر، با روی کار آمدن حکومت اسلامی، دریایی از خون و رنج بین گروه‌های مختلف و سلیقه‌های سیاسی گوناگون موج برداشته است.

به بیان ساده، اختلافات سیاسی در ایران امروز همچون سیاست در کشورهای اسکاندیناوی یا سوئیس نیست که نمایندگان احزاب گوناکون یکی پس از دیگری برای بیان دیدگاه‌هایشان بر صحنه رقابت‌های انتخاباتی بروند و دست آخر، هواداران هر طیف، در نهایت دوستی و احترام، راهی خانه خود شوند.

در تحولات سیاسی ایران، جنایت‌ها و کشتارهای شیخ صادق خلخالی و اعدام‌های پشت‌بام مدرسه رفاه، کشتارها و شکنجه‌های دهه شصت و فتوای روح‌الله خمینی برای قتل‌عام مجاهدین خلق و گروه‌های چپ و... جایی برای مصالحه و گفت‌وگو باقی نگذاشته است.

این شکاف به‌قدری وسیع است که باعث شده مفهوم اپوزیسیون در سیاست ایران، چیزی متفاوت با آن باشد که به معنی عرفی در جهان شناخته شده است.

در کشورهای آزاد و دموکراتیک، زمانی که از یک حزب اپوزیسیون صحبت می‌شود، لاجرم افراد یا گروه‌هایی به ذهن متبادر می‌شود که در پارلمان آن کشورها نماینده دارند و حق فعالیت سیاسی از آن‌ها سلب نشده است. در صحنه سیاست امروز ایران، گروه‌های سیاسی اپوزیسیون با پایگاه‌های اجتماعی مختلف در یک نقطه مشترک‌اند؛ آن‌ها در چارچوب حکومت جمهوری اسلامی حق فعالیت سیاسی و حتی حق حیات ندارند و فعالیت آن‌ها مستلزم سرنگونی و براندازی نظام حاکم است.

در ایران امروز، تنها یک حزب حاکم است و آن‌چه با عنوان انتخابات شناخته می‌شود، در عمل یک انتخابات درون‌حزبی بر سر دو جریان اصلیِ یک حزب واحد است.

اما آیا نفی تمامیت جمهوری اسلامی می‌تواند محور مشترکی برای اتحاد و توافق اپوزیسیون باشد؟ پاسخ به این پرسش، دست‌کم به لحاظ نظری، تا این لحظه «نه» بوده است. مخالفان حکومت جمهوری اسلامی هنوز بر سر بسیاری چیزها زبان و محور مشترکی نیافته‌اند. آن‌ها بر سر شعارِ «مرگ بر سران جمهوری اسلامی» و این‌که این حکومت باید برود، با هم توافق دارند، اما تمام بحث‌ها و مناقشات از جایی شروع می‌شود که بپرسیم «این‌ها بروند تا چه کسی بیاید؟»

اسطوره چارچوب

کارل پوپر، فیلسوف سیاسی مشهور، جایی از یک جوان عضو حزب ناسیونال‌ سوسیالیست اهل کارینتیا (در اتریش) صحبت می‌کند که به گفته او نه نظامی بود نه پلیس، ولی یونیفرم حزب را پوشیده بود و اسلحه‌ای هم به کمر داشت. ماجرا، آن‌گونه که پوپر تعریف می‌کند، احتمالاً در حدود سال ١٩٣٣ (سال به قدرت‌ رسیدن هیتلر) اتفاق افتاده و مرد جوان مسلح خطاب به پوپر گفته است: ببینم! می‌خواهی بحث کنی؟ من بحث نمی‌کنم، من شلیک می‌کنم.

حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای شکل‌گیری بحث نکرده و شلیک کرده و در این چهار دهه هرگز ظرفیت پذیرش دیدگاه منتقد یا مخالف را پیدا نکرده است. بنابراین دستیابی به یک توافق بنیادین که جمهوری اسلامی نیز بخشی از راه حل سیاسی باشد، در عمل ناممکن است.

ایده و رویکرد اصلی جمهوری اسلامی بر حذف دیدگاه‌های دیگر بنا شده و از این رو قواعد بازی و همزیستی مسالمت‌آمیز در یک فضای باز دموکراتیک در ظرفیت فکری و عملی حزب جمهوری اسلامی وجود ندارد. از این رو، واضح است که هیچ چارچوب مشترکی با دو بال این حزب واحد، یعنی اصلاح‌طلبان و اصولگرایان، نمی‌توان یافت. واقعیت سیاسی ایران تقابل فکری مجمع روحانیون مبارز و جامعه روحانیت مبارز نیست.

