لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳ تهران ۰۹:۳۲

«فریدون من در ۲۰۰ متری ژیناست»؛ گفت‌وگو با همسر فریدون محمودی


حدوداً ۲۰۰ متر بالاتر از آرامگاه مهسا امینی در قبرستان آیچی، آرامگاه معترضی است که ۲۸ شهریور ۱۴۰۱ در سقز، شهر مهسا، به خیابان رفت و پاسخ اعتراضش «بیش از ۲۰۰ گلوله ساچمه‌ای، دو گلوله جنگی و ضرب و جرح و شکستگی دست» بود.

فریدون محمودی، معترض ۳۲ ساله‌ای بود که همسرش، شرمین حبیبی به رادیوفردا می‌گوید بعد از اصابت گلوله، توسط مأموران امنیتی مورد ضرب و جرح قرار گرفته و «هنگام خاکسپاری از بدنش خون می‌رفت».

شرمین حبیبی در گفت‌وگو با رادیوفردا جزئیات تکان‌دهنده‌ای از کشته شدن همسرش و فشارهای امنیتی بر خانواده او می‌گوید و توضیح می‌دهد که در دادسرای نظامی به او گفته‌اند «فریدون با گلوله نیروهای یگان ویژه کشته شده، اما مشخص نیست به دست کدام مأمور».

او می‌گوید برای رسیدگی به پرونده باید می‌پذیرفت دیه دریافت کند، اما این پرونده با عدم پذیرش دیه از سوی خانواده فریدون محمودی، مختومه شده است.

جزئیات تکان‌دهنده‌ از کشته شدن فریدون محمودی به روایت همسرش
please wait

No media source currently available

0:00 0:10:32 0:00
لینک مستقیم

خانم حبیبی در روز ۲۸ شهریور چه اتفاقی افتاد و همسر شما چگونه کشته شد؟

فریدون حدود ساعت ۴:۴۰ دقیقه عصر بیرون رفت و ما ۳-۴ صبح بود که فهمیدیم کنار مسجد جامع در خیابان جمهوری به او تیراندازی کرده بودند. بعد از تیراندازی، کتکش زده بودند و متأسفانه دست فریدون من شکسته بود. ۱۵۰ تا ۲۰۰ ساچمه توی بدنش بود.

فریدون آن روز که بیرون رفت به امید این رفت که برگردد و از من خداحافظی نکرد. شب که نیامد پسرعمویش تماس گرفت گفتم نیامده. گفت جلوی دادگستری هستیم خیلی‌ها را گرفتند و خیلی‌ها دستگیر شده‌اند. من هم مدارک را جمع کردم با پسرم بروم.

آن شب برای یک لحظه، ندای قلبم به من گفت دیگر فریدون زنده نیست. رفتیم جلوی دادگستری و از یک مأمور پرسیدم جواب درست و حسابی نداد. گفت ما هیچ‌کسی را دستگیر نکرده‌ایم. سپاه دستگیر کرده باید آنها جوابگو باشند و از آنها بپرسید.

آن شب رفتیم خانه و یکی دو ساعتی نگذشته بود که از کلانتری زنگ زدند و گفتند بیایید فریدون را دستگیر کرده‌اند. من با مادر شوهرم و زن‌دایی رفتیم. از ما درباره دوستانش و از رفت و آمدهایش پرسیدند. اینکه با چه کسی تماس گرفته و با چه کسی در رفت و آمد بوده. بارها پرسیدم که فریدون زنده است؟ بارها گفتند زنده است و دستگیر شده. زندایی را بردند توی یک اتاق و پسرعمویش را هم صدا کردند و گفتند که فریدون شهید شده است.

گفتید بعد از اینکه گلوله زده‌اند کتکش زده‌اند. چه اتفاقی افتاده؟

فریدون بعد از اینکه تیر می‌خورد برای اینکه از دست آنها نجات پیدا کند می‌خواست برود اما او را گرفته‌اند و کتک زده‌اند. ما در خاکسپاری دیدیم که دست فریدون شکسته. وقتی فریدون را به خاک می‌‌سپردیم، هنوز از او خون می‌آمد. سر و سینه‌اش را بخیه زده بودند. پیشانی‌اش زخم بود و خون می‌آمد. اصلاً خون فریدون بند نمی‌آمد.

برای اعتراض بیرون رفته بود؟

شرمین حبیبی بر آرامگاه مهسا در حالی که تصویری از همسرش فریدون محمودی را در دست دارد
شرمین حبیبی بر آرامگاه مهسا در حالی که تصویری از همسرش فریدون محمودی را در دست دارد

اینقدر ناراحت بود از اینکه دختری که حجایش مشکلی نداشت و اصلاً هیچ مشکلی نبود را چرا کشتند؟ بارها می‌گفت بابا این که حجابش هم مشکل نداشت چرا این بلا را سر این دختر جوان آوردند؟ آن روز از او خواهش کردم و گفتم می‌دانم ناراحت هستی. برای من هم خیلی سخت است ولی تو را خدا بیرون نرو. گفت من چیکار دارم.

