در سال ۱۸۷۴، سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار، پادشاه وقت ایران، برای اولین بار به انگلیسی منتشر شد. این کتاب، شرحی جذاب از سفر شاه به روسیه، اروپای غربی و قفقاز در سال قبل از آن است. سفری که برای اولین بار دیدار یک پادشاه ایرانی از برخی از این مناطق را رقم زد.
در ادامه، عمدتاً به نقل از خود شاه، جزئیاتی از این سفر تاریخی را میخوانید که به گفته خود ناصرالدینشاه، در تحولات بعدی ایران تأثیرگذار بوده است. عکسهای استفاده شده در این داستان، از همان مکانهایی گرفته شدهاند که شاه در آن زمان از آنها بازدید کرده و زمان گرفتن این عکسها هم تقریباً همان زمان سفر ناصرالدین شاه است.
ناصرالدینشاه برای راهی شدن به این سفر، روز ۲۱ صفر ۱۲۹۰ (۳۱ فروردین ۱۲۵۲)، یعنی ۱۵۱ سال پیش تهران را ترک کرد.
ناصرالدینشاه در مورد اولین نگاهش به امپراتوری روسیه پس از سفر دریایی از ایران به دریای خزر در ماه مه ۱۸۷۳ مینویسد: «چهارشنبه شانزدهم ربیع الاول وارد حاجی ترخان شدیم. صبح برخاسته به اطراف نگاه کردم دیدم الحمدالله از دریای بزرگ خلاص شده به رودخانه وسیعی که اسمش ولگا است رسیدهایم و عجب صفایی دارد. باز عرض رودخانه بسیار است. چنان که از همان یک شعبه که ما عبور می کردیم، البته هزار ذرع عرض داشت. گلوله تفنگ متداولی، از این طرف به آن طرف نمیرسد.»
شاه در اولین برداشتهایش از مردم عادی روسیه اشاره میکند: «در هر ده یک کلیسای بسیار عالی باشکوه ساختهاند. اغلب اهالی این دهات شغلشان صیادی است. کشتی ما محاذی هریک از این دهات که میرسید، اهالی ده به کنار رودخانه آمده، هورا میکشیدند.»
ناصرالدین شاه در مورد ورودش به شهر حاجیطرخان (حاجیترخان یا هشترخان) که در ساحل شمالی دریای خزر واقع شده میگوید که «طاق نصرتی در کمال رفعت و شکوه ساخته بودند. طاق نصرت را علی سبیل الرسم، بهجهت ورود سلاطین به شهرها میسازند. از دم اسلکه الی طاق نصرت، زمین را فرش کرده بودند و کلانتر شهر، چنانکه در روسیه رسم است که هنگام ورود امپراطور و پادشاهان لاغیرهم، در شهری معمول میدارند، نان و نمک جلو آورد و بر آن نمکدان طلا و دوری نقرهی مطلا که نان در آن نهاده، تاریخ ورود ما به شهر حاجیطرخان نقش کرده بودند.»
از جنوب روسیه، شاه و همراهانش با قطار سفر کردند که ظاهراً تجربهای جدید برای او بود.
ناصرالدینشاه کوپههای قطار را «کالسکه بخار» مینامد و با شگفتی مینویسد که «تندی حرکت کالسکه بهطوری بود که کلاغ وقتی که در پرواز بود، کالسکه به محاذی او رسیده ، از او میگذشت و کلاغ عقب میماند.»
به نظر میرسد شاه برای اولین بار در روسیه با اصطلاحات مربوط به راهآهن آشنا شده است.
او خاطرنشان میکند که «در هر چند فرسنگ یک استاسیون ساختهاند. استاسیون محل ایستادن راه آهن است برای چرب کردن عرادهها و خوردن قهوه و غذا که در حقیقت منزلگاه است.»
در جای دیگری، او تونلی را که از آن عبور کردند به عنوان «سوراخی در کوه» توصیف کرد.
با نزدیک شدن قطار به مسکو، جنبههای رسمی سفر آغاز شد. شاه و همراهانش لباسهای رسمی خود را پوشیدند و به کرملین برده شدند، سپس احتمالاً به تئاتر بولشوی دعوت شدند، جایی که او برای اولین بار شاهد باله بود.
شاه میگوید: «پرده بالا رفت. عالم غریبی پیدا شد. زنهای رقاص زیاد بهرقص افتادند. این رقص و بازی را باله میگویند، یعنی بازی و رقص بیتکلم. در این بین، هم میرقصند و هم بازی درمیآورند.»
او سپس در مورد این رقصها اضافه میکند: «به انواع و اقسام که نمیتوان شرح داد.»
در سن پترزبورگ، لحن سفرنامهٔ شاه با ملاقات با تزار الکساندر دوم، خشک و رسمی میشود. ناصرالدین شاه، تزار را اینگونه توصیف میکند: «امپراطور مردی هستند بلندقامت، باهیبت بسیار. با وقار تکلم میکنند و راه میروند.»
شاه اشارهای گذرا به گفتوگوهای بین خود و تزار میکند و آنها را «صحبتهای زیاد و صحبتهای خوب» میخواند، اما مشخص است که جزئیات این گفتوگوها را مناسب ثبت در سفرنامه نمیداند. در واقع، تعاملات زیادی بین این دو حاکم وجود داشت، چرا که کشورهایشان اخیراً پس از قرنها درگیری بر سر کنترل قفقاز، به صلحی شکننده دست یافته بودند.
در سن پترزبورگ، نمایشهای تئاتر، ظاهراً از بالهای که شاه را در مسکو مسحور خود کرده بود، کمی جسورانهتر انجام میشد. یکی از بازیگران زن، با دوچرخه دور بطریهای شرابی که روی صحنه آتش گرفته بودند میچرخید.