اما از این‌ها گذشته، آیا ده‌ها گروه بزرگ و کوچک اپوزیسیون چارچوب مشترکی برای آغاز گفت‌وگو پیدا خواهند کرد؟ وجود این چارچوب مشترک به نظر بدیهی می‌رسد. قاعدتاً بدون وجود چارچوب اولیه، گفت‌وگو حتی آغاز هم نخواهد شد.

پوپر می‌گوید بحث عقلانی یا ثمربخش فقط در صورتی ممکن است که گروه‌های شرکت‌کننده در بحث در یک چارچوب مشترک از مفروضات اساسی شریک باشند یا دست‌کم با این شرط که برای ادامه بر سر چنین مفروضاتی توافق کرده باشند. پوپر چنین چارچوبی را نقد می‌کند. او معتقد بود شکاف میان چارچوب‌های فکری مختلف معمولاً قابل پر شدن است و حتی اگر هیچ فرض مشترکی هم وجود نداشته باشد، دست‌کم حول یک محور با هم توافق داریم: بقا!

مثال تاریخی هرودوت

مثالی که پوپر در توضیح دیدگاه خود می‌آورد، از قضا، مرتبط با تاریخ ایران است. او داستانی به نقل از هرودوت می‌آورد که بر اساس آن، داریوش اول، شاهنشاه ایران، قصد داشت به یونانی‌هایی که در قلمرو حکومت او زندگی می‌کردند درسی بیاموزد.

سنت رایج یونانی‌ها در آن زمان این بود که مردگان خود را می‌سوزاندند. داریوش، آن‌گونه که در تاریخ هرودوت آمده، یونانی‌هایی را که در قلمرو او می‌زیستند احضار کرد و پرسید به چه قیمتی حاضرند مردگان خود را بخورند. آن‌ها پاسخ دادند حتی تمام ثروت روی زمین نیز نمی‌تواند آن‌ها را به انجام چنین کاری وادار کند. داریوش سپس کالاتی‌ها (Callatians) را احضار کرد که چنین می‌کردند و در حضور یونانی‌ها که مترجمی به همراه داشتند از آن‌ها پرسید به چه قیمتی حاضرند اجساد پدران خود پس از مرگ را بسوزانند؟ آن‌ها با صدای ناله و ضجه از او خواستند حتی حرف چنین درخواست شنیعی را نیز پیش آن‌ها تکرار نکند.

پوپر می‌گوید داریوش احتمالاً قصد داشته نشان بدهد که گفت‌وگو و توافق بین گروه‌هایی که هیچ چارچوب مشترکی ندارند، ممکن نیست.

این مثال، اگرچه یک مورد حاد از تقابل و شکافی پرناشدنی را نشان می‌دهد، درسی ارزنده در خود نهفته دارد و آن هم این است که باید در برابر سنت‌ها و یا قوانین قراردادی که متفاوت با سلیقه ماست، قدری تسامح داشته باشیم. چنین رویکرد آزاداندیشانه‌ای بسیار بسیار پیچیده است، اما ناممکن نیست. به‌خصوص اگر شرایط تاریخی و موقعیت را که مسئله در آن طرح شده در نظر بگیریم، در خواهیم یافت که امروز ما مجبور به یافتن یک چارچوب حداقلی مشترک هستیم.

اگر بر سر مفید یا مخرب بودن احزاب کمونیستی، مفید یا مخرب بودن نظام پادشاهی، جمهوری، سکولاریسم، درباره این‌که ۲۸ مرداد کودتا بود یا حق قانونی محمدرضاشاه پهلوی توافق نداریم، چندان هم بد نیست. اما اپوزیسیون برانداز همچنان می‌تواند، به جای درگیری و مناقشه نظری و تئوریک و تاریخی، بر سر هدفی حداقلی مشترک توافق کند.

در شرایط کنونی ممکن است بر سر مجادله‌های تاریخی گذشته و یا فرم حکومت آینده، حتی یک چارچوب مشترک بین گروه‌های مختلف برانداز وجود نداشته باشد. اما این ظاهر کار است. ممکن است هیچ دیدگاه مشترکی نتوان یافت، اما در این بین هنوز یک چارچوب حداقلی وجود دارد؛ بقا کمترین چیزی است که همه گروه‌های سیاسی با تمام اختلافات ممکن بر سر آن توافق دارند.

از این رو، در برابر اقلیتی که بحث نمی‌کند و به همه منتقدان و مخالفان خود شلیک می‌کند، می‌توان به یک چارچوب حداقلی قانع بود و با پایبندی به قواعد بازی دموکراتیک، اختلافات بزرگ‌تر را به صندوق رأی در یک انتخابات آزاد در آینده موکول کرد.

یادداشت‌ها آرا و نظرات نویسندگان خود را بیان می‌کنند و لزوماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیستند.
XS
SM
MD
LG