آن روز به من نگفت که برای اینکار می‌رود اما مطمئن بودم که می‌رود چون خیلی برای ژینا امینی ناراحت بود. نمازش را خواند و از پسرم خداحافظی کرد ولی به من هیچ چیزی نگفت. رفت بیرون و ساعت ۳-۴ صبح به ما گفتند که فریدون فوت کرده است.

بعد چه اتفاقی افتاد وقتی که خبردار شدید؟ پیکر ایشان را به شما دادند؟

خدا شاهد است آن شب اینقدر التماس کرده بودم که به من نشان بدهند. یعنی افتادم پای همه‌شان، التماس کردم که به من نشان بدهید شاید اشتباه می‌کنید خیلی‌ها هستند که اسم‌شان فریدون است. خیلی‌ها فامیلی‌شان محمودی است. شاید او نباشد. به من گفتند باید اجازه خاکسپاری بدهید نمی‌خواهیم مثل ژینا امینی شلوغ شود.

به من گفتند که ما او را نکشتیم. دشمن داشته. هیچ مأموری شلیک نکرده و اصلاً ساچمه‌ای نخورده است. نشان ندادند و مستقیم به قبرستان برده بودند. در همین رفت و آمدها بودیم که یک نفر گفت فریدون توی قبرستان است، اگر به دادش نرسید خودشان خاک می‌کنند و به شما هم نمی‌گویند که کجاست.

وقتی که رفتیم فریدون من چشمانش را نبسته بود. با یک لبخند روی لبش و با بدنی پر از ساچمه، زخم و خون. من فریدون را اینطور دیدم. وقتی دیدم رفتم به رئیس دادسرا گفتم بابا اصلاً شما خدا را می‌شناسید ؟ اصلاً خدایی دارید؟ شما که گفتید ساچمه نخورده، بالای ۲۰۰ ساچمه توی بدنش است. چرا درست و حسابی نمی‌گویید؟ دشمنی که می گویید او را کشته، ساچمه‌اش کجا بود؟ دشمن حداقل با یک تیر می‌کشت، نه با دو تیر جنگی و ۲۰۰ ساچمه و کتک و دست شکسته.

گفتید برده بودند خودشان دفن کنند آنجا چه اتفاقی افتاد؟ شما و خانواده شما موفق شدید خودتان به خاک بسپارید؟

آنجا پر از یگان‌های ویژه، مأمور و لباس شخصی بود. در اصلی قبرستان را بستند. نگذاشتند هیچ‌کسی بیاید. من اجازه خاکسپاری نمی‌دادم. دست پسرم را گرفتم که بروم. به یکی از پسرعموهای فریدون گفتند برو به همسرش بگو اگر اجازه خاکسپاری ندهد خون همه جوان‌هایی که با شما در خاکسپاری هستند به گردن همسرش است. گفت اگر اجازه ندهد ما هیچ ضمانتی نمی‌دهیم که جوان‌هایتان سالم خانه بروند.

بارها به خانواده‌اش التماس گردم گفتم یکی دو ساعتی بایستید ببینیم چرا و به چه دلیل با این همه ظلم و بی‌رحمی کشتند. باید مردم بفهمند که بعد از ژینا، کسی که با بی‌رحم‌ترین شکل کشتند فریدون من بود. پسرعموهایش با برادرم، مرا گرفتند و خودشان فریدون را خاکسپاری کردند. بارها اصرار کردم که خاکسپاری انجام نشود.

بعد چند بار تهدید کردند. گفتند اگر به حرف زدن و تجمع کردن و فراخوان دادن ادامه دهی، کاری به این نداریم که خاکسپاری انجام شده، جنازه همسرت را بیرون می‌آوریم و یک جایی به خاک می‌سپاریم که خدا هم نداند و تا آخر عمرت حتی نتوانی مزارش را پیدا کنی و سر مزارش بروی.

سه چهار ماه به دادگستری و دادسرا رفت و آمد کردم. وقتی فرمانداری رفتیم فرماندار اینجا به من گفت من شما را حمایت می‌کنم و می‌دانم که همسرت بی‌گناه بوده و تقصیرکار ما هستیم. اما بعد سر می‌دواندند اصلاً مثل بازیچه‌شان شده بودیم. ولی من برای چهلم فریدونم، فراخوان دادم و علنی به همه گفتم که فریدون من بی‌گناه بوده و حتی حکومت، خودشان قبول کردند که یگان‌های ویژه به او شلیک کرده بودند.

شما شکایت کرده بودید و پرونده شکایت شما به دادسرای نظامی رفته بود. ممکن است بگویید که پیگیری‌هایتان به کجا رسید و در نهایت به شما چی گفتند؟

بارها شکایت کردم. یعنی سه چهار بار شکایت روی شکایت انداختم روی پرونده. هربار یک چیزی می‌گفتند و هر بار بهانه‌ای می‌آوردند تا اینکه در دادسرای نظامی به من گفتند ما یگان‌های ویژه را محکوم کردیم اگر می‌خواهی پرونده را ادامه دهیم و پیگیری کنیم که چه مأموری بوده، باید اول دیه بگیری.