شاه در سفرنامهاش مینویسد: «تند میراند. خوب راه میرفت ... در آخر از عراده به زمین افتاد. دامن پشت لباسش آتش گرفت. خیلی خفیف شد.»
به نظر میرسد شاه ایران، مجذوب پترهوف، اقامتگاه سلطنتی خارج از سن پترزبورگ شده بود.
شاه در توصیفی مفصل از فوارهها و مسیرهای سرسبزی که تا خلیج فنلاند کشیده شدهاند، میگوید: «همهجا فوارههای آب، بهقاعده و نظم بود ... فوارهها به اقسام مختلفه است ... مثل بهشت بود.»
در ۲۹ مه، شاه به سمت غرب حرکت کرد و در راه بازگشت به ایران، از کشورهای آلمان، بریتانیا، فرانسه، سوئیس، ایتالیا، یونان و ترکیه گذشت و به سمت گرجستان رفت.
ورود ناصرالدینشاه با کشتی به پوتی در غرب گرجستان امروزی، با حادثهای پرهیجان همراه بود. شاه میگوید: «امروز باید وارد بندر پوتی بشویم. دیشب بهواسطه انقلاب دریا، بههمهجهت یک ساعت بیشتر خوابم نبرد. صبح زود برخاستم نماز کرده قرآن خواندم. هوا بسیار منقلب بود. باران شدیدی میآمد. یک برقی پنجاه قدم از کشتی دور، زد به دریا. صدای هزار توپ کرده، آب دریا را از هم پاشید.»
در ساحل گرجستان، شاه مورد استقبال «جمعیتی از طوایف و ملل مختلفه» قرار گرفت؛ از جمله چرکسها، لزگیها، ارمنیها، گرجیها، مسلمانان داغستانی، و مینگرلیهایی که توجه شاه را جلب کرده بودند.
ناصرالدینشاه در مورد مینگرلیها مینویسد: «این ممالک جزء باشآچق است یعنی سربرهنه. واقعاً هم اینطور است. کل اهالی باشآچق سربرهنه هستند. ابداً زن و مرد و بچه عادت ندارند کلاه سر بگذارند.»
اما کمی بعد، شاه با توصیف جنگجویان مینگرلی که «به همان طرز لباس قشون قدیم، قباهای گشاد سرخ و سرشان هم مثل عمامه پارچه سرخ بسته بودند و در کمرشان یک طپانچه و ... داشتند»، این گفتهٔ خود را نقض میکند.
او میگوید لباس آنها «شبیه به لباس زواو فرانسوی و طوایف هندوستان بود، اما تفنگشان از تفنگهای سوزنیِ کار جبهخانه طول بود.»
زوآوها دستهای از هنگهای پیادهنظام سبک ارتش فرانسه و از پرافتخارترین واحدهای ارتش فرانسه بودند. شهر تولا (طول، در متن سفرنامه ناصرالدینشاه) از شهرهای غرب روسیه و در قدیم مرکز تولید سلاح و سماور در روسیه بود.
شاه در ۲۹ اوت با قطار وارد تفلیس شد و ظاهراً از ظاهر شهر شگفتزده شده بود.
او بدون اینکه توضیح دهد چطور پیش از تولدش از وضعیت شهر خبر داشته، میگوید: «این شهر پنجاه سال قبل از این، بسیار محقر و کثیف بوده. حالا کمکم خانهها و عمارات و مکتبخانهها و کوچههای وسیع سنگفرش میسازند.»
شاه در تفلیس هم مانند پوتی، تحت تأثیر تنوع قومی ساکنان شهر قرار گرفت. او توضیح میدهد که این شهر، ایرانیها، گرجیها، روسها، داغستانیها، چرکسها، آلمانیها و ارمنیها را در خود جای داده بود. در آن زمان هم میوههای گرجستان، به خصوص هندوانه، انگور، گلابی و خیارهای تفلیس، به خاطر کیفیت بینظیرشان شهرت داشتند.
اما با حرکت به سمت باکو در جمهوری امروزی آذربایجان، شاه با دشتهای بیآب و علف و کوههای خشک و بیروح روبهرو شد. او در سفرنامهاش مینویسد: «از تفلیس که خارج شدیم دیگر در طرفین راه بههیچوجه آبادی نبود. تا چشم کار میکرد صحرا و کوه خاکی دلگیر بود.»
در اراضی جمهوری آذربایجان امروزی، به نظر میرسید شاه دیگر حوصلهٔ تعارفات دیپلماتیک را ندارد و از سفر خسته شده است. او از وضعیت گنجه شکایت میکند و مینویسد: «شهر گنجه دورش باغات است و توی شهر خانههای پست محقر.» او در منزل حاکم محل اقامت داشت که آن را «خانهای بسیار محقر در روی تپه» توصیف میکند.
در آخرین بخش سفر زمینیاش به سوی خانه، صبر شاه به سر آمده بود. او مینویسد: «الی بادکوبه، جمیع راه خشک و بد، که به این خشکی و بدی، صحرا و کوه دیده و شنیده نشده است. مسافتی که امروز عبور شد، محالِ قبرستان میگویند. واقعاً اسمی بامسمی است. بهعینها قبرستان است.»
شاه فقط مدت کوتاهی در باکو توقف کرد و سپس سوار کشتی شد تا به خانه بازگردد.
گزارش شده است که این سفر که از میان قلمروی چندین امپراتوری انجام شد، تأثیر عمیقی بر ناصرالدینشاه گذاشت و به عنوان یک موفقیت دیپلماتیک تلقی میشود. شاه پس از بازگشت به ایران، به سرعت طرح ساخت یک راهآهن کوچک در نزدیکی تهران را آغاز کرد.