در دوره حکومت یکساله «فرقه دمکرات آذربایجان» (۱۳۲۴-۲۵)، تدریس و آموزش زبان مادری در میان موضوعهایی بود، که از نگاه سیاسی و تبلیغاتی اهمیتی درجه اول پیدا کرد.
هسته مرکزی تبلیغات فرقه دمکرات در تبریز و حزب کمونیست آذربایجان در باکو این بود: «دو سوی آذربایجان دو تکه یک بدن هستند که به زور از همدیگر جدا شدهاند و باید یکی شوند. زبان مادری ما یکیاست. ایران، شما را از زبان مادریتان محروم کردهاست. ارتش شوروی و فرقه دمکرات آمده تا دو آذربایجان را متحد کند و زبان مادری شما را به شما بازگرداند.»
اما صرفنظر از آنهمه تبلیغات، از ۲۱ آذر ۱۳۲۴ تا ۲۱ آذر ۱۳۲۵، یعنی در این یک سال حاکمیت فرقه دمکرات وضع واقعی زبان و ادبیات، چه فارسی و چه ترکی آذری، چگونه بود؟ نیت اساسی چه بود؟ شعارها و واقعیات چگونه بود؟
در این هفتاد و چندمین سالگرد تاسیس حکومت فرقه، به بررسی این موضوع میپردازیم.
بخش نخست گفتار: «زبان رسمی دولتی»
تحصیل و تدریس در مدارس
فرقه دمکرات در آغاز کار خود در شهریور ۱۳۲۴ تاکید کرده بود که «زبان آذربایجانی» باید از همان دوره ابتدایی به عنوان تنها زبان به کار برده شود و بعدها در دبیرستان، فارسی هم در کنار «آذربایجانی» تدریس گردد. اما در عمل، در شرایط اشغال شوروی، جنگ و ماجرای فرقه دمکرات، کلا امور تحصیل و تدریس در مدارس دچار بی نظمی و آشوبی فزاینده شده بود.
چهار سال پس از اشغال شوروی و یک ماه پس از تاسیس حکومت فرقه، رهبری فرقه به این نتیجه رسید که هنگام تاکید بر موضوع رسمیت «زبان آذربایجانی» فرا رسیده است. این در حالی بود که هنوز آموزگارانی که بتوانند ترکی آذری را به کودکان تدریس کنند، موجود نبودند و کتابهای درسی نیز وجود نداشتند که با الفبای فارسی و برای کودکان آذربایجان ایران تهیه شده باشند. تقریبا همه کتابهای چاپ باکو به الفبای روسی بودند، در حالیکه کتابهای چاپ باکو با الفبای فارسی که هدف تبلیغات میان آذربایجانیان ایران داشتند، اکثرا شعر و داستان بودند و مضمونی فولکلوریک، تبلیغاتی و یا سیاسی داشتند. در «امریّه نمره یک وزیر معارف آذربایجان» مورخ دی ماه ۱۳۲۴ محمد بیریا دستور میداد که باید کمیسیونی عبارت از «دبیران ماهر و ملی» طرح کتابهای درسی به زبان آذربایجانی را تهیه کند.
این درست زمانی بود که در مسکو و سپس تهران، دو طرف ایران و شوروی در باره موافقتنامهای که بعدها معروف به «قرار داد قوام-سادچیکوف» شد، مذاکره میکردند. با امضای دوجانبه این قرارداد در فروردین ۱۳۲۵، ایران به طور مشروط رضایت داد که حق استخراج نفت شمال ایران را به شوروی بسپارد و مسکو در مقابل، ارتش سرخ را از ایران بیرون ببرد.
یکی دو ماه پس از امضای این قرار داد و لغو رسمی حکومت پیشهوری که مورد توافق تهران و مسکو قرار گرفته بود، کتابهای «وطن دیلی» (زبان وطن) برای تدریس در دبستانها آماده شده بود. این کتابها، هم تحت تاثیر شدید زبان کتابهای درسی باکو بودند و هم در اردی بهشت و خرداد، دیگر سال تحصیلی تقریبا به آخرش رسیده بود.
