لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
دوشنبه ۳ دی ۱۴۰۳ تهران ۰۸:۲۴

«خانه»؛ نسل «فراموشی» و نسل «ریاکار مذهبی»


«خانه» (او) که در جشنواره جهانی فیلم فجر امسال جایزه بهترین فیلم را به دست آورد، این روزها در جشنواره جهانی فیلم تالین اولین نمایش اروپایی اش را تجربه می‌کند؛ اولین ساخته اصغر یوسفی نژاد که در اتفاقی کمیاب در سینمای ایران، به زبان ترکی ساخته شده و از ابتدا تا انتها در یک خانه می‌گذرد و سعی دارد تماشاگرش را درگیر یک موقعیت بغرنج کند.

از اولین نما تا آخرین آنها، دوربین بی‌تاب شخصیت‌ها را تعقیب می‌کند؛ شخصیت‌هایی معدود که در یک موقعیت عجیب با هم درگیرند. فیلمساز تقلایی برای شناساندن آنها و تصویر گذشته شان نمی‌کند (همه چیز درباره گذشته آنها در چند جمله خلاصه می‌شود) و از طرفی چیزی هم درباره آینده شخصیت‌ها به ما نمی‌گوید (آینده‌ای که می‌تواند زندگی در کانادا باشد یا در یک زندان؛ و فیلمساز اصراری بر ارائه نشانه‌ای ندارد تا تماشاگر را برای برگزیدن یکی از این دو هدایت کند).

تا اینجا با نقاط قوت فیلمی روبرو هستیم که چندان در قید و بند شخصیت سازی متعارف نیست و داستانش هم به شدت غریب است و شباهتی به فیلم‌های دیگر سینمای ایران ندارد (پدری بیماری که مرده پیش از مرگ وصیت کرده که بدنش را به اتاق تشریح دانشکده پزشکی بدهند اما دخترش، سایه، به شدت مخالف است و در انتها دلیل غافلگیر کننده‌ این مخالفت، فیلم را به سمت و سوی متفاوتی سوق می‌دهد).

فیلم درباره جامعه بیماری است که هر یک از شخصیت‌های فیلم می‌توانند نماینده‌ای از آن باشند. حضور مذهب و به ویژه تزویر و ریای مذهبی بخش عمده‌ای از فیلم را پیش می‌برد و هر یک از شخصیت‌ها در بخش‌هایی از - یا تمامی- فیلم به شکلی با این موضوع مرتبط می‌شوند؛ از دختر که ظاهراً ادعا می‌کند به دلایل مذهبی مایل نیست جسد پدرش را برای تشریح بدهد، تا مجید که چند بار در طول فیلم تاکید می‌شود که آدم متشرعی است و بالاخره همسایه‌ای آخوند که در اواخر فیلم به عنوان نماد مذهب وارد این مناقشه می‌شود.

نوع روایت اعضای این خانواده سنتی به شدت شبیه به نمونه‌های مشابهی است که هر کدام از ما در زندگی واقعی در ایران دیده‌ایم؛ از این رو فیلمساز نیازی به شخصیت پردازی نمی بیند و تنها به روایت تیپ‌هایی می‌پردازد که هر کدام بخشی از جامعه‌ای پیچیده را نمایان می‌کنند (حتی مثلاً سرباز وظیفه‌ای که بالای سر یک جسد به فکر دختربازی است و پلیس درجه داری که سعی می‌کند برای خودش - و دیگران- دردسر درست نکند و همه چیز را به سادگی و بدون نوشتن حتی یک گزارش، تمام کند).

فیلم با پرداختن به نسل جوان، نسل پیشتر را به کل فراموش می‌کند؛ به وجهی استعاری همه پیرها دچار فراموشی شده اند. عمه پیر دچار آلزایمر، گمان می‌کند که به جای مراسم عزا، یک عروسی برپاست و مرتب درباره گروه موسیقی می‌پرسد (شاید اشاره به نسلی که با انقلاب کردن، عروسی و عزا را با هم اشتباه گرفت) و پدر دچار فراموشی هم به دست نسل بعد از خودش دنیا را ترک کرده است. در واقع نسل جوان تر با دست‌های خود باورها و سنت‌های جا افتاده را به خاک می‌سپارد و با تندترین و غافلگیر کننده‌ترین شکل می‌خواهد راه خود را باز کند. حالا با نسلی روبرو هستیم که به چیزی باور ندارد و برای منافعش به هر کاری دست می‌زند، از سویی هیچ ابایی ندارد که در این راه از بازی مذهب به عنوان اهرمی برای پیشبرد منافع اش استفاده کند (از سایه که از عنصر مذهب برای پنهان کردن اتفاقی که افتاده استفاده می‌کند، تا مجید "متشرع" که دل در گرو او دارد، و سربازی که با پوشش "فاتحه " خواندن، شماره تلفن اش را به دختری می‌دهد).

اما فیلم به رغم ایده جذابش، در ارتباط برقرار کردن با تماشاگر- خاص و عام- چندان موفق نیست؛ به یک دلیل ساده: فیلم به شدت متکی است بر دیالوگ و اگر تماشاگری دیالوگ‌های آن را به دقت تعقیب نکند، تقریباً چیز دیگری از فیلم باقی نمی ماند و حتی یک صحنه از فیلم بدون دیالوگ حرفی برای گفتن ندارد و نمی تواند روی پای خود بایستد. فیلمساز- چه حیف- هنوز ارزش سکوت را نمی‌داند. از لحظه اول تا آخر به طور ممتد به تماشاگرش حمله می‌کند و اجازه نفس کشیدن به او نمی دهد (ناگفته پیداست که روایت هر موقعیت متشنجی نیاز به تصویرپردازی و سود جستن از زبان سینما دارد و گرنه تکیه صرف بر دیالوگ، فیلم را به یک نمایشنامه رادیویی بدل می‌کند). همچنین صدای ضجه‌های دختر برای چند دقیقه اول قابل تحمل است اما خیلی زود آزارنده می‌شود و تماشای فیلم را دشوار می‌کند؛ فیلمی که با کمی تامل- و تکیه بر تصویر- می‌توانست یکی از بهترین فیلم‌های امسال سینمای ایران باشد و تماشاگران غیر ایرانی را هم به خود جذب کند؛ چیزی که در شکل فعلی از آن عاجز است. تماشاگر خارجی از تعقیب این همه زیرنویس خیلی زود خسته می‌شود.

XS
SM
MD
LG