گفتم من دیه نمی‌خواهم فقط می‌خواهم پیگیری شود که چه کسی اینکار را کرده، گفتند ابتدا باید دیه به حساب شما واریز شود. گفتم شما ما را مسخره می‌کنید؟ من دیه شما را نمی‌خواهم. من خون فریدون را نمی‌فروشم و اینقدر اصرار کردند که دیه فریدونم را بگیرم که من پرونده را بستم. همان روز هم مادر شوهرم کنارم بود هم پدر شوهرم، به آنها هم گفتم امضا کنید من دیه فریدون را نمی‌خواهم. امضا کردند.

آن روز بحث‌مان شد، گفتم می‌گویی خون شوهرت را به خاطر پسرت بفروش؟ اگر شما به فکر پسر من و فکر فرزندان دیگر بودید، هیچ وقت به مأمورهایتان اجازه شلیک نمی‌دادید.

یک ماه پیش دوباره از فرمانداری به پدرشوهرم زنگ زدند، گفتند می خواهی کمک کنیم بیایید با شما کار داریم. من هم گفتم وقتی پرونده بسته شده، وقتی آنها جوابگوی هیچ چیز ما نیستند ما هم دیگر جوابگوی آنها نیستیم.

شعبه اول دادسرای نظامی سقز و بانه گفته که مشخص نیست با تیراندازی کدام یک از مأموران یگان ویژه این اتفاق افتاده درست است؟

بله. گفتند آن روز اینقدر مأمور در محوطه زیاد بود که اصلاً معلوم نیست. گفتم اسلحه‌ای که به هر مأموری می‌دهید شماره دارد و ثبت می‌کنید، گلوله‌ای که می‌دهید همین‌طور. گفتم همین الان هم می‌دانید چه کسی بوده، گفتند نه اصلاً معلوم نیست.

شرمین حبیبی بر آرامگاه مهسا امینی در حالی که تصویری از همسرش را در دست دارد.
شرمین حبیبی بر آرامگاه مهسا امینی در حالی که تصویری از همسرش را در دست دارد.

عکسی از شما منتشر شده کنار مزار مهسا امینی،‌ ژینا که عکس همسرتان را در دست دارید و تعداد زیادی مأمور با لباس نظامی، پشت سر شما هستند. شما حجاب اجباری هم ندارید. ممکن است درباره این عکس به ما توضیح بدهید؟

آن روز، عید فطر بود. پسرم، صبح که بیدار شد، گفت مامان الان روز عید است اگر از خدا عیدی بخواهم به من می‌دهد؟ گفتم حتماً می‌دهد چرا ندهد؟ گفت من از خدا بابایم را می‌خواهم، به من می‌دهد؟

آن روز به خاطر پسرم سر مزار رفتم و دیدم پر از یگان‌های ویژه، پر از مأمورهای سپاه و لباس شخصی بود که با اسلحه ایستاده بودند و می‌گفتند ما نمی‌گذاریم مزار هیچ‌کدام از شهیدها بروید. من هم جلو رفتم .گفتم اصلاً این حق را ندارید. حق این را ندارید که اینجا بایستید. این خاک حرمت دارد. قبرستان حرمت دارد و شما بی‌حرمت‌ترین آدم‌های روی زمین هستید. باید از اینجا بروید.

یکی دو نفر از سپاهی‌ها که صورت‌شان را پوشانده بودند و تهدید کردند، هم کُرد بودند. به من گفتند کاری با تو می‌کنیم که روزی هزار بار آرزوی مرگ خودت را بکنی. گفتم اگر می‌ترسیدم اینجا نمی‌آمدم. من همسر فریدون محمودی هستم. آن روز به اصرار من و با داد و هوارهایی که زدم، مزار همه شهدا رفتم. سر مزار ژینا امینی رفتم.

آرامگاه آقای محمودی نزدیک آرامگاه مهسا امینی، ژینا است. درست است؟ چقدر فاصله دارد؟

والا یک کم. مزار ژینا یک کم بالاتر است و فریدون من ۲۰۰ متری مزار ژینا است. فریدون من و فریدون‌هایی که کشته شدند حق‌شان زیر خاک نبود. آنها فقط حکومت فاسد و حکومتی که ظلم می‌کرد را نمی‌خواستند و آنها با گلوله جوابشان را دادند.

  • 16x9 Image

    فرشته قاضی

    فرشته قاضی از پاییز ۹۹ به تحریریه رادیوفردا پیوست. او که بیش از دو دهه سابقه روزنامه‌نگاری دارد، در ایران به ویژه در حوزه سیاست داخلی، دولت و مجلس، فعالیت می‌کرد. در یک دهه گذشته نیز پس از خروج از ایران او با روزآنلاین، یورونیوز، و بی‌بی‌سی فارسی همکاری می‌کرد که محصول این دوره صدها گفت‌وگو و گزارش اختصاصی مرتبط با سیاست داخلی و حقوق بشر در ایران است.

XS
SM
MD
LG