اما مشکل اصلی تدریس «زبان آذربایجانی» در دو سه سال مدارس ابتدایی در جای دیگری بود. یک ماده قرارداد «قوام-سادچیکوف» هم این بود که همه وزارت خانههایی که فرقه دمکرات در آذربایجان دایر کرده بود، لغو شده تبدیل به ادارههای وزارتهای مربوطه ایران میشوند. شوروی در بهار همان سال با وجود شکایت و مخالفت پیشهوری نیروهایش را از ایران بیرون برد، اما با سیاست ورزی دولت ایران، امتیاز استخراج نفت از سوی مجلس شورای ملی ایران تصویب نشد. با اینهمه، طبق قرارداد دوجانبه، پس از ۱۵ فرورین آن سال «وزارت معارف حکومت ملی آذربایجان» دوباره تبدیل به اداره فرهنگ استان آذربایجان شد و وابسته به وزارت فرهنگ ایران گشت، تا اینکه در ۲۱ آذر سال ۱۳۲۵، چند ماه پس از تخلیه یران از سوی ارتش سرخ و درست یک سال پس از تاسیس «حکومت ملی» به دست استالین و باقروف، حکومت پیشهوری نیز سقوط کرد.
با این ترتیب فرصت زیادی هم دست نداد تا فرقه دمکرات و مدیران اجرایی باکو، زبان استاندارد آذربایجان شوروی را درمدارس آذربایجان ایران رواج بخشند. به شهادت نزدیکان نویسنده این سطور که خود در زمان حکومت فرقه به دبستانهای تبریز میرفتند، در آن یک سال عملا کتاب و درس کتبی موجود نبود؛ «آموزگاران اغلب شعر، قصه و ضرب المثلهای ترکی میخواندند و شاگردان آن را تکرار کرده، از بر میکردند.» با اینهمه کارنامههای آنها از آن یک سال دوره پیشهوری در خرداد سال ۱۳۲۵ به «زبان آذربایجانی» نوشته شده بود.
تبلیغات به جای ادبیات
از آغاز انتشارروزنامه «آذربایجان»، خود پیشهوری نقش سردبیر را داشت و تلاش میکرد حتما سرمقالهٔ روز را خودش بنویسد. زبان ترکی و کتبی او به خصوص از نگاه واژگان روان بود، اگرچه در مجموع معیارهای دستوری و حتی لغوی استاندارد باکو را رعایت میکرد. اما اکثر مقالههای به اصطلاح «جدی» و سیاسی روزنامههای «وطن یولوندا» (در راه وطن) و «آذربایجان» را «برادران شمالی» مینوشتند و یا ویراستاری میکردند. آنها از این طریق سعی میکردند به اصطلاح «خط سیاسی» مسکو و باکو را به افکار عمومی آذربایجان ایران تزریق کنند. زبان آنها شدیدا شعاری، تبلیغاتی، غلیظ و آغشته با واژگان روسی و یا تعابیر خاص جمهوری شوروی آذربایجان و ادبیات کمونیستی شوروی بود. روزنامهٔ «وطن یولوندا» با عکسهای رنگی، مقالات و شعارهای تبلیغاتی در باره لنین، استالین، کشاورزان کالخوزها و کارگران ساوخوزها و ژنرالهای «قهرمان» ارتش سرخ، در باکو به چاپ میرسید، اگرچه محل چاپ آن هرگز اعلان نمیشد. نوشتههای هر دو روزنامه و دیگر مطبوعات فرقه معمولا با شعار و زبانی اغراق آمیز در مدح طبیعت، تاریخ و زبان آذربایجان و همچنین لنین، استالین و ارتش سرخ همراه بود. مولفین آذربایجانی ایران نقشی در نوشتن تحلیل و تفسیرهای سیاسی نداشتند. آنها بیشتر شعر میسرودند و یا در بارهٔ ادبیات، زیبایی طبیعت و زبان ترکی آذری و یا عظمت شخصیتهایی مانند بابک و ستارخان مطلب مینوشتند.
مثلا در خطابهٔ منظوم و بلندی که از سوی «جمعیت شعرای تبریز» به «پدر زحمتکشان» استالین نوشته شده بود، گفته میشد:
آذر ایلی ییک، پاک آدیمیز، پاک قانیمیز وار
کوراوغلی، جوانشیر کیمی مین اصلانیمیز وار
ایندی گل آچیپ بابکی، ایلخانی دوغان یورد
ساینده سنین سایه لنیر بو قوجامان یورد
چوخ چوخ یاشا عالمده، بیزیم سه وگیلی رهبر
گون تک ائله دین عالمی عدلینله منوّر
(ترجمه: ما ملت آذری هستیم، نامی پاک و خونی پاک داریم/هزار شیرمرد مانند کوراوغلی و جوانشیر داریم/حالا سرزمینی که بابک و ایلخان (!) را زاده، تبدیل به گلستان شده است/و در زیر سایهٔ تو (استالین) این سرزمین بزرگ زندگی آسودهای دارد/در این عالم زنده و پایدار باشی، ای رهبر محبوب — با عدل خود عالم را نورافشان کردی).
این منظومه در ابتدای مجموعهٔ «شاعرلر مجلسی» (۶) چاپ شده است که مجموعهای از اشعار ترکی آذری دوره فرقه دمکرات است. طوری که در این مجموعه گفته میشود، منظومهٔ طولانی نامبرده را این شاعران عضو «جمعیت شعرای آذربایجان» مشترکا سرودهاند: علی فطرت، میر مهدی اعتماد، حسین صحاف، مظفر درفشی، میر مهدی چاووشی، یحیی شیدا و بالاش آذراوغلی (۷).
چه در نثر و چه در نظم، آنچه که درجهٔ اول اهمیت را داشت، پیام سیاسی بود که اساسا از شعار و مبالغه تشکیل میشد. به وزن و قافیه و بخصوص اشعار عروضی به سبک کلاسیک اهمیت چندانی داده نمیشد. طبیعتا نوشتن و درک این نوع اشعار سخت تر از اشعار هجایی بود و لازمه اش تحصیل فارسی و عربی بود که اکثر نویسندگان و شعرایی که از شمال آمده بودند، فاقد آن بودند. در خود باکو چنین تبلیغ میشد که وزن و قافیه مربوط به دورهٔ جامعهٔ «عقب ماندهٔ» گذشته است و «زبان سادهٔ مردم» و وزن هجایی «نشانهٔ ادبیات طیقات زحمتکش» است. اما شعرای شمال و بهخصوص سلیمان رستم، صمد وورغون، محمد راحم و جعفر خندان که تقریبا در طول تمام مدت حکومت فرقه در تبریز بودند، به ناچار نسبت به تمایل «برادران جنوبی» خود به غزل، قصیده و دیگر قالبهای عروضی احترام میگذاشتند. یکی از تحلیل گران ادبی باکو مینوشت: «سلیمان رستم به نوشتن غزل شروع کرد، چرا که قالب غزل مانند گذشته در آذربایجان جنوبی محبوب بود و از آن طریق تاثیر رساندن به مردم از راه غزل آسانتر بود…» (۸). آنچه که آنان به «برادران جنوبی» خود القاء میکردند، این بود که «دشمن» و «جلاد» (که مشخصا نامش را نمیگفتند، اما منظورشان ایران و به ویژه تهران بود) زبان مادری مردم آذربایجان ایران را از دهانشان بیرون کشیده و آنها را تحت ظالمانهترین ستمهای ممکن قرار داده و اکنون «برادران شمالی» آمدهاند تا زبان «برادران جنوبی» را به آنها بازگردانند. همان سلیمان رستم در شعری با عنوان «تبریزیم» (تبریز من) مینوشت:
باغچادا حُسنونه دویماییر گؤزوم
تبریزیم، تبریزیم، گؤزل تبریزیم
قویمارام یادلاری، گیرسین قوینونا
اذن وئر قولومو سالیم بوینونا
سنین بایرامینا، سنین تویونا
دیلی بیر، قانی بیر قارداشین گلیب
دردینه آشنا سرداشین گلیب، الخ.
(ترجمه: در باغ، چشمم با دیدن حُسن تو سیر نمیشود/تبریز من، ای تبریز من، ای تبریز من/اجازه نخواهم داد بیگانگان ترا در آغوش بگیرند (!)/بگذار دستم را به گردنت بیاندازم/برادر همزبان و همخون توآمده/تا در عید و جشن تو شرکت کند/دردآشنای تو، همراز تو آمده، الخ).
و یا:
من سنین دیلینه دگمیرم، جلاد
سن ده بو آنا دیلیمه دگمه
من آغا آغ دئدیم، قارایا قارا
سن منی ایسته دین چکه سن دارا
ینی جه ساغالیر ووردوغون یارا
منیم بو یارالی کونلومه دگمه،
الخ.
(ترجمه: ای جلاد، من که به زبان تو دست نمیزنم/تو هم به زبان مادری من دست نزن/من به سفید، سفید گفتم و به سیاه، سیاه/و تو خواستی مرا به دار بزنی/زخمی که تو بهمن زدی، تازه تازه بهبود مییابد/به این روح زخمی من دست نزن، الخ).
یعنی این شاعران و نویسندگان باکو که اکثرشان آمده و در تبریز نشسته بودند، به شاعران و نویسندگان آذربایجانی ایران راهکرد میدادند که: اولا زبان کتبی شان چطور باید باشد و ثانیا چطور فکر کنند و چه بنویسند. مثلا جعفر خندان که او هم از باکو آمده بود و تحلیل ادبی مینوشت، مقدمهای به «مجموعهٔ آثار یحیی شیدا»، یک شاعر آذربایجانی-ایرانی جوان آن دوره نوشت. در این مقدمه، خندان، اولا یادآوری میکرد که شیدا هم «ابتدا به سبک معمول در آذربایجان جنوبی، غزل مینوشت، اما بهزودی پس از مشاهدهٔ پیشرفتهایی که در میهناش آذربایجان رخ داده و با گرفتن الهام از مبارزه بر ضد هیتلریسم اشعار پرارزشی برضد فاشیسم نوشت. شیدا در این اشعار همچنین محبت بیپایان خود را نسبت به ارتش سرخ، این ناجی جهان از دست خطر فاشیسم، و رفیق استالین، این فرمانده نابغهٔ ارتش سرخ، بیان کرد» (۹).
برای کسانی که به دانستن جزییات زبان و ادبیات ترکی آذری این دوره علاقمند هستند، میتوان مطالعهٔ همان مجموعهٔ «شاعرلر مجلسی» را توصیه کرد که شرحش گذشت. این مجموعه که نزدیک به ۴۴۰ صفحه است و مطالعهاش میتواند برای افراد غیرعلاقمند فوقالعاده کسالتآور باشد، سر تا پا عبارت از نمونههایی از دهها شاعر ریز و درشت همین دوره فرقه دمکرات است. اکثریت قریب به اتفاق این آثار، صرفنظر از شعارهای وفاداری به «آزادی آذربایجان واحد» از دست «دشمن جلاد» یعنی ایران، سرشار از مدیحهسرایی برای فرقه دمکرات، اتحاد شوروی، ارتش سرخ و «قوماندان داهی استالین» است. این مجموعه نشانهٔ بی نظیری از زبان و فرهنگ دوره چهار ساله اشغال شوروی و حکومت یکساله فرقه دمکرات است، نشانه گویایی از فقر ادبی و همچنین تبلور زبان و فرهنگی تبلیغاتی، سطحی، ناسیونالیستی واستالینیستی که بهطور همزمان در آذربایجان شوروی حاکم بود. این همان زبانی است که در تمام مطبوعات و نشریات دوره فرقه، از جمله روزنامه «آذربایجان»، مُدل و استاندارد زبان شعر، ادبیات، مطبوعات و انتشارات را تشکیل میداد. از نگاه صرفا زبانشناختی نیز، این زبان، کپیهبرداری از واژگان، تعابیر و سبک بخصوص آذربایجان شوروی مخلوط با واژگان و تعابیر روسی و تبلیغات کمونیستی است که از زبان و فرهنگ مردم عادی و واقعی آذربایجان ایران به دور بود.
با اینهمه نباید از انصاف گذشت که برخی شاعران این دوره مانند میر مهدی اعتماد، علی فطرت و یحیی شیدا با وجود همآواییهای آشکارشان با جریان سیاسی-تبلیغاتی «فرقهٔ دمکرات»، اشعار خوبی هم چه در قالب عروضی و چه هجایی داشتند، اگرچه نقش آنها در همان چهار، پنج سال و بهخصوص یک سال فرقه، بر شهرت و محبوبیت بعدی آنان بیتاثیر نماند.
در میان شاعران نسبتا نامدار و ترکی سرایی که در زمان فرقه در آذربایجان مانده بودند، تنها یکی دو نفر با وجود هم آوایی ظاهری با ایدئولوژی حاکم کمونیستی بر شعر و ادبیات، ارزش هنر و شعر را والاتر از سیاست حاکم میشمردند. مهم ترین آنها حبیب ساهر بود. بیشتر آثار این شاعر رمانتیک و نوآور آذربایجان که به هر دو زبان فارسی و ترکی میسرود، بعد از جنگ و سقوط حکومت فرقه نوشته و یا منتشر شده است.
اما مهم ترین شاعر آذربایجان در این دورهٔ یک ساله، طبیعتا محمد حسین شهریار بود که در دوران اشغال شوروی و حکومت فرقه در تهران زندگی میکرد. او در این مدت، دیگر مدتها بود که به شهرت اصلی خود در سرتاسر ایران رسیده بود. در برابر اشغال ایران از سوی ارتش سرخ و سپس حکومت فرقهٔ دمکرات، استاد شهریار چندین شعر از جمله یک منظومه با مطلع زیر سرود:
روز جانبازی است، ای بیچاره آذربایجان
سر تو باشی در میان، هر جا که آمد پای جان…
کاخ استقلال ایران را بلا بارد به سر
پای دار ای روز باران حوادث ناودان
و پس از آنکه ارتش سرخ ایران را تخلیه کرد و به دنبال آن حکومت فرقه سقوط کرد، شهریار شعر دیگری با درآمد زیر سرود:
خوان به یغما برده آن ناخوانده مهمان میرود
آن نمک نشناس، بشکسته نمکدان میرود
حکومت فرقه با ارتش شوروی آمد و با ارتش شوروی رفت. چند ماه بعد از تخلیهٔ ایران از طرف ارتش سرخ، حکومت فرقه هم فروریخت. در روز ۲۱ آذر ۱۳۲۵ یعنی درست یک سال پس از تاسیس حکومت فرقه، خود شورویها رهبران و فعالین فرقه را سوار ماشین کردند و به باکو بردند. اصلاً ارتش ایران هم هنوز نیامده بود. وقتی یک روز بعد ارتش مرکزی وارد تبریز شد، خبری از رهبران و فعالان فرقه نبود.
پس از فرقه
بعد از فروپاشی فرقه، در زمینه زبان، مردم به روال زندگی سابق و همیشگی خود برگشتند. یعنی در خانه و بانک و دادگاه و اداره و غیره هر کس زبان خود را بهکار برد، اما سر درس و یا وقتی صورت جلسهٔ دادگاه و یا یک سند ثبت اسناد و یا نامهٔ رسمی مینوشتند، از فارسی استفاده میکردند. در آذربایجان این به آن معنا بود که در حوزهٔ شخصی و خصوصی، حتی بین معلم و دانشآموز در موقع زنگ تفریح و یا در شهربانی، اگر طرف شما مثل خودتان ترکی زبان بود، ترکی حرف میزدید، اما وقتی در همان شهربانی صورت جلسه برمی داشتند، آن را به فارسی مینوشتند.
این را «دوزبانگی» مینامند. این دوزبانگی و حتی چند زبانگی یک سنت تاریخی و چند هزار ساله در آذربایجان ماست. در زمان هخامنشیان، اشکانیان، سلوکیان و ساسانیان هم آذربایجانیها لهجههای ایرانی و محلی خود مانند آذری، تالشی، تاتی و کردی را داشتند. هزار سال پیش زبان اکثریت آذربایجانیها به خاطر کوچ و اسکان اقوام ترک زبان عوض شد و ترکی آذری به جای برخی از آن زبانها و لهجههای ایرانی شمال غربی نشست. اما در همه این دورهها زبان فارسی بطور فزایندهای نقش زبان مشترک بین همه ایرانیان را بازی میکرد. هزار سال پیش بعد از ترکی شدن زبان نخست آذربایجانیان هم همین طور بود. پانصد سال پیش در زمان صفویان هم همین طور بود. در زمان رضا شاه هم همین طور بود.
حکومت فرقه دمکرات از نگاه تحول زبان، چه فارسی و چه ترکی آذری، وقفه و یا سکتهای یکساله در این روند طبیعی چند هزار ساله به شمار میرفت. بعد از این وقفه که از خارج، از شوروی به ما تحمیل شده بود، وضع زبانهای فارسی و ترکی در آذربایجان به حالت پیشین و همیشگی خود برگشت. پس از حکومت فرقه، اولا زبان فارسی که از رسانهها و انتشارات و ادارات تبعید شده بود، به جای همیشگی خود بهعنوان زبان مشترک و رسمی یعنی کتبی برگشت. ترکی هم به آن موقعیت پیشین خود که اساسا زبان شفاهی و تاحدی کتبی بین ترکی زبانان بود، باز گشت. آن «ترکی باکو» با آن تاثیرات روسی و خصوصیات برای ما نامانوس نیز از زندگی رسمی و رسانهای آذربایجان دور شد.
از نگاه دولت و حتی واکنش مردم، بخاطر تجربه تلخ یک سال حکومت فرقه که از موضوع زبان مادری همچون بهانهای برای استیلای خارجی و جدایی از ایران سوء استفاده کرده بودند، حساسیت و محدودیت نسبت به نشر آثار ترکی بیشتر گردید. بعد از مدتی آن محدودیتها هم کاهش یافت، اگر چه هنوز حساسیتهای دولت و حتی ملت ظاهرا تا آن درجه آرام نگرفته است که با تدریس چند ساعت زبان مادری در مدارس موافقت کنند.
منابع: |